صدای شقایق بود.
سلام صبح بخیر
سلام شقایق جان حالت چطوره
ممنون تو چطوری؟
منم خوبم.
نازنین تو امروز اومدی جواب بگیری؟
جواب کدوم درسا رو؟
آمار و روش تحقیق.
نه من امروز اومده ام کتابی رو که از کتابخون امانت گرفتم تحویل بدم.
منم امروز متوجه شدم. فکر کردمتو می دونی.
نه چهارشنبه که اومده بودم خبری نشینندم. حالا کی اعلام می کنن؟
فکر کنم تا یک ساعت دیگه اعلام کنن.
پس من هم برمکتاب رو بدم . تو هم میای؟
نه من با استاد پناهی کار دارم. می خوام برم پیشش.
خب کارت که تموم شد بیا کتابخونه. من اونجا منتظرت می مونم.>
راستش نازنین ، پسر دایئمو گذشتم اونجا اگر بیا گیرم میندازه.
برای چی گیرت بندازه؟ نترس من نمی زارم؟
امروزقرار بود بیاد خونمون. با شهرام برادرم کار داشت.اینجا دیدمش گفتم بره کتابخونه سر خودشو به کتابها گرم کنه تا من هم کارم تموم بشه با هاش برم.
الان یک ساعته که اونجا نشسته. منم هنوز موفق به دیدن استادو مراتم نشده ام. مجبور شدم فعلا سراغش نرم، هر چند می دونم خیلی عصبانی شده.
مگه پسر داییت تو همین دانشکده اس؟
نه توی دانشکده حقوق بود، البته الان درسش تموم شده و به خاطر پایان نامه و مدر کش بعضی وقتها به اینجا سر می زنه.
از قضا امروز هم اومده بود که من نگهش داشتم. نازنین جان رفتی کتابخونه دیدیش یک وقتی نگی من رو دیدی؟ باشه؟
خندیدم و گفتم:
شقایق جان من که اونو نمی شناسم
راست می گی ها، خیلی خوب برو نازنین جان دیگه مزاحمت نمی شم من هم برم ببیننم استاد و پیدا می کنم یا نه.
باشه پس با اجازه ات من می رم.
به کتابخونه که رسیدم، کتتاب را تحویل دادم . تا خواستم از در اصلی کتابخانه خارج شوم، صدای آشنایی توجهم را به خود جلب کرد.
ایستادم تا ببینم باز آن صدا را می شنوم یا نه اما این بار با خود صاحب صدا که قصد داشت خارج شود برخورد کردم.
وقتی سرم را برگرداندم، ناگهان او را دیدم . پا هایم یار ام نمی کردند که حرکت کنم. خود را کنار کشیدم که او رد شود.وقتی مات و مبهوت نگاهش می کردم لبخندی زدو گفت:
بفرمایین خواهش می کنم.
خودم رو جمع جور کردم و گفتم:
خواهش می کنم شما بفرمایین.
بفرمایین خانمها مقدم تر هستن.
ببخشین با اجازه.
خواهش می کنم.
وقتی هر دو خارج شدیم او گفت:
خانم.................
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)