صفحه 1 از 57 123451151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

    با درود به همه شما خوبان
    بر آن شدم تا از شعرهای این بانوی بزرگ شعر معاصر به پاس زحماتش برای شعر نو ،شعرهای او را در این مقوله بگنجانم . امیدوارم دوستان هم در این امر مرا یاری فرمایند .
    روحش شاد و یادش گرامی بادا
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    مجموعه اسیر

    شب و هوس


    در انتظار خوابم و صد افسوس
    خوابم به چشم باز نمی آید
    اندوهگین و غمزده می گویم
    شاید ز روی ناز نمی آید
    چون سایه گشته خواب و نمی افتد
    در دامهای روشن چشمانم
    می خواند آن نهفته نامعلوم
    در ضربه های نبض پریشانم
    مغروق این جوانی معصوم
    مغروق لحظه های فراموشی
    مغروق این سلام نوازشبار
    در بوسه و نگاه و همآغوشی
    می خواهمش در این شب تنهایی
    با دیدگان گمشده در دیدار
    با درد ‚ درد ساکت زیبایی
    سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
    می خواهمش که بفشردم بر خویش
    بر خویش بفشرد من شیدا را
    بر هستیم بپیچد ‚ پیچد سخت
    آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلای گردن و موهایم
    گردش کند نسیم نفسهایش
    نوشد بنوشد که بپیوندم
    با رود تلخ خویش به دریایش
    وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
    چون شعله های سرکش بازیگر
    در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
    خاکسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش
    بینم ستاره های تمنا را
    در بوسه های پر شررش جویم
    لذات آتشین هوسها را
    می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
    می خواهمش به تیره به تنهایی
    می خوانمش به گریه به بی تابی
    می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
    لب تشنه می دود نگهم هر دم
    در حفره های شب ‚ شب بی پایان
    او آن پرنده شاید می گرید
    بر بام یک ستاره سرگردان

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    شعله رمیده


    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پریشانش
    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا بگذرم ز وادی رسوایی
    تا قلب خامشم نکشد فریاد
    رو می کنم به خلوت و تنهایی
    ای رهروان خسته چه می جویید
    در این غروب سرد ز احوالش
    او شعله رمیده خورشید است
    بیهوده می دوید به دنبالش
    او غنچه شکفته مهتابست
    باید که موج نور بیفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمی
    کاو را به خوابگاه گنه خواند
    باید که عطر بوسه خاموشش
    با ناله های شوق بیآمیزد
    در گیسوان آن زن افسونگر
    دیوانه وار عشق و هوس ریزد
    باید شراب بوسه بیاشامد
    ازساغر لبان فریبایی
    مستانه سر گذارد و آرامد
    بر تکیه گاه سینه زیبایی
    ای آرزوی تشنه به گرد او
    بیهوده تار عمر چه می بندی
    روزی رسد که خسته و وامانده
    بر این تلاش بیهده می خندی
    آتش زنم به خرمن امیدت
    با شعله های حسرت و ناکامی
    ای قلب فتنه جوی گنه کرده
    شاید دمی ز فتنه بیارامی
    می بندمت به بند گران غم
    تا سوی او دگر نکنی پرواز
    ای مرغ دل که خسته و بی تابی
    دمساز باش با غم او ‚ دمساز

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    رمیده


    نمی دانم چه می خواهم خدایا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جوید نگاه خسته من
    چرا افسرده است این قلب پر سوز
    ز جمع آشنایان میگریزم
    به کنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگیها
    به بیمار دل خود می دهم گوش
    گریزانم از این مردم که با من
    به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دو صد پیرایه بستند
    از این مردم که تا شعرم شنیدند
    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آن دم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بد نام گفتند
    دل من ای دل دیوانه من
    که می سوزی از این بیگانگی ها
    مکن دیگر ز دست غیر فریاد
    خدا را بس کن این دیوانگی ها

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    خاطرات


    باز در چهره خاموش خیال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و یک مشت هوس
    باز من ماندم و یک مشت امید
    یاد آن پرتو سوزنده عشق
    که ز چشمت به دل من تابید
    باز در خلوت من دست خیال
    صورت شاد تو را نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ریخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من دید در آن چشم سیاه
    نگهی تشنه و دیوانه عشق
    یاد آن بوسه که هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    یاد آن خنده بیرنگ و خموش
    که سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند به جای
    عشقی آلوده به نومیدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشک
    حسرتی یخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسویم آیی
    دیگر از کف ندهم آسانت
    ترسم این شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فکند بر جانت

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    رویا


    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    یاد عشقی که با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ویرانه های امیدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده ای چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله کردم که ای وای این اوست
    در دلم از نگاهش هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر کرد
    کای هوسران مرا میشناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزید
    وای بر من که دیوانه بودم
    وای بر من که من کشتم او را
    وه که با او چه بیگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    کی شد از عشق من حاصل او
    با غروری که چشم مرا بست
    پا نهادم به روی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خاک سیاهش نشاندم
    وای بر من خدایا خدایا
    من به آغوش گورش کشاندم
    در سکوت لبم ناله پیچید
    شعله شمع مستانه لرزید
    چشم من از دل تیرگیها
    قطره اشکی در آن چشمها دید
    همچو طفلی پشیمان دویدم
    تا که در پایش افتم به خواری
    تا بگویم که دیوانه بودم
    می توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون کرد
    چشم ها در سیاهی فرو رفت
    ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
    لیکن او رفت بی گفتگو رفت
    وای برمن که دیوانه بودم
    من به خاک سیاهش نشاندم
    وای بر من که من کشتم او را
    من به آغوش گورش کشاندم

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    هر جایی


    از پیش من برو که دل آزارم
    ناپایدار و سست و گنه کارم
    در کنج سینه یک دل دیوانه
    در کنج دل هزار هوس دارم
    قلب تو پاک و دامن من ناپاک
    من شاهدم به خلوت بیگانه
    تو از شراب بوسه من مستی
    من سرخوش از شرابم و پیمانه
    چشمان من هزار زبان دارد
    من ساقیم به محفل سرمستان
    تا کی ز درد عشق سخن گویی
    گر بوسه خواهی از لب من بستان
    عشق تو همچو پرتو مهتابست
    تابیده بی خبر به لجن زاری
    باران رحمتی است که می بارد
    بر سنگلاخ قلب گنهکاری
    من ظلمت و تباهی جاویدم
    تو آفتاب روشن امیدی
    بر جانم ای فروغ سعادتبخش
    دیر است این زمان که تو تابیدی
    دیر آمدم و دامنم از کف رفت
    دیر آمدی و غرق گنه گشتم
    از تند باد ذلت و بدنامی
    افسردم و چو شمع تبه گشتم

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    اسیر


    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    تویی آن آسمان صاف و روشن
    من این کنج قفس مرغی اسیرم
    ز پشت میله های سرد تیره
    نگاه حسرتم حیران به رویت
    در این فکرم که دستی پیش آید
    و من ناگه گشایم پر به سویت
    در این فکرم که در یک لحظه غفلت
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    کنارت زندگی از سر بگیرم
    در این فکرم من و دانم که هرگز
    مرا یارای رفتن زین قفس نیست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نیست
    ز پشت میله ها هر صبح روشن
    نگاه کودکی خندد به رویم
    چو من سر می کنم آواز شادی
    لبش با بوسه می آید به سویم
    اگر ای آسمان خواهم که یک روز
    از این زندان خامش پر بگیرم
    به چشم کودک گریان چه گویم
    ز من بگذر که من مرغی اسیرم
    من آن شمعم که با سوز دل خویش
    فروزان می کنم ویرانه ای را
    اگر خواهم که خاموشی گزینم
    پریشان می کنم کاشانه ای را

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    بوسه


    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمناک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه رازپرور شب
    نفسی روی گونه ای لغزید
    بوسه ای شعله زد میان دو لب

  10. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    ناآشنا


    باز هم قلبی به پایم اوفتاد
    باز هم چشمی به رویم خیره شد
    باز هم در گیر و دار یک نبرد
    عشق من بر قلب سردی چیره شد
    باز هم از چشمه لبهای من
    تشنه ای سیراب شد ‚ سیراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهرویی در خواب شد ‚ در خواب شد
    بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جویم در او
    عاشقی دیوانه می خواهم که زود
    بگذرد از جاه و مال وآبرو
    او شراب بوسه می خواهد ز من
    من چه گویم قلب پر امید را
    او به فکر لذت و غافل که من
    طالبم آن لذت جاوید را
    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خویش را
    او تنی می خواهد از من آتشین
    تا بسوزاند در او تشویش را
    او به من میگوید ای آغوش گرم
    مست نازم کن که من دیوانه ام
    من باو می گویم ای نا آشنا
    بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
    آه از این دل آه از این جام امید
    عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بیگانه ای
    ای دریغا کس به آوازش نخواند

صفحه 1 از 57 123451151 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/