صفحه 1 از 12 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 117

موضوع: داستان های شاهنامه فردوسی به نثر روان

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    داستان های شاهنامه فردوسی به نثر روان

    شاهنامه فردوسي داستان شاهان نيست ؛ مجموعه كارنامه هايي است كه داستان و سرگذشت پدران توست و

    اينكه براي زنده ماندن چگونه جنگيده اند ؛ براي پيروزي حق چگونه قيام كرده اند ؛ چگونه از طبيعت آموخته اند و چگونه

    آن را رام كرده اند و چگونه با جان و تنشان اين ملك را حفظ نموده اند ؛ چگونه پيرو راستي و ايمان به خداوند بوده اند و

    اين همان ميراثي است كه امروز بدست تو سپرده شده. پهنه تاريخ ما كه نشانه تمامي رنج ها و شادي ها ؛ دادگري

    ها و ستم هاست ؛ هنوز بارور از حماسه رستم ها و پهلواني هاست .

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. 3 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض پدید آمدن شاهنامه

    فردوسي در آغاز شاهنامه چنين مي گويد

    كه از زمانهاي باستان در ايران كتابي بود پر از داستانهاي گوناگون كه
    سرگذشت شاهان و دلاوران ايران را در آن گرد آورده بودند. پس از آنكه شاهنشاهي ايران به دست تازيان برافتاد اين
    كتاب هم پراكنده شد. اما پاره هاي آنرا موبدان در گوشه و كنار نگاه ميداشتند ، تا آنكه يكي از بزرگان و آزادگان ايران كه
    مردي دلير و خردمند و بخشنده بود ، به جستجو افتاد تا تاريخ گذشته ايران را از روز نخست بيابد و آنچه را بر شاهان و
    خسروان ايران گذشته است در دفتر فراهم آورد.

    پس موبدان سالخورده را كه از تاريخ باستاني ايران آگاهي داشتند ، از هر گوشه و كناري نزد خود خواست و از تاريخ روزگاران كهن جويا شد : كه شاهان ايران از ديرباز چگونه كشورداري كردند و آغاز و انجام هر يك چه بود و بر ايران در اين ساليان دراز چه گذشت.

    موبدان تاريخ باستاني ايران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان كتابي نامدار فراهم آورد كه بزرگ و كوچك بر آن آفرين گفتند. آنهايي كه خواندن ميدانستند داستانهاي اين كتاب را براي مردم مي خواندند و دل آنان را به ياد شكوه گذشته ايران شاد مي كردند. اين كتاب در ميان مردم گرامي شد.

    دقيقي شاعر

    آنگاه جواني خوش طبع و گشاده زبان پيدا شد و به اين انديشه افتاد كه اين كتاب را به شعر درآورد.دوستان وي همه از اين انديشه شاد شدند. اما افسوس كه اين شاعر گرفتار برخي تندرويهاي جواني بود و به عاقبت آن دچار شد و در جواني به دست بنده خود كشته شد و نظم كردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتي از كار اين شاعر نااميد شدم به دلم افتاد كه همت كنم و نامه شاهان را فراهم آورم و خود آنرا در قالب شعر بريزم.

    پس در طلب آن برآمدم و از هر كسي جويا شدم. از گردش روزگار مي ترسيدم ،مي ترسيدم عمرم وفا نكند و كار به ديگري بيفتد. از طرفي زر و مال من چندان نبود كه بپايد و سالها عهده دار من و كوشش من باشد. اينگونه كوششها و رنجها هم خريدار نداشت. سراسر كشور را جنگ و شورش فرا گرفته بود و كار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و كسي قدر سخن را نمي دانست و حال آنكه در جهان چه چيزي بهتر از سخن نيكوست؟

    مگر نه آن است كه پيغمبر مردم را با سخن به خدا رهبري كرد؟

    مدتي در انديشه بودم ولي آشكار نمي كردم، زيرا كسي كه در اين مقصود يار من باشدنمي يافتم. تا آنكه دوست مهربان و يكرنگي كه در يكي از شهرها داشتم مرا دل داد و گفت:

    «قصد تو قصد شايسته ايست. من نامه شاهان را نزد تو مي آورم. تو جواني و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر كه به چنين كار گرانمايه اي دست بزني و با شعر كردن نامه شاهان براي خود خوشنامي و سرافرازي حاصل كني.»

    به سخنان او دلگرم شدم و وقتي نامه شاهان را نزد من آورد از ديدن آن جان تاريكم افروخته شد و به سرودن آن دست بردم.

    دوست جوانمرد

    بخت هم مدد كرد و يكي از بزرگان به ياري من برخاست. اين بزرگمرد كه نژادش به آزادگان قديم مي رسيد جواني خردمند و بيدار و روشن روان بود. زباني نرم و پاكيزه داشت و فروتن و پر آزرم بود.به من گفت:«بگو تا هر چه بخواهي فراهم كنم. از هر چه از دست من برآيد كوتاهي نخواهم كرد.» اين نيكمرد نامدار با نيكويي و بخشش خود مرا از زمين به آسمان رساند. مرا مانند تازه سيبي كه از آسيب باد نگه دارند ، نگاه داري و حمايت مي كرد. از جوانمردي و بخشندگي ، دنيا در ديده اش خوار بود و زر و خاك در چشمش يكسان مي نمود.

    افسوس كه ناگهان ريشه عمر اين رادمرد كنده شد و چون سروي تندباد از جا بكند به خاك افتاد و به دست ستمگران مردم كش ناپديد شد. دريغ از آن برز و بالاي شاهانه اش. پس از مرگ او روانم لرزان شد و نوميدي در دلم رخنه كرد. تا آنكه يك روز به ياد پندي از اين رادمرد افتادم كه مي گفت:

    « اين كتاب شهرياران است. اگر آنرا به نظم آوردي، به شهرياري بسپار.» از به ياد آوردن اين گفتار دلم آرامشي گرفت و روانم شاد شد. با خود گفتم كه بخت خفته ام بيدار شد و زمان سخن گفتن آمد و روزگار كهنه نو شد.


    روياي فردوسي


    يك شب در همين انديشه به خواب رفتم. در خواب ديدم كه شمع درخشنده اي از ميان آب برآمد و روي گيتي را كه چون لاجورد تيره بود، چون ياقوت زرد روشن كرد. آنگاه تخت پيروزه اي پيدا شد كه شهرياري تاج بر سر چون ماه درخشان بر آن نشسته بود. سپاهش تا دو ميل صف بسته بودند و بر دست چپش هفتصد ژنده پيل ايستاده و وزيري پاك نهاد در پيش شاه به خدمت، كمر بسته بود. من از ديدن شاه و سپاهيان و ژنده پيلان خيره شدم و از نامداران درگاه پرسيدم آنكه چون ماه بر تخت نشسته است كيست؟ گفتند:

    «محمود جهاندار است كه ايران و توران در فرمان اوست و از كشمير تا درياي چين مردم ثناگوي اويند. تو نيز كه سخن سرايي ، آفرين گوي او باش.»

    بيدار شدم و از جا جستم و زماني دراز در آن شب تيره بيدار بودم. با خود گفتم اين خواب را بايد پاسخ بگويم. پس به نام فرخنده شهريار، محمود غزنوي، به نظم شاهنامه دست بردم.

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. 3 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض نخستین شاهان

    در آغاز مردم از فرهنگ و تمدن بهره اي نداشتند و پراكنده مي زيستند. نخستين كسي كه بر مردم سرور شد و آئين

    پادشاهي آورد، كيومرث بود. نخستين روز بهار كه آغاز جوان شدن گيتي بود، بر تخت نشست. در آن روزگار زندگي

    ساده و بي پيرايه بود. مردم جامه را نمي شناختند و خورشهاي گوناگون را نمي دانستند.


    كيومرث در كوه خانه داشت و خود و كسانش پوست پلنگ بر تن مي كردند. اما كيومرث فر ايزدي و نيروي بسيار داشت

    و مردمان و جانوران همه فرمانبردار او بودند و او راهنما و آموزنده مردم بود. مايه شادي و خوشدلي كيومرث فرزندي

    بود خوبروي و هنرمند و نامجو بنام سيامك. كيومرث به مهر اين فرزند سخت پاي بند بود و بيم جدائيش او را نگران مي

    كرد. روزگاري گذشت و سيامك باليد و بزرگ شد و شهرياري كيومرث به وي نيرو گرفت.

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. 3 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض ستیز اهریمن

    همه دوستدار سيامك بودند جز يك تن و آن اهريمن بدانديش بود كه با اين جهان و مردم آن دشمني داشت و با خوبيهاي عالم، ستيزه مي كرد. اما از ترس بدخواهي، خود را آشكار نمي ساخت. از جواني و فروزندگي و شكوه سيامك رشك بر اهريمن چيره شد و در انديشه آزار افتاد. اهريمن بچه اي بدخواه و بي باك چون گرگ داشت. سپاهي براي وي فراهم كرد و او را به نيرنگ بنام هواخواه و دوستدار نزد كيومرث فرستاد. رشك در دل ديوزاده مي جوشيد و جهان از نيكبختي سيامك پيش چشمش سياه بود. زبان به بدگويي گشاد و انديشه خود را با اين و آن درميان گذاشت. اما كيومرث آگاه نبود و نمي دانست چنين بدخواهي در درگاه خود دارد.

    سروش كه پيك هرمزد، خداي بزرگ، بود بر كيومرث ظاهر شد و دشمني فرزند اهريمن و قصدي را كه به جان سيامك داشت ، بر سيامك آشكار كرد. چون سيامك از بدانديشي ديو پليد آگاه شد، برآشفت و سپاه را گردآورد و پوست پلنگ را جوشن خود كرد و به نبرد ديوزاده رفت. هنگاميكه دو سپاه در برابر يكديگر ايستادند سيامك كه دلير و آزاده بود، خواستار جنگ تن به تن شد. پس برهنه گرديد و با ديوزاده درآميخت. ديو زاده نيرنگ زد و وارونه چنگ انداخت و به قامت سيامك شكست آورد.

    فگند آن تن شاه بچه به خاك

    بچنگال كردش جگرگاه چاك

    سيامك به دست چنان زشت ديو

    تبه گشت و ماند انجمن بي خديو

    چون به كيومرث خبر رسيد كه سيامك به دست ديوزاده كشته گرديد، گيتي از غم بر او تيره شد. از تخت فرود آمد و زاري سر داد. از سپاه خروش برآمد و دد و دام و مرغان، همه گردآمدند و زار و گريان به سوي كوه رفتند. يك سال مردم در كوه به سوگواري نشستند، تا آنكه سروش خجسته از كردگار پيام آورد كه « كيومرث، بيش از اين مخروش و به خود باز آي. هنگام آنست كه سپاه فراهم كني و گرد از آن ديو بدخواه برآوري و روي زمين را از آن ناپاك پاك كني.»

    كيومرث سر به سوي آسمان كرد و خداوند را آفرين خواند و اشك از مژگان پاك كرد. آنگاه به كين سيامك كمر بست
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. 3 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض كين خواهي هوشنگ

    سيامك فرزندي با فرهنگ به نام هوشنگ داشت كه يادگار پدر بود و كيومرث او را بسيار گرامي مي داشت. چون

    هنگام كين خواهي رسيد، كيومرث هوشنگ را پيش خود خواند و او را از آنچه گذشته بود و ستمي كه بر سيامك رفته

    بود، آگاه كرد و گفت: « من اكنون سپاهي گران فراهم مي كنم و به كين خواهي فرزندم سيامك، كمر مي بندم. اما

    بايد كه تو پيشرو سپاه باشي، چه تو جواني و من سالخورده ام. سالار سپاه تو باش.»


    آنگاه سپاهي گران فراهم كرد. همه دد و دام از شير و ببر و پلنگ و گرگ و همچنين مرغان و پريان، درين كين خواهي

    به سپاه وي پيوستند. اهريمن نيز با سپاه خود دررسيد. دو سپاه بهم درافتادند. دد و دام نيرو كردند و ديوان اهريمني

    را به ستوه آوردند. آنگاه هوشنگ دلير چون شير، چنگ انداخت و جهان را بر فرزند اهريمن تار كرد و تنش را به بند

    كشيد و سر از تنش جدا ساخت و پيكر او را خوار بر زمين انداخت.



    چون كين سيامك گرفته شد، روزگار كيومرث هم به سر آمد و پس از سي سال پادشاهي درگذشت.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  10. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض طهمورث دیوبند

    هوشنگ پس از آن سالها به فرمان يزدان پادشاهي كرد و در آباداني جهان و آسايش مردمان كوشيد و روي گيتي را پرازداد و راستي كرد. اما هوشنگ نيز سرانجام زمانش فرارسيد و جهان را بدرود گفت و فرزند هوشمندش طهمورث به جاي او بر تخت شاهي نشست.

    اهريمن بدسرشت با آنكه چندين بار شكست خورده بود، دست از بدانديشي برنمي داشت. همواره در پي آن بود كه اين جهان را كه آفريده يزدان بود به زشتي و ناپاكي بيالايد و مردمان را در رنج بيفكند و آسايش و شادي آنان را تباه كند و گياه و جانور را دچار آفت سازد و دروغ و ستم را در جهان پراكنده كند.

    طهمورث در انديشه چاره افتاد و كار اهريمن را با دستور خود «شيداسب» كه راهنمايي آگاه دل و نيكخواه بود در ميان نهاد. شيداسب گفت كار آن ناپاك را با افسون چاره بايد كرد. طهمورث چنين كرد و با افسوني نيرومند سالار ديوان را پست و ناتوان كرد و فرمانبردار ساخت. آنگاه چنان كه بر چارپا مي نشينند، بر وي سوار شد و به سير و سفر در جهان پرداخت.

    ديوان و ياران اهريمن كه در فرمان طهمورث بودند، چون زبوني و افتادگي سالار خود را ديدند، برآشفتند و از فرمان طهمورث گردن كشيدند و فراهم آمدند و آشوب به پا كردند. طهمورث كه از كار ديوان آگاه شد، بهم برآمد و گرزگران را بر گردن گرفت و كمر به جنگ ديوان بست. ديوان و جادوان نيز از سوي ديگر آماده نبرد شدند و فرياد به آسمان برآوردند و دود و دمه به پا كردند. طهمورث دل آگاه، باز از افسون ياري خواست:

    دوسوم از سپاه اهريمن را به افسون بست و يك سوم ديگر را به گرزگران شكست و بر زمين افكند. ديوان چون شكست و خواري خود را ديدند، زنهار خواستند كه « ما را نكش و جان ما را ببخش تا ما نيز هنري نو به تو بياموزيم» طهمورث ديوان را زنهار داد و آنان نيز در فرمان او درآمدند و رمز نوشتن را بر وي آشكار كردند و نزديك سي گونه خط، از پارسي و رومي و تازي و پهلوي وسغدي و چيني به وي آموختند.

    طهمورث نيز پس از سالياني چند، درگذشت و پادشاهي جهان را به فرزند فرهمند وخوب چهره اش جمشيد، بازگذاشت.

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  12. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض آغاز تمدن (هوشنگ شاه)

    در آغاز مردمان پراكنده مي زيستند و پوشش از برگ مي ساختند و خورش آنان از گياه و ميوه درختان بود. كيومرث پادشاه نخستين جهان، مردمان را گرد كرد و به فرمان خود درآورد و آئين شاهي را بنياد گذارد و مردم را به خورش و پوشش بهتر رهبري كرد. سيامك به دست فرزند اهريمن كشته شد و امان نيافت تا در اين راه گامي بردارد.

    هوشنگ


    اما هوشنگ پادشاهي هوشمند و بينا دل و به آباداني جهان كمر بست. هوشنگ نخستين كسي بود كه آهن را شناخت و آن را از دل سنگ بيرون آورد. چون بر اين فلز گرانمايه دست يافت، پيشه آهنگري را بنياد گذاشت و تبر و اره و تيشه از آهن ساخت. چون اين كار ساخته شد، راه و رسم كشاورزي را آغاز نهاد. نخست به آبياري گراييد و با كندن جويها آب رودخانه را به دشت و هامون برد. آنگاه بذرافشاندن و كاشتن و درودن را به مردمان اموخت و مردمان كارآمد را به برزگري گذاشت. بدينگونه كار خورش مردم بسامان رسيد و هركس توانست در خانه خود نان تهيه كند .در كيش و آيين يزدان پرستي ، هوشنگ پيرو نياي خود كيومرث بود و گرامي داشتن آتش و نيايش آن نيز از زمان هوشنگ آغاز شد ، چه نخست او بود كه آتش را از سنگ پديد آورد .

    پديدار شدن آتش


    و آن چنان بود كه يك روز هوشنگ با گروهي از ياران خود به سوي كوه مي رفت، ناگاه از دور، ماري سياه رنگ و تيزتاز و هول انگيز پديدار شد. دو چشم بر سر داشت و از دهانش دود برمي خواست. هوشنگ دلير و چالاك بود. سنگي برداشت و پيش رفت و آنرا به نيروي تمام، به سوي مار پرتاب كرد. مارپيش از آنكه سنگ به آن برسد، از جا برجست وسنگي كه هوشنگ پرتاب كرده بود، به سنگي ديگر خورد و هردو در هم شكستند و شراره هاي آتش به اطراف جستن كرد و فروغي رخشنده پديد آمد. هرچند مار كشته نشد اما راز آتش گشوده شد. هوشنگ جهان آفرين را ستايش كرد و گفت اين فروغ، فروغ ايزدي است. بايد آنرا گرامي بداريم و بدان شاد باشيم.

    چون شب فرارسيد فرمان داد تا به همان گونه شراره از سنگ جهاندند و آتشي بزرگ برپا كردند و به پاس فروغي كه ايزد بر هوشنگ آشكار كرده بود جشن ساختند و شادي كردند.

    مي گويند كه «جشن سده» كه نزد ايرانيان قديم بسيار گرامي بود و به هنگام آن آتش مي افروختند از آن شب به يادگار مانده است. كوشش هوشنگ به اينجا پايان نگرفت. فره ايزدي با وي بود و او را بر كارهاي بزرگ توانا مي كرد. هوشنگ بود كه دامهاي اهلي را چون گاو و خر و گوسفند، از دامهاي نخجيري چون گور و گوزن جدا ساخت، تا هم مايه خوراك مردمان باشند و هم در ورزيدن زمين و كشاورزي به كار آيند.از جانوران دونده آنها را كه چون سنجاب و قاقم و روباه و سمور، پوست نرم و نيكو داشتند برگزيد تا مردمان پوست آنها را بر خود بپوشند. بدينگونه هوشنگ، عمر خود را به كوشش و انديشه و جستجو براي آباداني جهان و آسايش مردمان بكار برد و جهان را آبادتر از آنچه به وي رسيده بود، به طهمورث سپرد.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  14. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  15. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض طهمورث

    طهمورث كارهاي پدر را دنبال كرد و بر دانش و آگاهي مردمان افزود . او بود كه رشتن پشم بره و ميش را به مردمان آموخت و آنان را به بافتن فرش و جامه راهنما شد .او بود كه سبزه و كاه و جو را غذاي دام هاي اهلي قرار داد . جانوران شكاري را نيز نخست او برگزيد : از ددان رمنده يوز و سياه گوش و از پرندگان تيز چنگ باز و شاهين را او رام نمود و شيوه رام كردت آنان را براي شكار به مردمان آموخت .ماكيان را نيز او به خانه ها آورد و با ديوان و آفتهاي جهان ستيزه كرد و آنها را در هم شكست و فرونشاند .

    نوشتن خط هم از دوران او آغاز گرديد ، با اين همه هنوز دانش مردمان فراوان نبود و آموختني بسيار . طهمورث جاي به جمشيد سپرد و چمشيد بود كه به كمك فر ايزدي و نيروي انديشه اش آيين زندگي را (تمدن) رونق بخشيد و دانش هاي نوين به مردمان آموخت
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  16. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  17. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض جمشید شاه

    جمشيد با فر و شكوه بسيار بر تخت نشست و بر همه جهانيان پادشاه شد . ديو و مرغ و پري همه در فرمان او بودند و در كنار هم با آسايش ميزيستند . وي هم شهريار بود و هم موبد . كار دين و دولت هردو را هرمزد بدست وي سپرد .

    نخستين كاري كه جمشيد پيش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان ها نيرو ببخشد و راه را بر بدي ببندد . آهن را نرم كرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت . پنجاه سال درين كوشش بسر آورد و گنجينه اي از سلاح جنگ فراهم ساخت . آنگاه جمشيد به پوشش مردمان گراييد و پنجاه سال نيز در آن صرف كرد تا جامه بزم و رزم را فراهم آورد .

    از كتان و ابريشم و پشم جامه ساخت و همه فنون آنرا از رشتن و بافتن و دوختن و شستن به مردمان آموخت . چون اين كار نيز به پايان رسيد جمشيد پيشه هاي مردم را سامان داد و اهل هر پيشه را گرد هم جمع كرد . همه را به چهار گروه بزرگ تقسيم نمود : مردمان دين كه كارشان عبادت و پرستش خداوند و كارهاي روحاني بود و آنان را در كوه جاي داد . دو ديگر مردان رزم كه آزادگان و سربازان بودند و كشور به نيروي آنان آرام و برقرار بود . سوم برزگران كه كارشان ورزيدن زمين و كاشتن و درويدن بود و بتلاش و كوشش خود تكيه داشتند و به آزادگي ميزيستند و مزد و منت از كسي نميبردند و جهان به آنان آباد بود .

    چهارم كارگران و دست ورزان كه به پيشه هاي گوناگون وابسته بودند . جمشيد پنجاه سال هم در اين كار بسر آورد تا كار و پايگاه و اندازه هركس معين شد . آنگاه در انديشه خانه ساختمان افتاد و ديوان را كه در فرمانش بودند گفت تا خاك و آب را به هم آميختند و گل ساختند و آنرا در قالب ريختند و خشت زدند . سنگ و گچ را نيز به كمك خواستند و خانه و گرمابه و كاخ و ايوان بپا كردند . چون اين كارها فراهم شد و نياز هاي نخستين بر آمد ، جمشيد در فكر آراستن زندگي مردمان افتاد ; سينه سنگ را شكافت و از آن گوهرهاي گوناگون چون ياقوت و بيجاده و فلزات گرانبها چون زر و سيم بيرون آورد تا زيور زندگي و مايه خوشدلي مردمان باشد . آنگاه در پي بوهاي خوش برآمد و بر گلاب و عود و عنبر و مشك و كافور دست يافت . سپس چمشيد در انديشه گشت و سفر افتاد و دست بساختن كشتي برد و بر آب دست يافت و سرزمينهاي جديد را يافت . پنجاه سال هم درين كار سپري گرديد .



    بدينسان جمشيد با خردمندي بهمه هنرها دست يافت و برهمه كار توانا شد و خود را در جهان يگانه ديد . آنگاه انگيزه برتري و بالاتري در او بيدارشد و در انديشه سير در آسمان ها افتاد ; فرمان داد تا تختي گرانبها براي وي ساختند و گوهر بسيار بر آن نشاندند و ديوان كه بنده او بودند تخت را از زمين برداشتند و به آسمان برافراشتند .

    جمشيد در آن چون خورشيد تابان نشسته بود و در هوا سير ميكرد .اين همه را به فر ايزدي ميكرد . جهانيان از شكوه و توانايي وي خيره ماندند ، گرد آمدند و بر بخت و شكوهش آفرين خواندند و بر او گوهر افشاندند و آن روز را كه نخستين روز فروردين بود « نوروز» خواندند و جام و مي خواستند و به شادي و رانش نشستند .

    هر سال آن روز را جشن گرفتند و شادماني كردند «عيد نوروز» از اينجا پديد آمد .

    جمشيد سي صد سال بدينسان پادشاهي كرد و درين مدت مردم از رنج و مرگ آسوده بودند . وي چاره دردمندي و بيماري و راز تندرستي را پديدار كرده و به مردمان آموخته بود . در روزگار وي جهان شاد كام و آرام بود و ديوان بنده وار در خدمت آدميان بودند . گيتي پر از نواي شادي بود و يزدان راهنما و آموزنده جمشيد بود .
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  18. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  19. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض ناسپاسی جمشید

    ساليان دراز از پادشاهي جمشيد گذشت. دد و ديو و دام آدمي در فرمان او بودند روز به روز بر شكوه و نيروي او افزوده ميشد، تا آنجا كه غرور در دل جمشيد راه يافت و راه ناسپاسي در پيش گرفت.
    يكايك به تخت مهي بنگريد
    به گيتي جز از خويشتن كس نديد
    مني كرد آن شاه يزدان شناس
    ز يزدان بپيچيد و شد ناشناس
    سالخوردگان و گرانمايگان لشگر و موبدان را پيش خواند و بسيار سخن گفت كه « هنرهاي جهان را من پديد آوردم، گيتي را به خوبي من آراستم، مرگ و بيماري را من برانداختم. جز من در جهان سرور و پادشاهي نيست، خور و خواب و پوشش و كام و آرام مردمان از من است و مرگ و زندگي همگان به دست من. اگر چنين است، پس مرا بايد جهان آفرين خواند. آنكه اين را باور ندارد و نپذيرد، پيرو اهريمن است.»
    بزرگان و موبدان همه سر به پيش افكندند. كسي ياراي چون و چرا نداشت، كه جمشيد پادشاهي زورمند و توانا بود فره ايزدي پشتيبان او. اما:
    چو اين گفته شد فر يزدان از اوي
    گسست و جهان شد پر از گفتگوي
    چون فره ايزدي از جمشيد گسست در كارش شكست افتاد و بزرگان و نامداران درگاه از او روي برگرداندند و پراكنده شدند. بيست و سه سال گذشت و هر روز نيرو و شكوه جمشيد كمتر مي شد. هر چند به درگاه كردگار پوزش مي خواست كارگر نمي شد و بخت برگشتگي و هراسش فزوني مي گرفت، تا آنكه ضحاك تازي پديدار شد.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  20. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 1 از 12 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/