صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 85 , از مجموع 85

موضوع: فروغ فرخزاد....به بهانه چهل و پنجمین سال خاموشی اش

  1. #81
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    «ستاره ای افتاد زبانه زد خورشید» از منوچهر شیبانی در سوگ فروغ فرخزاد
    فروغ فرخ زاد
    تنگ غروب بود که ناگاه
    در بطن یک لحظه ی سترون خوف انگیز
    یک نطفه بست شوم
    خورشید به خون نشست.
    خورشید زاد و رفت.
    در دل تاریک و سکون
    نوزاد زاده شد خونین
    نوزاد چشم باز کرد.
    با یک نگاه دروازه ی سکوت را، در مقابل او باز کرد.
    او جیغ زد و جیغش ترانه ها را در تار عنکبوت سکوت پیچید
    کل خنده اش، خشکید
    نوزاد برخاست
    مادر افتاد
    او آن غریب حادثه بود
    ای قطره های شور پیاپی!
    از اوج التهاب،
    بر چهره ی پر از شکن سرد حوض آب
    تصویر یک ستاره ی نو تاب را کز آسمان شب بر من می خواهد شاید بتابد.
    با تنهاتان سنگین_
    این گونه وحشیانه در هم نکوبید.
    در هم نکوبیدش.
    او یک ستاره است از دور دست ها
    نه، شاید او یک تصویر مبهمی از یک ستاره است.
    درهم نکوبیدش
    او تاب ریزش قطره ها را ندارد، شاید
    گرچه ز مروارید،
    گرچه ز سیماب
    گرجه ز ابرها و ز پرها او
    آن سپید پر
    دید، دیدی آخر با چه شتاب پنجره اش را سیاه بست؟
    که باز بود باز به روی ستاره ها،
    با چه شتاب بست؟
    و کیف دستی اش را پر کرد
    از روزهای نیامده
    شب های نطفه بسته
    در بستر شبانه ساعت ها
    که عقیم میزادند
    که عقیم میمردند.
    و فقط به همراه یدک می کشیدید
    او را که نخوانده آمده بود.
    او را که نخوانده به درون می برد
    او
    آن غریب حادثه را در کیف دستی اش بنهاد.
    و سایه های مضطربش را از روی دیوارها پاک کرد
    و چراغ چشمش را خاموش کرد.
    رفت با شتاب سوی در
    در بسته بود لیکن،
    عزم سفر
    از تنگای بستر مدخل،
    رفته بود
    بذر تنش میان کبودی تنگنای
    آرام خفته بود،
    آن گاه از میان دو چشمش ولی سیاه
    لرزان ستاره ای رویید
    ناگه حباب .... ی او
    کوچک شد و بزرگ شد
    نفس می کشید
    . دست هایش قدمی کشید
    برگ می داد
    شکوفه می داد
    ناگاه غنچه ای با زبانه هایی از آتش
    روی ستاره اش بشکفت
    و از فراز قله اش
    زبانه زد خورشید
      جمعه 27 بهمن ماه
    فردوسی سه شنبه 2 اسفند1345

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #82
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر «تمام شب» از پوران فرخزاد در سوگ فروغ
    در میان عمیق ترین تاریکی ها
    به دو چشم غمگینی می اندیشم
    و به پنجه هایی که
    خاک،خاک مهربان آن را می پوشاند
    تمام شب
    گذشته را در عکس ها می دیدم
    و صداها را از جرز ها می شنیدم
    جزیره ای دور را می دیدم
    که فرو رفته بود در مهی سیاه
    و پرنده سفیدی را
    که در مه فرو می رفت
    تمام شب
    صدای زجه مادرم را می شنیدم
    و تلاوت قرآن را
    در تیرگی غبار از آینه ها می ستردم
    و می دیدم
    که باکره ای معصوم را
    که در کوچه اقاقیا
    از گذشته به آینده می پیوستند
    و در خط زمان
    به پوچی و بیهودگی می پیوستند
    تمام شب
    در میان عظیم ترین پنجه ها
    صدای کلنگ گورکنی را می شنیدم
    … خاک،خاک سنگینی روی .... ام فشار می آورد
    و به مرگ می اندیشیدم
    و به قلب خواهرم
    که در دل خاک می پوسید
    تمام شب
    در میان عمیق ترین تاریکی
    برای خواهرم گریه می کردم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #83
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    با بنفشه ها گریه ام می گیرد / پوران فرخزاد
    فروغ فرخ زاد
    من پوران فرخزاد هستم، فقط همین. یک اسم ساده بر روی یک آدم ساده. آدمی که تمام عمرش با قلم خط نوشته و شعر گفته. فقط همین هستم. اصلا بوی عید از هیچ جایی نمی آید به خصوص امسال. همیشه بوی خاصی می آمد، امسال بنفشه ها در آمدند. من همیشه بنفشه ها که در می آید گریه ام می گیرد، بیشتر برای فروغ و فریدون.
    فکر می کنم بنفشه ها چه قدر راحت هرسال در می آیند و تجدید می شوند، چرا آدم های خوب دیگر تجدید نمی شوند. من فریدون رو دوست دارم که اول عید می دیدم و به من می گفت سلام عزیزم. فروغ رو می دیدم که می گفت دیدی پوران باز دومرتبه عید شد. خوب اینها دیگر نیستند، دوستان زیادی هستند ولی اون دو تا خیلی ناب بودند و حیف که نباشند.
    احساس می کنم که رسالت عمیقی نسبت به خانواده ام دارم و فکر می کنم فریدون، من و فروغ یک نفر هستیم، دونفرشان رفته اند، یعنی دو طرف ضلع نیست و این یکی که مانده وظیفه دارد که این سه گوش را پر کند و همه جا بماند، در تاریخ ثبت شود. همه بدانند خانواده من همه موجودیت و هستی اش را پای ریز فرهنگ ایران کرد، کشور عزیزمان که من عاشقش هستم و چه قدر غمگینم که امسال عید نیست و شادی کم است، مردم پول ندارند.
    با همه این حرف ها من بهار را خیلی دوست دارم. یعنی وقتی بهار می شود، حس می کنم آدم اگر ۱۰۰ ساله هم باشد باز احساس جوانی می کند.
    الان همه جا شکوفه زده، خیلی قشنگه، کاش ما هم شکوفه می زدیم. متاسفم که نمی زنیم و چین و چروک ها بیشتر می شود ولی درون بهار است، بیرون نیست.
    این بهار را به همه مبارک باد می گویم و آروز دارم بهار دیگری بیاد، سال جدید و شادمانی بیاورد و زندگی. عشق دوباره بیدار شود. همه یکدیگر را دوست داشته باشند. دشمنی و بدی کم شود.
    آرزو دارم امسال با شکوفه کردن گل ها، درخت ها در همه جهان چیز دیگری در همه شکوفه کند و گل دهد و بوی عطر عشق همه جا را بگیرد همه خوشبخت باشند وبتوانند به قول فروغ بگویند: "آه من بسیار خوشبختم."
    من نمی دانم با وجود اینکه اصلا جوان نیستم، اما یک دفعه واقعا جوان می شوم، اصلا به آینه نگاه نمی کنم.
    همه ما از دوران بچگی خاطره داریم. ما خانواده شلوغی بودیم و روزهای عید دور هم جمع می شدیم، اسکناس های پنج زاری قرمز که پدرم از لای قرآن در می آورد، چقدر قشنگ بود. یادم است مهمان ها به ما عیدی می دانند، در آن موقع زندگی شکل دیگری بود، آدم ها این وظیفه را داشتند که به بچه ها عیدی بدهند مثل حالا نیست که همه در رفته و به سفر بروند.
    آن موقع همه رفت و آمد می کردند و به ما عیدی می دادند، معمولا هم پنج زاری یا دو تومانی قرمز. به محض رفتن مهمان ها مادر حمله می آورد و تا تمام پول ها را از من و فروغ و فریدون می گرفت و می برد و ما حسرت زده می شدیم. گاهی وقت ها هم پول ها را قایم می کردیم و با مامان جیغ و داد، ما پول ها را نمی دادیم، دوست داشتیم خودمان مستقل خرید کنیم.
    اما آن برای بچگی ها است، هرچه بزرگتر شدیم، آدم ها ماشینی تر شدند آدم ها فرارتر شدند. یاد گرفتند عید فرار کنند و از خانه بیرون بروند. دیگر اون شادی و نشاط نیست. من یادم هست نوجوان بودیم، من ۱۶ ساله و فروغ ۱۵ ساله و فریدون هم کوچکتر از ما بود در یکی از مجالس عید خانوادگی ما فروغ و پرویز با هم آشنا شدند و به هم دلباختند و بالاخره کارشان به ازدواج رسید. این خود یک خاطره است، عیدهای شاد دیگری داشتیم. همه برای ناهار خانه مادر جمع می شدیم. برادر بزرگترم که الان پنج سال است پس از رفتن فریدون افسردگی گرفته است. الان دیگر چیزی نیست من تنهای تنهام

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #84
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    عشق فروغ و گلستان کارگشا بود /پوران فرخزاد
    فروغ فرخ زاد
    آشنایی‌ با «ابراهیم گلستان» مقطع تازه‌ای در زندگی فروغ بود؛ چون زندگی‌اش را به شکل دیگری درآورد. خیلی‌ها از من می‌پرسند آیا گلستان روی فروغ تاثیر گذاشته؟ می‌گویم روی شعر فروغ نه! ولی روی محیط زندگی فروغ بله! چون محیط او را عوض کرد.گلستان محیط روشنفکرانه‌ای داشت. استودیوی او محل رفت و آمد بزرگان ادب و هنر بود. عشقی هم که بین این دو نفر به وجود آمد، هم به ‌نظر من کارگشا بود؛ نمی‌شود انکارش کرد. حتی لحظات تلخ‌اش هم، باز کارگشا بود. چرا این ‌را می‌گویم؟ برای این‌که خود من در زندگی، با هر لطمه‌ای که خوردم، هر غمی که برایم پیش آمد، هر دردی که کشیدم؛ غنای بیشتری پیدا کردم.یعنی آن حسی که باعث می‌شود آدم بنویسد یا شعر بگوید یا کار هنری و ادبی کند، با ناملایمات تحریک می‌شود. من فکر می‌کنم اگر آدم خیلی خوشبخت باشد، هرگز چیزی نمی‌شود؛ آدمی به جایی می‌رسد که تجربه کند. فروغ هم همین‌جور بود. او یک شاعر تجربه‌گر بود. شما تمام شعرهای فروغ را که بخوانید تجربه‌هایش را می‌بینید. هیچ ابائی هم نداشت! وقتی از معشوق‌اش حرف می‌زند درست مثل یک «زن» از معشوق‌اش حرف می‌زند؛ نه مثل یک مرد.فروغ هم همین‌جور بود. او یک شاعر تجربه‌گر بود. شما تمام شعرهای فروغ را که بخوانید تجربه‌هایش را می‌بینید. هیچ ابائی هم نداشت! وقتی از معشوق‌اش حرف می‌زند درست مثل یک «زن» از معشوق‌اش حرف می‌زند؛ نه مثل یک مرد.در دربار، حافظ که غزل می‌گفته، جهان‌ملک خاتون هم به وزن همان، یک غزل می‌گفته که چندان دست کمی از حافظ ندارد؛ اما عیب‌اش چیست؟ شعری که می‌گوید شعر مردانه است. اگر بخوانی و ندانی مال جهان‌ملک خاتون است فکر می‌کنی یک مرد آن ‌را سروده.فروغ این‌جور نبود. فروغ راه‌گشا بود. یعنی فروغ به زن‌ها نشان داد که باید از زبان خودشان شعر بگویند. نمی‌گویم پیش از فروغ هیچ زن شاعری این‌کار را نکرده؛ مثلآ «رابعه» را داریم در قرن چهارم، که مقداری بوی زنانگی از شعرهایش می‌آید.«مهستی» را داریم؛ چرا می‌گویم مِهستی؟ مهستی غلط است! مِهسَتی یعنی خانم ِ بزرگ؛ حتی اگر بگوییم مهستی یعنی ماه‌بانو؛ حالا کرده‌ایم‌اش مهستی. به هر حال این بانو برای تمام اصناف شعر گفته، برای قصاب، برای نانوا... رباعی هم گفته؛ در واقع از زبان زنانه هم گفته ولی نه به صراحت فروغ؛ نه به شیرینی فروغ.«عالم‌تاج بختیاری» مادر «پژمان بختیاری» که نام مستعارش «ژاله» است؛ از آینه، از شانه، از شوهرش و از تمام دردهایی که یک زن در صد سال پیش می‌کشیده حرف زده؛ ولی این‌قدر از جامعه می‌ترسیده که تمام غزلیات‌اش را پاره کرده؛ غزلیات‌اش عاشقانه است که نگذاشته به دست ما برسد؛ نگذاشته زنانگی‌اش را لمس کنیم.من نمی‌دانم؛ آیا واقعآ در اشعار او زنانگی بوده؟ زبان زنانه بوده یا نه؟! این‌ها که از او به‌جا مانده، زبان‌ زنانه است؛ ولی زن در بند است. زنی که می‌ترسد؛ اسیر است. اما فروغ زنی است که از هیچ‌چیز نمی‌ترسد «پروین اعتصامی» را داریم؛ پروین اصلآ «زن» نیست! او زندگی‌ را تجربه نکرده. پروین نه عشق را فهمیده، نه مسائل .... زن و مرد را و نه بچه‌ را؛ نه مادر شده و نه با زن بزرگ شده. دائم پیش پدرش بوده که مرد فرزانه‌ای بوده و «دهخدا» و «بهار» نزدش می‌آمده‌اند؛ تمام بزرگان شهر هم به کتاب‌خانه‌ی پدرش می‌آمده‌اند. این بچه، که پر از استعداد بوده، آن‌جا بزرگ شده؛ شده یک پیرمرد! یعنی تمام استعداد زنانه‌اش از بین رفته.بنابراین در مقطعی از تاریخ ادبیات ما، فروغ اولین زنی بوده که با زبان زنانه حرف زده. نترسیده که بگوید معشوق ِ من یا عشق ِ من؛ یا این‌که من این یا آن کار را کردم.شعر «گناه»، که خیلی هم لطیف است، شعر ساده‌ی کودکانه‌ای است که از لحاظ ادبی هیچ ارزشی ندارد؛ اما ارزش دلیری یک زن را دارد. شاید اگر فروغ این شعر را نگفته بود اصلآ فروغ نمی‌شد. «گناه» در تاریخ ادبیات مثل یک بیگ‌بنگ ترکید و فروغ به‌وجود آمد.او شعر گناه را داد به مجله‌ای که «فریدون مشیری» در آن بود؛ خود مشیری برایم تعریف کرد: «روزی، دختر جوانی آمد توی دفتر کارم، انگشت‌هاش هم جوهری بود، گفت من این شعر را گفته‌ام؛ می‌خواهم آن را چاپ کنید. من وقتی شعر را خواندم، ترسیدم؛ ولی گفتم بگذار چاپ کنم.» با چاپ این شعر غوغا به‌پا شد. بابام داشت خانه‌ را خراب می‌کرد. می‌خواست فروغ را بکشد. من هم که حرف می‌زدم، می‌خواست من‌ را هم بکُشد. مامان می‌گفت بابا ول کن! می‌خواست مامان را هم بکُشد. تمام تفرشی‌ها به بابام هجوم آوردند که این دختر، آبروی تویی، که تفرشی هستی، را برده.آقایان آخوندها، که همه‌ی گناه‌های دنیا را می‌کنند، از قم طومار آوردند؛ اوه! زمین به آسمان چسبید! دنیا خراب شد! آخر چرا!؟ما تمام تاریخ ادبیات را که نگاه کنیم، به جز «فردوسی» و «حافظ»، بقیه‌ی شاعران «شاهدباز» بوده‌اند؛ یعنی «مردباز» بودند. حتی سعدی، که من ارادت بسیار به غزلیات‌اش دارم، بیشتر این غزلیات را برای پسرهای جوان گفته و هزلیات‌اش شرم‌آور است! با این وجود آب از آب تکان نمی‌خورد. هیچ‌کس از معلمین اخلاق نه حرفی زده و نه اعتراضی کرده. اما تا یک زن، به‌ نام یک انسان، آمد حسیات‌اش را آشکار کند، زمین تپید و آسمان خراب شد و غوغایی به‌ راه افتاد! همین باعث شد که این دختر را بردند بیمارستان. چرا؟ چون یک شعر گفته بودالآن، که بعد از سال‌های دراز، فکر می‌کنم، می‌گویم فروغ چه خوب زکات زندگی‌اش را داد! او زکات شعر را داده! آدم باید زکات بدهد! او داد؛ قربانی شد. در واقع فروغ هیچ‌وقت زندگی نکرد. یعنی آن زندگی‌، که معمولآ بیشتر زن‌ها می‌کنند، را نکرد؛ ولی در عوض زکات‌اش را داد و جاودانگی را گرفت.«رحمت الهی» با فروغ دوست بود. فروغ بی‌کار بود و دنبال کار می‌گشت. الهی به فروغ گفت برویم استودیو گلستان، آن‌جا کار کن. رفت آن‌جا و کارش را شروع کرد؛ منشی آقای گلستان شد. آقای گلستان در یک مصاحبه‌ای گفته بود که فروغ آمده بود ماشین‌نویس بشود؛ فروغ نه ماشین‌نویسی بلد بود و نه اهل ماشین‌نویسی بود. آن‌جا شروع کرد به کار.به علت علاقه‌ای که به فیلم پیدا کرد (به هر حال این علاقه به صورت پنهان در او بوده)، کار کردن با گلستان را شروع کرد. بعد که گلستان متوجه شد فروغ برای فیلم‌سازی خیلی استعداد دارد، او را سه- چهار ماه فرستاد لندن تا دوره ببیند. وقتی برگشت، از جایی به آقای گلستان پیشنهاد داده بودند که از خانه‌ی جذامیان فیلم بسازد؛ فروغ گفته بود که من این‌کار را می‌کنم.سال‌های اخیر شنیدم چند نفر آدم، که اصلآ درک ندارند، گفته‌اند: «فروغ این فیلم را نساخته؛ گلستان ساخته» در صورتی‌که شما روح فروغ را در این فیلم می‌بینید؛ این فیلم یک شعر است؛ اصلآ فیلم نیست!ما خیلی فیلم مستند دیده‌ایم؛ این فیلم یک «شعر سیاه» است؛ یک شعر غمگین ولی تاثیرگذار که نبوغ فروغ را نشان می‌دهد. شاید اگر می‌ماند فیلم‌ساز خیلی والاتری می‌شد؛ چون این استعداد را در خودش کشف کرده بود. شاید هم لطمه می‌خورد به شعرش؛ نمی‌دانم! ولی خیلی کار قشنگی کرد.یک شب که من خانه‌ی مامان بودم، فروغ از سفر آمد، گفت: «مژده! فیلم‌ام برنده شده!». پنجاه ‌هزار تومان جایزه نقدی برده بود. آن‌ موقع پنجاه هزار تومان خیلی پول بودگلستان در خیابان «مرودشت» یک قطعه زمین داشت. با این پول زمین را ساختند. همیشه هم فروغ می‌گفت که گلستان اصرار می‌کند برویم این خانه را به نام تو کنم. مامان به فروغ می‌گفت خب برو. فروغ می‌گفت: «مامان من خونه می‌خوام چه کار؟ با خودم می‌خوام ببرم اون دنیا!؟ اصلآ من و گلستان نداریم! این حرف‌ها چیه که می‌زنید؟»البته بعد از مرگ فروغ هم، گلستان خیلی به مادرم اصرار کرد؛ ولی ما حتی حاضر نشدیم اسباب‌های فروغ را جمع کنیم. نتوانستیم و همان‌جور ماند. بعد از مدتی، کاوه‌ی نازنین با همسرش آن‌جا زندگی می‌کردند. بعد از فاجعه‌ی کاوه، دیگر نمی‌دانم آن خانه چه شد؛ ولی قبلآ کاوه به یک نفر گفته بود که خانه را همان‌جور که فروغ درست کرده بود، نگه‌داشته‌ایم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  6. #85
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    تولدی دیگر - زندگی فروغ فرخزاد به روایت تصویر


     

    Streamaspxtype38ampid 2147482555ampproperty1





    توضیحات: عکسی از کودکی فروغ فرخزاد



    Streamaspxtype38ampid 2147482555ampproperty3

    فروغ فرخزاد در کنار مادر و خواهر و برادرانش



    Streamaspxtype38ampid 2147482555ampproperty5



    فریدون فرخزاد در کنار خواهرش فروغ



    Streamaspxtype38ampid 2147482555ampproperty7



    فروغ فرخزاد و پرویز شاپور شوهرش



    Streamaspxtype38ampid 2147482555ampproperty9



    فروغ فرخزاد در یک میهمانی




    Streamaspxtype38ampid 2147482554ampproperty1


    توضیحات: شکلک بامزه از فروغ فرخزاد


    Streamaspxtype38ampid 2147482554ampproperty3



    خنده زیبای فروغ فرخزاد


    Streamaspxtype38ampid 2147482554ampproperty5


    عکسی استثنایی از فروغ فرخزاد


    Streamaspxtype38ampid 2147482554ampproperty7



    تبسم زیبا بر لبان فروغ فرخ زاد


    Streamaspxtype38ampid 2147482554ampproperty9



    عکسی دیگر از فروغ فرخزاد و برادرش




    Streamaspxtype38ampid 2147482553ampproperty1


    توضیحات: عکسی با مزه از فروغ فرخزاد در حال پیپ کشیدن



    Streamaspxtype38ampid 2147482553ampproperty3



    عکسی زیبا از فروغ فرخزاد



    Streamaspxtype38ampid 2147482553ampproperty5




    فروغ فرخزاد در حال کشیدن سیگار


    Streamaspxtype38ampid 2147482553ampproperty7




    عکسی از جنازه فروغ فرخزاد



    Streamaspxtype38ampid 2147482553ampproperty9




    کامیار شاپور پسر فروغ فرخزاد در مراسم یادبود مادرش

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/