:::::::::::::::::چند شعر نو ادبی زیبا و دلنشین::::::::::::::::
آسمان بارانی استاشک من هم جاری است
شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم – از دلم با خبر است
شاید او می داند
که فرو خوردن اشک
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشک خود را که نگه می دارم با یه بغض کهنه
من رهایش کردم باز زیر باران
من به زیر باران اشکها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم…
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
گُنگم!
مثل سیمای زنی در مه
مردی در گرگ و میش
این واقعیت این روزهای من است!
_ انگار که جعبه ی رنگهایم
در جوی آب افتاده باشد _
مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میکنم
منی که میرود … بی تو …
در سکوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم
و آرامش را به صرف یک فنجان تلخکامی دعوت میکنم
حالا فیلسوف وار سکوت میکنم
هر آنچه را که با فریاد گفتنی نیست
لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی که نشنیدم
سکوتم را بشنو
” قاصدک “
شب سردی است و من افسرده..راه دوری است و پایی خسته!!
تیرگی هست و چراغی مرده..می کنم تنها از جاده عبور!!
دور ماندند ز من آدم ها..سایه ای از سر دیوار گذشت!!
غمی افزون مرا بر غم ها..فکر تاریکی و این ویرانی!!
بی خبر آمد تا با دل من..قصه ها ساز کند پنهانی!!
نیست رنگی که بگوید با من..اندکی صبر سحر نزدیک است!!
هر دم این بانگ بر آرم از دل..وای این شب چقدر تاریک است!!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟!..قطره ای کو که به دریا ریزم؟!..
صخره ای کو که بدان آویزم؟!..مثل این است که شب نمناک است!!
دیگران را هم غم هست به دل..غم من لیک غمی غمناک است!!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)