صفحه 9 از 57 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #81
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    باد ما را خواهد برد


    در شب کوچک من افسوس
    باد با برگ درختان میعادی دارد
    در شب کوچک من دلهره ویرانیست
    گوش کن
    وزش ظلمت را میشنوی؟
    من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
    من به نومیدی خود معتادم
    گوش کن
    وزش ظلمت را میشنوی ؟
    در شب اکنون چیزی می گذرد
    ماه سرخست و مشوش
    و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
    ابرها همچون انبوه عزاداران
    لحظه باریدن را گویی منتظرند
    لحظه ای
    و پس از آن هیچ .
    پشت این پنجره شب دارد می لرزد
    و زمین دارد
    باز میماند از چرخش
    پشت این پنجره یک نا معلوم
    نگران من و توست
    ای سراپایت سبز
    دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
    و لبانت را چون حسی گرم از هستی
    به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
    باد ما را خواهد برد
    باد ما را خواهد برد

  2. #82
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    غزل


    چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
    سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

    رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
    از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی


    دست مرا که ساقه سبز نوازش است
    با بر گ های مرده، هم آغوش میکنی


    گمراه تر از روح شرابی و دیده را
    در شعله می نشانی و مدهوش میکنی


    ای ماهی طلایی مرداب خون من
    خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی


    تو درهء بنفش غروبی که روز را
    بر سینه می فشاری و خاموش میکنی


    در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
    او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟

  3. #83
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    در آبهای سبز تابستان



    تنها تر از یک برگ
    با بار شادیهای مهجورم
    در آبهای سبز تابستان
    آرام میرانم
    تا سرزمین مرگ
    تا ساحل غمهای پاییزی
    در سایه ای خود را رها کردم
    در سایه بی اعتبار عشق
    در سایه فرار خوشبختی
    در سایه ناپایداریها
    شبها که میچرخد نسیمی گیج
    در آسمان کوته دلتنگ
    شبها که می پیچد مهی خونین
    در کوچه های آبی رگها
    شبها که تنهاییم
    با رعشه های روحمان تنها
    در ضربه های نبض می جوشد
    احساس هستی هستی بیمار
    در انتظار دره ها رازیست
    این را به روی قله های کوه
    بر سنگهای سهمگین کندند
    آنها که در خطوط سقوط خویش
    یک شب سکوت کوهساران را
    از التماسی تلخ کندند
    در اضطراب دستهای پر
    آرامش دستان خالی نیست
    خاموشی ویرانه ها زیباست
    این را زنی در آبها می خواند
    در آبهای سبز تابستان
    گویی که در ویرانه ها می زیست
    ما یکدیگر را با نفسهامان
    آلوده می سازیم
    آلوده تقوای خوشبختی
    ما از صدای باد می ترسیم
    ما از نفوذ سایه های شک
    در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
    ما در تمام میهمانی های قصر نور
    از وحشت آواز می لرزیم
    کنون تو اینجایی
    گسترده چون عطر اقاقی ها
    در کوچه های صبح
    بر سینه ام سنگین
    در دستهایم داغ
    در گیسوانم رفته از خود سوخته مدهوش
    کنون تو اینجایی
    چیزی وسیع و تیره و انبوه
    چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
    بر مردمکهای پریشانم
    می چرخد و میگسترد خود را
    شاید مرا از چشمه می گیرند
    شاید مرا از شاخه میچینند
    شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
    شاید ...
    دیگر نمی بینم
    ما بر زمینی هرزه روییدیم
    ما بر زمینی هرزه می باریم
    ما هیچ را در راهها دیدیم
    بر اسب زرد بالدار خویش
    چون پادشاهی راه می پیمود
    افسوس ما خوشبخت و آرامیم
    افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
    خوشبخت زیرا دوست می داریم
    دلتنگ زیرا عشق نفرینیست

  4. #84
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    میان تاریکی



    میان تاریکی
    ترا صدا کردم
    سکوت بود و نسیم
    که پرده را می برد
    در آسمان ملول
    ستاره ای می سوخت
    ستاره ای می رفت
    ستاره ای می مرد
    ترا صدا کردم
    ترا صدا کردم
    تمام هستی من
    چو یک پیاله ی شیر
    میان دستم بود
    نگاه آبی ماه
    به شیشه ها می خورد
    ترانه ای غمناک
    چو دود بر می خاست
    ز شهر زنجره ها
    چون دود می لغزید
    به روی پنجره ها
    تمام شب آنجا
    میان سینه من
    کسی ز نومیدی
    نفس نفس می زد
    کسی به پا می خاست
    کسی ترا می خواست
    دو دست سرد او را
    دوباره پس می زد
    تمام شب آنجا
    ز شاخه های سیاه
    غمی فرو می ریخت
    کسی ز خود می ماند
    کسی ترا می خواند
    هوا چو آواری
    به روی او می ریخت
    درخت کوچک من
    به باد عاشق بود
    به باد بی سامان
    کجاست خانه باد ؟
    کجاست خانه باد ؟

  5. #85
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بر او ببخشایید


    بر او ببخشایید
    بر او که گاه گاه
    پیوند دردناک وجودش را
    با آب های راکد
    و حفره های خالی از یاد می برد
    و ابلهانه می پندارد
    که حق زیستن دارد
    بر او ببخشایید
    بر خشم بی تفاوت یک تصویر
    که آرزوی دوردست تحرک
    در دیدگان کاغذیش آب میشود
    بر او ببخشایید
    بر او که در سراسر تابوتش
    جریان سرخ ماه گذر دارد
    و عطر های منقلب شب
    خواب هزار ساله اندامش را
    آشفته میکند
    بر او ببخشایید
    بر او که از درون متلاشیست
    اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
    و گیسوان بیهده اش
    نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
    ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
    ای همدمان پنجره های گشوده در باران
    بر او ببخشایید
    بر او ببخشایید
    زیرا که مسحور است
    زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
    در خاکهای غربت او نقب می زنند
    و قلب زود باور او را
    با ضربه های موذی حسرت
    در کنج سینه اش متورم می سازند

  6. #86
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دریافت



    در حباب کوچک
    روشنایی خود را می فرسود
    ناگهان پنجره پر شد از شب
    شب سرشار از انبوه صداهای تهی
    شب مسموم از هرم زهر آلود تنفس ها
    شب ...
    گوش دادم
    در خیابان وحشت زده تاریک
    یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد
    زیر پا له کرد
    در خیابان وحشت زده تاریک
    یک ستاره ترکید
    گوش دادم ...
    نبضم از طغیان خون متورم بود
    و تنم ...
    تنم از وسوسه
    متلاشی گشتن
    روی خطهای کج و معوج سقف
    چشم خود را دیدم
    چون رطیلی سنگین
    خشک میشد در کف ‚ در زردی در خفقان
    داشتم با همه جنبش هایم
    مثل آبی راکد
    ته نشین می شدم آرام آرام
    داشتم
    لرد می بستم در گودالم
    گوش دادم
    گوش دادم به همه زندگیم
    موش منفوری در حفره خود
    یک سرود زشت مهمل را
    با وقاحت می خواند
    جیر جیری سمج و نامفهوم
    لحظه ای فانی را چرخ زنان می پیمود
    و روان می شد بر سطح فراموشی
    آه من پر بودم از شهوت ‚ شهوت مرگ
    هر دو پستانم از احساسی سرسام آور تیر کشید
    آه
    من به یاد آوردم
    اولین روز بلوغم را
    که همه اندامم
    باز میشد در بهتی معصوم
    تا بیامرزد با آن مبهم آن گنگ آن نامعلوم
    در حباب کوچک
    روشنایی خود را
    در خطی لرزان خمیازه کشید

  7. #87
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    وصل


    آن تیره مردمکها آه
    آن صوفیان ساده خلوت نشین من
    در جذبه سماع دو چشمانش
    از هوش رفته بودند
    دیدم که بر سراسر من موج می زند
    چون هرم سرخگونه آتش
    چون انعکاس آب
    چون ابری از تشنج بارانها
    چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
    تا بی نهایت
    تا آن سوی حیات
    گسترده بود او
    دیدم که در وزیدن دستانش
    جسمیت وجودم
    تحلیل می رود
    دیدم که قلب او
    با آن طنین ساحر سرگردان
    پیچیده در تمامی قلب من
    ساعت پرید
    پرده به همراه باد رفت
    او را فشرده بودم
    در هاله حریق
    می خواستم بگویم
    اما شگفت را
    انبوه سایه گستر مژگانش
    چون ریشه های پرده ابریشم
    جاری شدند از بن تاریکی
    در امتداد آن کشاله طولانی طلب
    و آن تشنج ‚ آن تشنج مرگ آلود
    تا انتهای گمشده من
    دیدم که می رهم
    دیدم که می رهم
    دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد
    دیدم که حجم آتشینم
    آهسته آب شد
    و ریخت ریخت ریخت
    در ماه ‚ ماه به گودی نشسته ‚ ماه منقلب تار
    در یکدیگر گریسته بودیم
    در یکدیگر تمام لحظه ی بی اعتبار وحدت را
    دیوانه وار زیسته بودیم

  8. #88
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    عاشقانه



    ای شب از رویای تو رنگین شده
    سینه از عطر تو ام سنگین شده
    ای به روی چشم من گسترده خویش
    شادیم بخشیده از اندوه پیش
    همچو بارانی که شوید جسم خاک
    هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
    ای تپش های تن سوزان من
    آتشی در سایه مژگان من
    ای ز گندمزار ها سرشارتر
    ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
    ای در بگشوده بر خورشیدها
    در هجوم ظلمت تردید ها
    با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
    هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست
    ای دل تنگ من و این بار نور ؟
    هایهوی زندگی در قعر گور ؟
    ای دو چشمانت چمنزاران من
    داغ چشمت خورده بر چشمان من
    پیش از اینت گر که در خود داشتم
    هر کسی را تو نمی انگاشتم
    درد تاریکیست درد خواستن
    رفتن و بیهوده خود را کاستن
    سرنهادن بر سیه دل سینه ها
    سینه آلودن به چرک کینه ها
    در نوازش ‚ نیش ماران یافتن
    زهر در لبخند یاران یافتن
    زر نهادن در کف طرارها
    گمشدن در پهنه بازارها
    آه ای با جان من آمیخته
    ای مرا از گور من انگیخته
    چون ستاره با دو بال زرنشان
    آمده از دوردست آسمان
    از تو تنهاییم خاموشی گرفت
    پیکرم بوی همآغوشی گرفت
    جوی خشک سینه ام را آب تو
    بستر رگهایم را سیلاب تو
    در جهانی این چنین سرد و سیاه
    با قدمهایت قدمهایم براه
    ای به زیر پوستم پنهان شده
    همچو خون در پوستم جوشان شده
    گیسویم را از نوازش سوخته
    گونه هام از هرم خواهش سوخته
    آه ای بیگانه با پیراهنم
    آشنای سبزه زاران تنم
    آه ای روشن طلوع بی غروب
    آفتاب سرزمین های جنوب
    آه آه ای از سحر شاداب تر
    از بهاران تازه تر سیراب تر
    عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگی ست
    چلچراغی در سکوت و تیرگی ست
    عشق چون در سینه ام بیدار شد
    از طلب پا تا سرم ایثار شد
    این دگر من نیستم ‚ من نیستم
    حیف از آن عمری که با من زیستم
    ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
    خیره چشمانم به راه بوسه ات
    ای تشنج های لذت در تنم
    ای خطوط پیکرت پیراهنم
    آه می خواهم که بشکافم ز هم
    شادیم یکدم بیالاید به غم
    آه می خواهم که برخیزم ز جای
    همچو ابری اشک ریزم هایهای
    این دل تنگ من و این دود عود ؟
    در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
    این فضای خالی و پروازها ؟
    این شب خاموش و این آوازها ؟
    ای نگاهت لای لایی سحر بار
    گاهواره کودکان بی قرار
    ای نفسهایت نسیم نیمخواب
    شسته از من لرزه های اضطراب
    خفته در لبخند فرداهای من
    رفته تا اعماق دنیا های من
    ای مرا با شور شعر آمیخته
    این همه آتش به شعرم ریخته
    چون تب عشقم چنین افروختی
    لا جرم شعرم به آتش سوختی

  9. #89
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    پرسش



    سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها
    سلام قرمزها سبز ها طلایی ها
    به من بگویید ایا در آن اتاق بلور
    که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
    و مثل آخر شبهای شهر بسته و خلوت
    صدای نی لبکی را شنیده اید
    که از دیار پری های ترس و تنهایی
    به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
    و لای لای کوکی ساعت ها
    و هسته های شیشه ای نور پیش می آید؟
    و همچنان که پیش می آید
    ستاره های کلیلی از آسمان به خاک می افتند
    و قلب های کوچک بازیگوش
    از حس گریه می ترکند

  10. #90
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دیوارهای مرز



    کنون دوباره در شب خاموش
    قد می کشند همچو گیاهان
    دیوارهای حایل دیوارهای مرز
    تا پاسدار مزرعه عشق من شوند
    کنون دوباره همهمه های پلید شهر
    چون گله مشوش ماهی ها
    از ظلمت کرانه من کوچ می کنند
    کنون دوباره پنجره ها خود را
    در لذت تماس عطرهای پرکنده باز می یابند
    کنون درخت ها همه در باغ خفته پوست می اندازند
    و خاک با هزاران منفذ
    ذرات گیج ماه را به درون می کشد
    کنون نزدیکتر بیا
    و گوش کن
    به ضربه های مضطرب عشق
    که پخش می شود
    چون تام تام طبل سیاهان
    در هوهوی قبیله اندامهای من
    من حس میکنم
    من میدانم
    که لحظه ی نماز کدامین لحظه ست
    کنون ستاره ها همه با هم
    همخوابه می شوند
    من در پناه شب
    از انتهای هر چه نسیمست می وزم
    من در پناه شب
    دیوانه وار فرو می ریزم
    با گیسوان سنگینم در دستهای تو
    و هدیه می کنم به تو گلهای استوایی این گرمسیر سبز جوان را
    بامن بیا
    با من به آن ستاره بیا
    نه آن ستاره ای که هزاران هزار سال
    از انجماد خاک و مقیاس های پوچ زمین دورست
    و هیچ کس در آنجا از روشنی نمی ترسد
    من در جزیره های شناور به روی آب نفس می کشم
    من
    در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
    که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد
    با من رجوع کن
    با من رجوع کن
    به ابتدای جسم
    به مرکز معطر یک نطفه
    به لحظه ای که از تو آفریده شدم
    با من رجوع کن
    من ناتمام مانده ام از تو
    کنون کبوتران
    در قله های پستانهایم
    پرواز میکنند
    کنون میان پیله لبهایم
    پروانه های بوسه در اندیشه گریز فرو رفته اند
    کنون
    محراب جسم من
    آماده عبادت عشق است
    با من رجوع کن
    من ناتوانم از گفتن
    زیرا که دوستت میدارم
    زیرا که دوستت میدارم حرفیست
    که از جهان بیهودگی ها
    و کهنه ها و مکرر ها میاید
    با من رجوع کن
    من ناتوان از گفتن
    بگذار در پناه شب از ماه بار بردارم
    بگذار پر شوم
    از قطره های کوچک باران
    از قلبهای رشد نکرده
    از حجم کودکان به دنیا نیامده
    بگذار پر شوم
    شاید که عشق من
    گهواره تولد عیسی دیگری باشد

صفحه 9 از 57 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/