نخستین دنیایی که کودکان ما با آن آشنا می‌شوند، محیط خانواده است. آنها از ما و از خلال هزاران لحظه ظاهرا کوچک و کم‌اهمیت زندگی خانوادگی می‌آموزند که چگونه رفتار کنند، برای چه چیزی ارزش قائل شوند و از زندگی چه انتظاراتی داشته باشند. کودکان ما اغلب بعضی از مهمترین پیام‌ها را درباره ارزش‌ها و اعتقادات ما زمانی برداشت می‌کنند که ما به هیچوجه متوجه آنها نیستیم.

این دنیای اولیه فرزندان ما تا چه حد دوستانه است؟ آیا میان ما احترام متقابل وجود دارد؟ آیا آنها را همانطور که هستند قبول داریم یا می‌خواهیم از آنها چیزی بسازیم که خود دوست داریم؟ آیا حرف و عمل آنها را تا زمانی که خلاف آن ثابت نشده می‌پذیریم؟ آیا به قصد و نیت آنها اعتماد می‌کنیم؟ آیا برای همراهی آنها در علائق جدیدشان مشتاق و کنجکاو هستیم؟

اقتدار یا صمیمیت؟
یک محیط خانوادگی دوستانه جائی است که تلاش‌های کودک شناخته می‌شود و مورد توجه و تشویق قرار می‌گیرد. جایی که اشتباهات ، کوتاهی‌ها و تفاوت‌های فردی تحمل می‌گردد. محیطی که با کودک منصفانه و صبورانه رفتار می‌شود و وی می‌تواند با تفاهم و صمیمیت در آن زندگی کند و مورد توجه قرار گیرد.

مطمئنا مواقعی پیش می‌آید که لازم است ما اقتدار پدرانه یا مادرانه خود را در برابر کودکان خود بکار گیریم، ولی می‌توانیم به گونه‌ای عمل کنیم که این اقتدار به جای سرد و تحکم آمیز بودن، گرم و صمیمانه باشد. ما می توانیم محیط خانوادگی گرمی ایجاد کنیم که افراد آن یار و غمخوار یکدیگر بوده و در عین حال همه بدانند که برای اعمال و رفتارشان حدود معینی وجود دارد. زندگی خانوادگی امروز ما ، الگوهای کودکان ما را برای زندگی آنها در بزرگسالی می‌سازد.

ما می‌خواهیم روابط سالمی را با فرزندانمان بوجود آوریم که برای تحمل لحظات اجتناب ناپذیر برخوردهای خانوادگی ، به اندازه کافی انعطاف‌پذیر و برای دوام‌آوردن تا هنگام بزرگسالی آنها به اندازه کافی محکم و قوی باشد. ما می‌خواهیم آنها از دور هم جمع شدن‌های خانوادگی در تعطیلات حتی پس از آنکه خود تشکیل خانواده دادند، لذت ببرند. ما می‌خواهیم آنها را با دید مثبتی پرورش دهیم که به آنها کمک کند جایگاهشان را در جهان پیدا کنند و از آنچه زندگی به آنها عرضه می‌کند، لذت ببرند.

ارتباط متقابل
ما معمولا روابط متقابل غیرقابل شمارش خود را در زندگی خانوادگی بسیار عادی و بی‌اهمیت تلقی می‌کنیم. در حالی که این روابط می‌تواند برای توانایی درست کنار آمدن با دیگران از اهمیت فراوانی برخوردار باشند. همانطور که ما الگوی رفتار فرزندانمان هستیم، خانواده نیز نمونه یک واحد اجتماعی است. در بسیاری موارد موقعیت‌هایی که کودکان ما در اجتماع با آن روبه رو می‌شوند، شبیه به روابطی است که درخانواده آنها وجود دارد.

در بحث‌ها و صحبت‌ها و آموزش برای شریک شدن در وسایل و امکانات خانه ، فرزندان ما معنی مسئولیت و چگونگی اعتماد و اتکای به دیگران را می‌آموزند. از طریق جریان‌های عادی زندگی بطور مثال مهمانی‌های کوچک خانوادگی و همیاری کودکان ، آنها به راحتی می‌توانند به تاثیر رفتارشان بر سایر افراد پی ببرند و درک کنند که همبستگی افراد خانواده به یکدیگر عامل مهمی در زندگی آنها محسوب می‌شود. در واقع آموزش همیاری و همکاری با اعضای خانواده در حالتی دوستانه ، درس‌های گرانبهایی به کودکان ما خواهد داد. درباره اینکه در دنیای بزرگتر چگونه با دیگران کنار بیایند.

کودکان هر چه بیشتر و بهتر در کارهای مشترک خانوادگی به کمک و یاری عادت کنند، از طرف دوستان ، همسایه‌ها و همکارانشان در بزرگسالی بهتر و بیشتر پذیرفته و دوست داشته می‌شوند و دنیا در نظر آنها خوشایندتر خواهد بود و چنانچه در زندگی بخشش و سخاوت یاد بگیرند، خود وسیله‌ای خواهند بود تا دنیا را جای زیبایی برای زندگی بسازند.

شبکه عاطفی گسترده
ترکیب خانواده در حال تغییر است. خانواده‌های بزرگ گذشته کوچکتر شده‌اند. خانواده‌های کمتری با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می‌کنند. با ازدیاد طلاق در زندگی مدرن ، برخی خانواده‌ها حتی از وجود یکی از افراد اصلی خانواده یعنی پدر یا مادر محرومند. صرفنظر از ترکیب خانواده ، مهمترین مساله برای کودکان این است که مورد پذیرش و محبت واقع شوند. وجود افراد بزرگسال و مهربان در زندگی فرزندان ما از اهمیت بسیای برخوردار است. کودکان ما از ارتباط دائمی با افراد فامیل یا دوستان خانوادگی بسیار سود خواهند برد.

از آنجا که ما نمی‌توانیم در همه لحظه‌ها برای فرزندانمان ، همه چیز باشیم، در بسیاری موارد وجود دوستان و اقوام با نقطه نظرهای جدید و کمی وقت بیشتر با هوشیاری‌ها و دانائی‌های خاص آنها می‌تواند بسیار مفید واقع شود. در اینجاست که به اهمیت وجود پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها پی می‌بریم. وجود این افراد اجازه می‌دهد بچه‌ها خود را تحت حمایت یک نسل عاقل‌تر و بامحبت احساس کنند. بیشتر اوقات پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌توانند برای نوه‌هایشان وقت بیشتری نسبت به وقتی که برای فرزندان خود صرف می‌کردند داشته باشند.

وقتی پای صحبت مادربزرگ‌ها می‌نشینیم، بسیاری از آنها از اشتباهات گذشته‌شان در بزرگ‌ کردن بچه‌ها صحبت می‌کنند. یکی از بزرگترین تاسف‌های آنان این است که چرا هنگام کودکی فرزندشان وقت بیشتری را با آنها نگذرانده‌اند. آنها می‌دانند که بازی کردن با بچه‌ها و اختصاص قسمت زیادی از وقت‌شان برای نزدیک شدن به آنها کار با ارزشی است که می‌تواند به نفع همه خانواده باشد.

خانواده بزرگ
یک خانواده بزرگ همچنین می‌تواند محافظ امنی برای بچه‌های ما به حساب بیاید. هرچه درگیری‌های اجتماعی بیشتر باشد، پیوستگی و نزدیکی اقوام نزدیک در زندگی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. وجود اقوام نزدیک در زندگی کودکان نعمتی است برای همه افراد خانواده. کودکان گاهی مایل نیستند در مواقعی که به کمک نیاز دارند مشکلات خود را با پدر و مادر خود در میان بگذارند.

گاهی نیز به دلیل گرفتاری والدین ، دسترسی فوری و آسان به آنها برای هم‌صحبتی مشکل می‌گردد، در این گونه موارد ، وجود اقوام نزدیک که با علاقه و احساس مسئولیت می‌توانند به فرزندان ما کمک کنند، بسیار حیاتی است. آن عده از ما که به دلایلی اقوام نزدیک خود را در کنارمان نداریم، می‌توانیم این شبکه را با دوستان خانوادگی خود تشکیل دهیم.

نتیجه بحث
ارتباط نزدیک با اقوام و دوستان ، دنیای فرزندان ما را وسعت می‌بخشد. شبکه گسترده‌ای از افراد بزرگسال که ارتباط عاطفی خوبی با ما داشته باشند، می‌تواند دنیای غنی‌تری در برابر فرندان ما قرار دهد. این افراد با جواب دادن به کنجکاوی‌های فرزندان ما ، با پیشنهادات سازنده و جذاب خود این احساس را به آنها می‌دهند که افراد دیگری غیر از پدر و مادرشان نیز به آنها اهمیت می‌دهند. از آنجا که هر فردی نقطه نظرها و قریحه خاص خود را دارد، وجود تعداد بیشتر افراد بزرگسال در زندگی کودکان ما می‌تواند کمک بزرگی برای موفقیت آنها در زندگی محسوب شود.

دانشنامه رشد