شعر کهن فارسی یا شعر کلاسیک فارسی به صورت کنونی قدمتی بیش از هزار و صد سال دارد. این گونه شعر کاملاً موزون بوده و وزن آن بر پایه ساختاری است که عروض نام دارد. ساختار اوزان عروضی برپایهٔ طول هجا‌هاست. و هر مصراع به قالب هایی تقسیم می‌شود که هجاها باید در آن قالب ها قرار گیرند.و تفاوت شعر هجایی با شعر عروضی در وجود همین قالب هاست که شعر هجایی در قالبی قرار نگرفته و بر اساس هجاهای مصراع ساخته می‌شود.
شعرهای کلاسیک فارسی دارای خصوصیاتی هستند که با شعرهای نو متفاوت اند. «شعر کلاسیک گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد.»شعرای بزرگی مانند: فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، نظامی و ... هر کدام با اینکه سبک مختلفی داشته‌اند اما در یکسری ویژگی‌ها مشترک هستند.

نخستین نمونه‌های به دست آمده از شعر در ایران، پیشینه‌شان به روزگار زرتشت پیامبر و سروده‌هایش در گاهان می‌رسد. این سروده‌ها به گویش گاهانی از زبان اوستایی است. همچنین از دوران پهلوانی (اشکانی) منظومه‌هایی - مانند ایاتکار زریران (یادگار زریران) و درخت آسوریک - به زبان پهلوی اشکانی در دست است. افزون بر این نمونه‌هایی از شعر (ترانه‌های خسروانی) به زبان پهلوی ساسانی یافت شده‌است. (همچنین ببینید: اشعار پارسی بجا مانده از دورهٔ ساسانیان)

نخستین شاعران فارسی‌سرا (مراد از فارسی در اینجا فارسی دری و در مقابل فارسی میانه است) در دربار یعقوب لیث صفاری پدیدار شدند. اگر چه نمونه‌هایی از شعر به زبان فارسی دری، پیش از این دوران وجود دارد، ولی بررسی آنها مشخص می‌کند که در زمان سروده‌شدنشان شعر فارسی هنوز قوام نیافته‌بود، چرا که وزن آنان به طور مطلق عروضی نیست. در اینجا نمونه‌ای از اینگونه اشعار (که تعدادشان انگشت شمار است) می‌آوریم. این قطعه شعری نگاشته‌شده در آتشکده کرکوی واقع در سیستان است:

فُرخته باذا روش خُنیده کرشسپِ هوش
همی برست از جوش اَنوش کن می‌انوش
دوست بَذآگوش بَذآفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا بآفرین شاهی

محمد سگزی و بسام کورد از نام‌های چند تن از سرایندگان دربار یعقوب است.

مرحله بعدی شکل‌گیری و تکامل شعر کهن فارسی در ورارود (ماوراء النهر) و خراسان اتفاق افتاد. علت آن بیش از هر چیز پشتیبانی فرمانروایان ایرانی‌نژاد سامانی از زبان فارسی بود. در این روزگار شاعران بزرگی چون رودکی سمرقندی، شهید بلخی و دقیقی بلخی پدیدار شدند. فردوسی، بزرگ‌ترین حماسه‌سرای ایران، نیز اواخر این دوره را درک کرد.

با روی کار آمدن غزنویان ترک‌نژاد از رونق شعر فارسی کاسته نشد و ایشان بویژه محمود غزنوی از پشتیبانان جدی سخنوران بودند. در این دوره شاهد برآمدن سرایندگان بزرگی چون فرخی سیستانی و عنصری بلخی هستیم.

از روزگار غزنوی به بعد بویژه از آغاز پادشاهی سلجوقیان اندک اندک جنبش سرایش شعر به زبان فارسی دری به نواحی مرکزی ایران و حتی نواحی غربی (چون آذربایجان) کشیده شد و شعر و زبان آن تحت تأثیر گویش محلی گویندگان این خطه قرار گرفت. در این عهد شاعران بزرگی چون ناصر خسرو بلخی، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی و اسدی طوسی پدیدار شدند.
در سده ششم هجری شاهد پیدایش سرایندگان بزرگی چون عطار نیشابوری، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، انوری ابیوردی، ظهیر فاریابی و ده‌ها شاعر بزرگ دیگر هستیم.

سده هفتم هجری اوج شعر فارسی محسوب می‌شودو در آن دو شاعر بزرگ سعدی شیرازی و مولانا جلال‌الدین بلخی رومی آسمان شعر فارسی را روشن کردند. پس از این دو بزرگوار، شعر فارسی در سراشیب و فرود افتاد و اگر چه در سده هشتم هجری با ظهور شعرایی چون عبید زاکانی و حافظ شیرازی اعتلا یافت.

بعداز حافظ که پایان بخش سبک عراقی است. سبک هندی پیدا شد که شاعران بزرگی چون صائب تبریزی دارد و بیدل دهلوی (که در افغانستان و تاجیکستان جایگاه بالایی دارد) داشت.

در دوران مشروطه که اواخر دوران شعر کهن فارسی بود، شاعران نقش مهمی درانقلاب مشروطه داشتند. ازخون جوانان وطن لاله دمیده‌است شعر معروف عارف قزوینی است. میرزاده عشقی را سر می‌برند و با ظهور نیما یوشیج دوره تکتازی شعر کهن سر می‌آید. ولی همزمان این شعر همراه با شعر نو ادامهٔ حیات می‌دهد بطوریکه شاعرانی همچون سیمین بهبهانی-مهرداد اوستا- ابراهیم صهبا آن را ادامه می‌دهند.

موسیقی شعر
در پیدایش شعر مهم‌ترین مسئله موسیقی است، در حقیقت عده‌ای از ادبا بر این نظر هستند که وزن و موسیقی پایه اساسی اشعار هستند. اکثر اشعاری که دارای موسیقی دلنشین هستند شرایط زیر را دارند:

وزن عروضی شعر
شعرای اولیه قالبهایی را پدید آوردند، که اگر کلمات بر اساس آنها چیده شوند، در شعر موسیقی به وجود می‌آید. شاعران کهن بر اساس پیام شعری خود، وزن متناسب با آن را بر می‌گزیدند. به عنوان مثال فردوسی در شاهنامه بیشتر از وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، استفاده کرده‌است، چرا که هجاهای کوتاه برای توصیف صحنه‌های نبرد و القای سرعت مناسبتر هستند.

چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر

وزن روان شعر
شعرای اولیه از ۳۳ وزن عروضی که در اصل از زبان عربی وارد شعر فارسی شده بود استفاده می‌کردند که بسیاری از آنها با زبان فارسی هماهنگی نداشتند. بعدها سعدی وزنها را بهگزینی کرد و تنها از ۷ وزن عروضی که روانتر بودند استفاده کرد. نمونه‌ای از وزن روان:

درآن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

نمونه‌ای از وزن غیر روان:

(اصفهانی)

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو کمان کشیده و در کمین٬ که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی

قافیه :
قافیه‌ها باید علاوه بر هم آوا بودن، هنرمندانه نیز باشند، بسیاری از شعرای بزرگ با انتخاب مناسب قافیه ذهنیت خود را به مخاطب القا می‌کنند. مانند نمونه‌های زیر:

نالم بدل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای

در شعر بالا ما در قافیه‌ها «آی» می‌کشیم و با غم شاعر همراه می‌شویم.

بپیچید و زان پس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

شعر بالا مربوط به لحظه خنجر خوردن سهراب است؛ خواننده با خواندن شعر دو «آه» می‌کشد و باز هم با شعر همراه می‌شود.

اعجازهای پنهان :
در اشعار از لحاظ موسیقی اعجازهای فراوانی موجود است یکی از این اعجازها ایجاد شدن حالت خاصی در چهره فرد است که در اثر خواندن شعر ایجاد می‌شود.

چشمم از آیینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد

در شعر بالا به ویژه در مصرع دوم لبهای خواننده به حالت غنچه در می‌آید که تداعی کننده عمل بوسه زدن است.

تصویرسازی :
تصویرسازی به شعر روح و جان می‌بخشد و آن را از حالت جمود خارج می‌سازد؛ شعرا با استفاده از تصویرسازی موضوعهای بسیار پیش و پا افتاده را جذاب می‌کنند. مثلاً نمونه «الف»- در زیر شاعر منظره طلوع خورشید را به زیبایی تصویر سازی می‌کند:

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست رحمت یارم در امیدواران زد

نمونه «ب» - در زیر شاعر حالت شیرین در حال اشک ریختن را بیان می‌کند:

زِ سنبل کرد بر گل مشک بیزی
ز نرگس بر سمن سیماب ریزی

تصویرسازی مختص بوستان سعدی و شاهنامه فردوسی :
این نوع فضاسازی، فضاسازی خاصی است که در بوستان سعدی و شاهنامهٔ فردوسی به کار رفته است و فرق اساسی آنها با فضاسازی اشعار دیگر شعرا در عدم استفاده از تشبیهات و استعاره‌ها است.

بوستان:
شنیدم که در بزم ترکان مست
مریدی دف و چنگ مطرب شکست

در شعر بالا فضایی را ترسیم می‌کند که ترکاندر مجلس بزمی گرد آمده بودند و در این هنگام زاهدی وسیله طرب آنها را می‌شکند.

شاهنامه:
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشی

در این نمونه شاعر فرا رسیدن شب را تصویر کرده‌است.یا در شعر زیر فردوسی با انتخاب آگاهانه کلمات، هجاها بدون استفاده از استعارات و تشبیهات فضای تصمیم گیری سریع را به صورت فوق االعاده کوتاه بیان می‌کند.

نشستند و گفتند و برخاستند
پی مصلحت مجلس آراستند


قالبهای شعر کلاسیک :

مثنوی :
شعری است که هر بیت آن قافیه جدا دارد و تعداد ابیات آن محدودیتی ندارد . شاهنامه , مثنوی مولانا از این دست می باشند.
بشنو از نی چون حکایت می کند ........................ از جدایی ها شکایت میکند
از نیستان تا مرا ببریده اند ..................................وز نفیرم مرد و زن نالیده اند
الی آخر

قصیده :
قَصیده یا چَکامه یک قالب شعر (کلاسیک) فارسی است. قصیده که معمولاً بسیار بلند (بیشتر از ۱۴ بیت) است بیشتر برای مدح، ذم، سوگواری، بزم، وصف طبیعت و موعظه سروده می‌شود. در این نوع شعر مصراع اول با مصراع‌های زوج هم قافیه است. تفاوت قصیده با غزل در تعداد ابیات و موضوع شعر است. کمی یا زیادی بیت های قصاید بستگی دارد به اهمیت موضوع، قدرت و قوت طبع شاعر و نوع قافیه و اوزان شعری. از همین روست که در دیوان‌های شاعران قصیده سرا به قصیده‌های کمتر از بیست بیت یا متجاوز از ۱۷۰یا ۲۰۰ بیت بر می‌خوریم. قصیده می‌تواند بر وزنهای گوناگونی باشد
اگرچه پیشینه قصیده به شعر عربی در دوران جاهلیت می‌رسد، لیکن در شعر فارسی از قرن سوم هجری رواج یافت و دوران اوج شکوه آن تا قرن ششم هجری بوده است.

قصیده از حیث مضمون و محتوا، از آغاز تا امروز دستخوش دگرگونیهایی شده است که می‌توان به اجمال به شرح زیر بیان کرد:

الف) در رزوگار سامانیان اغلب به مدح و ستایش در حد اعتدال و مبالغه‏های شاعرانه پرداخته می‌شده است.

ب) در دوران غزنویان و سلجوقیان به مدح و ستایش سلاطین و وزرا و امرا با تملق و چاپلوسی به حد غلو و افراط در طرح تقاضا به حد سوال و تکدی می رسیده است.

ج) ناصر خسرو، با ایجاد تحول و انقلاب در مضمون قصیده، آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی آیین اسماعیلیان در آورد.

د) سنایی غالب قصیده را به مضامین دینی و عرفانی و زهدیات و قلندریات تخصیص داد و شیوهٔ او به وسیلهٔ عطار، شمس مغربی، اوحدی، خواجو، جامی و دیگران دنبال شد.

ه) سعدی و به تبع او سیف فرغانی قصیده را بیشتر در استخدام طرح مسائل اخلاقی و اجتماعی درآوردند.

و) از دوران مشروطیت به این سو، قصیده بیشتر در خدمت مسائل سیاسی، اجتماعی، میهنی و ملی و ستایش آزادی قرار گرفته و در تهییج عواطف و احساسات و تنویر افکار جامعهٔ کتاب‌خوان نقش بسزایی داشته است. شاخصترین قصاید از این نوع را می توان دردیوان ملک‌الشعرا بهار سراغ گرفت.
قصیده دارای اصطلاحاتی خاص خود است. بیت اول آن مطلع نامیده می‌شود. به چند بیت ابتدایی قصیده تشبیب، نسیب و یا تغزل گفته می‌شود که همان نقش مقدمه را ایفا می‌کند. تخلص به حلقه واسطه میان تغزل و مدح یا تنه اصلی شعر گفته می‌شود. ابیات پایانی قصیده نیز معمولا به ثنا و دعا اختصاص دارند. به لحاظ طولانی بودن قصیده و یکسان بودن قوافی، گاه شاعر مجبور به تجدید مطلع می‌شود. یعنی مصرع اول بیتی در اواسط قصیده با مصرع های زوج هم قافیه می‌گردد. پس از آن شاعر اجازه دارد که قوافی تکراری با بخش قبلی را در شعر خود استفاده نماید. خاقانی شروانی و سعدی شیرازی در قصاید خود از روش تجدید مطلع سود برده اند.

غزل :
کلمهٔ غزل در اصل به معنای حدیث عشق، عاشقی‌کردن، و عشق‌باختن استدر اصطلاح ادبیّات فارسی، غزل قالبی از شعر است که در آن مصراع اول و مصراع‌های زوج هم قافیه‌اند و حد معمول آن به طور متوسّط بین ۵ تا ۱۲ بیت می‌باشد. ازآن روی که این گونه شعر، بیشتر، در بردارندهٔ سخنان عاشقانه بوده‌است، شاعران فارسی آن را غزل نام کرده‌اند. ولی، به‌مرور، و با ورود مفاهیم بلند اخلاقی و معانی دل‌آویز حکمت و عرفان در شعر فارسی، غزل از صورت پیشین آن به‌درآمد، و با اخلاق و عرفان در هم‌آمیخت.
غزل مشتق از مغازلت است و مغازلت عشق بازی باشد بازنان و حدیث کردن با ایشان وبه زبان سخن شناسان غزل آن را گویند که مشتمل بروصف شکل و شمایل محبوب وشرح نکایت و حکایت حال محب باشدوبه نعمت جمال وصف زلف و خال وبیان هجرو وصال آراسته بود. (- بدایع الافکار ص 71) هر شعر که مقصور باشد برفنون عشقیات از وصف زلف خال و حکایت وصل وهجر وتشوق به ذکر ریاحین و ازهار وریاح و وصف دمن و اطلال باشد غزل خواند.
از غزل سرایان معروف می توان سعدی - حافظ - مولانا - عراقی را نام برد

مسمط :
مسمط به نوعی از قصائد یا اشعاری اطلاق می‌شود که وزن یکسان داشته، و از تلفیق و ترکیب بخش‌هایی کوچک موسوم به رشته‌ها یا لخت‌ها فراهم آمده باشند. قافیهٔ رشته‌ها متفاوت است و در هر رشته تمام مصراع‌ها جز مصراع آخر هم‌قافیه است. در مسمط، مصراع آخر هر رشته را بند می‌گویند. بندها هم‌قافیه و حلقهٔ اتصال همهٔ رشته‌ها به یکدیگر است.
بنیانگذار این قالب منوچهری دامغانی شاعر قرن پنجم است، که همهٔ مسمطات وی مسدس‌اند.
انواع مسمط
به مسمط‌هایی که بند و رشتهٔ مسمط آن‌ها مجموعهٔ سه مصراع باشد، مسمط مثلث اطلاق می‌شود. همینطور، به چهار مصراعی مربع، به پنج مصراعی مخمس، و به شش‌تایی مسدس می‌گویند.


خیزید و خز آرید که هنگام خزان‌ست باد خنک از جانب خوارزم وزان‌ست


آن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان‌ست گویی به مثل پیرهن رنگرزان‌ست



دهقان به تعجّب سر انگشت گزان‌ست


کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار



طاووس بهاری را دنبال بکندند پرش ببریدند و به کنجی بفکندند


گویی به میان باغ، به زاریش پسندند با او نه نشینند و نه گویند و نه خندند



وین پر نگارینش، بر او باز نبندند


تا آذرمه بگذرد و آید آذار


شهریار گوید:

ای که از کلک هنر نقش دل‌انگیز خدایی حیف باشد، مه من، کاین همه از مهر جدایی


گفته بودی جگرم خون نکنی، باز کجایی؟ من ندانستم از اول، که تو بی‌مهر و وفایی


مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم وین نداند، که من از بهر غم عشق تو زادم


نغمهٔ بلبل شیراز نرفته‌ست ز یادم دوستان عیب کنندم، که چرا دل به تو دادم


مخمس عاشقانهٔ زیر از شیخ بهایی است:


بد مرا شب دوشین، بزمکی به پنهانی کز درم درآمد یار، با جمال نورانی


گفتم این سخن هر دم، نزد دلبر جانی ساقیا بده جامی، زان شراب روحانی



تا دمی بیاسایم، زین حیات جسمانی



آمد از در و بنشست، بی‌وفا نگار من بزم ما گلستان کرد، یار گلعذار من


گفتمش دلا بنگر، چشم مست یار من بی وفا نگار من، می‌کند به کار من



خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی


مخمس زیر از قاآنی است:


باز بر آمد به کوه، رایت ابر بهار سیل فرو ریخت سنگ، از زبر کوهسار


باز به جوش آمدند، مرغان از هر کنار فاخته و بوالملیح، صلصل و کبک و هزار



طوطی و طاووس و بط، سیره و سرخاب و سار



هست بنفشه مگر، قاصد اردیبهشت؟ کز همه گل‌ها دمید، پیشتر از طرف کشت


وز نفسش جویبار، گشته چو باغ بهشت گویی، با غالیه، بر رخش ایزد نوشت:



کای گل مشکین نفس، مژده بر از نوبهار


مستزاد :
این نام به قالبی از قالبهای شعر فارسی اطلاق شده‌است و در حقیقت غزلی است که کلمه یا جمله موزون و هماهنگی به آخر تمامی مصرع‌ها اضافه شده‌است.

مستزاد برای اولین بار توسط مسعود سعد سلمان سروده شد. بعد از او شعرای زیادی به این قالب شعر گفتند. مستزاد مجلس چهارم (در رابطه با وقایع سیاسی مجلس چهارم مشروطیت) که توسط میرزاده عشقی سروده شده‌است از مستزادهای بسیار معروف است.

مطلع مستزاد عشقی


این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود --- دیدی چه خبر بود
هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود ---- دیدی چه خبر بود
این مجلس چارم خودمانیم ثمرداشت؟ ---- والله ضرر داشت
صد شکر که عمرش چو زمانه به گذر بود-- دیدی چه خبر بود

وزن مستزاد نوعی وزن شعر است که پس از هر مصراع آن، مصراع کوتاهی می‌آید.

در شعری که دارای وزن مستزاد است، همه مصرع‌ها دارای وزن یکسان نیستند و تنوع در چیدمان واژه‌ها، منطبق با وزن‌های گوناگونی است که در شعر به کار می‌رود.

ترحیع بند :
تَرجیع‌بَند از قالب‌های شعر فارسی است که از غزل‌های چند بیتی که هم وزن هستند تشکیل شده و برای اتصال این غزل‌ها به یکدیگر از یک بیت تکراری استفاده می‌نماید. بیت ترجیع با قافیه‌ای ویژه و لفظ و معنی یکتا تکرار می‌گردد. این بیت بند ترجیع یا بند برگردان نامیده می‌شود. به هریک از غزل‌ها، خانه یا رشته گفته می‌شود.هر خانه از ۵ تا ۲۵ بیت(گاه کمتر یا بیشتر) تشکیل شده. معروفترین ترجیع‌بندها از هاتف اصفهانی و سعدی است.

بند اول یک ترجیع‌بند از فرخی در وصف نوروز:

ز باغ ای باغبان ما را همی بــوی بهـار آید/ کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید بـاغ را فردا هـــزاران خواستار آید/ تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنـار آید
چو اندر بـاغ تو بلبـل به دیـدار بهار آید / ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار / آید چنان‌دانـی که هرکس را همی زو بـوی یار آید
بهـار امســال پندار همی خوشـتر ز پــار آید / وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکـار اید
بدین شـایستگی جشنـی بدیــن بایستگی روزی / ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی( بیتی که تکرار می شود )

ترکیب بند :
مجموعه چند غزل یا قصیده بر یک وزن که هر کدام قافیه مخصوص به خود دارد و بیت های متفاوتی در بین هر غزل عامل اتصال غزل ها با یکدیگر است. تفاوت اساسی ترکیب بند و ترجیع بند در این است که در ترجیع بند، بیت ترجیع همه قسمتها یکسان است. ولی در ترکیب بند، بیت ترکیب متفاوت و قافیه‌ای هربار به گونه‌ای دیگر دارد. معروفترین ترکیب بندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعه کربلا) و جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است. موضوع ترکیب بند مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را در بر می‌گیرد.

شرح پریشانی ترکیب‌بندی منحصر به فرد در زبان فارسی،از سروده‌های وحشی بافقی است. ارزش ادبی آن به خاطر آرایه‌های ادبی بسیاری که در آن به کار رفته است مورد توجه قرار دارد.


دوستان شرح پریشانی من گوش كنید / داستان غم پنهانی من گوش كنید

قصه بی سر و سامانی من گوش كنید / گفت وگوی من و حیرانی من گوش كنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا كی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا كی

روزگاری من و دل ساكن كویی بودیم / ساكن كوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم / بند در سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

كس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یك گرفتار از این جمله كه هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت / سنبل پر شكنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آنكس كه خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسكه دادم همه جا شرح دلارایی / او هر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

كی سر برگ من بی سر وسامان دارد

چاره این است و ندارم به از این راه دگر / كه دهم جای دگر دل به دلآری دگر

چشم خود فرش كنم زیر كف پای دگر / بر كف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعدازاین رای من اینست وهمین خواهدبود

من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار كهن هر دو یكیست / حرمت مدعی و حرمت من هر دو یكیست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یكیست / نغمه بلبل و غوغای زغن هردو یكیست

این ندانسته كه قدر همه یكسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی كار دگر باشم به / چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسا ر دگر باشم به / مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نوگلی كو كه شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آنكه بر جانم از او دم به دم آزاری هست / میتوان یافت كه بر دل ز منش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست / بفروشد كه به ر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر كسی

بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است / راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز كشیدیم بس است / اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سر كوی دلآرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار كه مهر از دل محزون نرود / آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود / چه گمان غلط است این برود چون نرود

چند كس از تو ویاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به كام دگرانت بینم / سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم / ساقی مجلس عام دگرانت بینم

توچه دانی كه شدی یارچه بی باكی چند

چه هوسها كه ندارند هوسناكی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش / از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش

میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش / غافل از لعب حریفان دغل باز مباش

به كه مشغولی به این شغل نسازی خود را

این نه كاریست مبادا كه ببازی خود را

در كمین تو بسی عیب شماران هستند / سینه پر درد ز تو كینه گزاران هستند

داغ بر سینه ز تو سینه فگاران هستند / غرض اینست كه در قصد تو یاران هستند

باش مردانه كه ناگاه قفایی نخوری

واقف كشتی خود باش كه پایی نخوری

گرچه ازخاطروحشی هوس روی تورفت / و زدلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از كوی تو رفت / با دل پر گله از ناخوشی روی تو رفت

حاش الله كه وفای تو فراموش كند

سخن مصلحت آمیز كسان گوش کند

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا / خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا / التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ / همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ / زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی / یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

شب به کاشانهٔ اغیار نمیباید بود / غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود / یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنهٔ خون من زار نمیباید بود / تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود

من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد / جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد / هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد / هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مردم، آزرده مشو از پی آزردن من

جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است / بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است / روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است / جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست / عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست / خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست / چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟

عاجزم، چارهٔ من چیست؟ چه تدبیر کنم؟


نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است / گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است

جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است / ترک زرین کمر موی میان بسیار است

بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست / نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است

دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند

قصد آزردن یاران موافق نکند


مدتی شد که در آزارم و میدانی تو / به کمند تو گرفتارم و میدانی تو

از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو / داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو

خون دل از مژه میبارم و میدانی تو / از برای تو چنین زارم و میدانی تو

از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت / دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت / نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت / سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

بشنو این پند و مکن قصد دل آزردهٔ خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کردهٔ خویش

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟ / از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟ / از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟

دور دور از تو من تیره سرانجام روم / نبود زهره که همراه تو یک گام روم

کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟

جان من، این روشی نیست که نیکو باشد

چند در کوی تو باخاک برابر باشم؟ / چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟

چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ / از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟

میروم تا بسجود بت دیگر باشم / باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟

طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟

از چه با من نشوی رام، چه میپرهیزی؟ / یار شو با من بیمار، چه میپرهیزی؟

چیست مانع ز من زار، چه میپرهیزی؟ / بگشا لعل شکربار، چه میپرهیزی؟

حرف زن ای بت خونخوار، چه میپرهیزی؟ / نه حدیثی کنی اظهار، چه میپرهیزی؟

که تورا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف مزن؟

درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند / سوز من سوختهٔ داغ جفا میداند

مسکنم ساکن صحرای فنا میداند / همه کس حال من بی سر و پا میداند

پاکبازم، همه کس طور مرا میداند / عاشقی همچو منت نیست، خدا میداند

چارهٔ من کن و مگذار که بیچاره شوم

سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم

سبزهٔ دامن نسرین تورا بنده شوم / ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم

چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم / گره ابروی پر چین تورا بنده شوم

حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم / طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم

الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟

کیست استاد تو، اینها ز که آموخته ای؟

اینهمه جور که من از پی هم میبینم / زود خود را به سر کوی عدم میبینم

دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم / همه کس خرم و من درد و الم میبینم

لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم / هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم

خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر

حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر

از سر کوی تو با دیدهٔ تر خواهم رفت / چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت / گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت / نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم

لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم / از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم / همه جا قصهٔ درد تو روایت نکنم

دیگر این قصهٔ بی حد و نهایت نکنم / خویش را شهرهٔ هر شهر و ولایت نکنم

خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است

سوی تو گوشهٔ چشمی ز تو گاهی سهل است

قطعه :
قِطعه مجموعهٔ ابیاتی را گویند که بر یک وزن و قافیه باشد، و از آغاز تا انجام همگی به یکدیگر مربوط بوده، پیرامون یک قصّهٔ شیرین، یک موضوع اخلاقی، یا تهنیت و تعزیت و مدح و هجو و مانند آن پدید آمده باشد. بر خلاف قصیده، بیت مَطلَع در قطعه مُصَرَّع نیست.
تعداد ابیات یک قطعه، حدّ اقل ۲، و حدّ اکثر آن به طور معمول ۱۵ است، ولی گاهی تا ۵۰ بیت و بیش از آن هم رسیده‌است.
در میان شعرای پارسی‌گوی از رودکی تا کنون، همواره، قطعه‌سرایی رواج داشته است. لیکن، انوری، ابن یمین، و پروین اعتصامی بیش از دیگران به‌این قالب شعری پرداخته‌اند.


دانی که را سزد صفت پاکی؟ / آن کو وجودِ پاک نيالايد
تا خلق ازو رسند به آسايش / هرگز به عُمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسکينند / بر مال و جاه خويش نيفزايد
مَردُم بدين صفات اگر يابی/ گر نام او فرشته نهی شايد
اعتصامی

گلی خوش‌بوی در حمام روزی / رسید از دست مخدومی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟ / که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا، من گِلی ناچیز بودم / ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال هم‌نشین درمن اثر کرد / وگرنه، من همان خاکم که هستم
سعدی

دل شناسد که چیست جوهر عشق / عقل را ذره‌ای بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق / عشق از عالم عبارت نیست
هر که را دل ز عشق گشت خراب / بعد از آن هرگزش عمارت نیست
عشق بستان و خویشتن بفروش / که نکوتر ازاین، تجارت نیست
عطار

رباعی :
رباعی (به معنی چهارتایی یا چهارگانی) یکی از قالبهای شعر فارسی است که در فارسی به آن ترانه نیز می‌گویند. این قالب، یک قالب شعر ایرانی است، که در زبانهای دیگری (از جمله عربی و ترکی و اردو) نیز مورد استفاده قرار گرفته است. وزن آن هم وزن ِعبارت لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِالله است. اما عروض دانان ایرانی و خارجی، برای رباعی دو یا یک وزن اصلی قائل‌اند. عروض‌دانان قدیم، وزن رباعی را در دو شجره اخرب و اخرم قرار داده‌اند که از آن 24 وزن منشعب می‌شود. دکتر شمیسا، برای رباعی یک وزن برشمرده و معتقد است از آن یازده وزن فرعی به دست می‌آید.

در مورد منشأ رباعی، در کتابهای تاریخی دو روایت متفاوت درج شده است. روایت اول، رودکی را واضع این نوع شعر (به صورت امروزی) می‌داند و گوید که وزن آن را از ترانه‌ای که کودکان به هنگام بازی می‌خواندند اقتباس کرده است.طبق روایت دوم، یعقوب لیث قهرمان اصلی ماجراست و شعرای دربار او این وزن را اختراع کرده‌اند.رباعی متشکل از دو بیت (چهار مصراع) است. رعایت قافیه در مصراعهای نخست، دوم و چهارم الزامی و در مصراع سوم اختیاری است. شعرای اولیه، به گفتن رباعیات چهار قافیه‌ای گرایش داشتند، اما به تدریج و از اوایل قرن ششم هجری، شکل سه مصراعی قافیه در رباعی رایج شد.

معروف‌ترین رباعی‌سرا در تاریخ ادب فارسی حکیم عمر خیام نیشابوری است. رباعیات عطار، مولوی، اوحدالدین کرمانی و باباافضل کاشی نیز شهرت دارند. در دوران معاصر، نیما یوشیج به سرودن رباعی اشتیاق تمام از خود نشان داد و بیش از 1800 رباعی از او بجای مانده است. بعد از نیما، سایر شاعران نوپرداز همچون سیاوش کسرایی و منصور اوجی به این قالب توجه ویژه داشتند. در دوران انقلاب، رباعی احیاء مجدد یافت و امثال سید حسن حسینی و قیصر امین‌پور در احیاء آن نقش داشتند.


گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی / احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون / کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟

(خیام)


گویند بهشت و حور عین خواهد بود / آنجا می‌ِ ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود

(خیام)

دوبیتی :
دوبیتی (نام دیگر:فهلویات) از قالب‌های ریشه‌دار شعر پارسی است. دوبیتی شعری یازده هجایی مرکب از چهار مصرع، همه بر یک قافیه (جز مصرع سوم که آوردن قافیه در آن اختیاری است) است. دو بیتی وزن تکامل یافته و عروضی شده نوعی از ترانه‌های دوازده هجایی قدیم ایران است. نامدارترین وزن دوبیتی بحر هزج مسدّس مقصور (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) و مشهورترین شاعر بر وزن نام برده باباطاهر است.

نمونه‌ای از دوبیتی (باباطاهر):

مکن کاری که بر پا سنگت آیه / جهان با این فراخی تنگت آیه
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند / تو نامه خود بینی ننگت آیه

به دوبیتی در قدیم به فهلویات تعبیر می‌شده است. که از این میان می‌توان به فهلوی نامدار شیخ صفی الدین اردبیلی که به اردبیلی در سده هفتم و سده هشتم سروده شده، اشاره نمود. این نوع شعر در دوره ساسانیان نیز معمول بوده و آن را ترانک می‌نامیدند.
دوبیتی با رباعی در وزن متفاوت است. رباعی در وزن «لاحول ولا قوة الا بالله» با افاعیل (مفعول مفاعیلُ مفاعیلُ فَعَل) و افاعیل دیگر از این وزن است. نویسنده قابوس نامه دوبیتی را مرکب از دو بیت می‌داند که به وزن رباعی نباشد.

مفردات یا تک بیتی :
تک‌بیت(مفرد) یک سبک شعر کهن فارسی است که از یک بیت(معادل دو مصراع) نشکیل شده‌است. بیشتر تک‌بیتی‌ها تبدیل به ضرب‌المثل شده‌است. سعدی،صائب تبریزی و هاتف اصفهانی از معروف‌ترین سرایندگان تک‌بیت بوده‌اند. مثل:

اکنون که در دهان تو دندان به جا نماند / بی حاصل است داعیه لب گزیدنت
(صائب تبریزی)
هر که دستش بر زبان سبقت کند مرد است مرد / ورنه هر ناقص جوانمرد است در میدان لاف
(صائب تبریزی)

چهارپاره :
یکی از قالبهای شعر فارسی، چارپاره‌است. در میان اشعار کلاسیک فارسی، این قالب جدید ترین قالب بوده و پس از مشروطیت در ایران رواج یافته‌است. این قالب شعری از دوبیتی‌هایی با معنای منسجم تشکیل شده‌است. با این تفاوت که بر خلاف دو بیتی معمولا مصرع‌های اول با مصرع‌های دوم و چهارم هم قافیه نیست و از لحاظ وزن نیز کافیست که مصرع‌ها هم وزن باشند.
معروفترین شعرایی که در این قالب طبع آزمایی کرده‌اند فریدون توللی، فریدون مشیری، مهدی سهیلی و پرویز خانلری می‌باشند.

سبک‌های شعر کهن فارسی :
سبک هندی :
از قرن نهم هجری به بعد به علت استقبال دربار ادب پرور هند از شاعران پارسی گوی، و همچنین به علت عدم توجه پادشاهان صفوی به اشعار متداول مدحی، گروهی از گویندگان به هندوستان رفتند و در آنجا به کار شعر و شاعری پرداختند. اینان به‌واسطهٔ دوری از مرکز زبان و تمایل به اظهار قدرت در بیان مفاهیم و نکات دقیق و حس نوجویی و تفنن دوستی و به سبب تاثیر زبان و فرهنگ هندی و دیگر عوامل محیط، سبکی به وجود آوردند که سبک هندی نامیده می شود. برخی ار ادبا این سبک را سبک اصفهانی نیز نامیده اند. این سبک تقریبا از قرن نهم تا سیزدهم هجری ادامه داشت و از ویژگی های آن، تعبیرات و تشبیهات و کنایات ظریف و دقیق و باریک و ترکیبات و معانی پیچیده و دشوار را می توان نام برد.
از میان گویندگانی که به این سبک شعر سروده اند نام اینان در خور ذکر است:
کلیم کاشانی
نظیری نیشابوری
عرفی شیرازی
عبدالقادر بیدل
صائب تبریزی
غنی کشمیری
وحید قزوینی
طالب آملی

از گویندگان این سبک، تک بیتی‌های نغز و دلاویزی برجای مانده است که اغلب صورت ضرب المثل پیدا کرده است.

اقبال خصم هرچه فزون‌تر شود نکوست / فواره چون بلند شود سرنگون شود
؛
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز / پل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش
؛
اظهار عجز پیش ستم‌پیشگان خطاست / اشک کباب باعث طغیان آتش است
؛
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد
؛
ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزون‌تر است / بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
(صائب تبریزی)

سبک خراسانی
سبک خراسانی، سبک و شیوهٔ شاعران خراسان و ماوراء‌النّهر است. از ویژگیهای سبک خراسانی - که به سبک ترکستانی هم معروف است- می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:

۱. آثار این سبک بر قیدها و سنّت‌های لفظی و صوری تکیه دارد.

۲. این آثار از تسلسل‌های منطقی معانی و شکوه الفاظ برخوردار است و به‌صورتی متین، واقعیّت را به شکل دستگاهی منظّم و قابل قبول نمایش می‌دهد.

۳. این سبک کمی قبل از سدهٔ چهارم تا سدهٔ ششم هجری قمری رواج داشت و پس از آن هم ادامه يافت.

اشعار این سبک از حیث نوع، بیشتر قصیده و از لحاظ لفظ، ساده، روان و عاری از ترکیبات دشوار بوده و واژه‌های عربی در آن اندک است. از لحاظ معنی نیز صداقت و صراحت لهجه، تعبیرات و تشبهات سده و ملموس، از اختصاصات مهم این سبک است.
مضمون بیشتر اشعار این سبک، وصف طبیعت و مدیحه و شرح قتوحات پادشاهان و گاه پندو اندرز بوده است.
نمونه:

مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود / نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درو مرجان بود / ستارهٔ سحری بود و قطرهٔ باران بود
دلم خزانهٔ پر گنج بود، گنج سخن / نشان نامهٔ ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که غم چه بود / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
(رودکی)

از صاحبان سبک این دوره می‌توان به شاعران زیر اشاره كرد:
رودکی، شهید بلخی، ابوشکور بلخی، منجیک ترمذی، کسایی مروزی، دقیقی طوسی، فردوسی، عنصری بلخی، فرخی، غضایری رازی، عسجدی، منوچهری دامغانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلمان، امیر معزی، ابوالفرج رونی، ناصر خسرو و سنایی غزنوی

سبک عراقی :
سَبکِ عراقی به سَبکی از شعر فارسی گفته می‌شود که از اواخر قرن ششم تا قرن نهم هجری رواج و ادامه داشته است. ابوالفرج رونی ، سید حسن غزنوی و جمال‌الدین اصفهانی از بنیان‌گذاران و کمال‌الدین اصفهانی ، سعدی ، عراقی و حافظ از نمایندگان این سبک به شمار می روند. نام این سبک از عراق عجم گرفته شده است، اما رواج این سبک محدود به سرزمین عراق عجم نبود و در نواحی دیگر نیز رواج داشت.
در این سبک، قصیده بیشتر جای خود را به غزل، و سادگی و روانی و استحکام جای خود را به لطافت و کثرت تشبیهات و تعبیرات و کنایات زیبا و تازه و در عین حال دقیق و باریک داد و واژه‌های عربی نیز فزونی گرفت. با ورود تصوف و عرفان در شعر، گویندگان عارفی چون سنایی، عطار، مولوی، حافظ و ده‌ها شاعر دیگر ظهور کردند. در ضمن مضامین اخلاقی و تربیتی و پند و اندرز جای مدایح مبالغه آمیز را گرفت.

به عمر خویش مدح کس نگفتم / دری از بهر دنیا من نسفتم
(عطار)
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد
(حافظ)
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم / که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند / سگی بگذار آخر مردمانیم
(مولوی)