تصوف (یا صوفی‌گری)، عنوان قسم عمده‌ای از سلوک باطنی دینی در عالم اسلام است

ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم، در برخی از سرزمینهای اسلامی، بخصوص در بین‌النهرین، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده می‌شدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ به‌عبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و هم‌چنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبه‌نظری تصوف را تشکیل می‌دهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.

تصوف از ابتدا تا پایان قرن ششم هجری
صوفیان نخستین کسانی بودند که توجه به زندگی دنیوی و تجمل پرستی را مغایر با حقیقت دینداری و خداپرستی می‌دانستند و آنچه برایشان اهمیت داشت، رستگاری در آخرت و بهره مندی از نعمتهای اخروی و بخصوص لقای خداوند در بهشت بود؛ اما از اواسط قرن سوم به بعد، صوفیان به‌تدریج تشکیلات اجتماعی پیدا کردند و رابطه مرید و مرادی در میان آنها پدید آمد. بعضی از مشایخ نیز به نوشتن رساله و کتاب پرداختند و از این طریق مباحث نظری طریقت خود را شرح دادند و جنبه‌های نظری و آداب اجتماعی اهل تصوف را به مریدان آموزش دادند.

صوفیان، و به‌طورکلی کسانی که اهل سیر و سلوک بودند، کم وبیش در مناطق گوناگون پراکنده بودند. مهمترین مرکز آنها در نیمه دوم قرن سوم، بغداد بود. مشایخ بنامی همچون ابوالقاسم جنید بغدادی (درگذشتۀ ۲۹۷یا ۲۹۸)، ابوالحسین نوری (درگذشتۀ ۲۹۵)، ابوسعید خرّاز (درگذشتۀ ۲۷۷)، ابن عطا الاَدْمی (درگذشتۀ ۳۰۹) و ابوبکر شبلی (درگذشتۀ ۳۳۴) در این شهر زندگی می‌کردند. برخی از آنها مریدانی داشتند و به تربیت و آموزش ایشان اهتمام می‌ورزیدند. معروفترین و متنفذترینِ آنها جنید بغدادی بود که بسیاری از صوفیان بعدی طریقه خود را به او منسوب کرده‌اند. البته در مناطق دیگر، از جمله در شام و مصر و فارس و آذربایجان و خراسان نیز مشایخ دیگری بودند. در واقع، تصوف در هر منطقه و بلکه در هر شهر تابع خصوصیات اخلاقی و فکری و معنوی شیخ بزرگی بود که در آن شهر زندگی می‌کرد.

مشایخ صوفیه، که عموماً اهل سنّت بودند، از مذهب فقهی واحدی پیروی نمی‌کردند. محمد بن منوّر در کتاب اسرارالتوحید نوشته است که صوفیان بعد از شافعی، همه خود را به مذهب شافعی نسبت داده‌اند، ولی این حکم صحیح نیست. البته صوفیان نیشابور در قرن پنجم و ششم بر مذهب شافعی بودند، ولی صوفیان شهرهای دیگر مذاهب دیگری داشتند. صوفیه در عقاید صوفیانه و روشهای تربیتی نیز با یک‌دیگر اختلاف داشتند. به‌طور کلی، جدا بودن مشایخ شهرها از یک‌دیگر و اختلاف نظر ایشان در باره بعضی مسائل کلامی و اعتقادی و هم‌چنین روشهای تربیتی و آدابی که هریک به مریدان خود می‌آموختند، موجب می‌شد که مکتب باطنی یا تصوف یک شهر با شهر دیگر تفاوتهایی پیدا کند.

صوفیانِ مناطق و شهرهای گوناگون ریاضتها و روشهای خاص خود را در سلوک داشتند؛ بعضی در غذا خوردن امساک می‌کردند و اغلب روزه می‌گرفتند، بعضی در یک جا می‌ماندند، و بعضی مدام به سفر می‌رفتند. جنید بغدادی و ابوحَفْص حدّاد نیشابوری اهل سفر نبودند، ولی مثلاً ابراهیم ادهم (درگذشتۀ ۱۶۱) و ابوعلی دقّاق (درگذشتۀ ۴۰۵) مدتی از عمر خود را در سفر گذراندند. از نظر صوفیانِ اهلِ سفر، احساس غربت در شهرهای بیگانه تأثیر تربیتی داشت، همچنان‌که گوشه‌نشینی و پناه بردن به خرابه‌ها و کوهها را در تقویت توکل و صبر و رضا موثر می‌دانستند.


از اواسط قرن سوم، ارتباط اهل سلوک با یک‌دیگر بیشتر شد و رفت وآمد سالکان و مشایخ به شهرها، بخصوص به بغداد، موجب شد که تعالیم مشایخ این شهر، و در رأس ایشان جنید بغدادی و سپس شبلی، به شهرهای دیگر نفوذ کند. قتل حسین بن منصور حلاج در ۳۰۹ در بغداد، تأثیر ژرفی بر تصوف گذاشت. پس از این واقعه، بغداد به‌تدریج مرکزیت خود را در تاریخ تصوف از دست داد. مشایخ بغداد شاگردان فراوانی از نقاط دیگر، بخصوص خراسان، گِرد خود جمع کرده بودند که از آن پس بسیاری از این شاگردان پراکنده شدند و به شهرها و مناطق خود بازگشتند و همین امر موجب گسترش تصوف و تعالیم صوفیان بغداد، بخصوص جنید بغدادی و شبلی، در مناطق دیگر گردید.

پیدایش ادبیات تصوف
تحول دیگری که در قرن چهارم صورت گرفت این بود که صوفیان بیش از پیش به نوشتن رساله و کتاب رغبت نشان دادند. در نیمه دوم قرن سوم مشایخ بغداد، مانند جنید بغدادی و خرّاز و نوری، آرا و اندیشه‌های خود را به‌صورت رساله‌های کوتاه می‌نوشتند، اما از اواسط قرن چهارم به بعد نوع ادبی خاصی در تصوف پدید آمد و آن کتابهای جامع یا رساله‌های صوفیانه بود. دست کم چهار رساله مهم در این دوره نوشته شد که عبارت اند از: قوت القلوب نوشته ابوطالب مکی (درگذشتۀ ۳۸۶)؛ کتاب اللّمع فی التصوف نوشته ابونصر سرّاج طوسی؛ کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف نوشته ابوبکر کلاباذی؛ و تهذیب الاسرار نوشته ابوسعد خرگوشی نیشابوری (درگذشتۀ ۴۰۶). رساله‌های قرن چهارم همه به عربی بودند. در قرن پنجم بر تعداد رساله‌ها افزوده شد. ابوالقاسم قشیری (درگذشتۀ ۴۶۵) نیز رساله خود را به عربی نوشت و به همین سبب انتشار وسیعی در مناطق دیگر پیدا کرد؛ اما ابوابراهیم اسماعیل مستملی بخاری کتاب التعرف کلاباذی را به فارسی شرح کرد و بدین ترتیب نخستین دایره المعارف تصوف را به فارسی نوشت. کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری نیز رساله فارسی دیگری بود که در میان صوفیان فارسی زبان شهرت یافت. ابوحامد غزالی (درگذشتۀ ۵۰۵) نیز پس از نوشتن احیاءعلوم الدین به عربی، روایت مختصر آن‌را به فارسی با نام کیمیای سعادت نوشت. سنّت رساله نویسی در تصوف در قرنهای بعد نیز تداوم یافت. معروفترین رساله عربی عوارف المعارف شهاب‌الدین عمر سهروردی (درگذشتۀ ۶۳۲) است که ترجمه‌های متعددی از آن به عمل آمد، که از آن جمله است مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه عزالدین محمود کاشانی (درگذشتۀ ۷۳۵) که خود از جهاتی به منزله کتابی تألیفی است.

رساله‌ها جامع معارفی بودند که مشایخ می‌خواستند شاگردان و مریدانشان آنها را بدانند. در این کتابها هم مسائل اعتقادی مطرح می‌شد و هم مسائل علمی تصوف. تعریف تصوف و معرِّفی صوفیان بزرگ، بحث معرفت و توحید، بحث احوال و مقامات، بیان آداب عبادتها و رفتار اجتماعی و امور شخصی از قبیل لباس پوشیدن و طعام خوردن، بحث سماع و شعر و آلات موسیقی و شرکت در مجالس سماع، و بالاخره تعریف اصطلاحاتی که در میان صوفیه رایج بود، از جمله مطالب اصلی رساله‌ها بود.

با وجود شباهتهای کلی رساله‌ها، هریک از آنها خصوصیات مکتب صوفیانه و منطقه‌ای را داشتند که نویسنده بدان تعلق داشت؛ قوت القلوب ابوطالب مکی بیان کننده معارف صوفیانه بصره بود، اللّمع سرّاج در بیان تصوفی بود که نویسنده طوسی آن در بغداد آموخته بود، التعرف کلاباذی و شرح تعرف مبیّن تصوف رایج در بخارا و اطراف آن بود، و تهذیب الاسرار خرگوشی و رساله قشیری و احیاءعلوم الدین غزالی منعکس کننده سنّت صوفیانه نیشابور بودند.

رساله‌های صوفیانه که از نیمه دوم قرن چهارم نوشته شدند، حاکی از آن اند که اهل تصوف خود را پیروان مذهبی باطنی و عرفانی، با اصول عقاید و آداب و عبادتها و جایگاه اجتماعی و عبادتگاه خاص، می‌دانستند و در مورد مذهب خود برداشتی تاریخی پیدا کرده بودند و می‌توانستند این تاریخ را با معارف پیشینیان خود به نوآموزان انتقال دهند. بعضی از زاهدان و سالکان قرن دوم و صوفیان قرن سوم و اوایل قرن چهارم، برای مشایخ و نویسندگان دوره‌های بعد همواره به منزله بزرگترین شخصیتهای تصوف به‌شمار می‌آمدند و سیره و آداب و رفتار و سخنان ایشان بهترین یادگار و الگو برای مریدان و طالبان طریقت بود.

از جمله مطالبی که نویسندگان رساله‌ها از قول صوفیان پیشین نقل کرده‌اند، سخنان کوتاه و تعریف گونه‌ای است که برخی از ایشان در پاسخ به سؤالاتی در باره تصوف و صوفی اظهار کرده‌اند. بحث در باره احوال و مقامات یا منازل سلوک همواره مورد علاقه صوفیان بوده و از قدیم، هم در رساله‌ها و کتابهای مستقل وهم در رساله‌های صوفیانه، در باره آن سخن گفته‌اند. این بحث مبتنی بر تصوری بود که صوفیه از سیر کمال اخلاقی و معنوی خود، به منزله سفری باطنی، داشتند. همان‌طور که در سفر ظاهری، مسافر در منازل گوناگون فرود می‌آید و اقامت می‌کند، در طول سفر باطنی هم سالک از منازل یا مقامات مختلف عبور می‌کند و در این مقامات احوالی به او دست می‌دهد. در صدر تاریخ تصوف، تعداد این منازل یا مقامات بسیار محدود بود. شقیق بلخی (درگذشتۀ ۱۹۴)، در رساله‌ای به نام آداب العبادات، از چهار منزل سخن گفته است که عبارت اند از: زهد و خوف و شوق و محبت. در قرنهای بعد، بر تعداد مقامات و منازل افزوده شد؛ ذوالنّون مصری از نوزده مقام، ابونصر سرّاج از هفت مقام و ده حال، خواجه عبداللّه انصاری از صد میدان یا منزل، و روزبهان بقلی شیرازی از هزار و یک مقام یاد کرده‌اند.

رعایت آداب خاص برای هر کاری، اعم از عبادتهای شرعی و اعمال عبادی خاص صوفیه و هم‌چنین رفتار اجتماعی و معاشرت با مردم، بخصوص با صوفیان و مشایخ، یکی از اموری بود که مشایخ صوفیه سخت بر آن تأکید می‌ورزیدند. مریدان باید همه فعالیتهای خود را، چه در خلوت چه در اجتماع، مطابق آدابی که به آنان می‌آموختند، انجام می‌دادند. نماز خواندن، ذکر گفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن، خوابیدن و از خواب برخاستن، گفتگو با صوفیان دیگر، ورود به خانقاه، چلّه نشینی، به حضور شیخ یا پیر رفتن و با او گفتگو کردن، همه باید مطابق با آداب می‌بود. برشمردن آداب و بحث در باره آنها موضوعی بود که نویسندگان صوفی از قرن چهارم به بعد در آثار خود مطرح کردند و در رساله‌های صوفیانه بخشی را به‌این موضوع اختصاص دادند. بعضی دیگر از این نویسندگان، مانند ابوعبدالرحمان سلمی و ابومنصور اصفهانی (درگذشتۀ ۴۱۸)، نیز رساله‌های مستقلی در این باره تألیف کردند.

خانقاه‌ها
توجه خاص به موضوع آداب در تصوف، ملازم پیدایی رابطه خاصی بود که میان صوفیان مجرّب و کار آزموده، در مقام شیخ یا پیر، با نوآموزان یا شاگردان پدید آمد. رابطه مریدی و مرادی، جمع شدن عده‌ای شاگرد به‌دور یک پیر و دریافت دستورها و تعالیم طریقت از وی مستلزم داشتن محلی خاص بود. در بعضی شهرها صوفیه از مسجد استفاده می‌کردند. گاهی محل تجمع و دیدار آنان خانه پیر بود. ولی بعداً، صوفیان محلهای خاصی برای خود تأسیس کردند که معمولاً به آن «دُویرِه» یا «رباط» می‌گفتند. در خراسان و ماوراءالنهر، کرّامیان لفظ خانقاه یا «خانه گاه» را برای محلّ تجمع و مدرسه‌های خود به کار می‌بردند، و سپس از اواسط قرن پنجم، صوفیه نیز این لفظ را در مورد دویره‌ها و رباطهای خود استعمال کردند.

تأسیس دویره‌ها یا رباطها یا خانقاههای صوفیه باعث شد که اولاً صوفیان به لحاظ اجتماعی تشکل پیدا کنند، و ثانیاً برای رفتن به‌این محلها و سکونت در آنها و نگهداری از آنها، آداب و مقرراتی تعیین کنند و برای تأمین مخارج خانقاهها و پرداخت هزینه خادمان و کسانی که مدتی در آنجا اقامت می‌کردند، موقوفاتی معیّن نمایند. نخستین بار ابوحامد غزالی در باره موضوعات مربوط به خانقاهها و موقوفات آن در بعضی آثار خویش بحث کرد.

سیره‌ها و سلسله‌های مشایخ صوفیه
از دیگر موضوعاتی که از نیمه قرن چهارم به بعد مورد توجه نویسندگان صوفی قرار گرفت، تاریخ صوفیان گذشته بود. نخستین بار ابوعبدالرحمان سلمی نیشابوری تاریخ صوفیان را نوشت. او در کتاب طبقات الصّوفیه، ۱۰۳ تن از پارسایان و صوفیان کم وبیش معروف را، به لحاظ تاریخی، به پنج طبقه تقسیم کرده و ضمن معرفی هریک، بعضی از اقوالشان را نیز نقل نموده است. ابونعیم اصفهانی نیز، تحت تأثیر سلمی، کتابی با عنوان حلیه الاولیاء تألیف کرد و صحابه بزرگ و زاهدان و عابدان و نسّاک و صوفیان را از صدر اسلام تا زمان خود معرفی نمود. در قرن پنجم، خواجه عبداللّه انصاری، بر اساس کتاب سلمی، طبقات الصّوفیه خود را به فارسی و به لهجه مردم هرات تقریر کرد. بابی از رساله قشیریه و کشف‌المحجوب هجویری نیز به همین موضوع اختصاص دارد.

جمع آوری سخنان مشایخ بزرگ و توجه احترام آمیز به‌این سخنان و متبرک دانستن آنچه از ایشان به‌جا مانده بود، مانند خانقاه و مسجد و مزار و حتی خرقه و تسبیح و سجاده، به‌تدریج اهمیت یافت و معمولاً مریدان یا فرزندان و نوادگان مشایخ، متولی خانقاه و آثار بازمانده از آنها بودند.

برای برخی از مشایخ بزرگ زندگینامه نوشته شد. در قرن چهارم، ابوالحسن دیلمی زندگینامه ابوعبداللّه ابن خفیف شیرازی را به عربی نوشت. اصل این کتاب به‌دست نیامده و ترجمه فارسی آن با عنوان سیرت الشیخ الکبیر ابوعبداللّه ابن خفیف شیرازی از ابن جنید شیرازی موجود است. در همین قرن زندگینامه‌ای برای ابواسحاق کازرونی (درگذشتۀ ۴۲۶) به نام فردوس المرشدیه فی اسرار الصمدیه نوشته شد منسوب به محمود بن عثمان (درگذشتۀ ۷۴۵). معروفترین زندگینامه مشایخ، کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید است که محمد بن منوّر، یکی از احفاد ابوسعید ابوالخیر، آن‌را در قرن ششم نوشت. مطالب این نوع کتابها از حیث صوری شبیه به هم است: شرح دوران کودکی و اوایل سلوک شیخ و ریاضتها و کرامات و سخنان او، حکایتهایی که در باره رابطه او با دیگران در افواه بوده، حالاتش در اواخر عمر و هنگام مرگ، و خوابهایی که دیگران پس از مرگ او در باره اش دیده‌اند. خواندن زندگینامه شیخ و زیارت مزار او و بیتوته کردن در آن، بخشی از آداب و عبادتهایی بود که مریدان و معتقدان به وی می‌بایست انجام می‌دادند. در بعضی مناطق، در دوره‌های خاص، شیخ یا ولیِّ بخصوصی مورد توجه مردم و حکام قرار می‌گرفت و مزارش بازسازی و آثار مکتوبش جمع آوری و استنساخ می‌شد. در ایران، مقبره‌های مشایخی چون بایزید بسطامی در بسطام، شیخ احمد جام در تربت جام، روزبهان بقلی شیرازی در شیراز، و شاه نعمت‌اللّه ولی در ماهان کرمان چنین وضعی داشته است.


نام مشایخ بزرگ و پرنفوذ از راهی دیگر نیز زنده می‌مانْد و آن سلسله یا طریقتی بود که پس از وی به نامش تأسیس می‌شد. از طریق سلسله، برکت و معنویت شیخ و اعتقادات و تعالیم باطنی او و اذکار و اورادی که به کار می‌برد، سینه به سینه منتقل می‌شد. سلسله‌ها عموماً از قرن ششم به بعد شکل گرفته اند و چنان‌که گفته شد، نام هریک از آنها معمولاً از شیخی بزرگ اخذ شده است؛ مانند سلسله سهروردیه، منسوب به شهاب‌الدین عمر سهروردی (درگذشتۀ ۶۳۲) و سلسله مولویه، منسوب به مولانا جلال‌الدین رومی (درگذشتۀ ۶۷۲). شیخ احمد غزالی (درگذشتۀ ۵۲۰)، در پدید آمدن سلسله‌ها بسیار موثر بود و بسیاری از سلسله‌ها اِسناد خود را به او می‌رسانند. سلسله‌ها کوشیده اند که برای خود شجره نَسَبی ترتیب دهند و سلسله خود را با واسطه صوفیان پیشین به صحابه و سپس به پیامبر اکرم برسانند، ولی این نوع اِسنادها، که خود متأثر از شیوه محدّثان است، بخصوص وقتی که به شخصیت‌های قرن‌های اول و دوم برمی‌گردد، اساس محکمی ندارد.

سماع و شاعری

بحث‌انگیزترین موضوع در تصوف، سماع است. جمع شدن صوفیان در یک محل (دویره یا خانقاه) و گوش فرادادن به آواز قوّال، که گاهی با ساز همراه می‌شده، از سنّت‌های دیرپای تصوف است. برپاکردن مجالس سماع، که ظاهراً از قرن سوم آغاز شده، با پدید آمدن رابطه مریدان و پیر و حلقه زدن آنان به‌دور او و شنیدن تعالیمش پیوند مستقیم داشته است. احتمالاً مجالس سماع صوفیان تقلیدی از مجالس طرب در دربارها و به نوعی، صورت دینی و مقدّس شده‌این مجالس بوده، چنان‌که شیوه رفتار مریدان با شیخ نیز با ادب درباریان نسبت به شاه یا خلیفه بی ارتباط نبوده است. ظاهراً، نخستین مشایخی که‌این نوع مجالس را دایر کردند، بغدادیان بودند؛ جنید بغدادی و ابوبکر شبلی مجلس سماع تشکیل می‌دادند. در خراسان، ملامتیان نیشابور با سماع و رقص موافق نبودند، ولی در قرن چهارم صوفیان خراسان این رسم را پذیرفتند و در باره آداب و مسائل آن سخن گفتند. اکثر رساله‌هایی که بعداً در باره سماع صوفیان نوشته شده، به قلم ایرانیان بوده است. متشرعان و فقها همواره به مجالس سماع اعتراض و از آنها انتقاد می‌کرده اند و به همین جهت در بعضی از رساله‌های سماع و رساله‌ها کوشش شده که‌این مجالس به لحاظ شرعی توجیه شوند. در ابتدا، در مجالس سماع قاریان با آواز خوش قرآن می‌خواندند و صوفیان سماع می‌کردند. سپس خواندن اشعار عربی و در مجالس ایرانی خواندن اشعار فارسی نیز باب شد. برخی از مشایخ نواختن دف و برخی دیگر علاوه‌بر آن، نی زدن را نیز مجاز می‌دانستند، ولی همه‌اینها از نظر علمای متشرع حرام بود. در قرن پنجم، رقصیدن و جامه دریدن نیز در مجالس سماع رسم شد که بعضی از صوفیان نیز نسبت به آن انتقاد داشتند. از دیگر رسومی که بعضی از علمای شرع و حتی برخی صوفیان به آن اعتراض می‌کردند، خواندن غزل یا ابیات عاشقانه‌ای بود که در آنها از مطرب و می‌و خرابات و شاهد و ساقی و زلف و خدّ و خال معشوق سخن گفته شده بود؛ اشعاری که مضامین آنها غیردینی بود و سرایندگان آنها نیز معمولاً شاعران درباری بودند. هجویری خود از کسانی بود که خواندن این قبیل اشعار را حلال نمی‌دانست، ولی به رغم مخالفت او و سایر متشرعان، صوفیان (بخصوص در خراسان) از این اشعار استقبال می‌کردند.

روی آوردن صوفیان به شعر با تحولی عمیق در دیدگاه‌ایشان همراه بود و آن برجسته شدن عشق به منزله نسبت انسان و خداوند بود. صوفیانِ نخستین معمولاً از لفظ قرآنی محبت استفاده می‌کردند، ولی از نیمه دوم قرن سوم به بعد، لفظ عشق که در اصل در مورد دوستی میان دو انسان، بخصوص زن و مرد، به کار می‌رفت، به‌تدریج در خصوص نسبت انسان و خدا نیز به کار رفت. حلاج از جمله صوفیانی بود که به سرودن این نوع اشعار عاشقانه پرداخت؛ اما بزرگترین تأثیر مفهوم عشق و حُسن در تصوف، پدید آمدن آثار ارزنده نظم و نثر در ادبیات صوفیانه، بخصوص در زبان فارسی، بود. از قرن پنجم به بعد، ده‌ها رساله منظوم و منثور، به فارسی و عربی، در باره عشق و روان‌شناسی عاشقی نوشته شده و غزلیاتی، بخصوص به فارسی، سروده شده که همه محصول همین مفهوم عشق و رابطه عاشق و معشوقی میان انسان و خداوند است.

در تاریخ تصوف اسلامی به‌طور کلی روح مردسالاری غلبه داشته است. صوفیان بزرگ، که تعالیم و سیره و سرگذشت آنان محرک و مشوق دلهای سالکان بوده است، مرد بوده‌اند. در ذهن بسیاری از صوفیان نیز همواره‌این فکر وجود داشته که راه تصوف و عرفان راهی است مردانه. جمله «طالب المولی ' مذکّر» نیز که بعضی از صوفیان به کار می‌بردند، حاکی از همین طرز فکر است. در عین حال، استثناهایی هم وجود داشته است. معروفترین صوفی زن، رابعه عَدَویه (قرن دوم) است که نامش در بسیاری از آثار صوفیه ذکر شده. در قرن پنجم بعضی از مشایخ، از جمله ابوسعید ابوالخیر، زنان را نیز در سلک مریدان خود می‌پذیرفتند. بعدها در بعضی از خانقاهها محلی برای زنان در نظر گرفته شد. با اینهمه، بعضی از مشایخ و نویسندگان، نسبت به زنان نظر منفی داشتند.


تصوف در ایران بعد از قرن ششم تا دوره صفویه
در قرن ششم (اواخر دوره سلجوقیان) تصوف پس از تحمل مخالفتها و نشیب و فرازها بالاخره به ثبات رسید و هیئت منظمی پیدا کرد و به خصوص به‌واسطه ابوحامد غزالی، در میان اهل سنّت، که مذهب اکثر مسلمانان ایران آن زمان بود، جایگاهی محترم یافت. صوفیان این دوره در ابراز عقاید و اجرای مراسم آزاد بودند و علاوه‌بر نفوذی که در میان مردم داشتند، در میان امرا نیز حامیانی پیدا کردند؛ از جمله خواجه نظام الملک، وزیر دوره سلجوقی، از حامیان صوفیه بخصوص ابوسعید ابوالخیر بود. این وضع از دوره خوارزمشاهیان تا حمله مغول نیز ادامه یافت، به‌گونه‌ای که در حمله مغول به‌ایران در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاهها وجود داشتند. مغولان با آنکه بسیاری از صوفیان را کشتند، از جمله نجم‌الدین کبری و احتمالاً عطار را، و سبب آوارگی و مهاجرت عده‌ای از صوفیان، از جمله نجم‌الدین رازی شدند، در نهایت بر رونق آن افزودند، زیرا از سویی در آن دورانِ ویرانی و مصیبت، تصوف مهمترین ملجأ روحی و فکری مردم شد و عده بسیاری به آن رو آوردند، و از سوی دیگر دیری نپایید که‌ایلخانان مغول مجذوب تصوف شدند؛ برخی حکام مغول مثل غازان خان، الجایتو و ابوسعید و نیز وزرا و امیران آنان همچون رشیدالدین فضل‌الله و پسرش غیاث‌الدین، به صوفیان و مشایخ ابراز علاقه می‌کردند و مخصوصاً خانقاه را مورد عنایت قرار می‌دادند.

با انقراض خلافت عباسی و فتح بغداد توسط هولاکو، بزرگان شیعی فرصت اظهار وجود یافتند. هم‌چنین، با حمایت امرا از صوفیان، تصوف نیز رونق یافت. شاید از همین دوران بود که زمینه‌های بروز ارتباط میان تصوف و تشیع پیدا شد.

دوره شکوفایی تصوف در دوره تیموریان نیز تا پیدایش صفویه استمرار داشت. در این دوره، حاکمان تیموری نسبت به برخی سلسله‌های صوفیه بر حسب عقاید و تعصبات دینی خاص خویش رفتار می‌کردند؛ اما به‌طور کلی آنان به مشایخ صوفیه اعتقاد بسیار داشتند و قرن هشتم و نهم دوران رونق تصوف است؛ ازینرو، کمتر شاعر و نویسنده یا عالمی را می‌یابیم که در این دوره از ذوق عرفانی بی بهره مانده باشد و جلوه‌هایی از آن‌را در آثار خود منعکس نکرده باشد. با این حال، برخی مشایخ صوفیه در این ادوار، خصوصاً در زمان تیموریان، مورد سخت‌گیری و اذیت برخی متشرعان ظاهری قرار می‌گرفتند. از مهمترین اوصاف تصوف در این دوره، ظهور علایق شیعی در مشایخ صوفیه و رواج و قدرت یافتن سلسله‌های صوفیانه شیعی، از جمله سلسله صفویه و نوربخشیه و نعمت اللهیه است. احتمالاً علت اصلی این امر، انقراض خلافت عباسی و آزاد شدن مردم در پیروی از مذاهب و تضعیف قدرت حکومتی اهل سنّت بود.

در این دوره، نهضتهای اجتماعی صوفیان شیعی بر ضد حکام عصر و برای استمرار تشیع و عدالت اجتماعی پدید آمد. مهمترین این نهضتها عبارت بودند از: نهضت شیخ خلیفه مازندرانی (مقتول در ۷۳۶)؛ قیام مریدش، شیخ حسن جوری (مقتول در ۷۴۳)، که به نهضت سربداران خراسان منجر شد؛ نهضت عده‌ای از سادات صوفی مازندرانی، که از پیروان میر قوام‌الدین مرعشی بودند و به نام مرعشیان مشهور شدند، آنان با نهضت سربداران مرتبط و به بزرگان آن نهضت منتسب بودند، تیمور گورکانی در ۷۹۵ حکومتشان را از بین برد؛ نهضت حروفیه، که بانی آن شیخ فضل‌اللّه حروفی استرآبادی بود. وی بر ضد حکام و فقیهان اهل سنّت قیام کرد و در ۷۹۶ فرزند تیمور او را به قتل رساند.

دیگر ویژگی مهم تصوف در این دوره، توسعه و رواج آن در گیرودار حمله مغول در نواحی دیگر، از جمله آسیای صغیر و هندوستان، بود که با ورود مشایخ ایرانی صوفیه در آن مناطق (مثل هجرت بهاء ولد پدر مولوی و شیخ نجم‌الدین رازی به روم) تحقق یافت و به همین واسطه عده بسیاری نیز مسلمان شدند. هندوستان نیز از مهمترین مراکز صوفیان بود و رونق تصوف در هندوستان که ورود آن به آنجا از زمان غزنویان آغاز شده بود، در این چند قرن به اوج خود رسید. در میان سلسله‌های صوفیه که از ایران به شبه قاره هند رفتند، چشتیه، سهروردیه، نعمت اللهیه، نقشبندیه و قادریه سهم عمده داشتند.

دوره مغول هم‌چنین مهمترین دوره برای ادبیات صوفیانه فارسی است. آثار مکتوب صوفیان در این اوان چهره دلپذیری یافت. آثار منثور پختگی یافت و بعضی از آنها از تعلیمی یا روایی و تذکره بودن صِرف، بیرون آمد و مباحث نظری و استدلالی در آن‌راه یافت و در ردیف سایر علوم قرار گرفت، به‌گونه‌ای که شمس‌الدین آملی در قرن هشتم در نفائس‌الفنون بخشی را به علم تصوف و مباحث و اصطلاحاتش اختصاص داد. در آثار منظوم صوفیه نیز تحولات چشمگیری صورت گرفت. خلق این‌گونه آثار که با سنایی آغاز شده بود، با عطار و مولوی به کمالی بی‌نظیر رسید.

این دوره هم‌چنین دوره تشخص و تعین کامل سلسله‌هایی است که به‌تدریج از قرن چهارم و پنجم شکل گرفته بود. در تصوف، اجازه ارشاد و تربیت اهمیت فراوانی دارد. همه سلسله‌های صوفیه اجازه نامه مشایخ خود را به پیامبر اسلام، و بیشتر از طریق علی علیه‌السلام، می‌رسانند. تأکید و تصریح در ذکر رشته اجازه هر شیخ، ابتدا عموماً شفاهی بود ولی پس از سه چهار قرن که تصوف رونق گرفت. تعدد و تشعب ــ و احتمالاً صحت یا عدم صحت دعوی مشایخ ــ سبب شد تا ذکر اجازه با عناوین و اصطلاحات مختلفی، از جمله خرقه پوشیدن شیخی از دست شیخ دیگر، اهمیت یابد. صوفیان این دوره بر حسب سلسله نَسَب معنوی، خود را معرفی می‌کردند. هم‌چنین سلسله‌های گوناگون با نام بزرگان آنها شهرت یافتند. سلسله‌های مهمی مثل خاکسار، سهروردیه، نعمت اللهیه، نقشبندیه، قادریه و نوربخشیه در این چند قرن رونق بیشتر داشتند. برخی این سلسله‌ها را غالباً از انشعابات سلسله معروفیه، منسوب به معروف کرخی، می‌دانند. سیر تاریخی این سلسله‌ها می‌تواند سیر تصوف را، بخصوص در این دوره، مشخص کند.

یکی از ویژگیهای تصوف در این دوره، تأثیر عظیم ابن عربی بر تصوف ایرانی از قرن هفتم به بعد است. آثار و تعالیم او از چند نظر در بررسی تاریخ تصوف در ایران اهمیت دارد: یکی ارتباط وی با مشایخ ایرانی، مثل شهاب‌الدین عمر سهروردی و شیخ سعدالدین حمویه و شیخ اوحدالدین کرمانی؛ دوم، تأثیر وی در حکمت عرفانی شیعی با طرح صریح و بسط موضوعاتی چون ولایت و انسان کامل و وحدت وجود؛ سوم، نفوذ آرای وی در نثر و نظم عرفانی فارسی؛ چهارم، سهم عمده او و شارحان آثارش در تأسیس عرفان نظری در ایران. این امر خصوصاً با آثار شارحان ابن عربی و مقدّم بر همه صدرالدین قونیوی رخ داد.

دامنه نفوذ ابن عربی در تصوف ایرانی، خصوصاً در زمان صفویه و بالاخص در آثار ملاصدرا دیده می‌شود. ملاصدرا به ابن عربی و قونیوی ارادت خاصی داشت و آثارش، از جمله اسفار، مملو از استناد به اقوال آن دو و طرح مباحث عرفانی از قبیل وحدت وجود یا علم حضوری است. پس از وی نیز در ایران شیعی به جریان خاصی از تصوف برمی‌خوریم که غالباً عرفان خوانده می‌شود و در آن تعلق خاصی به تعالیم حکْمی ابن عربی و بعضاً آرای فلسفی ملاصدرا وجود دارد. پیروان این جریان، که کسانی همچون آقامحمدرضا حکیم قمشه‌ای (۱۲۴۱ـ۱۳۰۶) بودند، به‌ویژه فصوص الحکم را تدریس و ترویج می‌کردند و اهل سیر و سلوک معنوی نیز بودند، بی آنکه ارادت خود را به یکی از سلاسل صوفیه صراحتاً اظهار کنند یا رسماً به سلسله‌ای تعلق داشته باشند.

تصوف در ایران در دوره صفویه

سقف مقبره شاه نعمت‌الله ولی، ماهان، کرماندر دوره صفویه (۹۰۶ـ ۱۱۳۵) تصوف وضع پیچیده‌ای یافت. صفویه خود در اصل سلسله‌ای صوفی و منسوب به شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی (درگذشتۀ ۷۳۵) بود. شیخ صفی‌الدین از مشایخ مشهور صوفیه در دوران الجایتو و ابوسعید ایلخانی، و بنا بر کتاب صفوه‌الصفا مرید شیخ زاهد گیلانی (درگذشتۀ ۷۰۰) و نیز داماد او بود. نفوذ معنوی صفی‌الدین اردبیلی در ۳۵ سال دوره ارشادش بسیار زیاد بود و چون مغولان به او ارادتی تمام داشتند، وی بسیاری از آنان را از آزار رساندن به مردم باز می‌داشت. پس از مرگ شیخ نیز اولاد و احفاد او در سلسله صفویه به مقام ارشاد رسیدند. شیخ صدرالدین، فرزند شیخ صفی‌الدین، خانقاه بزرگ و مجللی در اردبیل، در کنار مزار پدرش، ساخت که محل استقرار مریدانش شد. ششمین نواده شیخ صفی‌الدین، شاه اسماعیل بود که در عین حال جانشین معنوی شیخ صفی‌الدین نیز محسوب می‌گردید؛ ازینرو، لشکریان صفوی که‌این سلسله را مرشد خود می‌دانستند، به نیروی ارادت معنوی شمشیر زدند و همین امر از لوازم اصلی استقرار حکومت صفوی، وسیعترین حکومت واحد ایرانی پس از ساسانیان، شد. سلاطین صفوی نیز مانند شاه اسماعیل با عناوینی چون «صوفی اعظم» یا «مرشد کامل» خوانده می‌شدند. گفته می‌شود که یکی از شواهد تاریخی ارتباط تصوف و تشیع این است که چون صفویه صوفی مسلک به‌قدرت رسیدند، تشیع را که عمدتاً تصوف زمینه رشد آن‌را در ایران، بخصوص از اوایل قرن هفتم، فراهم آورده بود، مذهب رسمی اعلام کردند. قبل از صفویه نیز دیگر نهضتهای صوفیه، مثل سربداران و حروفیه و نوربخشیه و مشعشعیان، همگی شیعی مذهب بودند.

با این حال به چند علت، اسباب افول تصوف در ایران فراهم شد: ۱) مفاسد اخلاقی میان صوفیان قزلباش و خودسری آنها که سبب شده بود خطری برای حکومت محسوب شوند؛ ۲) کثرت جماعت قلندران و درویشان لاابالی که غالباً از هند می‌آمدند و چون با سلسله‌های رسمی ارتباط نداشتند به آنها درویشان بی شرع می‌گفتند؛ ۳) انحصارطلبی صوفیان صفویه که در ذم و طرد دیگر سلسله‌های صوفی می‌کوشیدند؛ ۴) نفوذ علما و فقهای مخالف تصوف. تفرقه میان سران قزلباش در کسب قدرت نیز موجب تضعیف حکومت و از اسباب عمده انقراض صفویه گردید، تا بدان حد که وقتی دوره پادشاهی به شاه عباس رسید دیگر از قدرت قزلباشان صوفی، و به‌طور کلی تصوف، چندان چیزی باقی نمانده بود.

در این میان، کسانی که به تصوف حقیقی تعلق خاطر داشتند و از اوضاع زمانه خود می‌نالیدند، فراوان بودند. اینان یا از ایران هجرت کردند و بسیاری، مثل نعمت اللهیه، به هندوستان رفتند یا اینکه در ایران ماندند و در تألیفاتشان انزجار و تبرای خود را از تصوف مرسوم زمانه ابراز کردند و نیز در دفاع از تصوفی که آن‌را حقیقی و منافی با شرع نمی‌دانستند، کوشیدند. از جمله در میان اکثر قریب به اتفاق حکما و فلاسفه‌این عصر، مثل میرداماد، تعلقات صوفیانه به عیان دیده می‌شد، بخصوص از طریق حکمت اشراق که میرداماد از مفسرانش بود. میرزا ابوالقاسم فندرسکی مشهور به میرفندرسکی (درگذشتۀ ۱۰۵۰)، که از حکمای عصر بود، نیز زندگی زاهدانه داشت و از او کراماتی نقل شده است. وی اهل سیر و سفر بود و بارها به هند سفر کرد و بخشی از زندگی طریقتی خود را در مجالست با عارفان هند به سر برد. میرفندرسکی به سبب تألیف شرح مفصّل فارسی بر کتاب جوگ باشست و قصیده‌ای عرفانی که بارها شرح و تفسیر شد، مشهور است. بزرگترین فیلسوف دوره صفوی ملاصدرا در رساله‌ای موسوم به سه اصل، که ظاهراً تنها اثر بر جای مانده از او به زبان فارسی است، ضمن گلایه از فقهای متشرع و متکلمان عصر که ذمّ تصوف می‌کنند، در مقام دفاع از تصوف حقیقی بر آمده و ایمان را از دیدگاه صوفیه تعریف کرده است. فیض کاشانی شاگرد و داماد ملاصدرا و مرید شیخ بهایی و صاحب آثار بسیار، از تفسیر قرآن تا علم کلام و حدیث و فقه و عرفان و تصوف، در بعضی آثار خود از صوفی نمایان و هم‌چنین علمای جاهلی، که در آزار صوفیه حقیقی می‌کوشند، انتقاد نموده و از تصوف حقیقی و سیر و سلوک دفاع کرده و علم تصوف را گوهر دانش و میراث انبیا خوانده است.


شاید به سبب اوضاع متشنج زمانه و پرهیز از اتهام تصوف بود که بزرگان صوفی مشرب این عصر، که در ایران مانده بودند، با سلسله‌های رایج صوفیه ایران ارتباط علنی نداشتند یا این ارتباط را کتمان می‌کردند. لذا تشخیص اینکه احتمالاً در چه سلسله‌ای سلوک می‌کردند و مرید چه کسی بودند مشکل است، ولی چنان‌چه به سلسله‌ای منتسب باشند ممکن است یکی از سه سلسله نعمت اللهیه، ذهبیه یا نوربخشیه باشد که در آن موقع در ایران رواج داشت. با این مقدمات، مخالفت شدید شماری از علمای شیعه با صوفیه، با اتکا به شاهان صفوی خصوصاً پس از دوره شاه عباس اول (۹۹۶ـ ۱۰۳۸)، آغاز شد و در ادوار بعد استمرار یافت. تقریباً از زمان شاه طهماسب اول (۹۳۰ـ۹۸۴) کتابهای فراوانی هم در رد تصوف هم در رد حکمت، که‌اینک در حوزه اشراقیون متأخر با ملاصدرا صبغه عرفانی نیز یافته بود، نوشته شد.

تصوف در ایران پس از صفویه
با انقراض صفویان و ظهور نادر (۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) و کم اعتنایی او به علما و نپرداختن کریم خان زند به موضوع تصوف، قدرت و نفوذ مخالفان تصوف چندگاهی فرو نشست. با این حال از اوایل سلطنت شاه سلطان حسین صفوی (۱۱۰۵ـ ۱۱۳۵) تا اواخر حکومت کریم خان زند، وضع تصوف و معارف عرفانی در ایران کاملاً نابسامان بود، رسوم طریقت از ایران بر افتاده بود و به سبب اغتشاش مملکت و انکار و آزار حکام و غلبه برخی علما، اگر هم کسی به تصوف رو می‌آورد او را منع می‌کردند. بدین ترتیب، بزرگان سلاسل یا از ایران رفتند یا انزوا گزیدند، به نحوی که جز چند تن از سلسله نوربخشیه در مشهد و سلسله ذهبیه در شیراز، بقیه در گمنامی می‌زیستند.

در اوایل دوره قاجار (۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) بار دیگر فعالیت مشایخ نعمت اللهی آغاز شد. در عین حال، با همه فراز و فرودها و مخالفتهای مختلف با تصوف، سلاسل صوفیه به حیات خود ادامه دادند، گرچه ممکن است به سبب غلبه تفکر مدرن، تجلیات فرهنگی آن گسترش چشمگیر نداشته باشند.

به‌طور کلی، وضع ظاهری تصوف در ایران معاصر، بیشتر مولود اوضاع اجتماعی و دینی ای است که از اواخر دوره صفوی حاکم شده است. یکی از عوارض این اوضاع، همچنان‌که گفته شد، تقبیح اصطلاح تصوف و گذاردن لغت عرفان به‌جای آن بود تا آنجا که برخی عرفان را اصولاً خارج از قلمرو تصوف و منافی با آن تصور کردند، در حالی که عرفان به معنای عام، شناختن و به معنای خاص، معرفت قلبی خدا و به‌نظر صوفیه مقامی از مقامات عالیه تصوف و سلوک الی اللّه و ثمره شجره تصوف است.

در ایران معاصر ارادتمندان تصوف و عرفان به دو دسته تقسیم می‌شوند: ۱) گروهی که به یکی از سلسله‌های رسمی تصوف تعلق دارند. اهمّ سلسله‌هایی که اکنون در ایران رواج دارند عبارت اند از: نعمت اللهیه و شعب آن، خصوصاً نعمت اللهی سلطان علیشاهی یا نعمت اللهی گنابادی که در میان سلسله‌های رایج در ایران، بیشترین پیروان و نفوذ معنوی را در بین طبقات مختلف دارد. نزد این سلسله، اجازه صریح شیخ سابق به لاحق اهمیت خاصی دارد. دیگر ذهبیه، خاکساریه و اهل حق اند که بیشتر در استان کرمانشاهان ساکن اند و قادریه و نقشبندیه که بیشتر در کردستان سکونت دارند؛ گروهی که رسماً به سلسله‌ای وابسته نیستند، ولی داشتن شیخ و راهنما را در سلوک لازم می‌شمارند و از این نظر اکثر آنان رشته سلوکی خود را به سیدعلی قاضی طباطبایی تبریزی (درگذشتۀ ۱۳۶۶) و از وی با چند واسطه به سیدعلی شوشتری (درگذشتۀ ۱۲۸۴) و از او به‌واسطه شخصی به نام ملاقلی جولا یا بی واسطه او به سید بحرالعلوم می‌رسانند. در گروه دوم غالباً فقها و حکما و مدرّسان کتب عرفانی حوزه ابن عربی حضور دارند.

برگرفته از
www.wikipedia.org