از مردان جنگل بيا ”ترزا“که اين آقا زبان انگليسي نيز ميدانداگر چه لهجه اش زشت استدر اول روز ميپنداشتم آموزشي بس مختصر ديده است در ”ليما“ولي بشنودم از ”پدرو“ که دانشگاه هم خوانده است اما اندکي ژوليده انديش استچو اين آواره شاعرمنش کاري دگر پيدا نخواهد کردو مزدش نيز بالا نيستپذيرفتم که تا شش ماه يا يک سال اين جايش نگه داريمکه گاهي از براي خنده خوبست اين چنين مرد و چنين لهجهو شايد هم کسي از دوستان گويدخوشآيند است اين لهجهبه لب سيگار برگ دست چندم ايستاده مرد آوارهفراز چهره اش ابري ز دودي تلخو بر لب گوييا دارد سرودي تلخ:ببين اي مرد، اي نامردبه دستور تو در اين هشت ساعت، هشت انبار لبالب را تهي کردمو کالاهاي گوناگون آنها رابه فرمان تو بر گردونه ها هشتمو چندين بار از سنگيني هر بار زخمي کاشتم بر دوشدريغا گر درختاني که در آن بيشه ها صف بسته بودنداز کران تا بيکران چون لشکري انبوهبه کام آتش ترفند بد خواهان نميرفتندچه ميکردم درين انبار با اين بارالا اي مرد، اي نامرد آگه نيستي از سرگذشت مناگر آن برکه را دست بد انديشان نميخشکاندنميمردند گر آن ماهيان در ريگزاران و بيابانهاهمين من اين منِ آواره آزرمگين غرنده ببر بيشه ها بودماگر آن آتش ديرين نمي افسردمسلسل داشتم بر دوشچه شبهايي که در انبوهه تاريک جنگلهابه پيشاپيش همراهان چراغ افراشتم بر دوشبلي فرزانه گان را ناسزاوار استبه جايي ميهمان بودنولي با ميزبانان کينه ورزيدنمنم اينسان که خود گفتمشما افشانده ايد اين بذر را درکشتزاران روان منگناهم نيست گر اين واکنش را کينه يي اهريمني خواننداگر روزي شوم آگهکه يک بار دگر خيل گوزنان بيابانگردبه جنگلهاي پارين رو نهادستندمرا ديگر نخواهي ديد در اين شهر با اين کار و با اين مزدالا اي مرد، اي نامرد، اي تنديسه نامردمي اي دزد!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)