کفر
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم
مرا بی ان که خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر پوشی و
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب اهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز ایی
زمین و اسمان را کفر میگویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری ان طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و ان سو در روان باشد
زمین و اسمان را کفر میگویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه ی خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
دکتر علی شریعتی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)