نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: بيشتر از گنجايش يک سبوي شکسته ...اشعاری از ماري سول ايميا شاعري از کلمبيا

  1. #1
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2044
    Array

    بيشتر از گنجايش يک سبوي شکسته ...اشعاری از ماري سول ايميا شاعري از کلمبيا

    شعر از ماري سول ايميا شاعري از کولمبيا در لحظه آزمون 777سالهادرياهاي رزم آزمايي خويش رابه پاي تو ريختيماما دريغاهنگامي که ترا ميبايستپاسدار ما باشيدريافتيم که همه جوهر توبيشتر از گنجايش يک سبوي شکسته نيست 1414141416از سنگرها تا لنگرها hhh1حاشيه نشينان مردابکه خود آلوده تر از به مرداب اندرشده گان بودندتسخر زدند:ديريست، ديريستگريبان تاريخميزبان رويش خميازه هاي پياپي استتا مگر سري از آن به در آيدبرزيگران کهن جامهنيز ميگفتند:خداوندا!چه زنگار آلود است اين گاو آهن روزگاراما در سطرهاي نجوم انارستانبه گزافه از هزاران ستاره سخن ميرفتتا در سپيده دمي تلخ ديديمکه لاشخوران مرگ افشاناز آن سوي ستيغهافرا رسيدند و سنبله هاي آزادي را بلعيدندمنت آنراکه روزي نان پاره يي در سنگر انداخته بودندو کشتيهاي نجابت بومي را ديديمکه در کرانه اسارتي جاويدلنگر انداخته بودند 1414141416 سرنوشتhhh1 گر چه گفته اند:اشک سنگ و صخره راکس نديده استليک منبارهاديده ام که سنگها و صخره هابا سرشک خويشسنگريزه هاي بيشمار را به رشته هاي سيمگون کشيده اندبارهاديده ام که سنگها و صخره هادر ميان سيل اشکشعرهاي تلخ خويش را سروده اند لب به گفتگو گشوده اند:واي ما که دير يا که زودفرش رهگذار ميشويمپيکر ستبرماناندک اندک از هجوم کفشها و از گذار چرخهاسوده ميشودهر چه طرح و نقش و خطبرکتيبه جبين ماآزموده ميشودليکسرنوشت ما اگر به دست ميکل آنژ و ميکل آنژهاميفتادچشمهاي عابران رهگذار سالهاخيره ميشد از شکوه بي گزند قامت بلند ماجاودانه ميشديمدر عبور کاروان نسلهابر لبان مرد و زنشعر و قصه و ترانه ميشديم 1414141416 اي نگون بخت ابزار! hhh1دوشينهبه بختياري يک برگ کاغذ سپيدرشک بردمگفتم واي بر تو اي شاعربنگراين برگ کاغذ سپيدچه خوشبخت استنه خاطره يي در ذهن داردو نه رازي در نهادقلم برداشتم و بر آن نبشتم:مرگ بر فرمانروا !ولي پس از چند لحظههراسان کاغذ را پاره کردمهمزمان با صداي پاره شدن کاغذآوايي به گوشم رسيد:آيا از آدميان نيزچونان ابزاري بهره گرفته اي؟ 1414141416 فرمانده hhh1از گردونه پولادين فرود آمدبا چه نخوتي!چه قامتي!چه اندامهاي ورزيده و ستبريکاش ميتوانستماو را به يک آموزشگاه ببرمو رنگهاي اصلي و فرعي رادر لباسها و کلاه و کفش اوبه شاگردان نشان دهمپنج ستاره بر دوش خويش حمل ميکند- نماد تسخير پنج قاره- چه دستکشهاي سپيدي!آيا به بزرگترين شاعر همروزگار خويش اجازه ميدهدکه بر هر کدام آنها يک شعر کوتاه بنويسد؟چه شکوهي!هنگام پياده شدن اوهمه برجهاي غرور خميده ميشونداما در ميان اين صدها پذيرايي کنندهعده يي حسود و خيره سر را هم ميتوان ديدچنانکه من خود شنودم که يکي از اين گروه به ديگري ميگفت:او لاغر اندام است اما در زير پيراهن زره پوشيده استديگري ميگفت:او بايد تنها نيمه راست بدن خويش رااز گزند گلوله ها نگاه داردنيمه چپ پيکر او رابه اين دور انديشيها نيازي نيستآخر قلب او ضد گلوله است! 1414141416 پيراهن گمشده hhh1پيراهن سرخ جواني خويش رادر هنگام فرود آمدناز قطاري که شتابناکبه سوي آخرين ايستگاهدر پويه بودفراموش کرده اماز هر پيراهن ديگري که بر تن بيارايمتعفن دروغ بر خواهد خاستنميتوانم با سرعت قطار همآوردي کنمو آنرا واپس بستانمآنگونه پيراهنها راتنها در فروشگاه آن قطار بي برگشتميتوان به دست آوردو من از فرود آمده گانم! 1414141416 اي بورخس! hhh1چشمهاي خويش را به تو ارمغان مي آورمشنوايي خود راچونان دسته گليبه تو هديه ميدهمنيروي دستها و پاهايم از آن تو باداما آيا توکمي از آن نگرش ژرف با چشمان نابينا رابه من ميبخشياي بورخس که فرياد زدي:آبهاي شعر جهان آلوده نيستنداي بورخس!اي بورخس!


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/