چكيده
پژوهش اخير پس از اشاره مختصري به شكل انسان در آثار تجسمي و نيز اهميت آن به عنوان يك عنصر شاخص در نقد و بررسي اين آثار، با نگاهي تطبيقي و تحليلي؛ به بررسي روند شكلگيري پيكرهنگاري درباري و تغيير اساسي نگاه هنرمند به شكل انسان در نقاشي دوران قاجار ميپردازد. لذا به جهت محقق شدن اين مهم، شكل انسان در نقاشي قاجار با دوران شاخص و ممتاز مكتب هرات به عنوان يك پارادايم در نگارگري فاخر ايراني مورد مقايسه و تطبيق قرار ميگيرد. همچنين در اين اثنا با تاكيد بر اين اصل كه انسانمحوري نگارگري فاخر ايراني_اسلاميِ منطبق با انسان مداري عرفان ايراني_اسلاميست سعي شده بر اساس بررسي و تحليل ساختاري كه از شكل انسان به عمل ميآيد علت سيطره بي چون و چراي پيكره انسان در نقاشي قاجار بررسي شده و چگونگي دخل و تصرف شكل گرفته در آن با مكتب هرات بهعنوان اوج و شكوه هنر نگارگري ايراني با تاكيد بر نمونههائي از دو دوران مطابقت داده و مقايسه شود. در اين رهگذر همچنين توفيق و يا عدم توفيق اين شكل در تناسب با اصالتهاي خاص و ويژه نگارگري فاخر ايراني به عنوان يك عنصر غالب در نقاشي قاجار مورد مداقه قرار ميگيرد.
واژگان كليدي: شكل انسان، تحليل تطبيقي، نگارگري فاخر ايراني، عرفان ايراني-اسلامي، نگارگري مكتب هرات؛ نقاشي دوران قاجار.
مقدمه
نگرش انسان به خويشتن، موضوعي است كه از آغاز حيات بشر هوشمند تاكنون، يكي از مشغلههاي ذهني و دغدغههاي فكري وي بوده و اولين طرز تلقي انسان از وجود خويش در قالب يك تصوير، با چند خط ساده و مختصر نمايانده شده است.
در هر دورهاي متفكرين بينشي خاص در مورد انسان و زواياي مختلف وجود او از نظر روحي و رواني، اخلاقي و غيره عرضه كردهاند. يكي از اين انواع طرز تلقي ديدگاه اومانيسم ميباشد كه در زمان رنسانس مطرح شد . اومانيسم تفكري بود كه پيوند با عالم ذهني را نفي و انكار ميكرد و معتقد بود كلية تفكرات انسان دوباره بسوي هستي خويش معطوف ميشود. اين نوع فلسفه و نگرش به انسان بالتبع در حيطة نقاشي نيز رسوخ كرد و در پي آن سبكي را بنام اومانيسم مطرح ساخت كه انسان در آن نوع از نقاشي متأثر از اخلاقيات و روحيات حاكم بر جهان بيني آن نوع خاص از خط و مشي فلسفي بود. در همين راستا انسان محوري كه از مبادي اعتقادي يونانيان باستان بود بعدها در طي قرون، موجب ميشود متفكرين و فلاسفه نگرشهاي مختلفي را كه نسبت به انسان داشتهاند، بصورت آراء و نظرات مختلف ارائه كنند.
اين گونه نگرشها و ايدئولوژيها در طول تاريخ (خصوصاً در حيطة نقاشي)بيشمار بودهاند و هر كدام زبان ترجمة خويش را طلب ميكنند. اگر از هنر دوران كهن گريزي بزنيم و به دوران جديد نظري بيفكنيم، شاهد نماهاي جديدتر و نوتري از وجود عنصر تجسمي شكل انسان در گسترة نقاشي خواهيم بود كه طبيعتاً ريشه در جهان بيني خاص دارد و متأثر از فرهنگ و ادبيات همعصر خويش رشد و نمو يافته است. بطور مثال در نقاشي نوين با گرايشهايي روبرو ميشويم كه انسان، خصوصاً انسان غربي را در دنياي بيگانه، غير عقلاني و يكسره از هم گسيخته به نمايش ميگذارد، انساني محصول جاذبهها و گرايشهاي بيروني، انساني مسخ شده در تكاپوي پيشرفت و جان كندن و انساني محصول جنگ ميباشد. چنين هنري در خويش پيامي دارد، او ميخواهد انسان را تحريف شده نشان دهد، نه از آن روي كه بر زشتيها صحه گذارد، بلكه ميخواهد با آنچه افزودنيست (بزك شده است) مبارزه كند. مثلاً نمايندگان جنبش اكسپرسيونيسم كه يكي از محصولات تقسيم بنديهاي هنر نقاشي مدرن است، هرگز سعي در هتك حرمت كردن آدمي ندارد و يا احياناً براي لذت از تكان دادن تماشاگر، به تحريف شكلي نميپردازد؛ بلكه بر آن است كه مفاهيم مورد نظر خويش را به طرزي گيرا بيان كند. به عبارت ديگر، ضرورت بيان هنري، آنها را به كار بست عناصر ناب تصويري و نفي طبيعتگرايي رهنمون ميسازد. استحاله و گژنمايي انسان توسط هنرمندان اين عصر به منظور تعميق بيان حالات ميباشد. دستاوردهاي اين هنرمندان، از يكسو خدمت به انديشة بدبينانه و فردگرايانه است، و در عين حال از سوي ديگر، تصوير گوياي موقعيت تاريخي انسان نوين را آشكار ميسازد. انسان در دوران جديد شديداً متأثر از دنياي پرهياهوي خويش به درون متمايل ميشود و تعابير ذهني خويش را در چگونگي نمايش ساختاري تحريف شده (دفرمه ) بيان ميدارد.
انسان در برداشت از چگونگي حكايت زندگي همنوعان در اعصار متمادي ميتواند با نگاهي هوشمندانه به آثار هنري، شرايط محيطي و فرهنگي و در كل جو حاكم بر فضاي هر زمان را به روشني دريابد. همچنين ميتوان با مقايسة چگونگي كاربرد عناصر(تصويري) مشابه در دورانهاي مختلف شيوه نگرش انسانها را در طول اعصار به دنياي پيرامون و نظام هستي، تسرّي داد. تجزيه و تحليل آثار هنري، اين يادگاران صادق دوران كهن و قرون متمادي ميتواند افقهاي وسيعي در جلوي ديدگان ما بگشايد. در اين اثنا شكل انسان به جهت آنكه هميشه همعنان انديشه و تفكر است و از سوئي ديگر شايستهترين ميزبان تجلي احساسات و نمايشدهنده عميقترين انديشههاي بشريست در خور توجه بيشتري ميباشد. «هگل، عالي ترين شكل را كه حاصل طبيعت و فرم طبيعي است در بدن انسان مييابد. اين شكل مناسبترين فرم بيان افكار و احساسات دروني است. » در بررسي سير تحول و پويائي شكل انسان در آثار هنر ديداري تمدنهاي بشري هر زمان به مقتضاي حال منعكس كننده حالتهاي مختلفي بود، به همين لحاظ هيچگاه قالب و صورتي واحد در بستر هنرهاي تصويري پيدا نكرد.
بعنوان مثال در مقايسة عنصر شكل انسان در آثار هنرمند نقاش «آلبرتوجاكومتي » با استاد« كمال الدين بهزاد» از دو حوضه فكري و فرهنگي متفاوت، درست است كه كليت شكل، شكل انسان است اما انسان جاكومتي (تصوير شماره1) و انسان بهزاد (تصوير شماره2) با هم همزاد نيستند و هر كدام نميتوانند آينه ديگري باشند.
هر كدام از آنها مقهور شرايط زمان خويش چنين آرايش و پيرايشي را پذيرا گشتهاند. انسان جاكومتي، انساني است تنها، مضطرب و سرگردان در جهاني بيمرز، بيشكل و بدون هدف؛ انسان او شهروندي است كه در ميان ساختمانهاي بغرنج و عظيم اجتماعي، سياسي، اقتصادي زندگي ميكند و يا بهتر بگويم جان ميكَنَد، اين انسان زادة تجربهاي تلخ و دردناك ميباشد كه تلخي آن هر لحظه مرگ او را نزديكتر ميسازد. اما انسان بهزاد از اين حيث، انساني خوشبخت، سرزنده و ماجراجو ميباشد كه هيچ بندي او را به اسارت نكشانده و هيچ خطري او را تهديد نكرده است، همچنين سختي و مرارتهاي زندگي را به گونهاي خوشبينانه تعبير و تفسير مينمايد و سرنوشت و تقدير الهي را با آغوشي باز و خاطري آسوده پذيرا ميشود. پر واضح است كه انسان جاكومتي و انسان بهزاد نميتوانند و نبايد به هم، مانند باشند، چرا كه هر كدام معلول شرايطي خاصاند و عوامل سازندة شخصيت اين دو يعني، جسم زنده (ارگانيسم) و محيط زندگي با هم بكلي متفاوتند. به عبارت ديگر نحوه تلقي و باز آفريني انسان در شيوه هاي مختلف هنري، بستگي تام خواهد داشت به روند شرايط تاريخي به انضمام نظريات زيبائيشناسي، كه تعيين كننده اهداف و آرمانهاي انسان همان عصر است و بدون شك روشهاي بسيار متنوع ترسيم انسان محصول نگرشهاي مختلف اين ديدگاهها ميباشد.
در پرداختن به مقوله نقاشي ايراني در گذر از تاريخ با پستي و بلنديهاي زيادي مواجه ميشويم كه در آن گاهي ترقي و پيشرفت به حد كمال رسيده و در دوراني با تنزل و افت كيفي محسوسي روبرو ميشويم. هنر نگارگري متأثر از شرايط اجتماعي و محيط فرهنگي هر دوره از خصوصيات و كيفيات خاص برخوردار ميباشد و در تحقيق و بررسي وجوه و جلوههاي بارز هر دوره ميتوان موارد خاص و منحصر بفرد را در آن متذكر شد. در اين رهگذر عناصر شكل دهندة نگارههاي هر دوره متاثر از بافت و فضاي حاكم با شاكله اي كلي، كيفيات و ظاهري متنوع به خويش ميگيرند. اين مقوله در نگارگري مكتب هرات و نيز نقاشي دوران قاجار به عنوان دو دوره مورد مقايسه در اين تحقيق نيز مصداق پيدا ميكند. نقاشي دورة قاجار كه حتي از آن با عنوان يك« مكتب هنري» ياد ميشود و آوازهاي جهاني نيز پيدا كرده است در سير تحول نقاشي ايراني سيماي متفاوت با آنچه تحت عنوان «نگارگري ايراني» شناخته ميشود پيدا كرده است. علت عمده آن را شايد بتوان در ظاهر بيش و كم متفاوت عناصر تجسمي و دفرماسيون حاكم بر آن در مقايسه با ادوار نقاشي قبل و بعد از خود دانست. محتملا محيط فرهنگي، طرز تلقي و جهانبيني خاص هنرمند اين دوران در اين جريان تاثير مستقيم گذاشته است. اما پيش از اين و بنا به ضرورت لازم مينمايد نگاهي كلي به ماهيت انسان در نگاه عرفان ايراني_اسلامي بيندازيم تا در نهايت تفاوتهاي نگاه هنرمند عارفمسلك نگارگر ايراني به خصوص نگارگران مكتب هرات به انسان با نقاش و حاميان هنر نقاشي قاجار متمايز و مشخص گردد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)