نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: گفتگو با "عشق دوربین". حالا از نوع ايراني.(مقايسه كنيد!)

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    گفتگو با "عشق دوربین". حالا از نوع ايراني.(مقايسه كنيد!)

    گفتگو با "عشق دوربین". حالا از نوع ايراني.(مقايسه كنيد!)

    یدا کردن او کاری ندارد. فقط کافیست در مراسمی چند دوربین به فیلمبرداری از جمعیت مشغول باشند. حتما آقای دوربینی راآن جلو پیدا می کنید. مردی میان سال با سر کچل، عینک ته استکانی و ریشی کم پشت با چهره ای موجه خود را در چشم دوربین ها می برد. ما هم در تشیع جنازه مرحوم منوچهر احترامی منتظر دیدن بسیاری از چهره های صاحب قلم بودیم . اما آنها نیامدند ؛ ولی حسین نمازی با اینکه تاخیر داشت اما خود را به جلوی دوربین ها رساند. با اینکه ابتدا فقط یک احوال پرسی ساده انجام داد. وقتی خیال اش راحت شد فیلمبردارها بساط خود را جمع کردند. او هم از جلوی تالار وحدت سریع دور می شود . بدنبال او می افتیم . هر بار که هم صحبت او می شویم. سریع گفت و گو را قطع می کند و به اصطلاح در می رود. از ما اصرار به مصاحبه و از او انکار تا اینکه ابتدا کارت شناسایی ما را بررسی می کند . آن وقت می گوید من کار دارم اما یک ساعت می توانم با شما هم صحبت شوم:


    dr1
    ...


  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    روی صندلی های پارک کوچک جلوی تالار وحدت می نشینیم و آقای دوربینی از خودش بمی گوید:«از بچگی دوست داشتم آدم مهمی بشوم، دیپلم ردی هستم . آدم که هندوانه می‌خرد به ظاهرش نگاه می‌کند و بعد انتخاب می‌کند. من هم نه ظاهر زیبایی دارم و نه مدرک تحصیلی پس آدم مهمی نشدم . اما دوست دارم که من هم دیده شوم ولی الان دیگر تا می آیم اخبار تلویزیون را نگاه کنم سریع پدرم کانال را عوض می کند. برای دیدن فیلم مراسم هایی که در آنها شرکت کرده ام تا ساعت 12 شب بیدار می مانم تا در حالت های مختلف خودم را تماشا کنم. تازه وقتی من صبح خیلی زود از خانه بیرون می زنم اهل منزل می فهمند که کسی فوت کرده و من برای تشییع جنازه می روم. » با اینکه حسین 50 سال سن دارد اما هنوز چهره اش یادگاری از دوره کودکی با خود به همراه دارد.



    تا صبح خوابم نبرد!




    آن طور که خود حسین به یاد دارد،همه چیز از مراسم عزاداری روز تاسوعا سال 54 در مسجد ارگ شروع شد. آن روزها حسین جوانی 17 ساله بود که برای عزاداری بداخل مسجد رفت دیدن چند دوربین فیلمبرداری او را بسوی خود می‌کشد. وقتی فیلم مراسم از تلویزیون پخش شد حسین از دیدن تصویر خود ذوق زده و خوشحال شد. « آن موقع اینقدر مراسم نبود و مراسم تشیع جنازه یا بزرگداشت نبود.اما الان آنقدر که من را در تلویزیون نشان می‌دهند وزیرها را نشان نمی‌دهند.» یادم نمی‌آید تا به حال تشیع جنازه کسی را از قلم انداخته باشم . اما وقتی جمعیتی را در تلویزیون نشان می‌دهند و من در بین آنها نیستم خیلی حرص می خورم تا صبح خوابم نمی برد.
    ...

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    برو با دوربین ازدواج کن!




    چند سال پیش برای اینکه حسین سر و سامان بگیرد . پدر و مادر او دختری از آشنایان را برای پسرشان عقد می‌کنند. حسین درباره آن روز‌ها می‌گوید :« خانمم اول یک کم رو در واسی داشت. اما بعد از چند وقت اعتراض‌ها شروع شد. بعد اعتراض‌ها شروع شد. همیشه در مراسم ها شرکت می کردم و خانمم به من گفت بهتر بود با دوربین ازدواج می کردی نه با من. یک روز برادر خانم‌هایم ریختن سرم تا آنجا که جان داشتم من را زدند و دست خواهر خود را گرفتند بردند.چون آشنا بودند دیگر شکایت هم نکردند.حتی خانواده زنم برای من یک کار در شیراز دست و پا کرده بودند. اما من گفتم نمیام. آخه مراسم‌ها همه اینجا بود تا شیراز. »!

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اگر 100 میلیون بدهند




    صحبت‌های حسین تازه گل انداخته است و او از شیرین ترین لحظه عمرش می‌گوید:« یک شب داشتم از خیابان کریم خان عبور می کردم، به فروشگاهی رسیدم که نمایندگی یکی ازشرکت‌های ساخت تلویزیون آنجا است. آنجا 10 تلویزیون روی هم چیده شده بود، ناگهان دیدم مصاحبه ای که گزارشگر صدا و سیما، با من انجام داده بود در حال پخش است. در آن واحد 10 تلویزیون من را نشان می داد . نمی‌دانید چه کیفی داشت آن لحظه. » وقتی دست‌های خود را به ذوق در هم فشار می‌دهد. گردن خود را کج می‌کند و خنده را به تمام صورت خود پخش می‌کند . شادی آن لحظه را می‌توان دید و حس کرد. حسین ادامه می‌دهد:«بعضی وقت‌ها آدم دست و پایش را گم می‌کند. در مراسم ختم عماد مغنیه مانده بودم به کدام دوربین نگاه کنم.اگر صد میلیون هم به من بدهند به این اندازه خوشحال نمی‌‌شوم که دوربینی من را نشان بدهد.» وقتی این همه عشق به دیده شدن را در وجود آقای دوربینی می بینیم .از او می پرسیم خوب چرا به دنیای بازیگری وارد نمی شوی؟ با یک چهره بی حس و بی علاقه به دنیای سینما می گوید:« به او پیشنهادات می دهنری خکه به او شده می گوید:« نه اینطوری هم به کارم می رسم و هم می توانم جلوی دوربین بیام. آخر من در یک اداره مشغول هستم.»
    dr2

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    می‌گویند پول می‌دهی



    حضور پر رنگ حسین دوربینی در تمام اجتماعات مردمی باعث شده که همه خبرنگارها، عکاس ها و فیلمبردارها او را بشناسند. حسین درباره برخورد فیلمبردارها با او می گوید:« بعضی از آنها خوش اخلاق هستند اما بعضی از آنها بد اخلاق هستند و می گویند برو آن طرف تا ما فیلم یا عکس بگیریم. مثلاً در نماز جمعه به من می گویند که دیگر حق نداری بیایی این جلو بنشینی اگر برای نماز آمده ای برو صف های عقب تر بنشین. چند بار از بچه های صدا و سیما پرسیدم چرا از من فیلمبرداری نمی کنید. آنها در جوابم گفتند مردم زنگ می زنند و اعتراض می کنند که آیا این آقا پول می دهد که در شما در همه برنامه ها نشانش می دهید. همین جا بگویم نه پول می دهم و نه می گیرم فقط می خواهم من را نشان بدهند.» بطور متوسط تصویر آقای دوربینی چند بار در برنامه های تلویزیون نشان داده می شود ولی عطش دیده شدن در او سیری ناپذیر است و با لحنی معصومانه می گوید:«از بچه های صدا و سیما در خواستی دارم که من راسانسور نکنند و کمی هم درشت تر من را نشان بدهند. »
    ...

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    فوت‌های کوزه گری یک عشق دوربین




    حسین بالا سر جنازه در میان جمعیت ایستاده بود. در پایان مراسم بزرگداشت وقتی جنازه را می خواهند تشیع کنند. عینک خود را از جیب در می آورد بر روی چشمان خود می گذارد . سریع جلوی تابوت را می گیرد. چند قدمی سمت راست تابوت جلوی دوربین ها می رود و با اعتراض عکاس ها و فیلمبردار ها سریع جای خود را عوض می کند و این بار گوشه چپ تابوت را می گیرد. این بار زوایه جای او در فیلم عوض شده است. حسین برای دیده شدن رمز و راز خودش را دارد. می گوید: « برای اینکه دیده شوید باید علم مخصوص این کار را داشته باشید. باید حتما این نکته را بدانید که زاویه قرار گرفتن دوربین‌ها چگونه است. جلوی کدام دوربین بروی و کدام دوربین برای کدام شبکه است. از نوع دوربین ، رنگ آن یا آدم‌های آن متوجه می‌شوم این دوربین برای کدام شبکه است.همیشه پدر و مادرم می‌گویند چگونه در بین اجتماع‌های چند هزار نفری آنها تو را نشان می‌دهند. » آقای همیشه در صحنه ادامه می دهد:«.وقتی که مراسمی پخش مستقیم می شود هیچ فردی نمی تواند من راسانسور کند. فقط امکان دارد کارگردان توصیه کند از جایی که من هستم کمتر تصویر برداری کنند اما من می روم نزدیک مجری می ایستم تا مجبور به فیلمبرداری از من شوند.سعی می‌کنم در تظاهرات و راه پیمایی ها پشت سر آدم‌های مطرح راه بروم ؛ آن وقت دیگر اصلا سانسور نمی شوم.»


    dr3
    ...

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    یک روز ، 3 مراسم

    آقای همیشه در صحنه با توجه موقعیت کاری خود از برگزاری بیشتر مراسم ها و بزرگداشت ها خبر دارد و روز خود را با ساعت آن مراسم ها تنظیم می کند:«البته روزنامه هم مطالعه می کنم تا مراسمی را از دست ندهم. وقتی هم خودم را در تلویزیون می بینم تمام خستگی از تنم بیرون می رود.» بارها شده که حسین زودتر از خبرنگارها و گزارشگرها در مراسم های مختلف حاضر شده است:« وقتی آقای عامری، گوینده رادیو، فوت کردند مراسم تشییع او با سالگرد تختی تقریبا هم زمان بود. خودم را به تشیع جنازه ایشان در میدان ارگ رساندم و بعد از آن سریع خودم را با مترو ، زودتر از فیلمبردارهای صدا و سیما به ابن بابویه سر قبر تختی رساندم. یادم است بعد از ظهر آن روز هم در مراسم بزرگداشتی شرکت کردم. یعنی در یک روز 3 نقطه از شهر به عشق دوربین رفتم. بچه های صدا و سیما از حضور من متحیر شده بودند.» آقای دوربینی از عابر رهگذری ساعت را می پرسد و سریع می گوید:« ببخشید یک ساعت وقت شما تمام شد من باید بروم.» و سریع خداحافظی می کند تا برود. باید حسين دوربينی را يك پديده دانست. يك پديده‌ی روان‌شناسی كم نظير كه البته كاری هم به كار كسی ندارد و فقط و فقط به خاطر علاقه‌ی ديوانه ‌وارش می خواهد دیده شود.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/