فرهنگ اصطلاحات, پارسي

[R A H A]

آب از آب تكان نخوردن: حادثه اي رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هياهويي كه احتمال بروز آن كم و بيش مسلم بوده است.

[R A H A]

آب از لب و لوچه كسي راه افتادن: شيفته و فريفته شدن, به نهايت طمع افتادن.

[R A H A]

آب خوش از گلوي كسي پايين نرفتن: با سختي و مشقت بسيار گذراندن.

[R A H A]

آب زير پوست كسي دويدن: پس از بيماري و لاغري اندكي چاق شدن.

[R A H A]

آب شدن و به زمين رفتن: گم شدن و ناپديد شدنم از ميان رفتن و نابود شدن.

[R A H A]

آب كسي با كسي در يك جوي نرفتن: با هم نساختن, هم سليقه و همفكر نبودن.

[R A H A]

آب ها از آسياب افتادن: فرونشستن هياهويي كه به دنبال حادثه اي برخاسته باشد. از ياد رفتن ماجرايي كه در زمان خود جنجالي ايجاد كرده باشد.

[R A H A]

از آب در آمدن : نتيجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن.

[R A H A]

خود را به - آب و آتش زدن : به هر وسيله سخت و پر خطر متوسل شدن, براي رسيدن به مقصود خود را به مخاطره افكندن, هر خطري را استقبال كردن

[R A H A]

آب و تاب: تكلف, پيرايه, لفت و لعاب.