صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30

موضوع: ادبیات میهن پرستان

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از خون جوانان وطن لاله دميده





    از خون جوانان وطن لاله دميده
    از ماتم سرو قدشان سرو خميده
    در سايه گل، بلبل ازين غصه خزيده
    گل نيز چو من در غمشان جامه دريده

    از اشك همه روى زمين زير و زبر كن
    مشتى گرت از خاك وطن هست به سر كن
    غيرت كن و انديشه ايام بتر كن
    اندر جلو تير عدو سينه سپر كن

    از دست عدو ناله من از سردرد است
    انديشه هر آن كس كند از مرگ نه مرد است
    جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
    مردى اگرت هست كنون وقت نبرد است

    چه كج رفتارى اى چرخ! چه بدكردارى اى چرخ!
    سر كين دارى اى چرخ!
    نه دين دارى نه آيين دارى (نه آيين دارى) اى چرخ!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    برزين



    باد های گزنده خواب سنگینم را براشفت وزخم های چرکینم سرباز کرد

    و من چون هیولایی در درازترین شب قطبی از عمق انجماد قامت کشیدم

    و زانوانم را برای راهی دراز در پی نور گرمی ازمودم

    و چشمانم را به دنبال مشرق گمشده در افاق گرداندم

    و ذهنم را در جستجوی گذشته کاویدم

    چون پلنگی زخمی در بهت خوف برانگیز بیشه ها

    در پی یاران گمشده کوه ها را اواز دادم

    دشت ها را اواز دادم

    و از ابر و باد و اسمان و زمین یاری خواستم

    و بر ساحل های متروک گام نهادم

    و با هر موج دریا را فریاد کردم

    ونام و نشان خود را پرسیدم

    و تنها پژواک صدایم را از کوهسار شنیدم

    اما می دیدم که روزگاری از همه این گذرگاه ها گذشته ام

    و بر این اب ها پارو زده ام و بر این دشت ها دانه افشانده ام

    و بر این ساحل ها اتش افروخته ام و بر ستیغ این کوه ها

    طلایه سپاهی را در انتظار بوده ام

    کم کم به یاد اوردم

    که در بامداد مه گرفته عهدی از یاد رفته زاده شده ام!

    و همراه افتاب دشت های بسیار پیمودم و در اینجا ،در این دشت یخ زده که به خواب رفته ام

    و روزگاری سرسبز بود و بار اور

    زادگاه فرزاندم را برگزیدم و با شیر و ببر هم پنجه شدم

    و بر اب ها پل بستم و بر بلندی ها خانه ساختم

    و به اسبان وحشی لگام زدم و گوسپندانم را در تپه ها چرانیدم و اهن گداختم

    و با خیشم جلگه ها را بارور کردم

    به یاد اوردم که پیش از هر کس نشانه های خود را

    در خاک و اب و نور و هوا شناختم

    به یاد اوردم که با زرتشت در کوهستان ها همسفر بودم و بر قله ها اتش افروختم

    و با او پیام خدا را به دشت ها اوردم و در زمین خود به عدل و داد گری نشستم

    و همراه کاوه اهنگر بر ضحاک شوریدم و در البرز همه توانم را در بازوان ارش نهادم

    و با تنها تیر ترکشش رهانیدم و در ازمون عفاف سیاوش

    بر اتش تاختم و با بیژن به چاه در افتادم و با رستم از هفت خوان گذشتم

    و با سهراب ناشناس پنجه در پنجه پدر افکندم و پشتم به خاک

    و خنجرش در قلبم نشست

    به یاد اوردم که از سند گذشتم و اسبم را از نیل سیراب کردم و نام خود را بر صخره ها کندم

    و باروی هکمتانه را با بازوان خویش از سنگ های سخت پی ریختم و در تطاول اشور

    در رکاب دیااگو به پایمردی ایستادم و در پارس به اسارت اسکندر در امدم

    و او شبی مستانه خانه ام را به اتش کشید

    به یاد اوردم که گردونه زمین را به طواف افتاب بردم

    وتقویم جهان را با بهار و زمستان همسفر کردم

    و جهان را با جاده ابریشم بهم پیوند زدم و در یونان خواب خدایان را براشفتم

    ودر بابل رهایی اندیشه را از بند ،فرمان دادم

    به یاد اوردم که خدایی داشتم که از او در هراس نبودم و به بردگیش تن ندادم

    و خدای من نیز هرگز مرا به بردگی خود فرا نخواند

    به یاد اوردم که خدایی نیافریدم و بتی نساختم و کسی را به بردگی نگرفتم

    و تنها ،خاک و اب و نور و هوا را که ایه های راستین و همه هستی بود ستودم

    وکتابی داشتم که مرا به روشنایی و پاکی و مهربانی ونیکی دعوت می کرد و

    کم کم به یاد اوردم که درتیسغون دشتی که در انجا کتاب های بسیار در اتش می سوخت

    و در زیر بلند ترین تاق دنیا مردانی شقه می شدند و زنانی می گریستند

    و پسرانی ،پشت ها یشان از تازیانه خونین بود

    و دخترانی ، دست هایشان به شترها بسته بود و خانه ها می سوخت و رودی در ان خون روان بود

    به یاد اوردم که در کاروان اسیران سرگذشتم را در نی لبکی می دمیدم

    و سرودی کهنه را زیر لب زمزمه می کردم و خاک اشنا را بدرود می گفتم

    به یاد اوردم در بازار برده فروشان شام و بغداد قرن ها از سرایی به سرایی

    و از مولایی به مولایی بخشوده شدم

    بیابانهای جزیره العرب را همپای فیروز ابولولو

    پیشاپیش جمازه عبدالرحمان بن عوف بر ریگ های داغ پیمودم

    به یاد اوردم که با شهرزاد قصه گو هزار ویکشب بیدار ماندم

    و با شه بانو در بیابان های ری غریبانه مدفون شدم

    به یاد اوردم که کور و گنگ و عجم در کو چه های مدینه در جستجوی دختران گمشده ام

    هرشب فریاد بی جواب کنیزکان نابالغ را در **** های خونین زفاف شنیدم

    به یاد اوردم که برای پاسداری از عصمت حرمسراها، اخته شدم

    به یاد اوردم که به شمشیر گردن نهادم و جزیه دادم

    و زمین خود را از فاتحانم به عاریت گرفتم

    و خشم خدای فاتح را بر بردگان فراری دریافتم

    به یاد اوردم که جانشینی خدا را بر زمین در

    نرینگان یک دودمان موروثی کردم و بر سر

    این ایمان ،هزار بار به شهادت رسیدم

    به یاد اوردم که بابک را با خدعه از پای در اوردم و ابومسلم را در پیش پای خلیفه

    به خاک هلاک افکندم و نان طاهر را به زهر الودم و منصور را به دار اویختم و یعقوب را در نیمه راه در بیابان ها تنها گذاشتم و پیروان صباح را از

    برج بلند قلعه الموت بر صخره ها پرتاب کردم

    و در این قتال اخرین برده نافرمان به نام کسروی را در ترازوی عدالت

    در خون خویش غرقه ساختم واعقاب خود را به بردگی قاتلان خویش

    وصیت کردم به یاد اوردم به وعده رهایی در رکاب فاتحان خویش جنگیدم و

    به پاس ان در شبیخون نهروان خونم به اب نهر در اویخت

    به یاد اوردم که به شکرانه ایین تازه سرگذشت خود را از یاد بردم

    و با سفالینه ها در عمق خاک پنهان ساختم

    و گذشته را در گوری گمنام و بی نشان به خاک سپردم

    و چون کودکی هزاران ساله در شبی که نخستین پدر خوانده ام به یثرب

    از نو زاده شدم گریخت

    و مادرم که هرگز او را ندیدم و شیرش را ننوشیدم به گذشته پیوست

    و من از پستان شتران و کنیزکان بی فرزند در سلک بردگان خانه زاد بزرگ شدم

    و خاک و اب و نور و هوا را از یاد بردم و به انفال بخشیدم

    و خمس دسترنجم را که از ان من بود به وارثان راستینش

    که فاتحان میهن پیشین من بودند پنهان و اشکار رساندم

    و دریافتم که چندین هزار قرن دیگر مردی موعود برخواهد خاست و به بردگیم پایان خواهد داد و خدای فاتح که هر سال گوسپندانم را به قربانی می برد

    فرشتگانش را به نوازشم خواهد گماشت !

    به یاد اوردم به زبانی که به ان هرگز اندیشه ای نداشتم بیش از هزار سال فاتحان خود را ستودم و سیادتشان را بر خود گواهی دادم و پدران گمراه خود را که از روشنایی و پاکی و مهربانی و نیکی

    سخن گفته بودند ناسزا گفتم به یاد اوردم که کنج قناعت برگزیدم و

    گنج دنیا را به اهلش واگذاشتم و اموختم که از شادی بپرهیزم

    و خیر و شر را استخاره کنم و به سعد و نحس مذعن باشم و از بیماری و مرگ

    یا بخششی به برده ای دیگربرهم

    اموختم که عفو و صبر پیشه سازم و انتقام و ظفر را

    از ان فاتحان خویش بدانم و اینده را از عطسه های فرد و زوج بپرسم

    و پای چپ را پیش از راست بردارم و پاکیزگی را با وجب بسنجم و در جنگ خانگی از محلل یاری جویم و شتر را تنها به پاس انکه مرکوب فاتحان بوده است نفر بخوانم و باور کنم که ماه با اشاره انگشتی دو نیمه شد !

    و اسبی بالدار اسمان ها را شبانه پیمود و چلچلگان خدا بت های مکه را

    از چشم زخم پیلان ابرهه رهانیدند اموختم که

    بنده زادگانم را به نام فاتحان خویش بنامم وگستاخیم را با غلام یا قربان در کنار نامشان جبران کنم

    تنها صادقی که شناختم کذاب بنامم

    برای مردگان به زبانی که هیچ نمی دانند امرزش بخواهم

    و خدا را به زبانی که خود نمی دانم بستایم

    به یاد اوردم که گور اجداد خود را به اب بستم و برای فاتحان و نوادگانشان مقبره های زر اندود

    بپا کردم و در ر ثای انان و اطفال شیر خوارشان بیش از هزار سال گریستم

    و بجای فاتحان مرده در سالروز مرگشان هر ساله در جامه عزابر سینه کوفتم

    و زنجیر بردگی را خود بر پشت خویش نواختم

    به یاد اوردم بیش از هزار سال در مقبره ها بست نشستم و عدالت و ستم را که از فهم من بیرون بود به فتوا دریافتم و ادراک خود را با تقلید و اقتدار جانشین کردم

    به تکلیف شرعی بر حامیان خویش شوریدم و با بیداد تقیه کردم

    به یاد اوردم که به بردگی خو کردم و در این مشیت ناگزیر

    شمشیر چنگیز را به سوهان کشیدم و چرخ اسیای نیشابور را با خونم گرداندم

    و به عبرتی جاویدان در جاده ابریشم برجی بلند از استخوان خویش برافراشتم

    و دروازه ها را به روی تیمور گشودم و سلطنتم را به حکم تقدیری که ستارگان خبر

    می دادند به افغان ها بخشیدم

    به یاد اوردم در فتح الفتوح دشمن پا از رکاب رخش برگرفتم

    و لگامش را به دشمنان گرسنه سپردم و به ساربانی شتر ها تن دادم

    و از سر تسلیم با انان به بیع و شرعی نشستم و در این سودا

    رخت رزم از تن کندم و خودم را با د ستارشان و زره ام را با عبایشان و گرزم را با سبحه سد دانه شان معاوضه کردم و کشتزارم را با نهر و چشمه سار به جرعه ای از بهشت موعودشان بخشیدم و در بزم مشان چنگ زدم و دخترکان نورسم را به

    حرم هایشان هدیه بردم

    و با هر طلوع سرود بردگیم را به بانگ بلند وصوت خوش

    بر سر گلدسته هایشان به اقرار تلاوت کردم



    به یاد اوردم

    که ازادگی را در سراب های معجزه گم کردم

    و دستم را از شمشیر برگرفتم و به دعا برداشتم

    و در خانقاه و خرابات عزلت گزیدم و با اشک و اه توشه اخرت انباشتم

    و اندوهم را با اب روان و سنگ صبور بازگفتم و جور ارباب بی مروت دنیا را

    به روز حشر و حسابی موهوم حوالت دادم و مرگ دقیانوس را

    در غارهای میکده به انتظار نشستم و اینک می دانم و اینک می دانم که ایرانیم من

    که از دراز ترین شب قطبی می ایم و روشنایی را با خاطرات کهنه فراموش کرده ام و یارانم اما در خواب ژرف خویش جون صخرهای یخ زده خاموشند و فریاد های من در ها یهوی

    بادهای هرزه گم و گور می شوند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سرزمینم،‌ ایران

    دلم می گیرد از این همه بی عدالتی
    خونم به جوش میاید از این همه وقاحت و بی شرمی
    قلبم فشرده میشود برای کشوری که خانه ام بود روزی
    نه جای من نیست دیگر آن دیار، اما قلبم همچنان برایش خواهد تپید
    نه دیگر حکمرانانش را توان زور گفتن به من نیست، اما دلم همیشه با مردمی خواهد بود که از ظلم و زور خسته اند
    ...
    کاش می شد ایرانی دیگر ساخت
    کاش می شد آسمانش را رنگ آزادی زد
    کاش می شد خاکش را با باران عدالت شست
    کاش می شد هرزه گیاه دروغ و نیرنگ را که سالهاست در زمینش ریشه دوانده خشکاند
    کاش می شد آفتاب صلح و دوستی را بر باغش تاباند
    کاش می شد ...
    افسوس ...

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چكامه اي براي كوروش بزرگ





    هفتم آبان ماه برابر است با روز جهاني كوروش بزرگ كه نامش نه تنها براي ايران كه براي جهان و همه آدميان، آبرو و اعتبار آفريده است.
    چكامه (شعري) كه در پي مي‌آيد، كوتاه شده سروده‌اي از سركار خانم توران بهرامي‌چكامه سراي زرتشتي است كه بازگو كننده بخشي از نيكي‌هاي اين بزرگ مرد همه دوران است.



    در آفاق كورش چنان درگرفتي
    كه آنرا چو خورشيد خاور گرفتي

    ترا همرهي كرد فر خدايي
    ز فر خدا سايه بر سر گرفتي

    نسب بردي از مادي و پارسي
    هم فر،از هر دو، آن آريا فر گرفتي

    به آيين مزدا دل و جان سپردي
    وز انگيزه‌اش راه داور گرفتي

    اگر چند بودي به كيش اهورا
    ولي پاس اديان ديگر گرفتي

    به قوم يهود آنچنان مهر كردي
    كز آن قوم نام پيمبر گرفتي

    به تاريخ يادت چنان مانده نيكو
    كه نام خوش دادگستر گرفتي

    پي افكنده‌اي معبد قوم موسي
    توانايي از چرخ اخضر گرفتي

    همه سرفرازي و آزادگي را
    چو آزاد سرو تناور گرفتي

    به نيروي نيكي و پاكي و دانش
    جهان كهن را سراسر گرفتي

    مسخر نمودي دل مردمان را
    به داد و دهش هفت كشور گرفتي

    در آن دوره‌ي تار و آن شام ظلمت
    ز درياي توفنده گوهر گرفتي

    حقوق بشر را چنان پي نهادي
    كه نوع بشر را برابر گرفتي

    همه بندگان را به يك چشم ديدي
    خرد را به هر كار ياور گرفتي

    نكردي به كس بار، آيين خود را
    جهان بيني از مهر و اختر گرفتي

    ز گنجور تاريخ تا واپسين دم
    به از گوهر و برتر از زر گرفتي

    به كلك تواناي صدها مورخ
    ستايش شدي زيب و زيور گرفتي

    تو داد ستمديده‌ي بينوا را
    به آزادگي از ستمگر گرفتي

    به دل هاي تاريك و سرد و فسرده
    چنان آذر ايزدي در گرفتي

    پس از ماد و ليدي و آشور و بابل
    فينقي و بخشي ز خاور گرفتي

    ز يك سوي تا سند گشتت مسلم
    وز آن سو، ز بسفر فراتر گرفتي

    زيك سوي تا ساحل پارس راندي
    ز يك سوي تا بحر احمر گرفتي

    كهن خطه‌ي سارد را با سپاهي
    نشسته بر اسب تكاور گرفتي

    گشودي دژ محكم شهر بابل
    ستم پيشگان را به تسخر گرفتي

    چنان عرصه بر خود سران تنگ كردي
    كه آرام فرعون و قيصر گرفتي

    بشد خم بر آرامگاهت سكندر
    بدانسان غرور سكندر گرفتي

    خردمند شاها در آن روزگاران
    جهان را چو مهر منور گرفتي

    بود لوح تو آن چنان گيتي آرا
    كز آن جاودان بر سر افسر گرفتي

    پس از آنكه به گذشت عمرت به نيكي
    به سوي بهشت خدا پر گرفتي

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شایسته درود

    زاینده رود راست سرود و مرا درود
    شایان آنکه جلوه دیدار دیده است
    شایان میهمان گرانقدر اصفهان
    کاین شهر با عنایت بسیار دیده است
    شایان سروران که ایالات مملکت
    زیشان مقام و موقع و مقدار دیده است
    شایستۀ رجال گرامی اصفهان
    در طی کنفرانس به گفتار دیده است
    گویاست منطقی که به بیند سخن شناس
    شامان آنکه چهره اسرار دیده است


    آنرا سزد درود که در بارگاه طوس
    با چشم دل تجلی دادار دیده است
    در آستان شاه خراسان به پای بوس
    جبریل را به جرگه زوار دیده است
    در صدر بزم حکمت و عرفان و نظم و نثر
    فردوسی و غزالی و عطار دیده است
    در خدمت وطن چو ابومسلم دلیر
    گاهی و گاه نادر افشار دیده است


    آنرا سزد درود که سمنان و دامغان
    با ساکنان اهل و نکوکار دیده است
    تپه حصار و تاری و چل دختران در آن
    جامع در این و تکیه ناسار دیده است
    آنرا بسان پستۀ خندان نظر فریب
    وین را طری چو شاخه گلنار دیده است


    آنرا سزد درود که کانون راستان
    مازندران چنانکه سزاوار دیده است
    دریای نیلگون و درختان سبزپوش
    درهم فشرده دست به هنجار دیده است
    گهوارۀ شهان و مهان و شپهبدان
    آنجا عدوی ملک به زنهار دیده است


    آنرا سزد درود که گیلان و دیلمان
    دلخواه تر ز ساحت گلزار دیده است
    از بسکه شاخ سبز بهم داده است دست
    رخسار مهر و ماه به دشوار دیده است
    تا بشکنند سطوت عباسیان به قهر
    پوران بویه بر سر پیکار دیده است


    آنرا سزد درود که تبریز مردخیز
    با مردم دلیر و فداکار دیده است
    در حفظ آبروی وطن زان دلاوران
    جان بازی و دلیری بسیار دیده است
    در پیش روی سنگر خیل مجاهدان
    رزمنده ای چو باقر و ستار دیده است


    آنرا سزد ثنا که ارومیه را بعمق
    از عهد زردهشت هشیوار دیده است
    آثار شاهپور و سه گنبد به چشم هوش
    چون افسری به تارک ادوار دیده است
    گردان سرفراز ارومیه را مدام
    در حفظ مرز با دل بیدار دیده است


    آنرا سزد درود که در مرز و بوم کُرد
    ایرانیان گرد و خرد یار دیده است
    در راغ در سفته به انبوه بسته است
    در باغ مشک سوده به خروار دیده است
    گردان کرد را پی حفظ ثغور ملک
    با تیغ تیز و توسن رهوار دیده است


    آنرا سزد درود که استان غرب را
    خوشتر ز روی لعبت فرخار دیده است
    کرمانشهان دیار کریمان نامدار
    او را بدیده چون زر معیار دیده است
    بر کوه بیستون سند فر و افتخار
    از داریوش آنهمه آثار دیده است


    آنرا سزد ثنا که لرستان و پشتکوه
    آباد و شاد و خرم و ستوار دیده است
    شب اختران ثابت و سیّار چرخ را
    در تیغه های کوه گرفتار دیده است
    بسیار یادگار ز ایلام سر فراز
    در زیر خاک و در دل کهسار دیده است


    آنرا سزد درود که در شوش و شوشتر
    نقشی گزین ز گردش اعصار دیده است
    ساسانی و هخامنشی آنچه قرنها
    بر جا نهاده اند بیکبار دیده است
    برنجد خوز کرخه و کارون و رود دز
    جنات عدن و تحتهاالانهار دیده است


    آنرا سزد درود که در خاک پاک پارس
    آثار داریوش و خشایار دیده است
    خم کرده پیش دخمه کوروش سر نیاز
    تاریخ پارس نقش بر احجار دیده است
    جامع ز عمر و شاه چراغ از وزیر سعد
    و ز خان زند مسجد و بازار دیده است
    قول و غزل ز سعدی و حافظ شنیده است
    بسیار طبع فاخر و ذخّار دیده است


    آنرا سزد ثنا که ز موج خلیج فارس
    بر خاک پارس بوسه به تکرار دیده است
    در قشم چشم شوق بسوی وطن فراز
    در کیش کیش مردم دیندار دیده است
    بوشهر را و بندرعباس و لنگه را
    چون ذیل جامه گوهر و دینار دیده است


    آنرا سزد درود که با چشم احترام
    کرمان مقام و موقف اخیار دیده است
    مشتاق وار در دل ماهان مزار شاه
    گنجی ز فیض و نعمت و انوار دیده است
    کرمان و بم به زیر و بم حادثات دهر
    در چنگ قهر خواجه قاجار دیده است


    آنرا سزد درود که در مرز سیستان
    مردی و پهلوانی و کردار دیده است
    با آفرین ز سام نریمان سنان و گرز
    و ز پور زال ترکش و سوفار دیده است
    یعقوب لیث را به قیامی شکوهمند
    الماس افتخار به دستار دیده است


    آنرا سزد درود که دارالعباد یزد
    با مردم عزیز و وفادار دیده است
    این قصه را که بانی یزد است یزدگرد
    کمتر کسی بدیده انکار دیده است
    تیغ محمد بن مظفر برآخته است
    گوئی لوای لشکر کفار دیده است


    آنرا سزد درود که هر سوی اصفهان
    دنیائی از بدایع آثار دیده است
    صدها رواق و گنبد و گلدسته و منار
    برتر ز طاق گنبد دوّار دیده است
    در بزم اهل حال جمال و کمال را
    در صدر با جریده اشعار دیده است


    آنرا سزد درود که بر گرد شهرکرد
    آباد قریه چون خط پرگار دیده است
    داند که چیست لطف و صفای هوا و آب
    هر کس که گندمان و شلمزار دیده است
    از ایل بختیاری و خیل دلاوران
    مشروطه را مجاهد و احرار دیده است


    آنرا درود کاو همدان را به اعتبار
    از دور ماد و عهد کیاکسار دیده است
    گرد مزار طاهر عریان و بوعلی
    چندین هزار زایر از اقطار دیده است
    اول مقامه ای که بدیع الزمان نوشت
    سرمشق کاتبان گهربار دیده است


    آنرا سزد که به طهران پای تخت
    خلقی عظیم در طلب و کار دیده است
    صدها هزار پیر و جوان را به درس و بحث
    در گونه گون معارف و افکار دیده است
    در رشته تجارت و فرهنگ و اقتصاد
    رشدی بلیغ و جالب انظار دیده است
    از دست ساز مردم و مصنوع مملکت
    درهر کران خزانه و انبار دیده است
    ارباب حلّ و عقد به تدبیر و اهتمام
    زیشان درخت سعی گرانبار دیده است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سربازان وطن

    همه سرباز و به سربازی خود مفتخریم
    وز پی حفظ وطن از سر جان میگذریم
    گاه پیکار همه رستم دشمن شکنیم
    روز هیجا همه مانندۀ شیران نریم
    پا به هر جا بنهیم آتش دشمن سوزیم
    رو به هر سو بکنیم آیت فتح و ظفریم
    چونکه بازو بگشائیم و کمر راست کنیم
    شیر را در صف پیکار زبون میشمریم
    یک سر موی وطن را به جهان نفروشیم
    لاف و پتیاره دشمن به پشیزی نخریم
    روز پیکار ، خطر در نظر ما هیچ است
    بلکه مائیم که در دیدۀ دشمن خطریم
    پدرانمان همه از دودۀ گردان بودند
    ما هم آن دوده گردان و یلان را پسریم
    روز هیجا پدرانمان همه سر میدادند
    ما هم از آنچه که در عهده بود می سپریم
    ما همه روز خطر در بر جمعیّت خصم
    آهنین بازوی افراخته یکدگریم
    شصت قرن است که با قافله علم و هنر
    گرنه خود قافله سالار ولی همسفریم
    گرنه ایجاد تمدن همه از همت ماست
    همه دانند در این مساله صاحب نظریم
    گرچه ما حامی صلحیم ز اعصار قدیم
    وندر این راه ز آشوبگری بر حذریم
    لیک اگر میهن ما در خطر افتد روزی
    آن زمان است که ما جمله ز جان میگذریم
    پرده حرمت ما گر به تعرض گیرند
    آن زمان است که ما صف شکن و پرده دریم
    چون کسی بر رخ ما مینگرد از سر بغض
    لاجرم از سر نفرت به رُخش مینگریم
    خطری گر به سوی میهن ما روی آرد
    از زن و مرد همه تیر بلا را سپریم
    گر پی حفظ وطن دست به شمشیر بریم
    بر سر دشمن دون حکم قضا و قدریم
    در ره مجد و سرافرازی ایران کیوان
    هر قدر بیش بکوشیم سرافزارتریم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شعری به یاد جان باختگان راه مام میهن


    تاریخ که بر باد رود رنج و سرورش
    نازد به سزاوار به گردان غیورش

    یک گرد که در معبد تاریخ فنا گشت
    همپایه به میدان به هزار و به کرورش

    جاوید شد آن گرد که جان بهر وطن باخت
    پر فخر شد آن خلق که خسرو شده پورش

    لرزید دل خصم که از چوبه‍ی اعدام
    بشنید غریو سخن پر شر و شورش

    بی مایه شد آن عربده‌اش نزد نهیبش
    بی جلوه شد آن طنطنه‌اش نزد غرورش

    او باره‍ی همت ز سر ابر جهانید
    دشمن به وحل مانده همه بار و ستورش

    او راه فنا رفت به چشمان گشاده
    زد خنده به خصم وطن و باطن کورش

    دیروز عدو سینه او خست به پولاد
    امروز جهان گل بنهد بر سر گورش

    در شهر شهیدان بود او خسرو جاوید
    تابنده بر اطراف وطن منبع نورش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بهر وطن

    تو یک نوری ز خورشیدی
    چرا از سایه می ترسی
    گمان کردی که چون بیدی؟
    چرا از باد می ترسی
    نه آن رنگی
    که بارانی بشوید جسم بی جانش
    نه آن مرداب دلگیری
    که گویا مرده فرجامش
    نگو جانا که تنهایم
    بیا از قطره دریا شو
    نترس از حمله ی سرما
    بیا یک سرو زیبا شو
    بیا بشکن حصار تن
    بیا فریادها سرکن
    بیا برخیز و با خوابی
    تمام دیده ها ترکن
    ز خون پاک تو ای گل
    هزاران لاله می روید
    وطن نام اهورا را
    برون از خانه می گوید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پر پرواز : فريدون مشيري



    آفتابت که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده‌است،
    آسمانت که ز خمخانه حافظ قدحی آورده‌است،
    کوهسارت که بر آن، همت فردوسی، پر گسترده‌است،
    بوستانت کز نسيم نفس سعدی، جان پرورده‌است،
    همزبانان منند

    مردم خوب تو، اين دل به تو پرداختگان،
    سر و جان باختگان، غير تو نشناختگان،
    پيش شمشير بلا،
    قد برافراختگان، سينه سپرساختگان،
    مهربانان منند

    نفسم را پر پرواز از توست،
    به دماوند تو سوگند که گر بگشايند،
    بندم از بند، ببينند که: آواز از توست،

    همه اجزايم با مهر تو آميخته‌است،
    همه ذراتم با جان تو آميخته باد،
    خون پاکم که در آن عشق تو می‌جوشد و بس،
    تا تو آزاد بمانی، به زمين ريخته باد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
    مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است

    همت از باد سحر می طلبم گر ببرد
    خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است

    آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم
    ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

    فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
    بنمایید که هرکس نکند مثل من است

    خانه ای کو شود از دست اجانب آباد
    ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است

    جامه ای کو نشود غرق به خون بهر وطن
    بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/