صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43

موضوع: داستان های ملا نصرالدین

  1. #21
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    داستان نردبان فروشی ملا

    روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!
    باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
    ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #22
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    داستان ملا و گوسفند

    روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
    ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
    دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
    ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
    روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #23
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    داستان خانه ملا

    روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
    ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
    پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #24
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    استان داماد شدن ملا

    روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟
    ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #25
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    دوستان ملا که خرش را به اندازه خودش می شناختند ، متوجه شدند که روز به روز ضعیف تر می شود . روزی به ملا گفتند : ملا ، مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر ضعیف شده ؟
    ملا گفت : چرا ، شبی دو من جو از من جیره می گیرد.
    دوستانش گفتند : پس چرا اینقدر لاغر شده ؟
    ملا نصرالدین گفت : هی بسوزه پدر نداری . بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکار است.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #26
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    آدم عاقل



    روزی ملا الاغش را برد بازار تا بفروشد . به دلالی گفت : اگر بتوانی این الاغ چموش را برایم بفروشی ، انعام خوبی به تو میدهم . دلال افسار الاغ را گرفت ، رفت وسط بازار و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ . این قدر از چالاکی ، نجابت و سلامت الاغ تعریف کرد که ملا پشیمان شد و با خودش گفت : مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست می دهد . سریع افسار الاغ را از دست دلال بیرون کشید و خوشحال به سمت خانه به راه افتاد .
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #27
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    بهشت یا جهنم
    روزی ملایی بر بالای منبر رفت و از خوبی بهشت و بدی جهنم برای مردم سخنرانی کرد . در آخر صحبتهایش گفت چه کسی دوست دارد به بهشت برود ؟!!!!
    همه مردم به غیر از ملا دستشان را بالا بردند .
    ملای موعظه گر پرسید : حالا چه کسی قصد دارد به جهنم برود .
    این دفعه هیچ کس دستش را بالا نبرد .
    ملا رو کرد به ملا نصرالدین و گفت : جناب ملا ! تو نه دوست داری به بهشت بروی نه به جهنم ، پس عاقبت می خواهی کجا باشی ؟
    ملانصرالدین جواب داد : همین جا برای من بسیار خوب است . خدا را شکر از جا ومکانم راضی هستم .
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #28
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    ملا دو زن داشت و سعی میکرد هردو را راضی نگه دارد.
    روزی یکی از زنها از ملا پرسید: کدامیک از ما را بیشتر دوست داری؟
    ملا گفت: هر دوی شما را یک اندازه دوست دارم.
    اما زنها رضایت نداده و زن جوانتر پرسید: اگر روزی در حین قایق سواری ، ما زنها در دریا بیفتیم شما کدامیک را اول نجات میدهید؟
    ملا که مانده بود چه بگوید رو به زن پیرتر کرد و گفت: فکر کنم شما کمی شنا بلد باشید.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #29
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    ملا که زن زشتی را به همسری برگزیده بود ، یک شب بی دلیل مدتی به چهره او خیره شد. زن علت را پرسید . ملا در جواب گفت : امروز چشمم به صورت زن زیبایی افتاد و هر چه سعی کردم نگاهش نکنم موفق نشدم ، بنابراین امشب به کفاره آن برای اینکه گناهانم بخشیده شود دو برابر آن به تو نگاه می کنم.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #30
    کاربر فعال
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4451
    Array

    پیش فرض

    سر و ته اش مال ملا


    یک ملا کنار رودخونه ای نشسته بود،دید که روی آب چند تا کالا داره میاد به طرفش.فوراً رختاش رو در آورد و پرید تو آب،دو تا از کالا ها رو با دستاش گرفت،دو تا یه دیگه به طرف ملا می اومد.ملا کالا های دستش رو با پاهاش گرفت و اون دوتای دیگه رو با دستش گرفت.از دور دید که یک کالای دیگه داره میاد به طرفش،یکی از کالاهای دستش رو با دندوناش گرفت و اون یکی بسته رو با دستش از آب گرفت.در همین لحظه یه کالای دیگه تو آب نمایان شد.خلاصه ملا هرچی زور زد دیگه نتونست بسته ی ششم رو بگیره،نزدیک رودخونه یه مردی نشسته بود،دستش رو دراز کرد و بسته رو گرفت،ملا در حالی که از عصبانیت داشت دندوناش رو به هم می سایید،گفت:
    آهای مرد!
    اون بسته ای که گرفته ی باهات شریکم ها!
    از اونجاست که گفتن:
    سر و ته اش مال ملا
    از شش تا ،پنج تاش مال ملا
    یکیش مون زمین از اون شش تا
    تو اون یکی هم چش داره ملا
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/