سرود
گره می زنم تار ابریشم سرخگون را
به آوای تندر
به آوای باران
می آمیزم این شبنم پرتپش را
به دریای یاران
اگر چند کوتاه اما
گره می زنم این صدا را
درین کوچه آخر
به هیهای بالنده بالای یاران
سرود
گره می زنم تار ابریشم سرخگون را
به آوای تندر
به آوای باران
می آمیزم این شبنم پرتپش را
به دریای یاران
اگر چند کوتاه اما
گره می زنم این صدا را
درین کوچه آخر
به هیهای بالنده بالای یاران
درخت
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
بیداری شکفته پس از شوکران مرگ
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ
شطح اول
با همین واژه هایی که هرگز
دعوی سحر و اعجازشان نیست
مثل سار و قناری و قمری
که اگر چند پیغمبران اند
ایه ای غیر آوازشان نیست
بر من این لحظه وحی آمد از صبح
کان که بودی تو در انتظارش
جز تو خود هیچ کس نیست باری
دیگران گر ندانند این را
بی گمان دیده ی بازشان نیست
شطح دوم
شهری که آن سوی شقایق می شود طالع
در جاده ی جادوی ابریشم
دروازه های عالمی دیگر
به روی آدمی دیگر
آن عالم و آدم که حافظ آرزو ی کرد
نزدیک است
آنک
شهری که از دروازه های آن
هم بوی جوی مولیان خیزد
هم یاد یار مهربان اید
مرثیه
دران سپیده ی ناپایدار
تو مثل کرگدن
از بیشه پا برون هشتی
و آسمانه ی شب را
چو آسمان سحر
شکافتی و
شکفتی به سوی بی سویی
دران سپیده ی ناپایدار مرغی را
به همسرایی خود خواندی
و مرغ هیچ نگفت
و خون ز شاخه فرو ریخت
و مرغ پر زد و از ریسمان باد آویخت
دران سپیده ی ناپایدار مردانی
ز دور می خواندند
هنوز نعش صداشان بر آبها جاری ست
از سرزمین زیتون
تا که بماند درون حافظه ی آب
نقش کنید ای خطوط موج به دریا
در وزش وحشت و تلاطم پاییز
نسترن از شاخ و برگ خویش پلی ساخت
بهر عبور شکوفه : کودک فردا
کیمیای عشق سبز
هیچ کس گمان نداشت این
کیمیای عشق را ببین
کیمیای نور را که خاک خسته را
صبح و سبزه می کند
کیمیا و سحر صبح را نگاه کن
جای بذر مرگ و برگ خونی خزان
کیمیای عشق و صبح
و سبزه آفریده است
خنده های کودکان وباغ مدرسه
کیمیای عشق سرخ را ببین
هیچ کس گمان نداشت این
اشراق
زان پیش تر که سدر و صنوبرها
که قدکشیده اند به دیدارش
از روی دوش هوش
آوای گام او را
از دور بشنوند
اینجا
انبوه بوته ها و علف ها
آن ها که
نزدیک تر به قلب زمین اند
زودتر
تندی و طعم سبز بهاری را
در کام خویشتن
احساس کرده اند
پرسش یک
خوابیده اید زیر جبه ی ابریشم نسیم
تن بر سریر سبزه
رها کرده
چون شمیم
دستت به روی سبزه و سر خفته روی دست
دور از گزند گردش پرمای زنجره
کز آن طرف جدار خموشی را
سوراخ می کند
بر سبزه زیر آبی بی ابر آسمان
آفاق را به مردمک دیده دادی
این چیست این که لحظه ی بی خویشی تو را
آشفته می کند
این تیک و تک ساعت مچ بند
زیر سر
یا این صدای چشمه ی جوشان عمر توست
کاین گونه قطره قطره
به مرداب میچکد ؟
پرسش دو
این نه اگر معجزه ست پاسخ تان چیست ؟
در نفس اژدها چگونه شکفته ست
این همه یاس سپید و نسترن سرخ ؟
وجود حاضر و غایب
چشمم به روی بیشه و
دریاچه بود و ابر
و خوشه های خیس اقاقی ها
و روشنای آب که قلبم را
در هرم آفتاب نشابور
طفلان منتظر
در کوچه ای محکمه کردند
قلبم برهنه شد
آنجا به روی خاره و خارا
در تیز تاب دشنه ی خورشید
با واژه واژه پرسش آنان
قلبم برهنه شد
از خویش رفته بودم
باران نزم و ریز فرو می ریخت
بر بازوان سبز علف ها
و گیسوان خیس خزه ها
بر سطح پر تبسم امواج آب و
من
در هرم آفتاب نشابور
آتش گرفته بودم
حسب حال
شب آمد و گرد روز پرگار گرفت
بر صبح و سپیده راه دیدار گرفت
چندان که درون سینه و دفتر ماند
آواز و سرود و شعر زنگار گزفت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)