صفحه 9 از 13 نخستنخست ... 5678910111213 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 129

موضوع: زندگینامه ::..و آثار ::.. استاد قیصر امین پور

  1. #81
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    کشف قفس

    چرا مردم قفس را آفریدند ؟
    چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
    چرا پروازها را پر شكستند ؟
    چرا آوازها را سر بریدند ؟
    .
    پس از كشف قفس ، پرواز پژمرد
    سرودن بر لب بلبل گره خورد
    كلاف لاله سر در گم فرو ماند
    شكفتن در گلوی گل گره خورد
    .
    چرا نیلوفر آواز بلبل
    به پای میله های سرد پیچید ؟
    چرا آواز غمگین قناری
    درون سینه اش از درد پیچید ؟
    .
    چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
    چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
    چرا در پشت میله خط خطی شد
    صدای صاف آواز قناری ؟
    .
    چرا لای كتابی ، خشك كردند
    برای یادگاری پیچكی را ؟
    به دفتر های خود سنجاق كردند
    پر پروانه و سنجاقكی را ؟
    .
    خدا پر داد تا پرواز باشد
    گلویی داد تا آواز باشد
    خدا می خواست باغ آسمان ها
    به روی ما همیشه باز باشد
    .
    خدا بال و پر و پروازشان داد
    ولی مردم درون خود خزیدند
    خدا هفت آسمان باز را ساخت

    ولی مردم قفس را آفریدند
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #82
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    " پیش از اینها..."

    پیش از اینها فكر می كردم خدا
    خانه ای دارد كنار ابرها
    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس و خشتی از طلا


    پایه ها ی برجش از عاج و بلور
    برسر تختی نشسته با غرور
    ماه، برق كوچكی از تاج او
    هر ستاره، پولكی از تاج او
    اطلس پیراهن او، آسمان
    نقش روی دامن او، كهكشان
    رعد و برق شب، طنین خنده اش
    سیل و توفان، نعره توفنده اش
    دكمه پیراهن او، آفتاب
    برق تیغ و خنجر او، ماهتاب

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا، در ذهنم این تصویر بود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان، دور از زمین
    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیج معنایی نداشت
    هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
    از زمین، از آسمان، از ابرها
    زود می گفتند: این كار خداست
    پرس و جو از كار او كاری خطاست
    هر چه می پرسی، جوابش آتش است


    آب اگر خوردی، عذابش آتش است
    تا ببندی چشم، كورت می كند
    تا شدی نزدیك، دورت می كند
    كج گشودی دست، سنگت می كند
    كج نهادی پای، لنگت می كند

    با همین قصه، دلم مشغول بود
    خوابهایم، خواب دیو و غول بود
    خواب می دیدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله های سركشم
    در دهان اژدهایی خشمگین
    برسرم باران گُرزِ آتشین
    محو می شد نعره هایم، بی صدا
    در طنین خنده خشم خدا...
    نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می كردم، همه از ترس بود
    مثل از بركردن یك درس بود
    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه
    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
    سخت، مثل حلّ صدها مسئله
    " پیش از اینها..."


    پیش از اینها فكر می كردم خدا
    خانه ای دارد كنار ابرها
    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس و خشتی از طلا


    پایه ها ی برجش از عاج و بلور
    برسر تختی نشسته با غرور
    ماه، برق كوچكی از تاج او
    هر ستاره، پولكی از تاج او
    اطلس پیراهن او، آسمان
    نقش روی دامن او، كهكشان
    رعد و برق شب، طنین خنده اش
    سیل و توفان، نعره توفنده اش
    دكمه پیراهن او، آفتاب
    برق تیغ و خنجر او، ماهتاب

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا، در ذهنم این تصویر بود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان، دور از زمین
    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیج معنایی نداشت
    هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
    از زمین، از آسمان، از ابرها
    زود می گفتند: این كار خداست
    پرس و جو از كار او كاری خطاست
    هر چه می پرسی، جوابش آتش است


    آب اگر خوردی، عذابش آتش است
    تا ببندی چشم، كورت می كند
    تا شدی نزدیك، دورت می كند
    كج گشودی دست، سنگت می كند
    كج نهادی پای، لنگت می كند

    با همین قصه، دلم مشغول بود
    خوابهایم، خواب دیو و غول بود
    خواب می دیدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله های سركشم
    در دهان اژدهایی خشمگین
    برسرم باران گُرزِ آتشین
    محو می شد نعره هایم، بی صدا
    در طنین خنده خشم خدا...
    نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می كردم، همه از ترس بود
    مثل از بركردن یك درس بود
    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه
    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
    سخت، مثل حلّ صدها مسئله
    " پیش از اینها..."


    پیش از اینها فكر می كردم خدا
    خانه ای دارد كنار ابرها
    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس و خشتی از طلا


    پایه ها ی برجش از عاج و بلور
    برسر تختی نشسته با غرور
    ماه، برق كوچكی از تاج او
    هر ستاره، پولكی از تاج او
    اطلس پیراهن او، آسمان
    نقش روی دامن او، كهكشان
    رعد و برق شب، طنین خنده اش
    سیل و توفان، نعره توفنده اش
    دكمه پیراهن او، آفتاب
    برق تیغ و خنجر او، ماهتاب

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا، در ذهنم این تصویر بود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان، دور از زمین
    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیج معنایی نداشت
    هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
    از زمین، از آسمان، از ابرها
    زود می گفتند: این كار خداست
    پرس و جو از كار او كاری خطاست
    هر چه می پرسی، جوابش آتش است


    آب اگر خوردی، عذابش آتش است
    تا ببندی چشم، كورت می كند
    تا شدی نزدیك، دورت می كند
    كج گشودی دست، سنگت می كند
    كج نهادی پای، لنگت می كند

    با همین قصه، دلم مشغول بود
    خوابهایم، خواب دیو و غول بود
    خواب می دیدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله های سركشم
    در دهان اژدهایی خشمگین
    برسرم باران گُرزِ آتشین
    محو می شد نعره هایم، بی صدا
    در طنین خنده خشم خدا...
    نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می كردم، همه از ترس بود
    مثل از بركردن یك درس بود
    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه
    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
    سخت، مثل حلّ صدها مسئله
    مثل تكلیف ریاضی سخت بود
    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا كه یك شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد یك سفر
    در میان راه، در یك روستا
    خانه ای دیدیم، خوب و آشنا
    زود پرسیدم: پدر اینجا كجاست ؟
    گفت: اینجا خانة خوب خداست !
    گفت: اینجا می شود یك لحظه ماند
    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
    باوضویی، دست و رویی تازه كرد
    با دل خود، گفتگویی تازه كرد

    گفتمش: پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
    گفت: آری، خانه او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست
    مهربان و ساده و بی كینه است
    مثل نوری در دل آیینه است


    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی
    قهر او از آشتی، شیرین تر است
    مثل قهر مهربانِِ مادر است

    دوستی را دوست، معنی می دهد
    قهر هم با دوست، معنی می دهد
    هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
    قهری او هم نشان دوستی است ...

    تازه فهمیدم خدایم، این خداست
    این خدای مهربان و آشناست
    دوستی، از من به من نزدیكتر
    از رگ گردن به من نزدیكتر

    آن خدای پیش از این را باد برد
    نام او را هم دلم از یاد برد
    آن خدا مثل خیال و خواب بود
    چون حبابی، نقش روی آب بود
    می توانم بعد از این، با این خدا
    دوست باشم، دوست ، پاك و بی ریا

    می توان با این خدا پرواز كرد
    سفره دل را برایش باز كرد
    می توان در باره گل حرف زد
    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
    چكه چكه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صدهزاران راز گفت
    می توان با او صمیمی حرف زد
    مثل یاران قدیمی حرف زد


    می توان تصنیفی از پرواز خواند
    با الفبای سكوت آواز خواند
    می توان مثل علف ها حرف زد
    بازبانی بی الفبا حرف زد


    می توان در باره هر چیز گفت
    می توان شعری خیال انگیز گفت
    مثل این شعر روان و آشنا


    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #83
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    1
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #84
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بگذار بگویمت

    این دل به کدام واژه گویم چون شد
    کز پرده برون و پرده دیگرگون شد
    بگذار بگویمت که از ناگفتن
    این قافیه در دل رباعی خون شد
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #85
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    از تمام رمز و راز های عشق
    جز همین سه حرف
    جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
    چیز دیگری سرم نمی شود
    من سرم نمی شود
    ولی..
    راستی
    دلم که می شود
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. #86
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    قرارداد
    ***
    ای درخت آشنا
    شاخه های خویش را
    ناگهان کجا جا گذاشتی؟
    یا به قول خواهرم فروغ:دستهای خویش را
    در کدام باغچه
    عاشقانه کاشتی؟
    این قرارداد
    تا ابد میان ما
    :برقرار باد
    چشمهای من به جای دستهای تو
    من به دست تو آب می دهم
    تو به چشم من آبرو بده
    من به چشمهای بی قرار تو
    :قول میدهم
    ریشه های ما به آب
    شاخه های ما به آفتاب می رسد
    !ما دوباره سبز می شویم

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  7. #87
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    آرمانی
    وقتی که غنچه های شکوفا
    با خارهای سبز طبیعی
    در باغ ما عزیز نماندند




    گلهای کاغذی نیز
    با سیم خاردار
    در چشم ما عزیز نمی مانند
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. #88
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    غزل تقویم ها



    عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
    تقویم ها گتند و ما باور نکردیم
    در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
    ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
    دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
    لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
    حتی خیال نای اسماعیل خود را
    همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
    بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدیم
    زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  9. #89
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    عصر جدید


    ما
    در عصراحتمال به سر می بریم
    در عصر شک و شاید

    در عصر پیش بینی وضع هوا
    از هر طرف که باد بیاید
    در عصر قاطعیت تردید
    عصر جدید
    عصری ه هیچ اصلی
    جز اصل احتما ، یقینی نیست
    اما من
    بی نام تو
    حتی
    یک لحظه احتمال ندارم
    چشمان تو
    عین الیقین من
    قطعیت نگاه تو
    دین من است
    من از تو ناگزیرم
    من
    بی نام ناگزیر تو می میرم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  10. #90
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    حسرت همیشگی
    حرفهای ما هنوز ناتمام
    تا نگاه می کنی : وقت رفتن است
    باز هم همان حکایت همیشگی !
    پیش از آن که با خبر شوی
    لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
    آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی!
    ناگهان چقدر زود دیر می شود !
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


صفحه 9 از 13 نخستنخست ... 5678910111213 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/