ترانه 3چون زاده شدیم
تراوایی بین ما بود
سالها دم زدیم ، بی آنکه زیسته باشیم .
پس ،
عشق ما را زاد .
چون زاده شدیم
تراوایی بین ما نبود .
ترانه 3چون زاده شدیم
تراوایی بین ما بود
سالها دم زدیم ، بی آنکه زیسته باشیم .
پس ،
عشق ما را زاد .
چون زاده شدیم
تراوایی بین ما نبود .
ترانه 4ای پرواز واژه ها
آیه های نگاهت را بر من جاری کن
من به انتظار شست و شوی ، بر کران رود نشسته ام .
سراینده آیه ها مغرورست
و من
شنونده یی با غرور سراینده
ترانه 5در ما روز آغاز شد .
محراب مرا خواند و به ستایش ایستادم
زمین پر از دوستی است و کشتزاران
شاداب باران برکت .
دیشب درختان زیباترین شعرشان را سرودند .
برویم و « قصیده ی درخت » را تمام کنیم
ترانه 6اندوهناک ، از رهگذری رسیدیم .
سفری در پیش بود .
دردی به ما رسید که نخواندیمش
و با ما
شکوهی بیگانه ماند ، که می خواندمان
چرا که فاصله ی دو روح، فاصله ی دو تن بود!
آن سوی تپه ها دنگ .
دنگ .
خرگوش تیر خورده ، از لای تاک ها
بر برف می خزد .
دنیای زندگی « شاید » آن سوی تپه هاست .
حتی دم قشنگ خرگوش
از خون گرم معجزه ، خالی است .
رحم شکارچی ،
مانده است گرم خواب .
گلدان خاطرش
سرشار از تنفس گل های سرخ برف
دیدار
توپ زمین
زندانی جوان
از مانده های جیره ی نانش
بانگ قناریان خمیرین را
پرواز می دهد رؤیای گربه ها
دنیای زرد بال قناریهاست .
ای شاخه صبور گلابی
یکدم رها بکن
سنگین این قفس را
-با گربه های مست -
زنجیر زندگی
سیاره ی زمین را چون واژه ی خدا
آویخته به گردن « دالایی لاما *» ی پیر .
هان دستهای خسته ی بودا
زنجیر واژه را بگسل .
تا هول مرگ
و ترس سقوط
سیاره ی زمین را در کام خود کشد .
پیچیده در اتاق
آواز خک .
آواز باد .
آواز آب
و بانگ قناریان دلشاد.
توپ زمین
در پیش چشم گربه ی من چرخ می خورد
پل
او
بر آن کرانه بود
بانگم پلی شد و تا او رفت
او
بر این کرانه بود .
آب گلین
بر پایه های سنگی پل شعر می نوشت :
« این قصه را نهایت خود بی نهایتی است
آیا دو امتداد موازی
حتی
در خوابهای هند سگی می رسد به هم ؟»
تنها نه او
که
صدها
هزارها
بر لب سوال
در جست و جوی پاسخ « آیا؟ »
از پل گذشته اند .
شعر روان رود
راز آشنای پاسخ « آیا ؟ » ست
اما
با عابران پل
ره - بارهای کهنه و سنگین ادعاست .
شعر روان رود .
بر خیل عابران نگشوده است
یک گوشه از نهفته ی « آیا ؟ »
تاریخ مرگ پل
بر پایه های سنگی حک است .
رود بزرگ
آن را سروده است .
تاریخ مرگ پل
شاید نهایتی است
بر مرزهای هندسه بی نهایتی .
آواز تاک
آواز عاشقانه تاکان
شب را به همسرایی می خواند
شب تازه خفته بود
رود بلند بانگ شغالان
با تاک ها به زمزمه برخاست .
پیغام خاک
هنگام آن رسیده که تقویم باد سرد
در وازه های ساکت بهمن را
از لحظه های یاس تهی دارد
و همراه جیوه ی متحرک
در لوله های تنگ حرارت سنج
سوی بهار سبز شتابد .
آوندها - این کوچه های سبز -
از خواب های قطبی بیدار گشته اند
و پیغام دوستانه ی ژرفای خاک را
تا انتهای مویرگ برگ می برند .
ای سبز جاودانه
ای کلروفیل
پیغام خاک را
با شاخه های منتظر دست من بگو
تا بارور شود .
تا آفتاب را
دعوت کنم به خانه ی قلبم
و با سخاوتی که از پدرم ارث برده ام
زنبیل های سرشار از سیب نور را
بخشم به خیل گرسنگان شهر :
- این شبزیان تنبل بیمار -
آنان که بی خبر ز کسان باد کاشتند
توفان درو کنند
و توفان
نظم و شکوه گردش باد آس قریه را
در هم شکسته است .
و دشتبان پیر
در باورش که این همه آسیب
تأثیر کوچ کردن ایمانست
بر کاغذ گشوده ی خاک زرد
تکرار واژه های گاو آهن است و خیش
و قوس های شاخ بلند گاو
افراشته است
پس طاق های نصرت درموکب بهار .
واژه برکت
تا بادها
با پرده های ساکن باد آس روستا
از آشتی سخن بسراید
دستان چوب پنبه ای من
در خواب های زرد گندمگون
نان :
- تکرار واژه ی برکت - را
از بر کرد .
و بر صف بلند منتظران
شادمانه خواند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)