شعری از بنده حقیر
30/9/94
امشب کسی هیچ مرا ، یاد نکرد
آسمان صاف بود و بی ابر ، هیچ فریاد نکرد
امشبم پنج شنبه بود ، از یار نیست دیگر خبر بعد مرگ ما با ، آن دیگری می رفت سفر وفا به قلب عاشقش ، انگار همان چِل روز بود دیگر که تازگی نداشت ، گوید همان دیروز بود او که می گفت بعد تو ، من دگر طاقت ندارم
خود بدیدیم به یار می گفت ، تا که بر گردی بی قرارم او که می گفت زندگی ، بی تو معنایی ندارد خود بدیدیم به یار می گفت ، جز او تنهایی ندارد دیگر توقع نیست از ، آنان که عهدی بسته اند امروز خورده اند نمک ، فردا نمکدان بشکسته اند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)