صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 62

موضوع: حکایتهایی از ملا نصرالدین

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض داستان خانه ملا

    داستان خانه ملا

    روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
    ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
    پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض داستان داماد شدن ملا

    داستان داماد شدن ملا

    روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟
    ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دوستان ملا که خرش را به اندازه خودش می شناختند ، متوجه شدند که روز به روز ضعیف تر می شود . روزی به ملا گفتند : ملا ، مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر ضعیف شده ؟
    ملا گفت : چرا ، شبی دو من جو از من جیره می گیرد.
    دوستانش گفتند : پس چرا اینقدر لاغر شده ؟
    ملا نصرالدین گفت : هی بسوزه پدر نداری . بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکار است.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض آدم عاقل

    آدم عاقل



    روزی ملا الاغش را برد بازار تا بفروشد . به دلالی گفت : اگر بتوانی این الاغ چموش را برایم بفروشی ، انعام خوبی به تو میدهم . دلال افسار الاغ را گرفت ، رفت وسط بازار و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ . این قدر از چالاکی ، نجابت و سلامت الاغ تعریف کرد که ملا پشیمان شد و با خودش گفت : مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست می دهد . سریع افسار الاغ را از دست دلال بیرون کشید و خوشحال به سمت خانه به راه افتاد .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض بهشت یا جهنم

    بهشت یا جهنم

    روزی ملایی بر بالای منبر رفت و از خوبی بهشت و بدی جهنم برای مردم سخنرانی کرد . در آخر صحبتهایش گفت چه کسی دوست دارد به بهشت برود ؟!!!!

    همه مردم به غیر از ملا دستشان را بالا بردند .
    ملای موعظه گر پرسید : حالا چه کسی قصد دارد به جهنم برود .
    این دفعه هیچ کس دستش را بالا نبرد .
    ملا رو کرد به ملا نصرالدین و گفت : جناب ملا ! تو نه دوست داری به بهشت بروی نه به جهنم ، پس عاقبت می خواهی کجا باشی ؟
    ملانصرالدین جواب داد : همین جا برای من بسیار خوب است . خدا را شکر از جا ومکانم راضی هستم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض داستان ملا در جنگ

    داستان ملا در جنگ
    روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست. ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ملا دو زن داشت و سعی میکرد هردو را راضی نگه دارد.
    روزی یکی از زنها از ملا پرسید: کدامیک از ما را بیشتر دوست داری؟
    ملا گفت: هر دوی شما را یک اندازه دوست دارم.
    اما زنها رضایت نداده و زن جوانتر پرسید: اگر روزی در حین قایق سواری ، ما زنها در دریا بیفتیم شما کدامیک را اول نجات میدهید؟
    ملا که مانده بود چه بگوید رو به زن پیرتر کرد و گفت: فکر کنم شما کمی شنا بلد باشید.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ملا که زن زشتی را به همسری برگزیده بود ، یک شب بی دلیل مدتی به چهره او خیره شد. زن علت را پرسید . ملا در جواب گفت : امروز چشمم به صورت زن زیبایی افتاد و هر چه سعی کردم نگاهش نکنم موفق نشدم ، بنابراین امشب به کفاره آن برای اینکه گناهانم بخشیده شود دو برابر آن به تو نگاه می کنم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض سر و ته اش مال ملا

    سر و ته اش مال ملا



    یک ملا کنار رودخونه ای نشسته بود،دید که روی آب چند تا کالا داره میاد به طرفش.فوراً رختاش رو در آورد و پرید تو آب،دو تا از کالا ها رو با دستاش گرفت،دو تا یه دیگه به طرف ملا می اومد.ملا کالا های دستش رو با پاهاش گرفت و اون دوتای دیگه رو با دستش گرفت.از دور دید که یک کالای دیگه داره میاد به طرفش،یکی از کالاهای دستش رو با دندوناش گرفت و اون یکی بسته رو با دستش از آب گرفت.در همین لحظه یه کالای دیگه تو آب نمایان شد.خلاصه ملا هرچی زور زد دیگه نتونست بسته ی ششم رو بگیره،نزدیک رودخونه یه مردی نشسته بود،دستش رو دراز کرد و بسته رو گرفت،ملا در حالی که از عصبانیت داشت دندوناش رو به هم می سایید،گفت:
    آهای مرد!
    اون بسته ای که گرفته ی باهات شریکم ها!
    از اونجاست که گفتن:
    سر و ته اش مال ملا
    از شش تا ،پنج تاش مال ملا
    یکیش مون زمین از اون شش تا
    تو اون یکی هم چش داره ملا


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض فواید پس گردنی

    ملانصرالدین در مجلسی نشته بود و در مورد فواید پس گردنی صحبت میکر و میگفت:پس گردنی بسیار مفید است ریزا انسان را از خماری در می آورد، خلق و خوی انسان را نیکو می کند، سرکشان را رام می کند، افراد اخمو را گشاده رو میسازد، خواب را از چشم دور میسازد و رگ های گردن را کلفت میکند و از همه مهم تر این که باعث خنده دیگران میشود.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/