تو را هرگز هيچ جوابي مقدر نبوده است

11

لادن نيکنام

ترجمه دفتر شعري از پوشکين به گونه يي که وقتي از شعر اول به سمت شعر آخر حرکت مي کنيد آن هم به گونه يي که انگار زندگينامه او را مي خوانيد به نظرم کار ساده يي نيست. دفتر «برايم ترانه بخوان ،» سفري است در ذهن و روح يک شاعر از سرزميني که نويسندگان بزرگي به جهان هديه کرده است. بعضي وقت ها حتي فکر مي کنم اين سرزمين جايي است براي رشد و نمو هنر.جايي براي رنج کشيدن و آن گاه تعالي روح. اين را حتي مي توانيد در نوع معماري ساختمان هاي قديمي تر و روسي هم ببينيد. گنبدهاي دواري که ريشه هايشان در زمين است و انتهايشان خيره به آسمان. پلي هستند ميان امر زميني و آسماني. شعرهاي پوشکين هم از اين قاعده مستثني نيستند.

اين شعرها از يک سو در ذات و سرشت نگاه او به پديده هاي دورو برش ريشه دارند و از سوي ديگر برخاسته از نوعي نگاه منتقد و ايدئولوژي مدار هستند. دغدغه آزادي تا پايان عمر شاعر را رها نمي کند. اما آنچه مهم است، تغيير و دگرديسي نگاه شاعر به آزادي، وطن، تبعيد، مرگ و عشق است. چنين دغدغه هايي معمولاً ميان شاعران مشترک اند ولي شاعر موفق کسي است که تلقي اش را مدام اعتلا بخشد.

پوشکين چنين مسيري را با توفيق بالا طي مي کند. هرچند که گاه از رسيدن به آرمان هاي خود خسته مي شود و در پس سطرها نوعي وانهادگي احساس مي شود ولي همچنان آن مفهوم مهم و والاي انساني ر هايش نمي کند. بر اين باورم که شعرهاي پوشکين در زبان اصلي از وزن و آهنگ قابل اعتنايي برخوردار بوده اند که اين وفاداري طبيعتاً در ترجمه به شکل تمام و کمال امکان پذير نبوده است. اما رد نشان توجه مترجمان به گونه يي آهنگ نامحسوس در ترجمه شعرها ديده مي شود. استفاده از واژه هاي فخيم و کهن نشان از نوع زبان شعرها دارد. و از اين رهگذر به اين نتيجه مي رسيم که توجه شاعر روس به زبان کم از معنا و مفهوم نبوده است.( توجهي که حتي در عصر حاضر هم ميان شاعران وجود دارد و شايد عدم توجه به اين مقوله و دلزدگي از آن فقط با اين شدت و حدت در شاعران ايراني ديده مي شود و به جاي موسيقي در شعر اين روزها رسيده ايم به بازي با کلمات در شعر.)در شعرهاي پوشکين از نوجواني تا پايان عمر توجه خاص به تصويرگري ديده مي شود. او بدون هيچ تلاشي دائماً خود يا من دروني شعرش را در بستر يک جغرافياي متعين بر مي سازد. از رودها و درخت ها و جاهايي که به شکل تبعيدي در آن به سر مي برد غافل نيست. بارها هنگام خوانش حس مي کنيد طبيعت بخشي از درون او شده است.

اين آرماني که مي گويند فلان مقوله بايد دروني شاعر يا نويسنده شود به خوبي در شعرهاي او وجود دارد.

دريا فقط دريايي که صدايش را از دور شنيده يا وصف اش را از کسي، در متن حاضر نيست بلکه دريا در کنار زورق يا ماه يا کوه و ستاره ها در شعر جريان دارد. مثلاً وقتي او بادها را به طغيان دعوت مي کند تا بر آب ها شيار بنشانند يا تندر خروشنده را فرا مي خواند تا آب هاي زنجيري را دريابد، مي بينيد چقدر عنصر جان پنداري زيبا عمل کرده است. براي او طبيعت مابه ازاي انساني پيدا کرده است. او جان خويش را هم در اين شعر توفاني مي داد. يعني به گونه يي از وحدت ميان خود و طبيعت رسيده است. هر چند او از طبيعت مدد مي گيرد تا نماد و نشانه هاي روح انساني را بسازد ولي تعبيرهايي که از اين طبيعت به دست مي دهد به شدت در عين مفهوم گرايي، تصاويري هستند تکان دهنده و ماندگار.

به خصوص که سطرهاي اين شعر لحن امري دارند و کوتاهند. شعر قصد کوبندگي دارد.اين زبان کوبنده به شدت با درياي توفاني همخواني دارد. يعني ما اينجا شاهد همخواني يک درياي توفاني،روح برآشفته شاعر، زبان برخاسته از اين موقعيت و مفاهيمي چالش برانگيز هستيم. ببينيد که اين چهار مقوله چگونه درشعر «به پيکارگران معارض با اتحاد روسيه و پروس و اتريش» در چفت وبست محکمي با هم، معنادار و در عين حال زيبا اجرا شده اند. همين دريا در شعر ديگري مي تواند شکل ديگري به خود گرفته، آرام شود و زباني هم که شاعر براي وصف اش به سراغ آن مي رود، چنين تند و تيز نيست. او در شعر«به دريا» از ابتدا گويي با دريا وارد نجوايي غمگنانه مي شود. لحن شعر حسرت بار است وقتي مي گويد، با هواي باراني بخروش، دريا ، آخر او ستاينده تو بود. سطرهاي اين شعر بلندترند و کلماتي که شاعر براي سرودن استخدام مي کند، باري دردناک با خود دارند. او در پايان شعر وقتي با دريا خداحافظي مي کند، از زيبايي اش مي گويد و اينکه غرش هاي شباهنگام اش را به ياد خواهد داشت و باز مي گويد از تو سرشار خواهم شد و صدايش راه سايه روشني است و نجواي امواج اش را به جنگل يا بيابان خاموش خواهد رساند. مي بينيد که در اينجا هم شاعر به خوبي از ماهيت متغير دريا استفاده مي کند. يعني او دريا را يک پديده چندچهره مي داند. از تمام چهره هايش آگاه است. مي داند دريا هر بار که رخ دگرگون مي کند، مي تواند او را به طريقي با خود همراه کند و راستي چه کسي است که نداند اين ماهيت درهم شونده و پيچيده دريا را؟ منتها شاعر است که مي تواند که از اين تصاوير بيشترين بار را بکشد. او در همين شعر است که به ناپلئون و جرج گوردن بايرون اشاره مي کند. از دريا مدد مي گيرد تا بگويد، ناپلئون قطره قطره مرد، اما پس از او يک نابغه تازه حاکم بر فکرهاي ما بر مي آيد که مقصودش همان بايرون است. از آزادانديشي او مي گويد و مي تواند ميان آنات دريا و اين شخصيت ها پيوند معنادار و همسو بسازد. به راستي پيوند زدن چهره هاي مختلف دريا به شخصيت هاي واقعي و تاثيرگذار تاريخي کار هر شاعر نيست. پوشکين به خوبي در اين شعر باز هم به آزادي اشاره مي کند و هم به اندوه خداحافظي با دريا. او مي تواند ميان پديده هاي دور از هم و حتي متضاد پلي بزند که هم در جهت افکار اوست هم در راستاي اجراي باشکوهي از احساسات او.

يعني مي تواند ميان امر انتزاعي و غير آن ارتباط برقرار کند. و مهم آنکه پوشکين به خوبي توانسته آرمان گرايي و عدالت جويي اش را در سطرهاي شعر پنهان کند. شعر او به مرز شعار نزديک مي شود. اگر او شرايط اجتماعي اش را به نقد مي کشد با استفاده از تصاوير ظريف پردازانه يي است که از محيط خود ارائه مي دهد. او از شکل طبيعت استفاده مي کند تا از نبودن آزادي بگويد. هرگز به طور مستقيم به سمت آن بي محابا حرکت نمي کند. روح ستيزه جوي خود را گويي لابه لاي عناصر طبيعت پنهان مي کند. گاه در حد يک يا دو سطر حرف دلش انگار ناگهان بر زبانش مي آيد. او به خوبي مي تواند هم طرح هاي ذهني اش را پنهان کند و هم روح رمانتيک اش را. شعرهاي تغزلي او هرگز به سمت احساسات آني و زود گذر يا نوستالژيک حرکت نمي کنند.

اصولاً شعر پوشکين پنهان کارانه اما مقتدرانه است. در پس سطرها نوعي شکوه و افتخار ديده مي شود. گويي او حتي به آنچه هرگز نصيب اش هم نشده مفتخر است چون به آرماني بدل شده که مي تواند به سوي آن حرکت کند. او از آن انرژي بگيرد و به آن نيرو دهد تا رنگ نبازد. در شعرهاي او ترس و زبوني ديده نمي شود. او همواره اميدوارانه به تصويرکردن سرزمين اش پرداخته است.

وقتي در شعر «به چاآدايف» مي گويد رفيق باورکن که روسيه از خواب بيدار خواهد شد و نام تک تک ما را بر تخته پاره هاي استبداد خواهند نوشت، شما با متني پرسوزوگداز مواجه نيستيد. بيشتر به نظر مي رسد با شاعري سروکار داريد که پيشگويانه از آينده نويسندگان روس مي خواهد بگويد.

شاعر از قدرت ماندگاري هنر اصيلي مانند نوشتن آگاه بوده است و هرچند که باز هم پيش بيني مي کند تخته پاره هايي از استبداد باقي خواهد ماند اما مي گويد بر همان تکه پاره هاي استبداد هم نام همه آنها ثبت خواهد شد. گويي آنها بعد از مرگ شان هم خاري خواهند بود در چشم کساني که آزاد زيستن را از آنان دريغ کردند.

پوشکين استبداد را به نقد مي کشد، اما از وجود آن نمي نالد. آن را يک امر بيروني و عيني دانسته که بايد با آن وارد چالش شود و اين در تمامي شعرهايي از اين دست مشاهده مي شود. او به زيباترين شکل ممکن تکليف شعر را در «پژواک» روشن ساخته است وقتي مي گويد در پس هر صدايي که از دل طبيعت برخاسته يا از دهان دخترکي آوازه خوان در تپه، پاسخي زاده مي شود بي درنگ و راه مي پويد در فضاي تهي. اما اين بند اول شعر است. او به دو وجه متفاوت از عالم شعر اشاره مي کند يا بهتر است بگويم دو گونه متفاوت و متضاد از ذهن يک شاعر،که مي خواهد به هر صدايي پاسخي دهد هرچند که اين پاسخ در فضاي خالي پخش مي شود. نمي ماند.

فضاي بيروني به گونه يي است که شعر را در خود مي بلعد. گويي اين جهان طاقت شاعران را ندارد. بعد در بند دوم مي گويد، يعني تکميل مي کند و آنچه مقصود و مرادش از بند اول بوده را به شاعر اعلام مي کند؛ «اما تو را هرگز هيچ جوابي مقدر نبوده است/ اين تقدير تو نيز هست شاعر،» در اينجا به عمق تنهايي روح شاعر اشاره مي کند. به اينکه قرار نبوده و نيست که تمام آنچه شاعر وجود و حضورشان را اعلام کرده، صدايشان را شنيده است، به نداي دروني شاعر، به نياز اندوه بار و پرتمناي شاعر، پاسخ دهند.

کار جهان سرودن شعر نيست. شاعر جهان را شعري مي بيند براي سرودن. اوست که مي تواند ميان ايده ها و آرمان هايش، تصاوير طبيعت و حتي شهر و کهکشان و آنچه ديده و ناديده است، پل بزند. اما جهان بيروني خود را نه ملزم به قدرشناسي مي داند، نه ضرورتي مي بيند که به پاس اين نگاه عاشقانه، پاسخي دهد. و راستي آيا پاسخي درخور مي توانيم به شاعري مانند پوشکين يا نويسنده يي مانند داستايوفسکي بدهيم؟ در پس سطرهايي اين شعر يک تنهايي عميق و آشنا براي آدمي نهفته است؛ آدمي که شايد لزوماً شاعر هم نيست. بارها تلاش کرده صداي ديگري را پژواک دهد ولي ديگري هماره ساکت بوده است. به او بدهکار مانده يا شاعر تکليف ناگزير خويش را انجام داده است؟ کدام يک سزاوار سرزنش اند؟ شايد همان بهتر که هر يک کار خويش را انجام دهند لااقل صادقانه و بي هراس. اما پوشکين به ما بارها يادآوري مي کند که راه مقابله با سختي ها نه آه و ناله که ايستادن و قدرتمندانه ساختن تاريخي است که وامدار همين ارواح بزرگ زمانه اند؛ ارواحي که متکي بر فرهنگ بشري هستند.

* اين کتاب با ترجمه بابک شهاب توسط نشر لاهيتا منتشر شده است.