نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان کوتاه دیوانه باهوش…

  1. #1
    کاربر فعال
    بهترین هدیه ای که میتوانیم به دیگران بدهیم وقت و صبرمان است.
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    5,023
    تشکر تشکر کرده 
    1,716
    تشکر تشکر شده 
    2,026
    تشکر شده در
    1,243 پست
    حالت من : ShadOsarhal
    قدرت امتیاز دهی
    3731
    Array

    داستان کوتاه دیوانه باهوش…

    مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد.

    هنگامی‌که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن‌ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد.

    مرد حیران مانده بود که چه کار کند.

    تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.

    در این حین، یکی از دیوانه‌ها که از پشت نرده‌های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

    از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.

    آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می‌گوید و بهتر است همین کار را بکند.

    پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.


    هنگامی‌که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت:

    خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.

    پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟

    دیوانه لبخندی زد و گفت:

    من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم
    ((اعتقاد))و((عشق))شهامت اورد و همه ترس ها را از دل ببرد;هر اعتقاد که تو را گرم کرد,انرا نگه دار,و هر اعتقاد,که تو را سرد کرد از ان دوری کن.عشق شادی است,عشق ازادی است عشق اغاز ادمیزادیست.

  2. کاربر مقابل از s.rozekabood عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/