«ستاره ای افتاد زبانه زد خورشید» از منوچهر شیبانی در سوگ فروغ فرخزاد
فروغ فرخ زاد
تنگ غروب بود که ناگاه
در بطن یک لحظه ی سترون خوف انگیز
یک نطفه بست شوم
خورشید به خون نشست.
خورشید زاد و رفت.
در دل تاریک و سکون
نوزاد زاده شد خونین
نوزاد چشم باز کرد.
با یک نگاه دروازه ی سکوت را، در مقابل او باز کرد.
او جیغ زد و جیغش ترانه ها را در تار عنکبوت سکوت پیچید
کل خنده اش، خشکید
نوزاد برخاست
مادر افتاد
او آن غریب حادثه بود
ای قطره های شور پیاپی!
از اوج التهاب،
بر چهره ی پر از شکن سرد حوض آب
تصویر یک ستاره ی نو تاب را کز آسمان شب بر من می خواهد شاید بتابد.
با تنهاتان سنگین_
این گونه وحشیانه در هم نکوبید.
در هم نکوبیدش.
او یک ستاره است از دور دست ها
نه، شاید او یک تصویر مبهمی از یک ستاره است.
درهم نکوبیدش
او تاب ریزش قطره ها را ندارد، شاید
گرچه ز مروارید،
گرچه ز سیماب
گرجه ز ابرها و ز پرها او
آن سپید پر
دید، دیدی آخر با چه شتاب پنجره اش را سیاه بست؟
که باز بود باز به روی ستاره ها،
با چه شتاب بست؟
و کیف دستی اش را پر کرد
از روزهای نیامده
شب های نطفه بسته
در بستر شبانه ساعت ها
که عقیم میزادند
که عقیم میمردند.
و فقط به همراه یدک می کشیدید
او را که نخوانده آمده بود.
او را که نخوانده به درون می برد
او
آن غریب حادثه را در کیف دستی اش بنهاد.
و سایه های مضطربش را از روی دیوارها پاک کرد
و چراغ چشمش را خاموش کرد.
رفت با شتاب سوی در
در بسته بود لیکن،
عزم سفر
از تنگای بستر مدخل،
رفته بود
بذر تنش میان کبودی تنگنای
آرام خفته بود،
آن گاه از میان دو چشمش ولی سیاه
لرزان ستاره ای رویید
ناگه حباب .... ی او
کوچک شد و بزرگ شد
نفس می کشید
. دست هایش قدمی کشید
برگ می داد
شکوفه می داد
ناگاه غنچه ای با زبانه هایی از آتش
روی ستاره اش بشکفت
و از فراز قله اش
زبانه زد خورشید
جمعه 27 بهمن ماه
فردوسی سه شنبه 2 اسفند1345
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)