صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #71
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    1- و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه ) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند!
    2- آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تاءمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند!
    3- گفت : ((مرا تا روزى كه (مردم ) برانگيخته مى شوند مهلت دِه )) (و زنده بگذار) فرمود: ((تو از مهلت داده شدگانى )) - گفت : ((اكنون كه مرا گمراه ساختى ، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم !))
    4- (نوح ) گفت : ((پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم ، - امّا دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش ‍ را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!))
    5- آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: ((حقّا كه شما ستمگريد)) - سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!- (ابراهيم ) گفت : ((آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟)) (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان ؟)...- گفتند: ((او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است !)).
    6- و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : ((خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد))) گفتند: ((آيا ما را مسخره مى كنى ؟!)) (موسى ) گفت : ((به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !))...سپس ‍ (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند.
    7- و (نيز به يادآوريد) هنگامى را كه گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم !)) پس ‍ صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد - سپس شما را پس از مرگتان ، حيات بخشيديم ، شايد شُكر (نعمت او را) بجا آوريد.
    8- (بنى اسرائيل ) گفتند: ((اى موسى ! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) بجنگيد، ما همينجا نشسته ايم !))
    9- (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: ((اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم !))).
    10- ((يا براى تو خانه اى پُرنقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتّى اگر به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرودآورى كه آن را بخوانيم !)) - بگو: ((منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى !) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟!)).
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و راءفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: ((اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه ) در طغيانشان اصرار مى ورزند و سرگردان مى شوند (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجّوا فى طغيانهم يعمهون ))).
    آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مى ورزيدند، و خداوند براى بيدار كردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزيابى مى داشت ، نه آن بلا و عذاب ، و نه اين نعمت و رحمت ، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.
    به گفته بعضى از مفسّران ، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيان علم ، همان تفاخر، و طغيان مال ، بخل و طغيان عبادت ، ريا و طغيان نفس ، پيروى از شهوات (22) و انسان بر اثر لجاجت گرفتار همه اين طغيانها مى شود.
    * * *
    در دوّمين آيه باز سخن از مشركان لجوج است كه به هيچ قيمت حاضر نبودند تسليم منطق گويا و روشن پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شوند، و خدايان ساختگى خود را رها سازند.
    قرآن مجيد در اين آيه مى گويد: ((آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را قطع كند و از شما باز دارد (آيا بتها مى توانند به شما روزى دهند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حق لجاجت مى ورزيدند)) (اءمّن هذا الّذى يرزقكم ان اءمسك رزقه بل لجّوا فى عتوّ و نفور).
    قرآن مجيد مكرر اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مى كند كه از بتهاى شما هيچ كارى ساخته نيست ، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى كنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گويند، نه زيانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى ، با اين حال دليل پرستش آنها چيست ؟ ولى با اين كه آنها هيچ پاسخى براى اين سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.
    در سوّمين بخش از اين آيات به نخستين لجوج و متعصب يعنى شيطان اشاره مى كند، هنگامى كه بر اثر تكبّر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منيعى را كه در ميان فرشتگان داشت به كلّى از دست داد، و بر اثر خودبزرگ بينى ، بى نهايت حقير و ناچيز گشت ، قاعدتا مى بايست متوجّه اشتباه خود شود، و به سوى خدا باز گردد، و اين آلودگى را با آب توبه بشويد و آتشى را كه بر دامنش نشسته با اشك شرمسارى خاموش كند، ولى اين كار را نكرد، بلكه تلاش كرد كه در لجن زار عصيان باز هم فروتر رود و اين دليلى جز تكبّر و حسادت و لجاج نداشت ، تصميم گرفت از آدم و فرزندان او انتقام بگيرد و آنها را با وسوسه هاى خود گمراه كند، نه تنها يك روز و دو روز، و يك ماه و يك سال ، بلكه تا پايان دنيا به اين كار زشت و نفرت انگيز ادامه دهد، همه جا بزم گناه را گرم كند و در هر اجتماعى لجن پراكنى نمايد و تا آنجا كه مى تواند زن و مرد و كوچك و بزرگ را به فساد و بدبختى بكشاند.
    اينجا بود كه عرض كرد: ((خداوندا! مرا تا روز رستاخيز مهلت دِه و زنده بگذار - فرمود: در خواست تو را پذيرفتم ، تو از مهلت داده شدگان هستى (اكنون با اين عُمر طولانىِ عجيب چه كارى مى خواهى انجام دهى ) عرض ‍ كرد: حال كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو مى نشينم . براى آنها كمين مى كنم (و از هر سو به گمراه ساختن آنها مى پردازم )) (قال اءنظرنى الى يوم يبعثون قال انّك من المنظرين - قال فبما اءغويتنى لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم ).
    بى شك عُمر طولانى سرمايه بزرگى براى هر كس مى تواند باشد كه در آن بر حسنات خود بيفزايد، اشتباهات خود را اصلاح كند، و اگر گذشته تاريكى داشته است آن را مبدّل به آينده اى نورانى كند، ولى اين عمر طولانى براى طاغيان و ياغيان و لجوجان نتيجه معكوس دارد.
    اجابت دعاى او در زمينه اين عُمر طولانى يك رحمت الهى بود و شايد پاداشى بود براى عبادت چندين هزار سال او در دنيا، شايد بيدار شود و باز گردد، ولى اين نعمت هنگامى كه به دست افراد لجوج ، طاغى و ياغى بيفتد تبديل به نقمت مى شود.
    * * *
    چهارمين آيه سخن از لجاجت قوم نوح عليه السّلام است كه در برابر پيامبر بسيار مهربان و دلسوز كه شب و روز براى هدايت آن ها تلاش و كوشش ‍ مى كرد و در خلوت و جلوت براى نجات آنها مى كوشيد و چه سرسختى عجيبى نشان داد.
    نوح عليه السّلام از آنها به درگاه خدا شكايت برد، و گفت : ((پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم امّا دعوت من جز فرار از (حق ) بر آنها بيفزود، و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، آنها انگشتان خويش را در گوشها قرار داده ، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار و لجاجت ورزيدند، و شديدا استكبار كردند)). (قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الّا فرارا - و انّى كلّما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا استكبارا).
    اين چه تعصّب و لجاجتى است كه انسان براى آن كه حرف حق را نشنود، انگشت در گوش خود بگذارد و براى اين كه چهره حق طلبان را نبيند لباسش ‍ را بر خود بپيچد، و همچون كبك سر بر زير برف كند، و از حق بگريزد.
    حق گريزى و حق ستيزى نيز حسابى دارد و آنها بى حساب در اين راه مى دويدند و عاملى جز لجاجت و تعصّب و استبداد نداشتند.
    چگونه انسان بيمار ممكن است از طبيب خود بگريزد و گرفتار در ظلمات ، پشت به چراغ كند، و غريق در گرداب ، نجات دهنده خود را عقب بزند، اين چيزى است كه راستى حيرت هر كس را برمى انگيزد ولى لجاجت و عناد و استكبار، از اين چهره ها بسيار دارد.
    در ميان پيامبران الهى هيچ كس به اندازه نوح عليه السّلام قوم خود را دعوت نكرد، نهصدو پنجاه سال گفت و گفت و اصرار و تاءكيد كرد، و ليل و نهار كه ممكن است اشاره به حضور در جلسات خصوصى آن ها در شبها و در جلسات عمومى آن ها در روزها باشد، دعوت روشنگرانه خود را ادامه داد، ولى جز گروه اندكى ايمان نياورند و به گفته بعضى به طور متوسط هر دوازده سال تنها يك نفر ايمان آورد.
    تعبير به ((وجعلوا اءصابعهم فى آذانهم ؛ انگشت هايشان را در گوششان گذاشتند)) با اين كه انسان نوك انگشت را براى نشنيدن در گوش مى گذارد شايد اشاره به شدّت حق گريزى آنها است ، گويى مى خواستند تمام انگشت را در گوش كنند تا سخن حق را نشنوند.
    تعبير به ((فلم يزدهم دعائى الّا فرارا؛ دعوت من جز فرار بر آنها نيفزود)) نشان مى دهد كه دعوت نوح عليه السّلام در آنها نتيجه معكوس ‍ داشت ، آرى افراد لجوج و عنود و مستكبر هنگامى كه صداى حق طلبان را مى شنوند، بر لجاجت خود مى افزايند، همچون مزبله اى كه آب باران در آن فروريزد كه عفونت آن گسترده تر مى شود.
    * * *
    در پنجمين آيه اشاره به لجاجت قوم ابراهيم عليه السّلام و بت پرستان بابل است هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با دليل دندان شكن بى اعتبارى خدايان ساختگى و موهوم آنها را ثابت كرد و بعد از شكستن همه بتها - بجز بت بزرگ - از آنها - خواست كه از بت بزرگ بپرسند چه كسى اين بلا را بر سر ساير بتها آورده ، آنها يك لحظه بيدار شدند و خود را در درون جان ملامت و سرزنش كردند، همان بيدارى كه اگر ادامه مى يافت ، آنها را از خط شِرك به توحيد مى كشانيد ولى ناگهان تعصّب و لجاجت آنها گُل كرد، و آنگونه كه قرآن مى گويد: ((سپس بر سرهاشان واژگون شدند (اشاره به اين كه حكم وجدان را فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند)) (ثمّ نكسوا على رؤ وسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ).
    ابراهيم عليه السّلام گفت : ((آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارد و نه زيانى ؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش ‍ مى كنيد، آيا عقل نداريد؟)) (قال اءفتعبدون من دون اللّه مالا ينفعكم شيئا و لايضرّكم افّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه اءفلا تعقلون ).
    اگر انسان ، لجوج و متعصّب نباشد هنگامى كه با چشم خود مى بيند آنچه را پناهگاه مشكلات خود مى شمرد، و در حوادث سخت و روزهاى گرفتارى و طوفانى به آن پناه مى برد، اكنون چنان ذليل و درمانده شده كه حتّى شكننده خود را نمى تواند معرّفى كند تا عابدان به يارى معبود برخيزند، و بندگان به يارى خدايان ، نبايد براى هميشه از خواب غفلت بيدار شود، و اين افكار خرافى و اعتقادات سخيف را از مغز خود بيرون بريزد.
    آرى لجاجت و تعصّب ، حجاب سخت و سنگينى است تا آنجا كه انسان را از واضح ترين مسايل بى خبر مى كند.
    جالب اين كه در آيه نخست مى گويد: ((فرجعوا الى اءنفسهم ؛ آنها بازگشت به عقل و وجدان خود كردند)). تعبيرى كه حكايت از بيدارى و هوشيارى مى كند، ولى در آيه بعد مى گويد: ((ثمّ نكسوا على رؤ وسهم ؛ آنها بر سرهاشان واژگون شدند)). تعبيرى كه حاكى از عقب گردى جاهلانه و غير منطقى و خالى از فكر و انديشه است .
    * * *
    در ششمين آيه سخن از لجاجت بنى اسرائيل است ، لجاجتى بى نظير و كم سابقه يا بى سابقه ، در اين آيه و آيات قبل از آن ، اشاره به داستان قتل مشكوكى كه در بنى اسرائيل رخ داد مى كند، قتلى كه نزديك بود طوايف بنى اسرائيل را به جان هم بيندازد، و سبب جدال و خونريزى عظيمى شود.
    موسى عليه السّلام فرمود: من به فرمان خدا قاتل را به شما معرفى مى كنم ، گاوى را ذبح كنيد و بخشى از بدن آن را به پيكر مقتول بزنيد خودش قاتل را معرفى مى كند.
    اين پيشنهاد عجيب مايه حيرت همه بنى اسرائيل شد و در عين حال مايه اميدوارى ، جاى اين داشت كه هر چه زودتر بروند و دستور موسى عليه السّلام را اجرا كنند و به غائله پايان دهند، ولى با نهايت شگفتى شروع به اشكال تراشى و لجاجت كردند، گاهى گفتند سنّ اين گاو چقدر بايد باشد؟ و گاهى پرسيدند رنگ آن چه باشد؟ گاه از نوع آن پرسيدند و گاه از كار آن ؛ و به خاطر اين سؤ الات بيجا شانس پيدايش گاو مورد نظر را لحظه به لحظه كمتر ساختند، و سرانجام با زحمت زياد و جستجوى بسيار گاوى را با آن اوصاف يافتند و به قيمت بسيار گزافى خريدند، در حالى كه اگر همان اول هر گاوى به دستشان مى افتاد ذبح مى كردند، مشكل حل بود، چرا كه اگر ((ماءمور به )) قيد و شرطى داشت مى بايست در مقام حاجت بيان شود، همان گونه كه اصوليون گفته اند: ((تاءخير بيان از وقت حاجت قبيح است )). در واقع اين سؤ الات و موشكافى هاى پى در پى ، نشان مى دهد كه آنها به حكمت پروردگار ايمان نداشتند، زيرا خداوند حكيم آنچه از شرايط لازم باشد خودش بيان مى كند، نياز به سؤ ال ندارد، شايد بنى اسرائيل مى خواستند با اين بهانه جويى ها و لجاجت ها، موسى عليه السّلام شرايطى را پيشنهاد كند كه اصلا چنين گاوى پيدا نشود تا به ماجراجويى خود ادامه دهند، قرآن در آيه فوق مى فرمايد: (((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى عليه السّلام به قوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود، و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش ‍ گردد) گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم )). (و اذ قال موسى لقومه انّ اللّه ياءمركم اءن تذبحوا بقرة قال اءتتّخذنا هزوا قال اءعوذ باللّه اءن اءكون من الجاهلين ).
    با اين كه آيات اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اختلاف و نزاع در ميان بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتل بسيار بالا گرفته بود، و روى اين حساب مى بايست هر چه زودتر دستور موسى عليه السّلام كه از سوى خداوند به آنها ابلاغ شد براى پيدا كردن قاتل اجرا شود، ولى با اين حال لجاجت و خيره سرى و بهانه جويى بنى اسرائيل اجازه نمى داد موضوع خاتمه يابد و آنقدر سؤ ال كردند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت كه عملا پيدا كردن چنان گاوى به صورت مساءله پيچيده و بغرنجى درآمد، گاوى كه ماده باشد، زرد يكدست و كاملا خوشرنگ ، نه پير از كارافتاده ، نه زياد جوان ، گاوى كه نه شخم زده باشد و نه براى زراعت با آن آب كشى كرده باشند، و هيچ گونه عيب و نقص و رنگ ديگرى نيز نداشته باشد. بديهى است پيدا كردن چنين گاوى امر ساده اى نبود، ولى يك جمعيّت لجوج و بهانه گير بايد كفّاره لجاجت و بهانه جويى خود را بدهد، ناچار براى پيدا كردن چنين گاوى به همه جا سرزدند و هنگامى كه آن را پيدا كردند مجبور شدند به قيمت بسيار گزافى خريدارى كنند، سپس آن را ذبح نموده بخشى از بدن گاو مذبوح را بر بدن مقتول زدند و او به اعجاز الهى زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد.
    هفتمين بخش از آيات نيز درباره لجاجت عجيب بنى اسرائيل است آنجا كه اطراف موسى عليه السّلام را گرفتند و به اصطلاح معروف دو پاى خود را در يك كفش كردند و گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه ترتيبى دهى كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم )) (و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة ).
    ظاهرا آنها مى دانستند خدا جسم نيست و مكان و جهت ندارد، ولى اين سخن را از سر لجاجت و طغيان و سركشى و استكبار به موسى عليه السّلام گفتند، خداوند نيز براى اين كه عدم امكان رؤ يت خدا را آشكارتر و ظاهرتر سازد، و نيز اين لجوجان را گوشمالى دهد، به آنها دستور داد هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را برگزينند كه همراه موسى عليه السّلام به كوه طور روند و پاسخ اين درخواست عجيب خود را در آنجا بشنوند و براى بقيه بازگو كنند. هنگامى كه به كوه طور آمدند، موسى عليه السّلام از طرف آن ها تقاضاى مشاهده كرد و عرضه داشت پروردگارا خودت را به من نشان دِه تا با چشم تو را ببينم ، خطاب آمد كه هرگز مرانخواهى ديد ولى نگاهى به كوه كن ، ما جلوه اى از جلوات ذات خود را (به صورت صاعقه اى ) بر كوه مى فرستيم اگر كوه در مقابل اين جرقّه كوچك تاب مقاومت را نداشت ، فكر رؤ يت خدا را از مغز خود بيرون كنيد.
    صاعقه عظيمى درگرفت ، صداى مهيب آن فضا را پُر كرد، زلزله عجيبى در كوه افتاد، صخره هاى بزرگ متلاشى شدند و بنى اسرائيل از وحشت قالب تهى كردند و جان باختند، تنها موسى عليه السّلام زنده ماند و او هم بيهوش ‍ شد همان گونه كه قرآن در ذيل آيه بالا در يك اشاره كوتاه مى فرمايد: ((صاعقه شما را فراگرفت در حالى كه نگاه مى كرديد)) (و به دنبال آن همگى از وحشت جان باختيد) (فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون ).
    هنگامى كه موسى عليه السّلام به هوش آمد، براى اين كه مشكلى پيش ‍ نيايد از خداوند تقاضاى بازگشت آنها را به دنيا كرد، و عرضه داشت خداوندا ما را به كارهاى اين سفيهان بنى اسرائيل مجازات مكن .
    دعاى موسى عليه السّلام اجابت شد و همگى به حيات و زندگى مجدد بازگشتند، همان گونه كه قرآن در آيه بعد مى فرمايد: ((شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكر نعمت او را بجاى آوريد)) (ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون ).
    از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد كه هرگز حضرت موسى عليه السّلام اين تقاضا را از سر ميل و خواسته خود نكرد، بلكه ماءمور بود تقاضاى بنى اسرائيل را در پيشگاه خدا تكرار كند، تا هم يك درس علمى به آنها داده شود و بفهمند جايى كه تاب مشاهده صاعقه يعنى يك جرقه كوچك در معيار آفرينش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى اين كه سركشان لجوج كه بيهوده در برابر يك امر محال اصرار و پافشارى نكنند.
    * * *
    در هشتمين بخش از آيات ، باز سخن از لجاجت بنى اسرائيل است هنگامى كه خداوند آنان را بر دشمنانشان پيروز كرد، و شرّ فرعون و فرعونيان قطع شد به سوى سرزمين مقدّس يعنى بيت المقدس كه آروزى آنها وصول به آن بود حركت كردند هنگامى كه به نزديك بيت المقدس رسيدند از سوى خداوند به آنها فرمان داده شد وارد اين سرزمين شويد و از مشكلات آن نترسيد، ولى آنها به موسى عليه السّلام گفتند: در اين سرزمين جمعيتى زورمند (به نام عمالقه ) زندگى مى كنند و تا آنها از آنجا خارج نشوند ما وارد آن نخواهيم شد. بعضى از مؤ منان راستين به آنها توصيه كردند شما از عمالقه نترسيد، وارد دروازه شهر شويد، همين كه وارد شويد، به فرمان و عنايات الهى پيروز خواهيد شد.
    ولى بنى اسرائيل همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و همان گونه كه در آيه مورد بحث مى خوانيم گفتند: ((اى موسى (اين فكر را از مغز خود بيرون كن ) ما هرگز وارد نخواهيم شد، تو خودت و پروردگارت (كه وعده پيروزى داده است ) برويد (با عمالقه ) بجنگيد (هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر دهيد) ما اينجا نشسته ايم )) (قالوا يا موسى انّا لن ندخلها اءبدا ماداموا فيها فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا هيهنا قاعدون ).
    در اينجا نيز بنى اسرائيل ثمره تلخ و شوم لجاجت خود را چشيدند و خداوند پيروزى بر دشمن و ورود در بيت المقدس را چهل سال به تاءخير انداخت و در اين چهل سال در بيابان هاى نزديك بيت المقدس سرگردان شدند كه به خاطر سرگردانى آنها آن سرزمين ((تَيه )) ناميده شد (تيه به معنى سرگردانى است ) و اين بيابان بخشى از صحراى ((سيناء)) بود.
    نكته قابل توجه اين كه لجاجت و سرسختى آنها سبب شد كه حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت كنند؛ جمله ((فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون )) درواقع نوعى استهزاء و اهانت آشكار است ، ولى افراد نادان و خودخواه و لجوج از اين گفته ها بسيار دارند.
    در واقع سرگردانى چهل ساله در بيابان ، يك حكمت و لطف الهى بود كه نسل زبون و ذليلى - كه در مصر پرورش يافته بود و كار مستمرى فكرى و فرهنگى موسى عليه السّلام نتوانست به كلّى آنها را دگرگون سازد - از صحنه اجتماع بيرون روند و نسل ديگرى كه در دل بيابان و در ميان انبوه مشكلات و در فضايى باز متولّد شده بودند پرورش يابند و بدين گونه تصفيه درونى در اين قوم صورت گرفت و مردانى كه بتوانند سرزمين مقدس را از چنگال دشمنان آزاد و حكومت الهى را در آن برقرار سازند پرورش يابند و در واقع اين مجازات نيز نوعى لطف و مرحمت بود و بسيارى از مجازاتهاى الهى چنين است .
    * * *
    در نهمين بخش از آيات سخن از قوم فرعون است كه خداوند آيات و نشانه ها و معجزات بزرگى براى هدايت آنها فرستاد كه در قرآن عدد اين معجزات بزرگ به عنوان ((تسع آيات ))(23) (نه معجزه مهم ) آمده است ، ولى آنها كه در لجاجت دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، مرتب بهانه جويى مى كردند، سرانجام چنين گفتند: ((اى مرد ساحر! پروردگارت را به خاطر عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج هايى كه به آن گرفتار شده ايم برهاند) در اين صورت ما هدايت خواهيم شد (و به تو ايمان مى آوريم !) - اما هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف ساختيم آنها پيمان شكنى كردند، و هرگز ايمان نياوردند)) (و قالوا يا اءيّها السّاحر ادع لنا ربّك بما عهد عندك انّنا لمهتدون - فلمّا كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون ).
    تعبيرات آيه كاملا نشان مى دهد كه همه اين سخنان از سرلجاجت بود؛ از يك سو موسى عليه السّلام را ساحر مى خواندند و در عين حال دست به دامن او براى رهايى از بلا مى زنند، تعبير ربّك (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه ديگرى از اين لجاجت است . قول مؤ كّد در مورد ايمان موسى عليه السّلام كه در جمله ((انّنا لمهتدون )) كاملا آشكار است ، و تعبير ((ينكثون )) كه به صورت فعل مضارع آمده و نشان مى دهد بارها پيمان بستند و شكستند همه بيانگر لجاجت قوم فرعون است .
    و سرانجام آنها نيز به جريمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات كارآمد آنها را در ميان امواج دريا غرق كرد، و اين است نتيجه لجاجت .(24)
    * * *
    دهمين و آخرين بخش از اين آيات ناظر به لجاجت مشركان عرب است ، آنها اصرار داشتند كه با انواع بهانه جويى ها از قبول دعوت پيغمبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله و سلّم كه آميخته با انواع معجزات بود سرباز زنند، با اين كه اگر روح حق طلبى بر آنها حاكم بود يكى از اين معجزات بزرگ و از جمله خود قرآن مجيد كه معجزه جاويدان خاتم انبياء است براى آنها كافى بود ولى آنها پيوسته پيشنهاد تازه اى مى كردند و معجزه جديدى مى خواستند ولى باز هم ايمان نمى آوردند.
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #72
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در ضمن اين نكته نيز از جمله بالا استفاده مى شود كه اگر خداوند، بندگان را از ناسپاسى بر حذر مى دارد و به سپاس گزارى دعوت مى نمايد بخاطر اين نيست كه براى او تفاوتى مى كند، حتّى در فرض ناسپاسى نيز در بسيارى از اوقات به لطف و كرم خويش ادامه مى دهد شايد بيدار شوند و خود را از نعمت و انعام پروردگار، بر اثر ناسپاسى محروم نكنند.
    اصولا تمام تكاليف الهى نتيجه اش به بندگان باز مى گردد و كلاسهاى تربيت آنها است وگرنه خدائى كه غنى بالذات است و كمترين نياز به ذات پاكش ‍ راه ندارد نه از طاعات بندگان سودى مى برد و نه از عصيان و ناسپاسى آنها بر دامن كبريائيش گردى مى نشيند!
    * * *
    در سومين آيه نيز مضمون همان آيه قبل در داستان ((لقمان حكيم )) آمده است مى فرمايد: ((ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم ) شكر خدا را به جاآور، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكرگزارى كرده و آن كس ‍ كه كفر ورزد (و زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است )). (و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اءشكر للّه و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنىّ حميد).
    حكمتى را كه خداوند به لقمان آموخت شامل اسرار جهان هستى و آگاهى از طرق هدايت و بهترين روش زندگى فردى و اجتماعى بود كه گوشه اى از آن در همان سوره لقمان در لابلاى اندرزهاى لقمان به فرزندش آمده است و اين يك موهبت و نعمت معنوى است كه خداوند با اهمّيّت زياد فرموده همان گونه كه در آيه قبل نيز بر يك نعمت معنوى تكيه شده بود تا مردم در مواهب مادى غرق نشوند و نعمت را منحصر در نعمت مادى ندانند.
    در اينجا دو نكته شايان توجّه است : نخست اين كه شكرگزارى به صورت فعل مضارع ذكر شده و كفران و ناسپاسى به صورت فعل ماضى اشاره به اينكه در مسير تكامل و پيشرفت روحانى و قرب الى اللّه تداوم شكر لازم است در حالى كه يك لحظه و يك بار ناسپاسى ، عواقب سوء و دردناكى به دنبال دارد. ديگر اين كه در ذيل اين آيه روى دو صفت ((غنى و حميد)) (بى نياز و ستوده ) تكيه شده در حالى كه در آيه مربوط به سليمان روى دو صفت ((غنى و كريم )) تكيه شده بود و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه خداوند در هر حال غنى و بى نياز از شكر بندگان است و فرشتگانش ‍ پيوسته او را حمد و ثنا مى گويند هر چند به حمد وثناى او نياز ندارد، اين بندگانند كه از طريق شكرگزارى راهى به كَرم فزونتر او پيدا مى كنند.
    * * *
    در چهارمين آيه سخن از انسانهاى كم ظرفيت و فاقد ايمان و تقوا به ميان آمده كه ناسپاسى جزء خميره وجود آنها است ، مى فرمايد: ((اگر به انسان نعمتى بچسبانيم سپس از او بگيريم بسيار ماءيوس و ناسپاس خواهد بود - و اگر نعمتهائى بعد از شدّت و ناراحتى به او برسانيم (از روى غرور) مى گويد: مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود،)) (و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناه منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّاء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور).
    همانگونه كه مى دانيم اوصاف نكوهيده اى كه براى انسان به طور مطلق در قرآن مجيد آمده است اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و بى ايمان و يا ضعيف الايمان است به همين دليل در آيه اى كه بعد از آيات مورد بحث آمده مى خوانيم : ((الّا الّذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اءجر كريم ؛ مگر كسانى كه (در سايه ايمان قوى ) صبر و استقامت به خرج دادند و عمل صالح به جا آوردند كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است )).
    اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى نااميد و ناسپاس و غافل و مغرور كسانى هستند كه به مرحله بالاى ايمان و صبر و عمل صالح راه نيافته اند.
    و در مجموع از اين چند آيه مى توان نتيجه گرفت كه كفران نعمتها و ناسپاسى در برابر مشكلات انسان را به صفات سوء ديگرى مى كشاند و از مغفرت و اجر كبير محروم مى سازد.
    تعبير به ((لئن اءذقنا)) (اگر بچشانيم ) در هر دو مورد تعبير لطيفى است كه مى گويد: انسانهاى بى ايمان يا ضعيف الايمان چنان هستند كه اگر مختصر نعمتى از نعم الهى از آنها سلب شود زبان آنها به ناشكرى و اظهار ياءس و نااميدى گشوده مى شود و اگر مختصر نعمتى به آنها برسد مغرور مى شوند و در غفلت فرومى روند و طغيان مى كنند اين در حالى است كه تمام دنيا چيز كوچكى و آنچه به يك انسان مى رسد بخش كوچكترى است و اگر آن بخش فى حد ذاته كوچك و ناچيز باشد بى اندازه كم ارزش خواهد بود ولى با اين حال ، افراد بى ايمان را تكان مى دهد و اين به خاطر كمبود ظرفيت آنها است در حالى كه ايمان و ناآشنايى با ذات پاك خدا كه بى نهايت قدرت ، علم و توانائى دارد چنان ظرفيتى به انسان مى بخشد كه حوادث بزرگ اعم از نيك و بد او را دگرگون نمى سازد.
    * * *
    در پنجمين آيه اشاره به حال كسانى مى كند كه به هنگام روى آوردن مصيبتها دست به دامن لطف پروردگار مى زنند و با تمام وجود خويش خدا را مى خوانند امّا همين كه طوفان بلا فرونشست همه چيز را فراموش كرده و به ناسپاسى روى مى آورند مى فرمايد: ((هنگامى كه در دريا به شما ناراحتى برسد (و اگر طوفان و گرداب و امواج خطرناك شويد) همه كس را جز خدا فراموش مى كنيد امّا هنگامى كه شما را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد روى برمى گردانيد و انسان (بى ايمان ) كفران كننده است )). (و اذا مسّكم الضّر فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّرّ اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا).
    بارها در زندگى خود نيز شبيه اين موضوع را ديده ايم كه افراد ضعيف الايمان هنگامى كه گرفتار امواج بلا مى شوند و طوفان ، بيمارى ، فَقر، گرفتارى و مصائب ديگر به آنها مى رسد بانهايت اخلاص رو به درگاه خدا مى آورند، امّا همين كه امواج فرونشست ، اوضاع آرام شد به كلى تغيير چهره داده و راه ناسپاسى را پيش مى گيرند در حالى كه در چنين شرايطى بايد توجّه بيشترى به درگاه بخشنده اين نعمتها و برحلّال مشكلات داشته باشد.
    در ادامه اين آيه قرآن مجيد تعبير بسيار جالبى دارد مى فرمايد: ((آيا خداوند نمى تواند در خشكى شما را گرفتار مصائب بزرگ سازد (و با يك زلزله شديد) شما را در زمين فروبرد يا طغيانى از سنگ ريزه بر سر شما فروريزد (و در ميان آن مدفون كند) به گونه اى كه هيچ يار و ياورى براى خود نداشته باشيد، يا اين كه بار ديگر شما را (به حكم الزامهاى زندگى ) به دريا باز گرداند و طوفان كوبنده اى بر شما بفرستد و شما را به خاطر كفرتان غرق كند بگونه اى كه كسى پيدا نشود كه مطالبه خون شما كند)) (اءفامنتم اءن يخسف بكم جانب البّر اءو يرسل عليكم حاصبا ثمّ لاتجدوا لكم وكيلا - اءم اءمنتم اءن يعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الرّيح فيغرقكم بما كفرتم ثمّ لاتجدوا لكم علينا به تبيعا).
    اشاره به اين كه چگونه شما ناسپاسى مى كنيد و مغرور مى شويد با اينكه هرجا باشيد در چنگال قدرت پروردگاريد، طوفانى كه در دريا به فرمان او امواج را مى انگيزد، در صحرا و خشكى توده هاى ريگ را از جا بلند مى كند و در نقطه ديگر فرومى ريزد و آن كس كه مى تواند شما را در دريا غرق كند، در خشكى نيز مى تواند در اعماق زمين فروبرد (توجه داشته باشيد كه ((خسف )) و ((غرق )) كه در آيات فوق آمده مفهومى شبيه هم دارد؛ يكى فرورفتن در زمين و ديگرى فرورفتن در امواج آب است ).
    * * *
    در ششمين بخش از آيات ، روى سخن به پيامبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله وسلّم است و نتيجه كفران نعمتهاى الهى را براى آن حضرت شرح مى دهد مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه نعمتهاى خدا را تبديل به كفران كردند و قوم خود را به دارالبوار (سرزمين هلاكت ) فرستادند))
    (الم تر الى الّذين بدّلوا نعمت اللّه كفرا و اءحلّوا قومهم دارالبوار).
    سپس مى افزايد ((دارالبوار همان جهنم است كه در شعله هاى سوزانش ‍ فرومى روند و بدترين قرارگاهها است )) (جهنّم يصلونها و بئس ‍ القرار).
    تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه كفران نعمت هاى الهى ممكن است قوم و ملّتى را به جهنّم بفرستد و بدترين جايگاه ، جاى دهد و حتّى ممكن است دنيا را نيز براى آنها مبدّل به جهنّم سوزان كند.
    در اينكه منظور از نعمت خدا در اين آيه چيست ؟ بعضى آن را به وجود پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تفسير كرده اند كه مشركان عرب آن را كفران كردند و به دارالبوار سقوط كردند، و بعضى به ائمه اهل بيت كه گروهى از جمله بنى اميه آن را كفران نمودند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه نهمتهاى الهى را شامل مى شود و آنچه در بالا آمد از مصاديق روشن آن است هر چند آيه اى كه بعد از اين دو آيه آمده نشان مى دهد كه آيه ناظر به كسانى است كه در راه اسلام و توحيد را رها ساخته و به شرك و بت پرستى روى آوردند ولى آنهم مى تواند ناظر به يكى از مصاديق بارز آن باشد.
    بعضى از مفسّران مانند فخررازى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان شاءن نزولى براى آيات فوق ذكر كرده و آن را ناظر به اهل مكّه دانسته اند كه خداوند انواع نعمتها را به آنها داد كه مهم تر از همه بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از ميان آنان بود، امّا آن قدر نعمت را نداشته راه كفران را پيش گرفتند و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند و در واقع كفران آنها نسبت به نعمت بعثت پيامبر همان كفر آنها بود!
    ولى مى دانيم شاءن نزولها مفهوم آيات را تخصيص به مورد خاص ‍ نمى زند.
    * * *
    در هفتمين آيه باز سخن از گروهى است كه مشمول انواع نعمت هاى الهى شده بودند؛ نعمت امنيّت و آرامش و روزى فراوان و نعمت هاى معنوى كه بوسيله پيامبرشان به آنها رسيده بود ولى آنها كفران نعمت كردند و همه آنها نعمت ها از آنها گرفته شد و به مجازات الهى گرفتار گشتند، مى فرمايد: ((خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام بوده و همواره روزيش بطور فراوان از هر مكانى برايش ‍ فرامى رسيده امّا آنها نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به سبب اعمالشان لباس گرسنگى و ترس و ناامنى را بر اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آنها براى هدايت آنها آمد امّا او را تكذيب كردند و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند)).
    (و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون - و لقد جاءهم رسول منهم فكذّبوه فاءخذهم العذاب و هم ظالمون ).
    در اين كه آيات اين آيه اشاره به سرزمين خاصّى است يا بيان يك مثال كلّى مى باشد در ميان مفسّران گفتگو است . جمعى معتقدند كه آيه ناظر به سرزمين مكّه است و تعبير ((ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان ؛ روزى آنها به طور فراوان از هر مكان فرامى رسيد)) اين احتمال را تقويت مى كند چرا كه كاملا منطبق بر شرائط مكّه است زيرا سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علفى است كه به بركت خانه خدا هميشه انواع نعمت ها از همه جاى دنيا به سوى آن سرازير است .
    تعبير به ((كانت آمنة مطمئنّة ؛ آن محل امن و امان و مطمئن بود)) نيز قرينه ديگرى بر اين تفسير است چرا كه محيط حجاز غالبا در آتش ناامنى مى سوخت ولى شهر مكّه به بركت خانه خدا امن و امان بود.
    هنگامى اين نعمت هاى مادى به اوج خود رسيد كه نعمت معنوى بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بر آن افزوده شد ولى مكّيان اين نعمتهاى مادى و معنوى را كفران كردند و به قحطى و خشك سالى و ناامنى گرفتار شدند و اين گونه است سرانجام كسانى كه در برابر نعمتهاى الهى ناسپاسى كنند!
    ولى با اينهمه مى تواند آيه مفهوم جامع و گسترده اى داشته باشد كه تمام گروههاى كفران كننده نعمتهاى مادى و معنوى را شامل شود هر چند اهل مكّه يكى از مصاديق بارز آن بودند كه طبق بعضى از روايات به خشك سالى گرفتار شده تا آنجا كه براى سدّ جوع از مردار استفاده كردند و در غزوات اسلامى شديدترين ضربات بر آنها وارد شد.
    * * *
    در هشتمين بخش از آيات ، سخن از يكى از ناسپاسى ترين اقوام ، يعنى ((قوم سبا)) است كه مشمول بزرگترين عنايات الهى و برترين نعمت هاى او شدند ولى بر اثر غرور و غفلت و هوس بازى ، راه كفران پيش گرفتند، و خدا آن همه نعمت را از آن ناسپاسان گرفت و آنها را بر خاك سياه نشانيد، مى فرمايد: ((براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت و نعمت الهى ) بود، دو باغ عظيم گسترده از راست و چپ (با ميوه ها و محصولات فراوان ، به آنها داديم ، و گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را به جاآوريد (چرا كه ) شهرى است پاك و پاكيزه ، و پروردگارى است آمرزنده (و مهربان ))) (لقد كان لسباء فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور).
    مفسّران نوشته اند با اين كه خاك يمن گسترده و حاصل خيز بود ولى على رغم اين آمادگى چون رودخانه مهمّى نداشت از آن خاك بهره بردارى نمى شود مردم اين سرزمين به اين فكر افتادند كه باران هاى سيلابى كوهستان ها را مهار كنند، سدهاى زيادى در نقاط مختلف ساختند كه از همه مهمتر ((سد ماءوِب )) (بر وزن مغرب ) بود، كه سيلهاى عظيم دو كوه ((بلق )) را مهار كرد، و در پشت اين سدّ خاكى آب عظيمى ذخيره شد كه با استفاده از آن توانستند دو رشته باغ عظيم و طولانى در دو طرف مسير آب به وجود آورند، تدريجا قريه هاى آباد در پرتوى اين كشاورزى عظيم مركز تجمّع مردم شد، قريه هايى كه به هم متّصل بود، و سايه درختان آن به يكديگر پيوسته ، وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفّه براى يك زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى كه براى اطاعت پروردگار و تكامل در جنبه هاى معنوى بسيار مناسب بود.
    قرآن در ادامه آيه فوق مى گويد: آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به فراموشى سپردند و به كفران نعمت پرداختند، به يكديگر تفاخر مى كردند و به اختلاف طبقاتى دامن مى زدند و سرانجام به نتيجه شوم اعمال خود رسيدند، و به تعبير قرآن ((آنها (از خدا) روى گردان شدند و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت ) آنها را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم - اين را به خاطر كفرانشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟)) (فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور).
    از شگفتى هاى اين داستان اين است كه در بعضى از تواريخ آمده : تعدادى از موش هاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور و مست كه به عيش و نوش و كفران مشغول بودند، به ديواره اين سدّ خاكى حمله ور شدند و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديوارهاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست و سيلاب عظيمى به راه افتاد، و تمام آبادى ها، باغ ها، كشتزارها، چارپايان ، قصرها و خانه هاى مجلل را ويران كرد، و آن سرزمين آباد به صحرايى خشك و بى آب و علف با كمى گياهان بيابانى مبدّل شد، مرغان غزل خوان از آنجا كوچ كردند و جاى خود را به زاغ ها و بوم ها سپردند، و جمعيت آن آبادى هاى عظيم در اطراف پراكنده شد. جمعيتى فقير و دربدر كه دائما برگذشته خود تاءسّف مى خوردند، تاءسّفى بيهوده و بى اثر و به گفته شاعر:
    اى روزگار عافيت ، شُكرت نگفتم لاجرم دستى كه در آغوش بود، اكنون به دندان مى گزم
    آرى چنين بود نتيجه ناسپاسى اين قوم غافل و بى خبر.
    جالب اين كه : ثروتمندان قوم سبا از اين شكايت داشتند كه چرا آبادى هاى ما اين چنين به يكديگر متصل شده و رفت و آمد در ميان آنها براى همه آسان است ، در گذشته سفر كردن از آن ما بود كه امكانات فراوان داشتيم ولى هم اكنون فقرا نيز با ما همسفر مى شوند، چرا كه سفر در سايه درختان پُرميوه و در طول آبادى هاى متصل به يكديگر براى كسى مشكلى ندارد، به همين دليل از خدا تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها دورى بيفكند تا بينوايان نتوانند دوش به دوش آنها سفر كنند، آرى آنها كفران نعمت خدا را به حدّاعلى رساندند، و مجازاتشان نيز در حدّاعلا بود. و چنان سرزمين و جمعيّت آنها متلاشى شد كه سرگذشت آنها به عنوان يك ضرب المثل در پراكندگى در ميان مردم باقى ماند (تفرّقوا اءيادى سبا).
    * * *
    از مجموع آيات فوق كه هم سخن از كفران نعمت به طور مطلق مى گويد، و هم سرگذشت ناسپاسان پيشين را به عالى ترين وجه شرح مى دهد، به خوبى استفاده مى شود كه ناسپاسى و كفران نعمت تا چه اندازه زشت ، و آثار آن تا چه حد شوم و خطرناك است .
    كفران نعمت در روايات اسلامى
    در روايات اسلامى به طور وسيع و گسترده از كفران نعمت و زشتى و آثار شوم آن و از زيبايى شكر و بركات جالب آن بحث شده است ، از جمله :
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءسرع الذّنوب عقوبة كفران النّعمة ؛ گناهى كه زودتر از گناهان عقوبتش ‍ دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است )).(37)
    2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((سبب زوال النّعم الكفران ؛ آنچه باعث زوال نعمت ها مى شود كفران است )).(38)
    3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((كفر النّعمة مزيلها و شُكرها مستديمها؛ ناسپاسى نعمت آن را از بين مى برد، و شُكر نعمت سبب دوام آن است )).(39)
    4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((كفران النّعم يزلّ القدم و يسلب النّعم ؛ كفران نعمت سبب لغزش قدم ها (و به زمين خوردن در زندگى ) و موجب سلب نعمت ها مى گردد)).(40)
    5- باز از همان بزرگوار مى خوانيم : ((آفة النّعم الكفران ؛ آفت نعمت ها، ناسپاسى است )).(41)
    6- و نيز از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((كافر النّعمة كافر فضل اللّه ؛ كفران كننده نعمت ، منكر فضل الهى است )).(42)
    7- يكى از مجازات هاى الهى مجازات استدراج است ، و مفهوم آن اين است كه خداوند بعضى از افراد طغيانگر و ظالم را كه مى خواهد مجازات كند مشمول نعمت هاى خود قرار مى دهد هنگامى كه نعمت بر او فوق العاده زياد شد، ناگهان نعمت را سلب مى كند تا شديدا احساس درد و عذاب كند.
    به همين جهت در حديثى از امام حسين عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلاستدراج من اللّه سبحانه لعبده اءن يسبغ عليه النّعم و يسلبه الشّكر؛ استدراج در نعمت و غافلگير كردن خداوندى اين است كه به بنده اش ‍ نعمت فراوان مى دهد و توفيق شكرگزارى را او سلب مى كند (ناگهان به زمين مى خورد و همه چيز را از دست مى دهد)).(43)
    8- امام سجّاد على بن الحسين عليه السّلام مى فرمايد: ((الذّنوب الّتى تغيّر النّعم البغى على النّاس والزّوال عن العادة فى الخير واصطناع المعروف ، و كفران النّعم و ترك الشّكر؛ گناهانى كه نعمت هاى الهى را تغيير مى دهد، ظلم بر مردم ، و تغيير دادن عادت در امور خير و كفران نعمت و ترك شكر است )).(44)
    9- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((كفر النّعمة لؤ م و صحبة الاءحمق شؤ م ؛ ناسپاسى نعمت نشانه پَستى است ، و دوستى با احمق سبب سرافكندگى است )).(45)
    10- اين بحث را با حديثى از امام صادق عليه السّلام در بيان جنود عقل و جهل (لشكر عقل و نادانى ) پايان مى دهيم ، در آنجا مى خوانيم كه امام عليه السّلام به يارانش دستور مى دهد، عقل و لشكريانش را بشناسند، و از جهل و لشكريانش نيز باخبر باشند، و هنگامى كه بعضى از ياران توضيحات بيشترى مى خواهند امام عليه السّلام مى فرمايد: ((خداوند براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داده كه ضدّ آنها جنود جهل است ، و در ضمن اين هفتاد و پنج لشكر كه در صدر كلام امام عليه السّلام واقع شده مى فرمايد: ((والشُّكر و ضدّه الكفران ؛ يكى از لشكران عقل شكر است و ضد آن كفران است )) )).(46)
    * * *
    تعبيراتى كه در روايات دهگانه بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين رذيله اخلاقى خطرناك است و تا چه حد آثار سوء آن در زندگى فردى و اجتماعى نمايان است ، و چگونه انسان را از اوج نعمت بر خاك مذلّت مى كشاند، توفيقات را سلب مى كند و مايه دورى از خدا و نزديكى به شيطان است .
    در اينجا چند نكته شايان ذكر است :
    1- معنى كفران نعمت
    كفر در اصل به معنى پوشانيدن چيزى است ، و از آنجا كه شخص ناسپاس ‍ در واقع سعى در پوشانيدن ارزش نعمت مى كند به عمل او كفران مى گويند.
    بديهى است كفران نعمت ، گاه در قلب است و گاه با زبان ، و گاه در عمل .
    در قلبِ خود نعمت را بى مقدار يا كم اهمّيّت مى شمرد، و با زبان نيز سخن مى گويد كه نشانه بى اعتنائى نسبت به نعمت و بى ارزش بودن آن است ، و در عمل به آن اهمّيّت نمى دهد، و به جاى حُسن استفاده از آن سوء استفاده مى كند، به همين دليل بزرگان علم اخلاق فرموده اند: ((الشّكر صرف العبد جميع ما اءنعمه اللّه تعالى فى ما خُلق لاجله ؛ شُكر نعمت آن است كه بندگان خدا، نعمت هايى را كه به آنها، بخشيده است ، در همان راهى مصرف كنند كه براى آن آفريده شده )) و بنابراين كفران و ناسپاسى آن است كه نعمت ها را نابجا مصرف كنند، چشمى را كه خدا براى ديدن آثار عظمت او در عالم هستى و تشخيص راه از چاه و مشاهده آيات الهى آفريده در طريق حرام به كار گيرد، و همچنين گوش و زبان و دست و پا يا مال و ثروت را.
    گويى اين سخن برگرفته از حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((شكر النّعمة اجتناب المحارم ؛ شُكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود)).(47)
    و به اين ترتيب معنى سپاس و ناسپاسى هر دو روشن مى شود.
    2- پيامدهاى كفران
    ناسپاسى نعمت آثار سوء گسترده اى از نظر معنوى و مادى در زندگى انسان ها دارد، از يك سو سبب زوال نعمت ها مى شود، زيرا مى دانيم خداوند حكيم است ، نه بى حساب و كتاب چيزى به كسى مى بخشد و نه بى جهت چيزى را از كسى مى گيرد، آنها كه ناسپاسى مى كنند با زبان حال مى گويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاد مى كند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شُكر نعمت را به جامى آورند در واقع مى گويند ما لايق و شايسته ايم ، نعمت را بر ما فزون كن ، فى المثل اگر باغبان مشاهده كند كه در بخشى از باغ درختان به سرعت رشد و نمو مى كنند و برگ و برمى آورند، به يقين از آنها پذيرايى بيشتر مى كنند، و اگر ببيند در بخش ديگر هر قدر هم از آنها پذيرايى مى كند نه طراوتى دارند و نه برگى ، نه ميوه اى ، نه گُلى و نه سايه اى ، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، چرا كه گفته اند:
    بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مربى برى را
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين آمده است : ((من شَكر النّعم بجنانه استحقّ المزيد قبل اءن يظهر على لسانه ؛ كسى كه قلبا شُكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شُكر گويد، لياقت خود را براى افزون شدن نعمت ثابت كرده است )).(48)
    حتّى از بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده استفاده مى شود، به مجرد اين كه انسان نعمتى را بشناسد و حمد خدا را بگويد بلافاصله فرمان افزايش از سوى خداوند درباره او صادر مى شود. مى فرمايد: ((ما اءنعم اللّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللّه ظاهرا بلسانه فتمّ كلامه حتّى يؤ مر له بالمزيد)).(49)به يقين تاءثير ناسپاسى در سلب نعمت ها نيز چنين است . ممكن است لطف خدا ايجاد كند كه مجازات سلب نعمت تاءخير بيفتد، ولى به هر حال اگر انسان بيدار نشود و جبران نكند اين مجازات حتمى است ، چرا كه لازمه حكمت خداوندى است .
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #73
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    از سوى ديگر ناسپاسى سبب مى شود كه انسان از معرفة اللّه دور بماند و اين بزرگترين خُسران و زيان است ، بزرگان علم كلام در نخستين بحث در مورد انگيزه معرفة اللّه به سراغ اين مسئله رفته اند كه شُكر نعمت نخستين انگيزه شناخت پروردگار است زيرا تشكّر و سپاسگزارى از بخشنده نعمت يك امر وجدايى است ، انسان هنگامى كه خود را غرق نعمت مى بيند و مى داند اين همه نعمت در درون و برون وجود او است ، از خود او نيست و به فكر تشكر از بخشنده نعمت مى شود، و همين امر راه خداشناسى را براى او هموار مى سازد، ولى ناسپاسان نه اعتنائى به نعمت دارند و نه بخشنده نعمت ، و لذا از معرفة اللّه نيز محروم مى شوند. از سوى ديگر ناسپاسى در برابر نعمت هاى خالق سبب مى شود كه انسان در برابر مخلوق نيز ناسپاس مى شود، نه تنها ارزشى براى محبّت ها و خدمات بى شائبه ديگران قائل نشود، بلكه خود را طلبكار آنان بداند، و اين صفت سبب تنفّر و بيزارى مردم از چنين افراد مى شود، و به اين ترتيب ناسپاسان گرفتار انزواى اجتماعى و نداشتن يار و ياور، در برابر مشكلات زندگى خواهند شد.
    اسباب و انگيزه هاى ناسپاسى و راه درمان آن
    تقصير در شكرگزارى و گرايش به ناسپاسى گاه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه انسان معرفت كامل نسبت به نعمت ها ندارد، و اصولا به نعمت هاى الهى نمى انديشد، اگر ما كمى در آفرينش بدن خويش و دستگاه عجيب و بسيار دقيقى كه خداوند در آن آفريده بينديشيم به اهمّيّت نعمت هاى او در اين بخش از وجودمان آگاه مى شويم ، و حس شكرگزارى كه جزء وجود انسان است ، تحريك مى شود.
    دستگاه هايى در وجود انسان است (مانند قلب و كبد و كليه و شش ها) كه اگر بشر بتواند معادل مصنوعى آنها را بسازد كه قطعا كارايى بسيار پايينى خواهد داشت گاه دَه ها ميليون يا صدها ميليون هزينه دارد و به اين ترتيب اگر بخواهيم قيمتى بر يك يك اعضاء خود بگذاريم خواهيم ديد صاحب سرمايه بسيار عظيمى هستيم .
    در نعمت هاى بيرونى گاه يك جرعه آب به اندازه يك دنيا ارزش دارد، چنان كه از بعضى از علماء نقل كرده اند كه روزى بر يكى از شاهان وارد شد در حالى كه ظرف آبى در دست او بود و مى خواست بنوشد، شاه به آن عالم بزرگ گفت : مرا پندى دِه ، آن مرد عالم گفت اگر فوق العاده تشنه باشى و اين آب را از تو باز گيرند، مگر اين كه تمام مِلك و حكومت خود را بدهى چه خواهى كرد؟ گفت چاره اى ندارم ، تمام مِلك خود را مى دهم ، مرد عالم گفت : چگونه دل بستگى به حكومتى دارى كه بهاى آن جرعه آبى بيش ‍ نيست .
    گاه انسان بيمارانى را مى بيند كه از شدّت درد و رنج به خود مى پيچند و مرگ را يك عطيّه آسمانى براى خود مى شمرند، در آن حال انسان فكر مى كند اگر تمام عالم را به او بدهند همراه با اين بيمارى ارزشى ندارد و اگر همه جهان را از او بگيرند و عافيت و تندرستى به او بدهند ارزش ‍ دارد.
    نعمت هاى به ظاهر كوچك و بسيار كم اهمّيّت در وجود انسان است كه وقتى سلب شود، حيات انسان به خطر مى افتد، چشمه هاى آبى در دهان انسان به طور دائم كار مى كند كه غدّه هاى بزاق نام دارد و دائما زبان و دهان و لب ها و گلو را نرم نگه مى دارد، و به هنگام خوردن غذا جوشش فوق العاده مى كند، و غذا را نرم و آماده براى فروبردن مى نمايد، و در عين حال به هضم آن نيز كمك مى كند.
    اگر روزى اين چشمه ها به كلّى بخشكد، لب ها و زبان و گلوى انسان مثل چوب مى شود، حالت خفگى به او دست مى دهد، و قدرت بر سخن گفتن ندارد، و يك لقمه طعام ممكن است گلوگير شود و به حيات او خاتمه دهد، به يقين همين چشمه هاى كوچك ناپيدا و به ظاهر بى اهمّيّت براى انسان از تمام ثروت هاى جهان برتر و بالاتر است .
    بگذاريم از نعمت آفتاب عالمتاب ، و هواى روح پرور و انواع مواهب زمين و گياهان و مركب ها و مواهب عظيم ديگر كه به تعبير قرآن ((و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها؛ اگر نعمت هاى خدا را شمارش كنيد هرگز به شمارش آن قادر نمى يابيد))(50)
    قابل توجّه اين كه بسيارى از نعمتهاى الهى است كه چون هرگز از آدمى سلب نمى شود، هيچگاه شناخته نخواهد شد، نعمت هايى بود كه در گذشته براى انسان دائمى بود، با گذشت زمان انسان سلب شدن آن را در بعضى از موارد ديده و به عظمت آن نعمت پى برده در حالى كه ممكن است نعمت هاى بى شمار ديگرى باشد كه هنوز مكتوم است .
    تا مساءله سفره هاى فضايى و تاءثير حالت بى وزنى بر محيط زندگى پيش ‍ نيامده بود انسان نمى دانست نيروى جاذبه چه نعمت بزرگى است و امروز مى فهميم كه اگر جاذبه نبود خانه ها و كاخ ‌ها و زراعت ها و درخت ها همه با اندك چيزى به هوا پرتاب مى شد و انسان با اندك حركتى به سقف و ديوار مى خورد، سفره غذا با مختصر حركتى به اطراف پراكنده مى شد و حتّى فروبردن لقمه غذا و جرعه آب براى انسان مشكل بود، اگر همين يك نعمت را روزى خداوند از انسان بگيرد حركت دورانى زمين سبب مى شود كه آب درياها در فضا پخش شود و زمين به بيابانى خشك و سوزان تبديل گردد، فكر كنيد اگر تمام عمر را به شُكر همين نعمت بپردازيم قادر خواهيم بود؟
    و اگر نعمت هاى معنوى يعنى هدايت انبياء و رهنمودهاى معصومين عليهم السّلام و نزول كتب آسمانى را كه از نعمت هاى مادى بسيار برتر است بر آن بيفزاييم آنگاه خواهيم دانست كه تا چه حد مواهب الهى بر ما عظيم است و توان ما بر شكر و سپاس او ناچيز.
    توجّه به اين امور ريشه هاى ناسپاسى را مى سوزاند، و روح شكرگزارى را در انسان زنده مى كند.
    و از اينجا مى توانيم راه درمان ناسپاسى را به خوبى درمان كنيم . و از اين رو گفته اند: نخستين راه تحصيل شكرگزارى معرفت و تفكّر در صنايع الهيّه و انواع نعمت هاى ظاهرى و باطنى او است .(51)
    راه ديگر نگاه كردن به افرادى است كه زندگى پَست ترين از انسان دارند. هر قدر در زندگى آنها دقيق تر شود، روح شكرگزارى در او زنده تر مى گردد، در حالى كه اگر به بالا دست خود بنگرد وسوسه هاى شيطانى ناسپاسى در او آشكار مى شود.
    از سوى سوّم به اين مساءله بينديشيد كه هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا بر او فرودآيد بدتر از آن هم تصوّر مى شود، شكر كند كه گرفتار بدتر از آن نشود.
    نقل شده است كسى به يكى از بزرگان شكايت برد و گفت : دزد به خانه من آمده و همه چيز را با خود برده است ، به او گفت : برو شكر خدا كن كه اگر به جاى آن دزد شيطان به خانه تو مى آمد و ايمان تو را مى برد چه مى كردى ؟(52)
    امام صادق عليه السّلام در كتاب توحيد معروف مفضّل كه از حقايق توحيد، عبارات گويا و دلايل روشن و تحليل هاى شگفت انگيز، سخنان فراوانى بيان فرموده گاه به ذكر نعمت هاى بزرگ الهى مى پردازد، تا از اين طريق انسان ها را به شناخت منعم حقيقى آشنا سازد.
    از جمله در بخشى از سخنان خود به نعمت سخن گفتن و نوشتن كه در دو پايه اصلى تمدّن انسانى است اشاره مى فرمايد و بعد از بيان مشروحى مى فرمايد: اگر خداوند ابزار اين دو كار را در اختيار او نگذاشته بود، نه توان بر سخن گفتن داشت نه نوشتن ، آرى خداوند زبان و ذهنى در اختيار بشر گذارده كه به كمك آن دو مى تواند سخن بگويد، و دست و انگشتانى به او بخشيده كه قلم به دست بگيرد و امور مختلف را بنويسد، اگر اين دو نبود انسان همچون چهارپايان بود كه نه سخن مى گويند و نه چيزى مى نويسند (نه علم و دانشى دارند و نه تمدّن درخشانى ) هر كس شكر اين نعمت را به جاآورد، پاداش الهى در انتظار او است ، و هر كس كفران كند (به خدا زيان نمى رساند بلكه به خودش زيان مى رساند) زيرا خداوند از جهانيان بى نياز است .(53)
    شكر راه وصول به نعمت هاى پروردگار
    نقطه مقابل كفران و ناسپاسى ، شكر پروردگار است ، و مفهوم آن قدردانى از نعمت ها با قلب و زبان و عمل است . امّا با قلب همان معرفت پروردگار و تسليم در برابر او و رضا و خشنودى به عطاياى او است ، و با زبان ، گفتن جمله هايى است كه بيانگر قدردانى و سپاس انسان در برابر نعمت هااست ، و امّا با عمل به اين طريق است كه هر نعمت و موهبتى را در جايى صرف كند كه خداوند دستور داده و براى آن آفريده است .
    راغب در مفردات مى گويد: شكر به معنى تصوّر نعمت و اظهار و ابراز آن است ، بعضى گفته اند در اصل ((كشر)) (بر وزن كشف ) بوده كه به معنى ابزار و اظهار است ، و ((دابّه شكور)) به حيوانى مى گويند كه هرگاه مراقبت كافى از آب و علف او كنند، روز به روز چاق تر مى شود، و ((عين شكراء))، به معنى چشمه پُر آب است ، بنابراين شكر به معنى پُرشدن وجود انسان از ياد بخشنده نعمت ها است .
    شكر در واقع بر دو گونه است : شكر تكوينى و شكر تشريعى ، شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيارش قرار دارد و براى نموشكر استفاده كند مانند درخت و گُل و ميوه اى كه با مراقبت باغبان ، گُل و ميوه هاى باارزش به بارآورد، و ناسپاسى آن است كه اثرى از مراقبت و پذيرايى باغبان در آن ظاهر نشود.
    بنابراين ، كسى كه نعمت هاى الهى را در طريق عصيان صرف مى كند، به طور تكوينى ناسپاسى مى كند.
    شكر تشريعى آن است كه انسان در مقام شكرگزارى برآيد و با قلب و زبان از پروردگار خود سپاسگزارى نمايد.
    همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگزارى و فكر و عقل و زبان و دست و پايى كه انسان به وسيله آن شكر قلبى و لسانى و عملى را انجام مى دهد همه از نعمت هاى خدا است و اين توفيق و ابراز هنگامى كه در مسير شكرگزارى به كار گرفته مى شود نعمت ديگرى است كه خود نيازمند شكر ديگرى است . به همين دليل همان گونه كه در روايات اسلامى اشاره شده برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمت هاى او است و عذر تقصير به پيشگاه حق بردن ، ورنه سزاوار خداوندى خدا را كسى نمى تواند به جاى آورد.
    بسيارى از مطالب مربوط به شكر را كه نقطه مقابل كفران و ناسپاسى است در بحث هاى گذشته آورديم ، و براى تكميل اين بحث به ذكر بعضى از آيات قرآنى و روايات معصومين عليهم السّلام بسنده مى كنيم .
    قرآن مجيد صبر و شكرگزارى را قرين هم قرار داده و آن را وسيله شكوفايى علم و ايمان در كانون قلب انسان شمرده است مى فرمايد: ((و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره انّ فى ذلك لايات لكّل صبّار شكور؛ از نشانه هاى خدا، كِشتى هايى است كه همچون كوه در درياها (به نيروى باد) حركت مى كند اگر بخواهد باد را آرام مى سازد تا كِشتى ها بر پشت دريا متوقّف شوند، به يقين در اين امر نشانه هايى (از عظمت خدا است ) براى هر صبر كننده شكرگزار)).(54)
    شبيه همين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است .
    گاه به نعمت چشم و گوش و عقل كه مهم ترين ابزار شناخت و معرفت انسانى است اشاره كرده و مى فرمايد: ((و جعل لكم السّمع و الاءبصار و الاءفئدة لعلّكم تشكرون ؛ خداوند براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد شايد (او را بشناسيد و) شكر نعمت او را به جاآوريد)).(55)
    قرآن مجيد در موارد زيادى اشاره به وجود اين فضيلت (شكرگزارى در انبياء بزرگ ) كرده ، يا به آنها دستور شكرگزارى داده است .(56)
    و گاه مى فرمايد: شكرگزاران واقعى در ميان انسان ها كم هستند. خطاب به آل داود مى فرمايد: ((اءعلملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشّكور، اى آل داود! (در برابر آن همه نعمت هاى عظيم و حكومت گسترده و علم و دانش و قدرتى كه در اختيار شما گذارديم )، شكر نعمت هاى خدا را به جاآوريد هر چند كمى از بندگان من شكرگزارند)).(57)در جاى ديگر مى فرمايد شرط خشنودى خداوند از شما شكرگزارى است مى فرمايد: ((ان تكفروا فاءنّ اللّه غنىّ عنكم و لايرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ؛ اگر كفران كنيد خداوند از شما بى نياز است ، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد و اگر شكر او را به جاآوريد، آن را براى شما مى پسندد و راضى مى شود)).(58)
    آيات مربوط به شكر در قرآن مجيد بسيار است ، و شايد بالغ بر هفتاد آيه شود، و جالب اين كه صفت شكرگزارى به عنوان يكى از اوصاف پروردگار در اين آيات آمده است . در سوره نساء، آيه 147 مى خوانيم : ((ما يفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم آمنتم و كان اللّه شاكرا عليما؛ خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد (و نعمت هايش را به جا مصرف نماييد). و ايمان بياوريد خدا شكرگزار و آگاه است (و از اعمال و نيّات شما باخبر است ))).
    قابل توجّه اين كه مفهوم آيه اين است : اگر شكرگزارى به معنى واقعى انجام شود سرچشمه مجازات ها و عذاب الهى به كلّى برچيده مى شود. به علاوه صفت شكرگزارى در اينجا به عنوان يكى از اوصاف الهى مطرح شده است و نشان مى دهد شكرگزارى از صفاتى است كه خداوند در آن با بندگان مشترك است ، منتها شكرگزارى بندگان در برابر خداوند به معنى صرف نعمت هاى او در موارد رضاى او است ، و شكرگزارى خداوند به معنى قدردانى از بندگان شكرگزار از طريق پاداش هاى شايسته است .
    از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه توجّه به نعمت هاى الهى كه سبب مى شود كه انسان در صدد شكرگزارى برآيد عامل بازدارنده اى در برابر گناهان است ، در آيه 74 سوره اعراف خطاب به گروهى از اقوام پيشين مى فرمايد: ((فاءذكروا آلاء اللّه ولا تعثوا فى الاءرض مفسدين ؛ نعمت هاى خدا را به يادآوريد، و در زمين فساد نكنيد)).
    در آيه 69 همين سوره مى فرمايد: ((فاءذكروا آلاء اللّه لعلّكم تفلحون ؛ نعمت هاى خدا را به يادآوريد شايد رستگار شويد)).
    اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه يادآورى نعمت هاى خداوند و سپاس ‍ او سبب رستگارى است .
    كوتاه سخن اين كه ريشه تمام سعادت ها و سرچشمه عظيم بركات الهى همان شكرگزارى است كه روز به روز انسان را به خدا نزديكتر و پيوند عشق و محبّت بندگان را با خدا محكم تر مى سازد كه عاملى براى تقوا و پرهيزگارى و طريقى به سوى رستگارى است .
    فلسفه شكرگزارى
    ممكن است انسان ها در برابر نعمت هايى كه به يكديگر مى بخشند انتظار شكرگزارى داشته باشند، و يا حتّى در بعضى از شرايط به آن نيازمند باشند، خواه نياز روحى باشد، و يا نياز به خاطر موقعيّت هاى اجتماعى .
    ولى بى شك خداوند كه از همگان بى نياز است و اگر تمام جهانيان كفران كنند، يا كافر شوند گردى بر دامان كبريائيش نمى نشيند، نيازى به شكرگزارى بندگان ندارد، بنابراين اين همه تاءكيد در مساءله شكرگزارى كرده است - همانند ساير عبادات - نتيجه اش به خود انسان ها بازگشت مى كند، و اگر كمى دقّت كنيم فلسفه آن روشن مى شود.
    كسى كه از نعمت هاى پرورگار قدردانى مى كند، خواه در دل باشد خواه با زبان يا عمل ، نشان مى دهد كه لايق نعمت است ، خداوند حكيم نيز كارش ‍ همه جا از روى حكمت است ، نه بدون دليل نعمتى را از كسى مى گيرد نه بى دليل نعمتى را به كسى مى بخشد، بنابراين هنگامى كه انسان در برابر نعمت هاى او شكرگزارى مى كند به زبان حال مى گويد من لايق شكر بيشترم و حكمت پروردگار ايجاد مى كند نه تنها آن نعمت را بر او پايدار كند بلكه افزون نمايد.
    ولى فرد ناسپاس با زبان حال بى لياقتى خود را عرضه مى دارد و حكمت پروردگار ايجاد مى كند كه نعمت را از او بگيرد و اگر انسان روزى در صف شاكران بود، و روز ديگر به صف كفران كنندگان پيوست خداوند مطابق اين تغيير روش با او رفتار مى كند. ((ذلك باءنّ اللّه لم يك مغيّرا نعمة اءنعمها على قوم حتّى يغيّروا ما باءنفسهم و اءنّ اللّه سميع عليم (59)؛ و اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند، و خداوند شنوا و دانا است )).
    و اگر در آيات و روايات اسلامى شكر سبب دوام نعمت يا افزايش آن شمرده شده دليلش همين است . در حديثى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((بالشّكر تدوم النّعم ؛ شكر سبب دوام نعمت است )).(60) و در حديث ديگر مى فرمايد: ((ثمرة الشّكر زيادة النّعم ؛ ثمره شكر فزونى نعمت است )).(61)
    اضافه بر اين هنگامى كه روح شكرگزارى در انسان پرورش يابد، از شكر خالق به شكر مخلوق مى رسد، و تشكر و سپاسگذارى در برابر خدمات و زحمات مخلوق انگيزه مؤ ثّرى مى شود براى حركت بيشتر در جامعه انسانى و شكوفا شدن استعدادهاى خلّاق و ظرفيت هاى وجودى اشخاص ، و در نتيجه جامعه به پيش حركت مى كند.
    شكرگزارى از خالق راهى به سوى معرفت او مى گشايد و پيوند انسان را با آفريدگار محكم تر مى كند، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد در نخستين بحث علم كلام كه مساءله وجوب معرفة اللّه مطرح مى شود، مهمترين دليل همان مساءله شكر منعم است كه از مسايل وجدانى است و به اصطلاح ((قياساتها معها؛ دليلش با خود آن است )).
    شكرگزارى علاوه بر اين كه معرفت بخشنده نعمت ها را به دنبال دارد، معرفت نعمت را نيز همراه خود داشت ، چرا كه هر قدر نعمت از نظر كيفيّت و كميّت بالاتر و بيشتر باشد، شكرى افزونتر مى طلبد، و براى ادامه حق شكر منعم ، معرفت نعمت ضرورى است ، و همين معرفت نعمت روز به روز پيوند بندگان را با خدا محكم تر مى سازد و آتش عشقش را در دل ها شعله ورتر مى كند، و اى بسا اين مواهب مادّى آن چنان مواهب معنوى به دنبال داشته باشد كه از آن به مراتب برتر و والاتر باشد.
    جهان در چشم هشياران عالم بود آيينه حُسن رخ يار
    به هوشيارى نگر در نرگس مست كه گردد مست او هم چشم هشيار
    به عالم جز رخ زيباى دلبر نمى بينم به چشم دل پديدار
    شكرگزارى در منابع حديث
    روايات در اين زمينه فوق حد احصاء است كه گلچينى از آن را از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم كه همان نمونه خَروار است :
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلطّاعم الشّاكر له من الاءجر كاجر الصّائم المحتسب و المعافى الشّاكر له من الاءجر كاجر المبتلى الصّبر و المعطى الشّاكر له من الاءجر كاجر المحروم القانع ؛ كسى كه غذا بخورد و شكر نعمت خدا را بجاآورد، پاداش روزه دارى را دارد و براى خدا روزه گرفته است و شخص تندرستى كه شكر خدا را بجاآورد، اجر بيمارى را دارد كه در برابر بيمارى صبر و شكيبايى دارد، و دارنده اى كه شكر نعمت را بجامى آورد، اجر محروم قناعت پيشه شكيبا را دارد)).(62)
    2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((مكتوب فى التّورات الشّكر من النّعم عليك و اءنعم عليك و اءنعم على من شكرك فانّه لازوال للنّعماء اذا شكرت ، و لابقاء لها اذا كفرت ؛ در تورات نوشته شده است از كسى كه نعمتى به تو مى بخشد تشكّر كن ، و بر كسى كه از تو تشكّر مى كند نعمت ببخش ، زيرا اگر در برابر نعمت ها شكرگزارى شود، زوال نخواهد داشت ، و اگر كفران شود بقا نخواهد داشت )).(63)
    اين حديث نشان مى دهد كه نه تنها خداوند در برابر شكر، نعمت ها را افزايش مى دهد، بندگان خدا نيز در برابر تشكّرها بايد افزايش نعمت دهند.
    3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((ثلاث لايضرّ معهنّ شى ء الدّعاء عند الكرب ، و الاءستغفار عند الذّنب ، و الشّكر عند النّعمة ؛ سه چيز است با وجود آن چيزى زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت ، و استغفار به هنگام گناه ، و شكر به هنگام نعمت )).(64)
    با توجّه به اهمّيّت فوق العاده اى كه دعا و استغفار در آيات و روايات و فرهنگ اسلامى دارد، قرار گرفتن شكر در رديف آنها اهميتش ظاهر مى شود.
    انسان از سه حالت خارج نيست يا گرفتار مصبيتى مى شود، يا نعمتى به او مى رسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، و يا لغزش و گناهى از او سر مى زند، داروى هر يك از آنها در اين روايت پُرمعنى آمده است ، مشكلات به وسيله دعا از بين مى رود، و آثار گناه به وسيله استغفار، و تثبيت نعمت ها به وسيله شكرگزارى . و در همين زمينه از امام على بن ابى طالب عليه السّلام آمده است : ((نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر؛ نعمتى كه در برابر آن شكرگزارى نشود، همانند گناهى است كه در برابر آن استغفار نشود)).(65)
    4- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در سفرى بر شتر خود سوار بود، ناگهان پياده شد و پنج سجده شكر بجاآورد، هنگامى كه برخاست و سوار برمركب شد، عرض كردند اى رسول خدا! كارى از شما ديديم كه تاكنون نديديم ، فرمود: ((نعم استقبلنى جبرئيل فبشّرنى ببشارات من اللّه عزّوجلّ فسجدت للّه شكرا لكلّ بشرى سجدة ؛ آرى جبرئيل به استقبال من آمد و بشارت هايى از سوى خداوند متعال به من داد، من براى هر بشارتى سجده شكر در پيشگاه خدا بجاآوردم )).(66)
    از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ تا آنجا كه در توان داشتند براى هر نعمتى شكرى جداگانه به جامى آوردند.
    5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام دستورى براى شكر جامع و كامل آمده است ، (هر چند شكر جامع و كامل به معنى واقعى كلمه از انسان ساخته نيست ،)
    فرمود: ((اذا اءصبحت و اءمسيت فقل عشر مرّات اللّهم ما اءصبحت بى من نعمة اءو عافية من دين اءو دنيا فمنك وحدك لاشريك لك ، لك الحمد و لك الشّكر بها علىّ يا ربّ حتّى ترضى و بعد الرّضا؛ هنگامى كه صبح و شام مى كنى ، دَه بار اين دعا را بخوان ، خداوندا! آنچه از نعمت ها صبحگاهان بر من ارزانى شده ، سلامت دين و دنيا همه از تو است ، يگانه اى ، همتايى ندارى ، پيوسته حمد و شكر مخصوص تو است ، به خاطر آنچه به من دادى ، تا از من راضى شوى ، و حتّى بعد از رضا، تو را حمد و سپاس ‍ مى گويم )).
    بعد امام عليه السّلام فرمود: ((هرگاه اين كار را انجام دهى شكر نعمت هايى را كه در آن روز و شب به تو مى رسيد ادا كرده اى )).(67)
    6- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنايى چنين مى فرمايد: ((شكر النّعمة اءمان من تحليلها و كفيل بتاءييدها؛ شكر نعمت مانع زوال نعمت مى شود، و سبب تاءييد آن مى گردد)).(68)
    7- و در حديث ديگر مى فرمايد: ((شرّ النّاس من لايشكر النّعمة و لايرعى الحرمة ؛ بدترين مردم كسى است كه در برابر نعمت شكرگزارى نمى كند و رعايت احترام نمى كند)). (احترام خالق و خُلق ).(69)
    در زمينه اهمّيّت شكر و تاءثير آن در دوام نعمت ها و فزونى آن ، آنقدر احاديث وارد شده است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و آنچه در بالا آمد گوشه اى از آن است .
    شكرگزارى در سير پيشوايان
    مى دانيم يكى از اشكال حديث ، فعل و تقرير معصوم است ، يعنى همان گونه كه قول و گفتار آن ها معارف دينى را براى ما روشن مى سازد، عمل و همچنين سكوت آنها در موارد مختلف آموزنده و همچون درياى بى كران از معرف و احكام و اخلاق است . مخصوصا در زمينه شكرگزارى نمونه هاى زيادى وجود دارد از جمله :
    1- امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شبى نزد عايشه بود (و پيوسته مشغول عبادت بود) عايشه گفت : چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: اى عايشه ! ((الّا اءكون عبدا شكورا؛ آيا من بنده شكرگزار خدا نباشم )).(70)
    از اين تعبير معلوم مى شود كه انگيزه عبادت اولياء اللّه شكر نعمت هاى او بود.
    اين تعبير در احاديث اسلامى كرارا از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه در برابر سؤ ال افراد مختلفى اين جمله را تكرار فرمود: ((اءفلا اءكون عبدا شكورا)).
    2- در حديثى از هشام بن احمر كه از ياران امام موسى بن جعفر عليه السّلام بود مى خوانيم كه مى گويد: من با آن حضرت در بعضى از اطراف مدينه بودم ، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شد و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم سجده را طولانى فرمودى ؟ فرمود: ((انّنى ذكرت نعمة اءنعم اللّه بها علىّ فاحببت اءن اءشكر ربّى ؛ من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را به جاآورم )).(71)
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #74
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    از اين روايت استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ ، مقيّد بودند در برابر هر نعمتى شكرى جداگانه بجاآورند. بلكه به ياران خود نيز همين معنى را دستور مى دادند، از اين رو در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هرگاه يكى از شما به ياد يكى از نعمت هاى خدا بيفتد، صورت بر خاك بگذارد و شكر خدا را به جاآورد، و اگر سواره است پياده شود و صورت بر خاك نهد، و اگر از ترس انگشت نما شدن نتواند پياده شود صورت بر قربوس ‍ زين بگذارد. (قربوس قسمت برآمدگى جلو زين است ) و اگر آن را هم نتواند انجام دهد صورت بر كف دست بگذارد و شكر خدا را بجاآورد.(72)
    3- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ابوبصير فرمود: گاه مى شود كه يكى از شما ظرفى از آب مى نوشد، و خداوند به خاطر آن او را اهل بهشت مى كند، سپس در شرح اين كلام فرمود: نخست ظرف آب را مى گيرد، و هنگامى كه مى خواهد بر لب بگذارد بسم اللّه مى گويد كمى مى نوشد و هنوز سيراب نشده آن را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد، بار دوّم مى نوشد، سپس ظرف را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد و براى سوّمين بار نيز همين كار را تكرار مى كند ((فيوجب اللّه عزّوجلّ له بها الجنّة ؛ خداوند به بركت آن او را اهل بهشت مى كند)).(73)
    چگونه بايد شكر كرد؟
    در تعريف شكر گفتيم كه شكرگزارى همان قدردانى از نعمت است ، خواه در عمل باشد يا به وسيله زبان و يا به قلب ، و كفران و ناسپاسى نعمت ، بى اعتنائى به نعمت ها، تحقير و تضييع آنها است و عدم توجه به صاحب نعمت .
    و مهمترين بخش شكرگزارى همان شكر عملى است ، چه بسيارند كسانى كه با زبان شكر خدا مى گويند، ولى در عمل كفران مى كنند.
    كسانى كه اصراف و تبذير مى كنند، و يا بخيل هستند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند، يا بر اثر نعمت مست مى شوند و طغيان مى كنند، همه آنها ناسپاسند، و در طريق كفران نعمت گام برمى دارند، به عكس آنها كه نعمت هاى الهى را كتمان نمى كنند، و آشكار و پنهان انفاق مى نمايند و با گسترش نعمت ، تواضع آنها در مقابل خالق و خَلق بيشتر مى شود و سعى دارند نعمت ها همه در جاى خود مصرف شود، و چيزى از آن ضايع نگردد، آنها بندگان شكرگزارى هستند و شايسته فزونى نعمت .
    در روايات اسلامى به هر سه مرحله شكر اشارات لطيفى شده است .
    در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من اءنعم اللّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد اءدّى شكرها؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و آن را در درون دل بشناسد، شكر آن را به جاآورده است )).(74)
    بديهى است شناخت نعمت و ارزش و اهمّيّت آن ، هم سبب شناسايى منعم و هم انگيزه اى براى شكر عملى و زبانى خواهد بود.
    در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه به يكى از يارانش فرمود: ((ما اءنعم اللّه على عبد بنعمة صغرت اءو كبرت فقال الحمدللّه الّا اءدّى شكرها؛ هر نعمتى خداوند اعم از كوچك و بزرگ به كسى بدهد و او بگويد الحمدللّه ، شكر آن نعمت را به جاآورده است )).(75)
    به يقين منظور از گفتن الحمدللّه تنها لَقلَقَه زبان نيست ، منظور حمدى است كه از عمق جان و درون دل برخيزد.
    در حديث سوّمى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه يكى از دوستانش از او پرسيد آيا شكر حدّ معيّنى دارد كه انسان وقتى آن را انجام دهد از شاكران محسوب شود، فرمود: آرى ، آن مرد سؤ ال كرد چيست ؟ فرمود: ((يحمدللّه على كلّ نعمة عليه فى اءهل و مال و ان كان فى ما اءنعم اللّه عليه فى ماله حقّ اءدّاه ؛ خدا را در برابر هر نعمتى كه به او در خانواده و اموالش ‍ بخشيده سپاس مى گويد و اگر در آنچه خدا به او داده است حقّى (براى نيازمندان يا مصارف ديگر) بوده باشد، آن را ادا مى كند)).(76)
    و نيز در حديثى از اميرالمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((شكر العالم على علمه ، عمله به و بذله لمستحقّه ؛ سپاسگزارى عالم در برابر علمى كه دارد اين است كه به آن عمل كند و به نيازمندان بذل نمايد)).(77)
    اين ها اشاره به شكر عملى است كه در برابر هر نعمتى بايد انجام داد. به يقين عالمى كه به عملش عمل نمى كند، و يا از ديگران دريغ مى دارد، بنده ناسپاسى است و با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمت بزرگ نيستم .
    قابل توجّه اين كه شكر عملى در برابر افراد متفاوت است و در هر جا به شكلى خواهد بود، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنى به چهار نمونه آن اشاره نموده است ، مى فرمايد: ((شكر الهك بطول الثّناء، شكر من قوقك بصدق الولاء، شكر نظيرك بحُسن الاخاء، شكر من دونك بسيب العطاء؛ شكر پروردگارت اين است كه دائما ثنايش گويى ، شكر كسى كه بالاى دست تو است به اين است كه در پيروى از او صادق باشى ، شكر همرديفت آن است كه مراتب اخوّت را به خوبى انجام دهى و شكر كسانى كه زير دست تو هستند به اين است كه از بخشش به آنها مضايقه نكنى )).(78)
    يكى از شاخه هاى شكر عملى اين است كه انسان اگر بر دشمنش پيروز شود تا آنجا كه ممكن است و مشكلى ايجاد نمى كند، عفو و گذشت را شكرانه پيروزى خود قرار دهد همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث معروفش مى فرمايد: ((اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه ؛ هنگامى كه بر دشمنانت پيروز شدى ، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده )).(79)
    اين نكته نيز شايان ذكر است كه يكى از بهترين طرق شكر در برابر نعمت ها انفاق كردن بخشى از آن در راه خدا است ، همان گونه كه على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءحسن شكر النّعم الاءنعام بها؛ بهترين شكر نعمت ها بخشيدن از آن است )).(80)
    عبادت و نيايش در برابر پروردگار نيز طريقه ديگرى براى شكرگزارى عملى است ، بلكه مطابق احاديث اسلامى بهترين انگيزه عبادت مساءله شكرگزارى ذكر شده ، در حالى كه انگيزه نعمت هاى بهشت براى عبادت به عنوان عبادت تاجران ، و انگيزه ترس از دوزخ به عنوان ترس از بندگان ذكر شده ، ولى انگيزه شكر به عنوان عبادت آزادگان تعبير شده است ، در كلمات على عليه السّلام آمده است : ((انّ قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الاحرار)).(81)
    انگيزه هاى شكرگزارى
    با اين كه روح شكرگزارى در انسان تقويت شود، از طرق گوناگونى مى توان استفاده كرد، نخست معرفت نعمت ها است ، مى دانيم نعمت هاى خداوند سر تا پاى وجود انسان را در برمى گيرد، نعمت هاى مادى و معنوى ، نعمت هاى ظاهرى و باطنى و نعمت هاى فردى و اجتماعى . خوشبختانه پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى كمك بسيار مؤ ثّرى به شناخت نعمت ها كرده است و در پرتوى آنها بسيارى از شگفتى هاى وجود انسان و موجودات جهان كشف شده كه هر كدام نعمت بزرگى محسوب مى شود، امروز ما به خوبى مى دانيم كه جسم يك انسان از ميلياردها واحد كوچك زنده به نام ياخته تشكيل شده كه هر كدام از آنها ساختمان بسيار پيچيده و حيرت انگيزى دارد، و هر كدام نعمتى از نعمت هاى خدا است ، امروز است كه ما مى دانيم در درون خون ما ميليون ها موجود زنده به نام گلبول سفيد وجود دارد كه هر كدام به صورت سرباز مدافعى از سلامت انسان در برابر هجوم انبوه ميكروب هاى بيمارى زا كه از زمين و هوا و آب و غذا وارد بدن انسان مى شوند دفاع مى كنند، اگر يك روز گفته مى شد در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، امروز ما به خوبى مى دانيم كه در هر نَفس هزاران بلكه ميليون ها نعمت وجود دارد و بر هر نعمتى شكرى واجب است . اگر پيشينيان با آگاهى از علوم زمان خود مى گفتند.
    ابرو ماه و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
    امروز در پرتوى پيشرفت علوم ما مى دانيم تنها اين چهار موجود نيستند كه به ما كمك مى كنند، بلكه هزاران عامل دست به دست هم مى دهد تا گندمى از زمين برويد و خوراك انسانى شود.
    بنابراين انگيزه شكر كه از طريق معرفت نعمت حاصل مى شود، در عصر و زمان ما ابعاد گسترده ترى پيدا كرده است .
    بنابراين ، دوام سپاسگزارى از دوام مطالعه بررسى نعمت ها حاصل مى شود.
    انگيزه ديگر براى شكرگزارى اين است كه انسان هميشه به زيردستان خود نگاه كند و ببيند خداوند چقدر بر او منّت نهاده و چه امكاناتى در اختيار او قرار داده كه به دلايل مختلفى به ديگران نداده است ، در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نامه اى كه به يكى از اصحاب معروفش ‍ حارث هَمدانى نوشت فرمود: ((واءكثر اءن تنظر الى من فضّلت عليه ، فانّ ذلك من اءبواب الشّكر؛ به افراد پايين تر از خود زياد نگاه كن ، كه اين خود از ابواب شكر است )).(82)
    اين درحالى است كه اگر انسان به افراد بالاتر از خود بنگرد به يقين روح ناسپاسى همراه وسوسه هاى شيطانى در او زنده مى شود.
    مطالعه بركات و آثار سپاس گزارى كه فزونى نعمت و دوام و بقاء آن است ، و در بحث هاى گذشته به طور گسترده ذكر شد نيز از انگيزه هاى مهم محسوب مى شود.
    براى ايجاد انگيزه هاى شكر در توده مردم نسبت به يكديگر نيز بهترين راه آن است كه افراد قدردان و شكرگزار و كسانى كه از خدمات و عطايا و كمك ها خوب استفاده مى كنند مورد تشويق قرار گيرند، تشويق هاى گفتارى ، و تشويق هاى رفتارى . حضرت على عليه السّلام در عهدنامه معروف مالك اشتر خطاب به مالك مى فرمايد: ((ولايكوننّ المحسن و المسيئى عندك بمنزلة سواء فانّ فى ذلك تزهيدا لاءهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاءهل الاءسائة على الاءسائة ؛ هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند. زيرا اين كار سبب مى شود كه نيكوكاران در نيكى هايشان بى رغبت شوند، و بدكاران در اعمال بدشان تشويق گردند)).(83)
    شكر خالق و شكر مخلوق
    بى شك شكرگزارى و سپاس ، نه تنها در برابر خالق كه در برابر مخلوق نيز مطلوب است . كسى كه به ديگرى خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد و از مواهب خويش به او مى بخشد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه انسانى كه مشمول نعمت او شده است اين است كه در مقام شكرگزارى و سپاس برآيد، و با قلب و زبان و عمل از وى قدردانى كند، در روايت معروفى از امام على بن موسى الرضا عليهما السّلام مى خوانيم : ((من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين نكند، شكر خداوند متعال را بجانياورده است )).(84)
    جمله ((من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق )) هر چند به اين عبارت در متون روايات معصومين عليه السّلام وارد نشده ولى محتوا و مضمون آن در روايت بالا و ديگر روايات ديده مى شود، و تاب دو تفسير دارد، نخست اين كه ترك شكرگزارى مخلوق ، يا ناسپاسى در برابر بخشندگان نعمت ، دليل بر روح ناسپاسى در وجود شخص است كه به خاطر آن ، ارزشى براى نعمت هاى مردم قايل نيست ، بلكه گاه خود را طلبكار هم مى داند، چنين كسى به يقين در برابر خالق متعال نيز شكرگزارى نخواهد كرد، به خصوص اين كه نعمت هايى كه مردم به يكديگر مى دهند چون محدود است و گهگاه واقع مى شود، به چشم مى آيد، برخلاف نعمت هاى الهى كه تمام وجود ما را در تمام عمر احاطه كرده و به همين دليل گاه از شدّت ظهور مخفى و پنهان مى شود.
    ديگر اين كه تشكّر از مخلوق در واقع تشكّر از خدا است ، چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان بيش نيست ، بنابراين كسى كه شكر مخلوق را بجانياورد در واقع شكر خدا را بجانياورده است .
    به هر حال در روايات اسلامى بر اين معنى تاءكيد شده كه هم در برابر نعمتى كه كسى به شما مى بخشد سپاس گزار باشيد و هم به كسى كه سپاس گزارى مى كند نعمت بيشترى دهيد. چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه : در تورات اين جمله نوشته شده : ((اشكر من اءنعم عليك و اءنعم على من شكرك ؛ از كسى كه به تو نعمتى مى بخشد تشكّر كن و به كسى كه از تو تشكّر مى كند، نعمت بيشترى ببخش )).(85)
    خداوند در قرآن مجيد نيز صريحا دستور شكرگزارى نسبت به بندگان را صادر كرده و آن را در كنار شكرگزارى از خودش قرار داده است ، مى فرمايد: ((و وصّينا الانسان بوالديه حملته امّه وهنا على وهن و فصاله فى عامين اءن اشكر لى و لوالديك الى المصير؛ ما به انسان درباره پدر و مادرش ‍ سفارش كرديم ، مادرش هر روز با زحمتى روى زحمت حمل كرد (و دوران باردارى را با رنج هاى فراوان پشت سر گذاشت ) و دوران شيرخوارگى او در دو سال (با زحمت فراوان ) صورت مى گيرد. به انسان گفتيم كه براى من و براى پدر و مادرت شكرگزارى كن كه بازگشت همه شما به سوى من است )).(86)
    به يقين پدر و مادر تنها كسانى نيستند كه برگردن انسان حق دارند (هر چند حق آنها بسيار بزرگ است ) هر كس حقّى معنوى يا مادى داشته باشد بايد در برابر او تشكّر كرد.
    در حالات پيشوايان بزرگ اسلام نيز ديده شده است كه گاه كمترين خدمت را با بزرگترين نعمت پاسخ مى گفتند، ((داستان هديه كردن يكى از كنيزان امام حسين عليه السّلام شاخه گُلى به آن حضرت و در برابر، آزادساختن او به وسيله امام عليه السّلام معروف است ، و هنگامى كه از حضرتش توضيح خواستند كه اين خدمت بزرگ چگونه در مقابل آن كار كوچك قرار مى گيرد فرمود: ((كذا اءدّبنا اللّه ؛ اين گونه خداوند ما را ادب كرده است )).(87)
    و نيز در داستان معروف ديگرى مى خوانيم كه در يكى از سفرها امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و عبداللّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى جلب توجه آنها را نمود، به سراغ آن آمدند، پيرزن تك و تنهايى در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را كه داشت براى تغذيه آنها آماده ساخت و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم اين همه محبّت را تا اندازه اى جبران كنيم ، سپس خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه شد به گونه اى كه چادرنشينان به شهرها هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السّلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند. حضرت او را صدا زد و از او پرسيد به خاطردارى كه من و برادر و پسر عمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى ، پيرزن نيكوكار چيزى به خاطر نداشت ، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى ، من به خاطر دارم . سپس ‍ پول زياد و گوسفندان زيادى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السّلام فرستاد، آن حضرت نيز عطاياى بيشترى به پيرزن دادند و سپس او را به سراغ عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز نعمت زيادى به آن پيرزن بخشيد و در پايان حديث آمده است : ((صارت من اءغنى النّاس ؛ او يكى از ثروتمندترين مردم شد)).(88)
    داستان ((شيماء)) دختر حليمه سعديه خواهر رضايى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و محبّت و خدمتى كه آن حضرت به خاطر خدمات مادرش در دوران شيردادن او به شيماء كرد نيز در بسيارى از تواريخ آمده و خلاصه اش اين است كه بعد از جنگ ((حنين )) گروه زيادى از طائفه بنى سعد و قبيله ((حليمه سعديه )) به اسارت درآمدند، هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شيماء را در ميان اسيران ديد به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد برخاست و عباى خود را بر زمين گستراند و شيماء را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى (مادرت نيز محبت كرد) اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت ، شيما از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تقاضا كرد اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: من سهم خودم را مى بخشم ، هنگامى كه مسلمانان از اين ماجرا آگاه شدند، آنها نيز به پيروى از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سهم خود را بخشيدند و در نتيجه همه اسيران آن طايفه آزاد شدند (و به اين ترتيب به خاطر خدمت دوران شيرخوارگى ، گروه زيادى آزادى خود را بازيافتند.)(89)
    و نظر اين شكرگزارى و قدردانى عملى در حالات پيشوايان معصوم عليه السّلام فراوان است .
    نمونه ديگر از اين گونه شكر و سپاس گزارى در برابر خدمات بندگان خدا چيزى است كه در تاريخ پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است و آن اين كه در عصر رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زنى بود به نام ((ثويبه )) كه پيش از آن كه ((حليمه سعديه )) افتخار دايه بودن نسبت به پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را پيدا كند چند روزى از شير فرزندش ‍ به نام مسروح ، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد. هنگامى كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرارگرفت ، هيچ گاه ثويبه را فراموش نكرد، و همواره تا پايان زندگى آن زن ، لباس هدايايى براى او مى فرستاد. آن زن بعد از جنگ ((خيبر)) چشم از جهان پوشيد.
    شگفت آور اين كه در بعضى از تواريخ آمده است كه ((ثويبه )) كنيز ((ابولهب )) بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را داد او را آزاد كرد (پيدا است ابولهب در آن زمان به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از تولد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خوشحال شد كه از برادرش عبداللّه فرزندى به وجود آمد).
    هنگامى كه ابولهب بعد از آن همه دشمنى با پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از دنيا رفت ، برادرش عباس او را در خواب ديد سؤ ال كرد: حالت چگونه است ؟ گفت : در آتشم ، ولى شبهاى دوشنبه مجازات من تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم ، و اين به خاطر آن است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه كنيز خودم شنيدم ، و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد او را آزاد كردم .(90)
    َََ
    4: غيبت ، تنابز بالاءلقاب و حفظالغيب
    اشاره :
    در جلد اوّل از اين كتاب كه بحث پيرامون اصول كلّى مباحث اخلاقى بود، بحثى پيرامون مبارزه با آفات اللسان (آفت هاى زبان ) به عنوان يكى از نخستين گامهاى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه مطرح شد، وعده داديم جزئيات آن در بحث هاى آينده عنوان خواهد شد. يكى از آنها مساءله غيبت است كه از شايع ترين و زشت ترين و خطرناك ترين مفاسد اخلاقى است . و سبب هتك حيثيّت افراد، كشف اسرار، اشاعه فحشاء، و جسور ساختن گنهكاران در گناهانشان و سرانجام موجب تزلزل پايه هاى اعتماد در زندگى اجتماعى است .
    بى شك بسيارى از مردم نقطه ضعف هايى دارند كه غالبا پرده بر آن افتاده اگر اين عيوب و نقطه ضعف ها آشكار گردد، اعتماد عمومى سلب مى شود، و مفاسد متعددى كه در بالا اشاره شد سطح جامعه را فراخواهد گرفت ، به همين دليل اسلام از آن شديدا نهى كرده و در كتب علماى اخلاق غيبت به عنوان يكى از بدترين آفات زبان ذكر شده است (هر چند غيبت منحصر به زبان نيست از طريق قلم يا اشارات دست و چشم و ابرو نيز انجام مى شود).
    و از آنجا كه بدون پرهيز از اين رذيله اخلاقى هرگز انسان در مسير قرب الى اللّه به جايى نمى رسد و جامعه انسانى روح صلاح و سعادت را نمى بيند بايد، براى آن اهميت فوق العاده قائل شد.
    گذاشتن لقب هاى زشت بر يكديگر كه غالبا در غياب اشخاص از آن استفاده مى شود نيز شاخه اى از شاخه هاى غيبت است ، هر چند گاهى تحت عنوان مستقلى از آن ياد شده است ، از همين رو ما اين دو بحث را همراه يكديگر عنوان كرديم .
    نقطه مقابل غيبت حفظالغيب است ، كه انسان در پشت سر اشخاص از آنها به نيكى ياد كند، و اگر كسى از آنها غيبت كند به دفاع از حيثيت آنها برخيزد و با تعبيرات مختلفى كه بعدا به آنها اشاره خواهد شد آبروى او را حفظ كند، و اين يكى از فضايل مهم اخلاقى است . كه بركات زيادى را براى فرد و جامعه همراه دارد.
    به هر حال با توجه به اهميت موضوع ، قرآن مجيد در آيات متعددى به سراغ اين موضوع رفته و دستورهاى مؤ كدى صادر نموده است :
    1- ...و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه . (حجرات - 12)
    2- ويل لكلّ همزة لمزة . (همزه - 1)
    3- انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدّنيا و الآخرة . (نور - 19)
    4- لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم و كان اللّه سميعا عليما. (نساء - 148)
    ترجمه :
    1- ((... و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد)).
    2- واى بر هر غيب جوى مسخره كننده .
    3- ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است .))
    4- خداوند دوست ندارد كسى كه با سخنان خود بديها (ى ديگران ) را اظهار كند، مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است .
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه ، قرآن با صراحت از سه چيز نهى مى كند كه در واقع علّت و معلول يكديگرند. نخست از گمان بد، و بعد از تجسّس ، و سرانجام از غيبت . روشن است گمان بد انسان را وادار به تجسّس در احوال ديگران ، و كشف اسرار آنها مى كند و از آنجا كه هر انسانى ممكن است عيب و نقصى داشته باشد كه با تجسّس كشف شود، اطلاع بر آن عيب پنهانى سبب غيبت مى گردد.
    ولى قرآن مجيد در اين آيه براى غيبت اهميّتى بيش از مساءله گمان بد و تجسّس قائل شده چرا كه آن را مدلّل به دليلى گويا و رسايى ساخته مى فرمايد: ((كسى از شما ديگرى را غيبت نكند آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد)) (و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه ).
    اين تشبيه كه در واقع يك دليل منطقى را تشكيل مى دهد تمام ابعاد مساءله غيبت را بيان كرده ، شخص غائب را به مرده تشبيه مى كند، و رابطه دينى او را به عنوان برادرى و اخوّت و آبروى او را به پاره تن او و غيبت را به منزله خوردن گوشت او، كارى كه هر وجدانى ، هر قدر ضعيف باشد، از آن اِبا و وحشت دارد، و حتى در سخت ترين حالات حاضر نيست چنين كند.
    اين تشبيه مى تواند اشاره به نكته هاى فراوان ديگرى نيز باشد:
    فرد غائب همچون مرده است كه قدرت بر دفاع از خويش ندارد، و هجوم بردن بر كسى كه قادر بر دفاع از خويش نيست ، بدترين نوع ناجوان مردى است .
    بى شك خوردن گوشت مرده سبب سلامت جسم و جان نمى شود، بلكه سرچشمه انواع بيمارى ها است ، بنابراين غيبت كننده اگر آتش كينه و حسد خود را با غيبت موقّتا فرونشاند به يقين چيزى نمى گذرد كه همان بذرهاى نهفته مفاسد اخلاقى در درون جان او سر مى كشد و همچون خارهاى مغيلان او را آزار مى دهد.
    غيبت كننده انسان ضعيف و ناتوانى است كه شهامت رويارويى با مسايل را ندارد و به همين دليل به مرده برادر خويش هجوم مى برد.
    همان گونه كه يك حيوان يا انسان مردارخوار، سبب انتشار انواع ميكروب هاى بيمارى مى گردد، شخص غيبت كننده نيز با ذكر گناهان و عيوب پنهانى برادران مسلمان عوامل اشاعه فحشاء را فراهم مى سازد.
    قرآن مجيد با ذكر اين مثال و ريزه كارى هايى كه در آن نهفته شده به تحريك وجدان و فطرت انسان ها در برابر اين گناه بزرگ مى پردازد، و شايد به همين دليل جمله را با سؤ ال شروع مى كند، تا پاسخ آن از درون انسان ها برخيزد و تاءثير آن قوى تر شود، مى فرمايد: ((آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟))
    در ضمن آيه مى تواند اشاره اى به اين نكته نيز باشد، كه موارد جواز غيبت (مانند تظلّم و رفع ستم و مشورت و اصلاح ذات البين در واقع مانند موارد اضطرار به اكل ميته است كه انسان بايد به حداقل قناعت كند).
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #75
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولى اين سؤ ال مطرح است كه ما در تمام دنيا به ندرت در طول يك سال به موردى برخورد مى كنيم كه كسى گوشت مرده انسانى را - چه رسد به برادر خويش - خورده باشد، زشتى اين امر به اندازه اى است كه همه از آن پرهيز مى كنند، در حالى كه غيبت امر رايجى است كه در همه جوامع ديده مى شود، بلكه يكى از وسايل تفريح و سرگرمى در جلسات است ، راستى اين تفاوت از كجا سرچشمه مى گيرد؟
    اين موضوع ظاهرا دليلى جز اين ندارد كه رواج غيبت ، قبح و زشتى آن را متاءسفانه در نظرها كم كرده است .
    در دوّمين آيه با تهديد كوبنده اى به سراغ عيب جويان و غيبت كنندگان مى رود، مى فرمايد ((واى به هر عيب جوى غيبت كننده اى كه مردم باايمان را به سخريه مى گيرند، و با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو، در پشت سر و پيش رو، مؤ منان را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند)) (ويل لكلّ همزة لمزة )
    در اين كه واژه ((لمزة )) (از ماده لمز (بر وزن رمز) و ((همزة )) از ماده همز (بر همين وزن ) كه هر دو صيغه مبالغه است ، به يك معنى است ، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى كند يا در ميان مفسّران گفتگوى بسيار است . بعضى هر دو را به يك معنى مى دانند بعضى به دو معنى ، آنها كه معتقدند دو معنى دارد بعضى همزه را به معنى غيبت كننده ، و لمزه را به معنى عيبجو تفسير كرده اند و بعضى عكس آن را گفته اند، و بعضى مى گويند همزه به كسى گفته مى شود كه با اشارات عيب جويى مى كند، و لمزه به معنى كسى است كه با زبان ، اين عمل زشت را انجام مى دهد.
    بعضى اوّلى را به معنى عيب جويى آشكار، و دوّمى را به معنى عيب جويى پنهان و يا اشاره دانسته اند، و بعضى عقيده دارند هُمَزَه كسى است كه در حضور، عيب جويى مى كند، و لُمَزَه كسى است كه در پشت سر، اين كار را انجام مى دهد.
    بعضى از مفسّران گفته اند همز ولمز، دو صفت رذيله است كه از جهل و غضب و تكبّر تركيب شده است زيرا هم سبب اذيّت و آزار ديگران است و هم نوعى برترى طلبى در آن نهفته است ، و از آنجا كه در خود فضيلتى نمى بيند سعى مى كند به ديگران عيب بگذارد تا خويش را برتر نشان دهد.(91)
    در همان تفسير اين دو صفت را از اوصاف منافقان - طبق حديثى - بيان مى كند.(92) تعبير به ((ويل )) كه در آغاز اين آيه آمده است ، در 27 مورد از قرآن مجيد ديده مى شود، كه در مقام نفرين و به معنى هلاكت و يا به معنى انواع عذاب است ، و اين كه گفته اند اشاره به چاه يا وادى پُرعذابى در جهنّم است در واقع از قبيل تفسير كلّى به مصداق است .
    اين واژه و واژه ((وَيس )) و ((وَيح )) همه حالت تاءسّف انسان را بيان مى كند منتها ويل در موارد كارهاى زشت و قبيح گفته مى شود، و ويس در مقابل تحقير، و ويح در مقام ترحم .(93)
    با توجّه به موارد استعمال ويل در قرآن ، به خوبى روشن مى شود كه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه كارهاى بسيار زشتى انجام گرفته است ، و از اينجا روشن مى شود كه غيبت و عيب جويى از ديدگاه قرآن مجيد از زشت ترين كارها است .
    در سوّمين آيه مستقيما سخن از نكوهش اشاعه فحشاء و تهديد شديد مرتكب شوندگان به ميان آمد و به طور ضمنى ، مذمّت از غيبت مى كند، زيرا اشاعه فحشاء غالبا از طريق غيبت يا تهمت است . مى فرمايد: ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد)) (انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدّنيا و الآخرة و اللّه يعلم و اءنتم لاتعلمون ).
    البتّه شاءن نزول آيه در مورد تهمتى است كه از سوى منافقان به يكى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زده شده بود، ولى مساءله اشاعه فحشاء (شيوع دادن زشتيها در ميان مردم ) مفهوم عامى دارد كه مخصوصا غيبت را در بسيارى از موارد شامل مى شود.
    در واقع نخستين آيه از آيات بالا اشاره به بُعد حقّ النّاس فردى غيبت داشت و اين آيه اشاره به آثار ويران گر جمعى آن است ، زيرا هرگاه كارهاى خلافى را كه مردم در پنهانى انجام داده اند و كسى از آن آگاه نيست برملا شود، بسيارى از افراد ضعيف الايمان تشويق به اين گونه كارها مى شود.
    ((فاحشه )) از ماده فحش در اصل به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج شود و صورت فاحش به خود بگيرد، بنابراين شامل تمام منكرات و كارهاى بسيار زشت و قبيح مى شود، هر چند در بسيارى از موارد در قرآن مجيد يا در كلمات روزمرّه در خصوص انحرافات جنسى و آلودگى هاى ناموسى به كار مى رود، ولى اين مانع از عموميّت فاحشه و فحشاء نيست ، و در واقع از قبيل استعمال در يك مصداق بارز است ، بنابراين اشاعه فحشاء كه در آيه آمده ، و در بسيارى از موارد از طريق غيبت انجام مى شود، منحصر به آلودگى هاى جنسى نيست .
    در آيه 45 عنكبوت درباره نماز مى خوانيم : ((انّ الصّلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر؛ نماز انسان را از زشتى ها و منكرات بازمى دارد)) و به يقين مفهوم آن عام است .
    به همين دليل در ذيل آيه حديثى وارد شده كه مى فرمايد: ((من قال فى مؤ من ماراءته عيناه و سمعته اذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجّل انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم ؛ كسى كه درباره مؤ من آنچه را مى بيند (از عيوب پنهانى ) و آنچه را مى شنود (كه مردم درباره او مى گويند) او از كسانى است كه خداوند متعال درباره آنها گفته كسانى كه دوست دارند اشاعه فحشاء در ميان مؤ منان شود عذاب دردناكى دارند)).
    اين نكته نيز حائز اهميت است كه قرآن در آيه بالا مجازات اين گونه اشخاص را عذاب دنيا و آخرت ذكر كرده ، و اين نشان مى دهد غيبت و اشاعه فحشاء پى آمدهاى سويى در زندگى انسان ها نيز دارد.
    آخرين سخن درباره تفسير آيه فوق اين كه قرآن مجيد براى اين كه تاءكيد بر اين مساءله مهم بگذارد نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشا كنند، گرفتار عذاب اليم دنيا و آخرت مى شوند، بلكه مى گويد كسانى كه دوست دارند، اشاعه فحشاء در ميان مؤ منان شود چنين سرنوشتى دارند.
    * * *
    در چهارمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از جواز غيبت در مورد ظالمان براى مظلومانى كه به دادخواهى برمى خيزند آمده است كه از آن به خوبى روشن مى شود غيبت بدون مجوز جايز نيست ، مى فرمايد: ((خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مورد ستم واقع شد (و مى خواهد از اين طريق تظلّم كند و رفع ظلم نمايد) (لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم ))).
    منظور از جهل من القول ، هر گونه ابزار و اظهار لفظى است خواه به صورت شكايت باشد يا حكايت ، يا غيبت ، يا نفرين و مذمّت . بنابراين مظلومانى كه مورد ستم ظالمان قرارگرفته اند براى دفاع از خويشتن مى توانند كارهاى ظالمان را برشمرند.
    و براى اين افراد از اين استثناء سوء استفاده نكنند، و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده اند، هر جا بنشينند و به غيبت اين و آن بپردازند، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند سخنان را مى شنود و از نيّات آگاه است . (و كان اللّه سميعا عليما).
    * * *
    از آنچه در آيات فوق آمد زشتى فوق العاده غيبت و عواقب دردناك آن در دنيا و آخرت به خوبى روشن مى شود.
    غيبت در روايات اسلامى
    در منابع حديث و كتب اخلاق روايات زيادى در نكوهش غيبت وارد شده ؛ مضمون اين روايات به قدرى شديد و تكان دهنده است كه درباره كمتر گناهى مى توان اينگونه تعبيرات را يافت كه از ميان آنها دَه روايت زير برگزيده شده است .
    در حديثى مى خوانيم كه روزى پيغمبر با صداى بسيار بلند خطبه خواند به گونه اى كه به گوش زنانى كه در خانه هايى كه نزديك بودند رسيد فرمود: ((يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لاتتبّعوا عوراتهم فانّ من تتّبع عورت اءخيه يتتبّع اللّه عورته حتّى يفضحه فى جوف بيته ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و در قلبتان ايمان نيست ، غيبت مسلمانان نكنيد، و در صدد كشف عيوب آن ها نباشيد، چرا كه هر كس در صدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند در صدد كشف عيوب او خواهد بود تا آنجا كه در درون خانه اش رسوايش ‍ مى كند)).(94)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه روزى خطبه خواند و درباره اهمّيّت گناه ربا سخنانى فرمود تا آنجا كه گناه يك درهم از ربا را بدتر از سى و شش زنا شمرد، سپس فرمود: ((انّ اءربا الرّبا عرض الرّجل المسلم ؛ بدترين ربا بردن آبروى مسلمان (از طريق غيبت و مانند آن ) است )).(95)
    اين تعبير (اهمّيّت گناه غيبت نسبت به زنا) در روايات متعدّدى آمده و در بعضى از روايات آمده است علّت آن اين است كه زناكار پس از توبه حقيقى بخشوده خواهد شد، ولى غيبت كننده چون حق الناس را ضايع كرده مشمول رحمت الهى نخواهد شد، تا صاحب غيبت را راضى كند.(96)
    3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((الغيبة حرام على كلّ مسلم و اءنّها لتاءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب ؛ غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را از ميان مى برد، همانگونه آتش هيزم را مى سوزاند و نابود مى كند)).(97)
    اين ويژگى همان گونه كه در بحثهاى آينده خواهد آمد نيز به خاطر آن است كه غيبت جنبه حقّالنّاس دارد، و حسنات غيبت كننده را به نامه اعمال غيبت شونده منتقل مى كنند تا جبران آبروى او شود.
    4- در يك حديث قدسى آمده است كه خداوند به موسى عليه السّلام خطاب كرد و فرمود ((من مات تائبا من الغيبة آخر من يدخل الجنّة و من مات مصرّا عليها، فهو اءوّل من يدخل النّار؛ كسى كه بميرد در حالى كه توبه از غيبت كرده باشد، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى كه بميرد و اصرار بر آن ورزد و توبه نكند، اوّلين كسى است كه وارد دوزخ مى شود)).(98)
    5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم تعبير تكان دهنده ديگرى ديده مى شود،فرمود: ((من مشى فى غيبة اءخيه و كشف عورته كان اءوّل خطوة خطاها وضعها فى جهنّم ؛ كسى كه در طريق غيبت برادر مسلمانش و كشف عيوب پنهانى او گام بردارد، اوّلين گامى را كه برمى دارد در جهنّم مى گذارد)).(99)
    6- در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم ((ما عمر مجلس بالغيبة الّا خرّب بالدّين فنزّهو اءسماعكم من استماع الغيبة فانّ القائل و المستمع لها شريكان فى الاثم ؛ هيچ مجلسى با غيبت آباد نمى شود مگر اينكه از نظر دين ويران مى گردد، حال كه چنين است گو خود را از شنيدن غيبت پاك داريد چرا كه گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكند))(100)
    7- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در مورد زيانهاى فوق العاده معنوى غيبت چنين مى خوانيم : ((من اغتاب مسلما اءو مسلمة لن يقبل اللّه صلاته و لاصيامه اءربعين ليلة الّا اءن يغفر له صاحبه ؛ كسى كه غيبت مرد مسلمانى يا زن مسلمانى بكند خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمى كند مگر اين كه صاحب غيبت از او راضى گردد)).(101)
    8- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه و هدم مروّته ليسقط من اءعين النّاس ، و اءخرجه اللّه من ولايته الى ولاية الشّيطان فلا يقبله الشّيطان ؛ كسى كه سخن درباره فرد با ايمانى نقل كند و هدفش اين باشد كه عيبى بر او نهد، و شخصيتش را در هم بشكند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند او را از تحت سرپرستى خودش به تحت سرپرستى شيطان مى فرستد، و شيطان او را نمى پذيرد)).(102)
    ((روشن است كه مصداق واضح روايت بالا شخص غيبت كننده است كه هدفش از غيبت عيب نهادن بر مؤ منين ، و در هم شكستن شخصيت اجتماعى آن ها است و چنين افرادى به قدرى گناهشان عظيم است كه حتّى شيطان از پذيرفتن ولايت آنها وحشت دارد)).
    9- در حديث مناهى رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است ((نهى عن الغيبة و قال من اغتاب امرء مسلما بطل صومه و نقض وضوئه ، و جاء يوم القيامة يفوه من فيه رائحة اءنتن من الجيفه يتاءذّى به اءهل الموقف ؛ پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از غيبت نهى كرد و فرمود: كسى كه مسلمانى را غيبت كند، روزه اش باطل مى شود، و وضويش ‍ مى شكند، و روز قيامت از دهان او بويى خارج مى شود كه متعفّن تر از بوى مُردار است ، به گونه اى كه اهل محشر از او ناراحت مى شوند)).(103)
    10- اين بحث را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم ، هر چند رواياتى كه در اين زمينه باقى مانده بسيار بيش از آن است كه در بالا آورديم ، امّا آنچه در بالا آمد براى درك اهمّيّت گناه غيبت كافى است فرمود: ((ايّاك و الغيبة فاءنّها تمقتك الى اللّه و النّاس ، و تحبط اءجرك ؛ از غيبت بپرهيز كه تو را در پيشگاه خدا و مردم مبغوض مى كند، و اجر و پاداش تو را (در برابر اعمال صالحه ) بر باد مى دهد)).(104)
    به يقين حتّى يكى از اين احاديث به تنهايى براى پى بردن به اهمّيّت گناه غيبت از ديدگاه پيشوايان اسلام كافى است تا چه رسد به اين كه همه آنها را در كنار هم بچينيم و يكى در نظر بگيريم .
    شك نيست كه علاوه بر شهادت قرآن مجيد و روايات متواتره اسلامى و اجماع مسلمين بر حرمت غيبت ، عقل نيز آن را زشت و قبيح و درخورسرزنش و مجازات مى شمرد، چرا كه يكى از مصاديق بارز ظلم و ستم است كه قبح و زشتى آن از مستقلّات عقليه مى باشد، بنابراين دليل حرمت غيبت ، تمام ادلّه اربعه فقهى مى باشد.
    در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد:
    1- تعريف غيبت
    در تعريف غيبت ، ارباب لغت و فقها و علماى اخلاق ، تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند كه در واقع همه آنها به يك معنى باز مى گردد، هر چند از نظر تعميم و تخصيص در ميان آنها تفاوت هايى است .
    صحاح اللّغه مى گويد: ((غيبت آن است كه انسان پشت سركسى كه عيب و عملش پوشيده است سخنى بگويد كه اگر به گوش او برسد ناراحت شود)).
    مصباح المنير مى گويد: ((غيبت آن است كه عيوب پنهانى كسى را كه از فاش شدن آن ناراحت مى شود (پشت سر او) بازگويى كنى )).
    مرحومه شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اجماع و اخبار معصومين عليهم السّلام دلالت دارد بر اين كه حقيقت غيبت آن است كه از ديگرى (در پشت سرش ) چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود.(105)
    اين مضمون در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است .
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى بگويى كه خداوند آن را بر او مستور داشته است .(106)
    از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه غيبت اركانى دارد، نخست اين كه سخنى را پشت سر كسى بگويد، و اگر در حضورش گفته شود، عنوان ديگرى به خود مى گيرد (عنوان ايذاء، يا هتك و مانند آن ) ديگر اين كه بايد از قبيل ذكر عيوب باشد، و آن هم عيب مستور و پنهان كه اگر آشكار باشد غيبت نيست ، هر چند ممكن است به عناوين ديگرى حرام باشد، و ديگر اين كه هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود، ولى به نظر مى رسد اين يك قيد توضيحى است براى اين كه آشكار كردن عيب پنهانى آن هم پشت سر اشخاص براى هر انسانى غم انگيز است . ممكن است افراد بى بندوبارى پيدا شوند كه هر چه درباره آن ها گفته شود، پروانداشته باشند، ولى اين گونه افراد بسيار كمند.
    از آنچه در بالا آمد اين نكته نيز روشن مى شود اين كه بعضى از عوام هنگامى كه به آنها گفته مى شود چرا پشت سرفلان كس غيبت كردى ؟ مى گويند اين سخنان را پيش روى آنها هم مى گوييم ، از قبيل عذر بدتر از گناه است چرا كه پيش روى آنها گفتن هرگز مجوّز غيبت نيست ، و آن هم گناه بزرگى است چرا كه هم آزار مؤ من است و هم هتك احترام او.
    در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه نام شخصى را نزد پيامبر بردند بعضى از حاضران گفتند او آدم عاجز و بسيار ناتوانى است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: شما غيبتش كرديد؟ عرض كردند: اى رسول خدا، صفتش را گفتيم ، فرمود: ((ان قلتم ما ليس ‍ فيه فقد بهتتموه ؛ هرگاه چيزى را مى گفتيد كه در او نبود، به او تهمت زده بوديد، نه غيبت )).(107)
    عذر ديگر عوامانه اى كه بعضى از افراد نادان به آن متوسّل مى شوند كه در برابر نهى از غيبت مى گويند مگر دروغ مى گوييم فلان فلان كس اين عيب را دارد، اين نيز دست كمى از عذر ناموجّه بالا ندارد، چرا كه اگر عيبى در كسى نباشد و بگويند تهمت است نه غيبت ، آن است كه عيب پنهانى اى كه در او هست پشت سر او بگويند.
    ذكر اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه از بعضى از كلمات بزرگان گاه چنين استفاده مى شود كه غيبت در مورد همه مؤ منان نيست ، بلكه تنها در مورد كسانى است كه از گناه خود پشيمانند، و يا توبه كرده اند و در سر حد عدالتند.
    و ما افراد فاسد و گنهكار، غيبتشان جايز است ، هر چند گناهشان پنهان باشد، و گاه به اين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز استناد جسته اند كه فرمود: ((من عامل النّاس فلم يظلمهم ، وحدّثهم فلم يكذبهم ، و وعدهم فلم يخلفهم كان ممّن حرّم غيبته و كملت مروّته ، و ظهر عدالته ، و وجبت اخوته ؛ كسى كه در روابطش با مردم ستم نكند، و در سخنانى كه مى گويد به مردم دروغ نگويد و از وعده هايش تخلّف نجويد، چنين كسى غيبتش ‍ حرام و شخصيّتش كامل ، و عدالت او ظاهر، و اخوّتش واجب است )).(108)
    به اين ترتيب غيبت كسى را حرام مى شمرند كه عادل باشد و شخص فاسق را هر چند عملش مستور باشد جائز الغيبه مى دانند.
    مرحوم علّامه مجلسى در جلد 72 بحارالانوار در كتاب العشره نيز در ابتداى سخن تمايلى به اين سخن پيدا كرده ، هر چند در ذيل كلام ، از آن تقريبا عدول مى كند.(109)
    ولى مسلّم است اين عقيده سبب مى شود كه اكثريت مردم جايزالغيبه شوند و اين برخلاف اطلاق آيه قرآن و روايات بى شمارى است كه در زمينه حرمت غيبت آمده است .
    اضافه بر اين روايات متعددى داريم كه مى گويد: چند گروهند كه غيبت آنها جايز است ، يا غيبتى براى آنها نيست ، از جمله فاسقى است كه متجاهر به فسقش باشد، و از جمله در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءربعة ليست غيبتهم غيبة ، الفاسق المعلن بفسقه ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت نيست ، نخست فاسقى است كه آشكارا گناه كند)).(110)
    همين مضمون در روايت ديگرى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است .
    امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((اذا جاهر الفاسق بفسقه فلاحرمة له على غيبة ؛ هنگامى كه فاسق تظاهر به فسق كند، نه احترامى دارد و نه غيبتى )).(111)
    و در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم ((من اءلقى جلباب الحياء فلاغيبة له ؛ كسى كه چادر حيا را از سر برگيرد غيبت ندارد)).(112)
    و احاديث متعدد ديگرى نيز تصريح به اين موضوع كرده است ، اين احاديث به مقتضاى مفهوم وصف ، بلكه مفهوم شرط كه در مقام احتراز و نفى غير، بيان شده است ، به خوبى نشان مى دهد كه اگر شخصى گناهى كند و مستور باشد، غيبت او جايز نيست . و چنان كه در بحث استثنائات غيبت خواهد آمد، غيبت شخص متظاهر به فسق نيز در خصوص آن عملى كه تظاهر به آن مى كند جايز است ، نه نسبت به تمام اعمالش .
    از اين گذشته حرمت غيبت با دليل عقل نيز ثابت است ، چرا كه نوعى ظلم و ستم و افشاء اسرار و ريختن آبروى مردم محسوب مى شود، و بى شك فرقى ميان فاسق و عادل در اين زمينه نيست ، مگر در مواردى كه غيبت سبب نهى از منكر، يا دفع خطر و ضرر از جامعه مسلمين گردد، و در آن هم ميان فاسق و عادل تفاوتى نيست .
    در بحث استثنائات غيبت ، شرح بيشترى در اين زمينه خواهد آمد.
    اقسام غيبت
    گاه تصور مى شود كه غيبت تنها با زبان است در حالى كه حقيقت غيبت - آن گونه كه دانستيم - اظهار عيوب پنهانى كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مى شود.
    اين كار ممكن است به وسيله زبان انجام گيرد، يا از طريق قلم ، و يا حتّى اشارات دست و چشم و ابرو. گاه ممكن است در لباس جدّى باشد و گاه در لباس جدّى و طنز، واى بسا گناهان و غيبت هايى كه در لباس شوخى و طنز انجام مى شود، خطرناك تر از گناهانى است كه در لباس جدّى است . چرا كه انسان در شوخى و طنز آزادى بيشترى احساس مى كند، و مطالبى را كه به صورت جدّى قادر بر بيان آن نبود، در لباس شوخى و طنز بيان مى كند.
    اضافه بر اين گاه غيبت با تعبيرات صريح (به اصطلاح دلالت مطابقى و تضمّنى ) انجام مى گيرد، و گاه به دلالت هاى التزامى و تعبيرات كنايى كه ابلغ من التّصريح است ، مثلا هنگامى كه سخن از مؤ منى به ميان مى آيد مى گويد بگذاريم ، شرع مقدّس دهان ما را در اينجا بسته است ، و با اين تعبير نشان مى دهد كه او مرتكب گناهان زشتى شده است و اى بسا اگر صريحا بيان مى كرد، چيز كمى به نظر مى رسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مى كند ذهن طرف به سراغ هر گناهى مى رود.
    يا اين كه مى گويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است ولى ...سپس ‍ سكوت مى كند.
    و گاه در مقام خيرخواهى و دلسوزى مى گويد: ((خداوند عاقبت فلان كس ‍ را به خير كند)). يا مى گويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم و در واقع گناه در لباس طاعت عرضه مى كند. و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعفى مى شود، هم غيبت و هم رياكارى ، غيبت از اين نظر كه با همين گفتار سربسته ، معايب زيادى را به طرف نسبت داده است ، رياكارى از اين نظر كه مى خواهد بگويد من اهل غيبت نيستم و مطيع فرمان پروردگارم .
    انگيزه هاى غيبت
    غيبت از گناهانى است كه عوامل بى شمارى دارد، كه هر كدام به تنهايى مى تواند سرچشمه غيبت شود، از جمله :
    1- حسد 2- خودخواهى و خودبرتربينى 3- غرور و نخوت 4- انحصارطلبى 5- كينه توزى 6- جاه طلبى 7- دنياپرستى و علاقه به مال و مقام 8- رياكارى 9- تزكيه نفس و اظهار پاكى و تقوا 10- ايجاد سرگرمى ناسالم 11- سوءظن 12- انتقام جويى 13- تشفّى قلب و فرونشاندن غضب 14- سخريه و استهزاء و امور ديگرى از اين قبيل .
    قدر مشترك همه اينها اين است كه انسان سعى مى كند با غيبت كردن شخصيت طرف و موقعيت اجتماعى او را در هم بشكند و او را در نظرها خوار و بى مقدار كند، و از اين طريق انتقام بگيرد يا خشم خود را فرونشاند، يا او را از مقام و مال محروم سازد و در اختيار خود بگيرد يا اظهار زهد و قدس كند، يا حاضران را بخنداند و يا خود را برتر و بالاتر از ديگران معرفى كند.
    از اينجا روشن مى شود كه اولا غيبت تا چه حد گسترده است و چه عوامل زياد و متنوعى دارد، و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : ((اءصل الغيبة تتنوّع بعشرة اءنواع ؛ شفاء غيظ و مساعدة قوم و تهمة ، و تصديق خبر بلاكشفه ، و سوءظنّ و حَسد و سخريّة و تعجّب و تبرّم و تزيّن ، فان اءردت السّلامة فاذكر الخالق لاالمخلوق فيصير ذلك مكان الغيبة عبرة و مكان الاثم ثوابا؛ سرچشمه غيبت به دَه نوع تقسيم مى شود، تشفّى قلب (فرونشاندن آتش غضب ) و همگامى با ديگران (تعصّب گروهى ) و تهمت زدن ، و تصديق عجولانه خبرى كه صدق و كذب آن آشكار نشده ، و سوءظن و حسد و استهزاء، و اظهار تعجب و ابراز ناراحتى و خويشتن آرايى . و اگر مى خواهى سالم بمانى به ياد خالق باش نه به ياد مخلوق ، اين سبب مى شود كه به جاى غيبت (از عيوب ديگران ) عبرت بگيرى و به جاى گناه پاداش براى تو حاصل شود)).(113)
    روشن است كه امام عليه السّلام درصدد بيان بخشى از عوامل عمده غيبت بوده است ، زيرا همان گونه كه گفته شد، عوامل غيبت از اينها فراوان تر است .
    پيامدهاى زيانبار غيبت
    غيبت آثار مخرّب زيادى در جامعه انسانى دارد كه اگر دست كم گرفته شود خطر آن بيشتر خواهد بود، اضافه بر اين ، آثار سويى از نظر روحانى و معنوى و عقوبت هاى الهى دارد كه در روايات به آن اشاره شده است .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #76
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در مورد اول امور زير را مى توان برشمرد:
    1- غيبت مهمترين سرمايه جامعه دينى ((سرمايه اعتماد)) را از بين مى برد، زيرا غالب اشخاص داراى نقاط ضعفى هستند كه سعى در كتمان آن دارند اگر آنها پوشيده بمانند، اعتماد مردم نسبت به يكديگر باقى و برقرار خواهد بود.
    ولى كشف آنها بى اعتمادى عجيبى ايجاد مى كند، و مى دانيم اساس تعاون و همكارى اجتماعى ، اعتماد متقابل افراد جامعه نسبت به يكديگر است ، و بدون آن جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه مشكلات زندگى اجتماعى را دارد، ولى منافع آن از بين خواهد رفت .
    2- غيبت سرچشمه سوءظن نسبت به همگان است ، زيرا هنگامى كه عيوب مخفى جمعى از افراد از طريق غيبت آشكار گردد، انسان نسبت به همه پاكان و نيكان هم بدبين مى شود، و مى گويد: لابد آنها نيز در خلوت هاى خود چنين كارهايى دارند كه ما نمى دانيم ، و ((بر هر كه بنگرى به همين درد مبتلا است )).
    3- غيبت يكى از اسباب اشاعه فحشاء است چرا كه هنگامى كه گناهان مخفى افراد از طريق غيبت آشكار گردد، ديگران نيز تشويق به گناه مى شوند، و اصولا اُبّهت گناه از بين مى رود، و عذر و بهانه اى براى آلودگان مى شود كه اگر ما چنين مى كنيم فلان كس كه از ما بهتر و آگاهتر است نيز مرتكب اين عمل مى شود.
    در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من قال فى مؤ من ماراءته عيناه و سمعته اذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجلّ: انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم ؛ كسى كه درباره مؤ منى آنچه را چشمش (از بدى ها) مى بيند، و گوشش مى شنود و بگويد، او از كسانى است كه خداوند متعال در حق آنان فرموده : كسانى كه دوست دارند، كارهاى زشت در ميان مؤ منان شايع شود، عذاب دردناكى دارند)).(114)
    4- غيبت ، گنهكاران را در گناهشان جسور مى كند، زيرا مادام كه پرده از اعمال انسان برداشته نشده است شرم و حيا مانع از گناهان بيشتر و علنى تر است اما هنگامى كه كوس رسوايى كسى را بر سر بازار زدند از ارتكاب گناه پروايى نخواهد داشت .
    5- غيبت سبب ايجاد كينه و عداوت و بغضا است ، چرا كه مهمترين سرمايه انسان آبرو و شخصيت اجتماعى او است ، در حالى كه غيبت كننده اين سرمايه گران بها را از بين مى برد و به همين دليل كينه و عداوت شديدى را در دل غيبت شونده (در صورتى كه به گوش او برسد) برمى انگيزد.
    6- غيبت ، غيبت كننده را از چشم مردم مى اندازد، چرا كه فكر مى كنند، هنگامى كه عيوب ديگران را نزد آنها مى گويد، لابد عيوب آنها را نزد ديگران خواهد گفت . لذا در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((من نقل اليك نقل عنك ؛ هر كس به سوى تو (عيوب مردم را) نقل كند (عيوب تو را) براى ديگران نقل خواهد كرد)).(115)
    در حديث ديگرى مى خوانيم : ((لامروّة لمغتاب ؛ غيبت كننده شخصيت و احترامى ندارد)).
    7- غيبت عذر و بهانه اى براى توجيه گناهان غيبت كننده مى شود، او براى اين كه از حملات و اعتراضات مردم در امان بماند، به سراغ غيبت مى رود.
    و اما آثار سوء معنوى آن بيش از آن است كه در بيان گنجد و در اينجا به قسمتى از آن در روايات اسلامى با صراحت آمده اشاره مى كنيم :
    1- در روايات گذشته خوانديم كه غيبت حسنات را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را. عالم بزرگوار شيخ بهايى در يكى از كتاب هاى خود غيبت را به صاعقه تشبيه مى كند كه حسنات را در يك چشم به هم زدن نابود مى كند سپس مى گويد: كسى كه غيبت مردم مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى نصب كرده و با آن حسنات خود را نشانه گيرى كرده و شرق و غرب آن را مى كوبد.(116)
    2- غيبت دين انسان را از بين مى برد همان گونه كه بيمارى خوره گوشت هاى تن را مى خورد.
    3- غيبت كننده اگر بخشوده شود آخرين نفرى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر بخشوده نشود اولين نفرى است كه وارد دوزخ مى گردد.
    4- غيبت سبب رسوايى انسان مى شود، در حديثى از پيامبر خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم فرمود: ((يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لاتتبّعوا عوراتهم فانّه من تتبّع عورة اءخيه تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته ؛ اى گروهى كه با زبان ايمان آورده ايد ولى با قلبتان ايمان نياورده ايد، غيبت مسلمانان نكنيد، و درصدد كشف عيوب آنها نباشيد، چرا كه هر كس درصدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند عيوب او را كشف مى كند، و هر كس خدا عيوبش را كشف كند حتى در درون خانه اش رسوا مى شود)).(117)
    5- غيبت سبب مى شود كه حسنات غيبت كننده به نامه اعمال غيبت شونده ، و سيئات غيبت شونده به نامه اعمال غيبت كننده منتقل شود، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((يؤ تى باءحد يوم القيامة يوقف بين يدى اللّه يدفع اليه كتابه فلايرى حسناته فيقول الهى ليس هذا كتابى فانّى لااءرى فيها طاعتى فقال انّ ربّك لايضلّ و لاينسى ، ذهب عملك باغتياب النّاس ثمّ يؤ تى بآخر و يدفع اليه كتابه فيرى فيها طاعات كثيرة ، فيقول الهى ماهذا كتابى فانّى ما عملت هذه الطّاعات ، فيقول : انّ فلانا اغتابك فدفعت حسناته اليك ؛ روز قيامت كسى را در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند، و نامه اعمالش را به دست او مى دهند، نگاه مى كند حسنات خود را در آن نمى بيند، عرضه مى دارد خدايا اين نامه عمل من نيست زيرا طاعات خود را در آن نمى بينم ، خداوند به او مى گويد پروردگار تو نه گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش ‍ مى كند، طاعات تو به سبب غيبت مردم از بين رفت ، سپس ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به دستش مى سپارند. در آن طاعات زيادى مى بيند كه انجام نداده بود عرض مى كند خداوندا اين نامه عمل من نيست ، چرا كه من اين طاعات را انجام نداده ام ، خداوند مى فرمايد: فلان كس تو را غيبت كرد، بدين سبب حسناتش به تو داده شد)).(118)
    از اين رو از بعضى از رجال معروف پيشين نقل شده كه شنيد كسى درباره او غيبت مى كند طبقى از رطب به رسم هديه براى او فرستاد و پيغام داد: ((شنيدم تو حسناتت را براى من هديه كرده اى خواستم به اين وسيله جبران كنم )).
    از ديگرى نقل شده كه مى گفت من اگر بخواهم كسى را غيبت كنم مادرم را غيبت مى كنم چرا كه او از هر كس به حسنات من سزاوارتر است )).
    6- غيبت سبب مى شود كه نماز و روزه انسان تا چهل روز، مقبول درگاه خداوند نشود، چنان كه از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده فرمود: ((من اعتاب مسلما اءو مسلمة لم يقبل اللّه تعالى صلاته و لاصيامه اءربعين يوما و ليلة الّا اءن يغفر له صاحبه ؛ كسى كه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند، خداوند نماز روزه او را چهل شبانه روز قبول نخواهد كرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد)).(119)
    درمان غيبت
    درمان اين بيمارى خطرناك اخلاقى از جهاتى با درمان ساير بيمارى هاى اخلاقى مشابه ، و از جهاتى متفاوت است و در مجموع ، رعايت امور زير براى پيشگيرى يا درمان غيبت بسيار كارساز است :
    1- درمان اصلى هر بيمارى جسمى يا روانى و اخلاقى جز با ريشه يابى عوامل آن و قطع كردن آنها امكان پذير نيست ، و از آنجا كه عوامل زيادى در بروز و ظهور اين صفت زشت مؤ ثر بود بايد به سراغ آنها رفت ، حسد، كينه توزى ، انحصارطلبى ، انتقام جويى ، كبر و خودبرتربينى ، از عوامل مهمى بود كه آدمى را به سراغ غيبت مى فرستاد، و تا اينها از وجود انسان ريشه كن نشود، صفت رذيله غيبت ريشه كن نخواهد شد.
    هنگامى كه انسان نسبت به كسى حسد نورزد، كينه توز نباشد، انتقام جويى نكند، خودبرتربين نباشد، و همچنين از رذايل ديگرى كه او را به سوى غيبت مى فرستد پاك گردد، دليلى ندارد كه خود را آلوده غيبت كند.
    2- راه مهم ديگر براى درمان اين رذيله اخلاقى ، توجه به پى آمدهاى سوء معنوى و مادى ، فردى و اجتماعى آن است ، هر گاه انسان به اين نكته توجه كند كه غيبت او را از چشم مردم مى اندازد و به عنوان فردى خائن ، حق نشناس ، ضعيف و ناتوان در جامعه معرفى كند، و پيوند اعتماد و اطمينان را در جامعه متزلزل مى سازد، حسنات او از بين مى برد، سيئات ديگران را بر دوش او مى گذارد، عبادات او تا چهل روز پذيرفته نمى شود، و جزو نخستين كسانى است كه قبل از همه وارد دوزخ مى شوند و اگر توبه كند و توبه او پذيرفته شود، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود.
    و نيز به اين حقيقت توجه كند كه غيبت ، حق الناس است ، چرا كه آبروى خلق خدا را مى برد، و ارزش آبروى هر كس همچون ارزش جان و مال او است . و تا صاحب حق راضى نشود، خدا او را نمى بخشد و اى بسا غيبت مى كند و دست رسى براى جلب رضايت طرف پيدا نمى كند، و اين بار گناه براى هميشه بر دوش او مى ماند.
    آرى اگر غيبت كننده در اين امور دقت كنيد، به يقين از كار خود پشيمان و منصرف مى شود، و آنها كه غيبت را وسيله تفريح و سرگرمى مجالس ‍ خودشان قرار مى دهند اگر در اين عواقب بينديشند قطعا تجديدنظر خواهد كرد.
    3- غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه نيروهاى انسان محدود است ؛ اگر نيرويى را كه صرف تضييع آبروى اشخاص و شكستن موقعيّت اجتماعى آنها مى كند، صرف رقابت هاى صحيح و سازنده نمايد، اى بسا در مدّت كوتاهى از رقيبان خود پيشى گيرد، و مقام والايى را كه انتظار دارد، در جامعه براى خويش فراهم سازد، بى آنكه ضربه اى بر فرد يا جامعه وارد كند، و عقوبات دنيا و آخرت را متوجه خود سازد.
    به تعبير ديگر چه بهتر كه انسان به جاى تخريب ديگران به آبادانى خانه خويش بپردازد تا در محله اى آباد و در خانه اى آبادتر زندگى كند. ولى كسى كه به ويرانى خانه ديگران دل بسته است سرانجام در محله اى ويرانه و خانه اى ويرانه تر زندگى خواهد كرد.
    غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه غيبت كردن يكى از نشانه هاى بارز ضعف و ناتوانى و فقدان شخصيت و عقده خودكم بينى است ، و او با غيبت كردن اين صفات درونى خود را آشكار مى سازد، و پيش از آن كه شخصيت اجتماعى طرف را بشكند شخصيت خود را درهم مى كوبد.
    اين نكته نيز حائز اهميت است كه براى ترك غيبت - مخصوصا در مورد كسانى كه اين كار زشت به صورت يك عادت براى آن ها درآمده ، قبل از هر چيز مراقبت شديد و نظارت اكيد بر زبان و سخنان لازم است ، و همچنين پرهيز از دوستانى كه او را به غيبت تشويق مى كنند، و مجالسى كه مهيّا براى غيبت است و كليه امورى كه وسوسه غيبت در او ايجاد مى كند ضرورت دارد.
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ماعُمّر مجلس بالغيبة الّا خرب من الدّين ؛ مجلسى به وسيله غيبت آباد نشد مگر اين كه از نظر دين خراب گشت )).(120)
    نكته ديگر اين كه يكى از انگيزه هاى غيبت ، تبرئه خويشتن است ، مثلا مى گويد اگر من مرتكب گناه شدم ، فلان كس كه از من عالم تر و با سابقه تر است چنين عملى را انجام داده يا بدتر از اين را انجام داده ، در حالى كه براى تبرئه خويشتن راه هاى زيادى وجود دارد كه منتهى به اين گناه بزرگ يعنى غيبت نمى شود، و اصولا اعتراف به اشتباه و خطا در اين گونه موارد سالم ترين و مؤ ثرترين عذر است ، اضافه بر اين يكى از اشتباهات بزرگ اين است كه انسان خود را با آلودگان مقايسه مى كند چرا با پاكان و نيكان مقايسه نكند و با آنها رقابت نداشته باشد.
    گاهى نيز براى تبرئه خويش به اين عذر متشبّث مى شوند كه از وقتى كه فلان گناه و انحراف را از فلان عالم ديدم عقيده من از همه چيز سلب شد و نسبت به همه چيز بى تفاوت شدم و در امر معاد متزلزل گشتم .
    اين گونه عذرها مصداق روشن عذر بدتر از گناه است ، و عواقب بسيار خطرناكى دارد، چه بهتر كه انسان اعتراف به خطاى خويش كند، و تا آنجا كه مى تواند اعمال ديگران را حمل بر صحّت كند و به فرض كه عالم يا جاهل و رئيس يا بزرگى انحرافى پيدا كرده ، او را بهانه شيطانى است بلكه نظر به خيل عظيم پاكان و نيكان و مقرّبان درگاه حق بيفكند.
    * * *
    در مباحث مربوط به غيبت چند موضوع باقى مانده است كه آنها نيز در خور اهميت است :
    1- استماع غيبت :
    همان گونه كه غيبت كردن از گناهان بزرگ است ، شركت در مجالس غيبت و گوش دادن به سخنان غيبت كننده نيز از گناهان بزرگ محسوب مى شود، چرا كه تمام مفاسد غيبت مربوط به همكارى دو طرف است ، غيبت كننده و مستمع غيبت ، اگر كسى حاضر نشود به غيبت گوش كند، علاوه بر اين كه گامى در طريق نهى از منكر برداشته شده ماهيت غيبت تحقق نمى يابد، نه عيوب كسى فاش مى شود نه آبروى انسانى مى ريزد، نه هتك حرمت مى شود، و نه مفاسد ديگر اجتماعى به بارمى آيد.
    به همين دليل در روايات اسلامى مستمع غيبت همكار غيبت كننده يا به تعبير روايت يكى از دو غيبت كننده محسوب شده است . چنان كه از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلمستمع اءحد المغتابين ))(121) و از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اءلسّامع للغيبة اءحد المغتابين )).(122)
    در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه هنگامى كه مشاهده كرد كسى نزد فرزندش امام حسن عليه السّلام غيبت مى كند فرمود: ((يا بنىّ نزّه سمعك عن مثل هذا فانّه نظر الى اءخبث ما فى وعائه فاءفرغه فى وعائك ؛ فرزندم ! گوش خود را از اين گونه سخنان پاك دار، چرا كه او (غيبت كننده ) كثيف ترين چيزى را كه در ظرف خود داشت انتخاب كرد و در ظرف تو ريخت )).(123)
    حتّى در روايات آمده است كه شنونده غيبت بايد به دفاع از برادران مسلمانش برخيزد، و از طريق حمل به صحّت مدافع او باشد.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اغتيب عنده اءخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه غيبت برادر مسلمانش نزد او شود، و توانايى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند)).(124)
    در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اذا وقّع فى رجل و اءنت فى ملاءفكن للرّجل ناصرا و للقوم زاجرا و قم عنهم ؛ هنگامى كه عيب جويى و غيبت كسى را در ميان جمع مى كنند و تو در آنجا حضور دارى ، او را يارى كن و حاضران را نهى از منكر، و از آن مجلس (گناه ) برخيز)).(125)
    و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((اءلسّاكت شريك المغتاب ؛ سكوت كننده شريك غيبت كننده است )).(126)
    اين سخن را باحديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم فرمود: ((اءلا و من تطوّل على اءخيه فى غيبة سمعها فيه فى مجلس فردّها عنه ردّاللّه عنه اءلف باب من الشّر فى الدّنيا و الآخرة ، فان هو لم يردّها و هو قادر على ردّها كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرّة ؛ كسى كه بر برادر مسلمانش منّت بگذارد و در برابر غيبتى كه از او در مجلسى شنيده دفاع كند، خداوند هزار در از شرّ و بدى را در دنيا و آخرت از او بازمى گرداند، و اگر دفاع نكند در حالى كه قادر بر دفاع است هفتاد برابر گناه غيبت كننده بر او خواهد بود)).(127)
    ممكن است اين روايت ناظر به مواردى باشد كه شخص مستمع انسان صاحب نفوذ و باشخصيتى است در حالى كه غيبت كننده چنين نيست ، روشن است سكوت چنين شخصى آثار زيانبارش در مورد هتك حرمت آن فرد مسلمان بسيار بيشتر از كلام غيبت كننده است .
    2- غيبت حق الناس يا حق اللّه ؟
    مطابق آنچه در تعريف غيبت گفته شد كاملا روشن است كه غيبت جنبه حق الناس دارد زيرا باعث هتك حيثيت و تضييع آبروى مسلمانى مى شود، و مى دانيم آبروى مسلمان همچون جان و مال او است .
    از تشبيهى كه در آيه سوره حجرات درباره غيبت آمده و به خوردن گوشت برادر مؤ من بعد از مرگ او تشبيه شده جنبه حق الناس بودن آن روشن تر مى گردد.
    از احاديث فراوانى نيز اين حقيقت استفاده مى شود كه غيبت نوعى ظلم و ستم است كه بايد جبران گردد از جمله :
    1- در خطبه حجة الوداع آمده است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((اءيّها النّاس انّ دمائكم و اءموالكم و اءعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلدكم هذا انّ اللّه حرّم الغيبة كما حرّم المال و الدّم ؛ اى مردم ! خون ها و اموال و آبروى شما بر يكديگر محترم است مانند احترام امروز و اين ماه (ذى الحجه ) و اين شهر (مكه ) خداوند حرام كرده است غيبت را همان گونه كه حرام كرده است (تعرّض به ) مال و خون را)).(128)
    بى شك هر خون بى گناهى ريخته شود بايد جبران گردد، و هر مال مشروعى از هر كس تضييع شود، بايد عوض آن را پرداخت ، غيبت نيز بايد به هر نحوى كه ممكن است جبران شود.
    اصولا قرار گرفتن آبروى مؤ من در كنار مال و خون او دليل روشنى است بر اين كه تضييع آبرو جنبه حق الناس دارد.
    2- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بعد از آن كه غيبت با مقايسه با زِنا، شديدتر از آن شمرده مى فرمايد: ((زانى بعد از توبه (خالصانه ) مشمول عفو الهى مى شود؛ انّ صاحب الغيبة لايغفر له حتّى يغفر له صاحبه ؛ اما غيبت كننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو كند)).(129)
    در كتاب مجموعه ورّام از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: ((كلّ المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه ، والغيبة تناول العرض ؛ تعرض به همه چيز مسلمان بر مسلمان حرام است ، خون او و مال او، آبروى او، و غيبت تعرّض نسبت به آبرو است )).(130)
    جمله اخير كه غيبت را مصداق تعرض به آبرو ذكر مى كند خواه از كلام پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم باشد خواه از كلمات راويان حديث ، در هر حال مى تواند شاهد و گواهى براى مقصود ما باشد.
    رواياتى كه مى گويد غيبت سبب نقل حسنات از نامه اعمال غيبت كننده به غيبت شونده ، و نقل سيئات از نامه اعمال غيبت شونده به غيبت كننده مى شود، (و در گذشته به آن اشاره شد) دليل روشن ديگرى بر حق الناس ‍ بودن غيبت است ، چرا كه نقل حسنات و سيئات براى جبران آبرو ضايع شده غيبت شونده است .
    حال كه روشن شد غيبت حق الناس است ، و حق الناس بايد جبران گردد، اين سؤ ال پيش مى آيد كه غيبت كننده چگونه مى تواند خطاى خود را جبران كند.
    از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اگر غيبت به گوش غيبت شونده رسيده است بايد برود و از او حليّت بطلبد و اگر نرسيده بايد براى او در پيشگاه خدا طلب آمرزش كرد (تا حق او جبران شود) اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است : ((فان اغتيب فبلغ المغتاب فلم يبق الّا اءن تستحلّ منه و ان لم يبلغه و لم يلحقه علم ذلك فاستغفر اللّه له )).(131)
    اين تفسير و توضيح شايد به خاطر اين است كه اگر غيبت به شخص ‍ غيبت شونده نرسيده است نقل آن براى او اى بسا سبب اذيت و آزار بيشترى مى شود، و مسئوليت سنگين ترى به بارمى آورد، به همين دليل تنها دستور استغفار براى او داده شده است . بنابراين اگر موردى باشد كه غيبت شونده ناراحت نمى شود، وجوب حليّت طلبيدن بعيد نيست .
    و از اينجا تفسير روايات متعددى كه مى گويد: ((كفّارة / اءن تستغفر لمن اغتبته ؛ كفاره غيبت آن است كه براى كسى كه غيبتش را كرده اى استغفار كنى )).(132) روشن مى شود.
    شاهد گوياى ديگرى بر تحليل فوق حديثى است كه از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است : ((من كانت لاءخيه عنده مظلمة فى عرض اءو مال فليتحلّلها منه من قبل اءن ياءتى يوم ليس هناك دينار و لادرهم انّما يؤ خذ من حسناته فان لم تكن له حسنات اخذ من سيّئات صاحبه فزيدت على سيّئاته ؛ هر كس نسبت به مسلمان خود ستمى در مورد آبرو و يا مال او كرده باشد بايد از او حلّيت بطلبد پيش از آن كه فرارسد روزى كه در آن روز درهم و دينارى نيست بلكه از حسنات او برمى دارند (بر حسنات برادرى كه مال يا آبروى او تضييع شده است مى نهند) و اگر حسناتى نداشته باشد از گناهان رفيقش برمى دارند و بر گناهان او مى گذارند)).(133)
    در دعاهاى معروف ايّام هفته كه از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام در ملحقات صحيفه سجّاديه نقل شده در دعاى روز دوشنبه نيز تعبيرات روشنى در اين باره ديده مى شود كه امام از خداوند (به عنوان سرمشق براى ديگران ) چنين مى خواهد: اگر مظالمى از عباد نزد من است ، و من بر كسى از بندگان تو ظلم و ستمى كرده ام در عرض و آبروى ، يا در مورد اموال و خانواده و فرزندانش ، يا غيبتى از او كرده ام ، و يا تحميلى بر او رواداشته ام ، يا تكبر و تعصّب يا رياكارى و خودنمايى در برابر او داشته ام ، و اكنون دستم نمى رسد كه حق او را به او بازگردانم يا حلّيت بطلبم از درگاه تو مى طلبم كه او را به هر گونه مصلحت مى دانى از من راضى فرمايى )).(134)
    به هر حال احتمال حق الناس بودن غيبت بسيار قوى است لذا اگر جبران كردن يا حلّيت طلبيدن مشكلى نداشته باشد، بايد اقدام كرد.
    اين نكته نيز حائز اهميت است كه يكى از طرق جبران غيبت آن است كه انسان نزد كسانى كه غيبت در حضور آنها انجام گرفته برود، و عمل برادر مؤ من خود را به گونه اى توجيه و حمل بر صحّت كند، كه آثار غيبت از اذهان آنها به كلى برچيده شود، و به اصطلاح آب بسته به جوى خود بازگردد.
    مستثنيات غيبت
    علماى اخلاق و همچنين فقها در اين نكته اتفاق نظر دارند كه مواردى پيش ‍ مى آيد كه غيبت كردن در آن جايز و حتّى گاهى واجب است ، و اين به خاطر عوارض خاصّى است كه بر غيبت مترتب مى شود.
    به تعبير ديگر، غيبت به عنوان اوّلى بى شك حرام و از گناهان كبيره است و همه علماى اسلام در آن متفق القولند ولى عناوين ثانويه و عوارض حاصله ممكن است عنوان ذاتى را تحت الشّعاع قرار دهد، و در موارد خاصى غيبت مجاز يا واجب شود.
    و اين موضوع در مواردى است كه پاى مصلحت مهمترى در ميان است ، كه حفظ آن مصلحت بر مفاسد عظيم غيبت غلبه مى كند.
    از جمله مواردى كه داخل در اين استثناء است موارد زير است :
    1- در مورد دادخواهى و رفع ظلم و گرفتن حق ، كه اگر شخص مظلوم افشاگرى نكند كسى به داد او نمى رسد، و حق او پايمال مى گردد. اين همان چيزى است كه قرآن مجيد مى فرمايد ((لايحبّ اللّه الجهر بالّسوء من القول الّا من ظلم و كان اللّه سميعا عليما؛ خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مظلوم واقع شده ، خداوند شنوا و دانا است )).(135)
    2- در مورد نهى از منكر، يعنى در جايى كه اگر انسان افشاگرى نكند فرد يا افراد گنهكار دست از كارشان نمى كشند، در اينجا مصلحت امر به معروف و نهى از منكر بر مفسده غيبت غلبه مى كند، و مجاز بلكه واجب مى شود.
    3- در مورد بدعت گذاران و توطئه گران و كسانى كه بر ضدّ مصالح مسلمين نقشه مى كشند، كه اگر كار آنها برملا شود، مردم به پامى خيزند، و جلوگيرى كامل يا نسبى مى كنند، غيبت اين گونه اشخاص نيز جايز، بلكه واجب است .
    4- در مورد مسلمانى كه جان يا مال يا ناموسش از سوى ديگرى در خطر قرار گرفته و او آگاه نيست ، افشاكردن اين خطر نيز جايز بلكه گاهى واجب است .
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #77
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    5- در مورد مشورت يعنى در آنجا كه كسى مى خواهد مثلا با ديگرى وصلت كند يا شركتى تشكيل دهد يا مسافرت نمايد و از انسان درباره شخص مورد نظرش سؤ ال مى كند، در اينجا نمى توان گفت : افشاى عيب طرف ، گناه دارد بلكه امانت در مشورت ايجاد مى كند كه آنچه را مى داند و در مورد آن برنامه تاءثير مى گذارد، افشا كند، و از اين كه ممكن است مصداقى از غيبت باشد ترسى به خود راه ندهد، چرا كه پرده پوشى در اين گونه موارد خيانت است ، و خيانت در مشورت جايز نيست .
    6- در مورد شهادت دادن در جايى كه از انسان تقاضاى شهادت كنند، نيز غيبت كردن جايز است ، چرا كه مصلحت شهادت قوى تر است . همچنين در مورد اجراى حدود الهى كه اگر چند نفر ببينند (بى آن كه تجسّس خاصى كرده باشند) كه فلان شخص مشغول شرب خمر يا زنا است ، و بيايند و نزد حاكم شرع شهادت دهند، تا در مورد آنها اجراى حد شود. و يا شهودى درباره امرى شهادت داده اند، ولى شهود در باطن ، فاسق و گنهكارند، امّا حاكم شرع در ظاهر با خبر نيست در اينجا نيز افشاگرى و يا به تعبير ديگر شهود، جايز است . (البتّه تمام اين ها در موردى است كه شهود به اندازه كافى براى اثبات مطلب حضور داشته باشند).
    حكم متجاهر به فسق
    معمولا همه علماى اخلاق و فقهاى بزرگوار، غيبت متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود را جزء مستثنيات شمرده اند، و تصريح مى كنند غيبت اين گونه اشخاص كه پرده هاى حيا را دريده و آشكارا در برابر چشم مردم مرتكب معصيّت مى شوند، غيبت ندارند، و به رواياتى نيز در اين زمينه تمسّك جسته اند.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اربعة ليست غيبتهم غيبة الفاسق المعلن بفسقه ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت محسوب نمى شود، نخست فاسقى كه آشكارا گناه مى كند. (سپس ‍ پيشواى دروغگو و كسانى كه بدگويى به مادر يكديگر مى كنند، و آنها كه از جماعت مسلمين خارج شده اند را بيان فرمود))) .(136)
    در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((ثلاثة ليس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن الفسق ؛ سه كس احترام ندارند، فرد منحرف بدعت گذار است (اشاره به صاحبان مكتب هاى انحرافى است ) و ديگر پيشواى ظالم و فاسق متجاهر به فسق است )).(137)
    در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است : ((من اءلقى جلباب الحياء فلاغيبة له ؛ كسى كه چادر حيا را از سر بيفكند غيبت ندارد)).(138)
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءنزعون عن ذكر الفاجر اءن تذكروه ، فاذكروه يعرفه النّاس ؛ آيا ملاحظه مى كنيد از نام بردن افراد فاسق ، نام آنها را ببريد تا مردم آنها را بشناسند)).(139)
    و احاديث در اين زمينه فراوان است .
    ولى چنين به نظر مى رسد كه اين گونه افراد به طور كلّى از موضوع غيبت خارجَند نه اين كه از حكم آن استثنا شده باشند چرا كه در غيبن دو چيز شرط بود، اوّل مخفى بودن عيب كه اين افراد ندارند، و دوّم ناراحت شدن از ذكر آن ، كه آن نيز در آنها نيست ، زيرا اگر ناراحت بودند آشكارا مرتكب كار خلاف نمى شدند. و به تعبير علماى اصول خارج شدن اين قبيل اشخاص ‍ به صورت تخصص است نه تخصيص .
    در اينجا سؤ الاتى پيش مى آيد نخست اين كه آيا جواز غيبت متجاوز به فسق مخصوص گناهانى است كه آشكارا انجام مى دهند يا در همه چيز غيبت آنها جايز است ؟
    ديگر اين كه اگر كسى در محلّى يا نزد جماعتى متجاوز به فسق باشد امّا در محل ديگر و نزد جماعت ديگر كار او پوشيده و پنهان باشد، آيا باز هم غيبت او جايز است ؟ سوم اين كه آيا جواز غيبت متجاهر فسق مشروط به وجود شرايط امر به معروف و نهى از منكر است يعنى غيبت چنين تاءثيرى را داشته باشد وگرنه جايز نيست .
    با توجّه به شرحى كه در بالا در مورد اين گونه افراد داده شد، پاسخ همه اين سؤ الات روشن مى شود، و آن اين كه تنها در موردى غيبت آنها جايز است كه حالت تجاهر به فسق دارند، ولى در كارهاى ديگر، و يا در محيطهاى ديگر جايز نيست ، چرا كه ادلّه حرام بودن غيبت شامل غيبت آنها در اين گونه موارد نمى شود و معلوم است در جايى كه متجاهر هستند جستجوى شرايط امر به معروف و نهى از منكر ضرورتى ندارد چون عناصر تشكيل دهنده غيبت در آنها نيست .
    اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از متجاهر به فسق كسى است كه به كلّى پرده حيا را دريده و در برابر گناهان جسور و بى باك است ؛ چنين افراد نه تنها احترامى ندارند، بلكه بايد به مردم معرفى شوند تا مردم از خطرات آنها در امان بمانند، تعبير به ((من القى جلباب الحياء؛ كسى كه چادر حيا را بيفكند)) و تعبير ((فاذكروه يعرفه الناس ؛ نام او را ببريد تا مردم او را بشناسند)) ناظر به همين معنى است .
    بنابراين مى توان گفت : متجاهر به فسق بر دو گونه است : نخست آنها كه در يك عمل تجاهر دارند كه تنها در همان عمل غيبت آنها جايز است ، و ديگر كسانى كه پرده حيا را دريده و جسورانه دست به هر گناهى مى زنند، اين گونه اشخاص در هيچ چيز احترامى ندارند و افشاگرى در مورد آنها لازم و ضرورى است تا افراد ناآگاه از خطرات آنها آگاه شوند.
    اين سخن را با ذكر دو نكته پايان مى دهيم :
    نخست اين كه مى دانيم يكى از علوم معروف اسلامى علم رجال است كه در آن از صدق و كذب و درستى و نادرستى راويان اخبار سخن به ميان مى آيد، بعضى از ناآگاهان از آموختن اين علم ابا داشته اند چرا كه در آن غيبت افراد مى شود، در حالى كه پُرواضح است كه حفظ حريم احكام اسلام از آميختن به دروغ و مطالب خلاف هدفى است بسيار برتر و بالاتر، و همين والا است كه به ما اجازه مى دهد درباره سوابق روايان اخبار دقت و جستجو كنيم و نقطه هاى ضعف آنها را بشمريم و در كتاب هاى رجال ثبت كنيم تا احكام الهى دستخوش هوا و هوس هاى اين و آن نشوند.
    ديگر اين كه در مسايل اجتماعى و سياسى براى گزينش افراد، جهت پست هاى حسّاس و يا در ادامه كار اگر نقطه ضعف هايى پنهانى وجود داشته باشد كه در سرنوشت جامعه مؤ ثّر است ، افشاكردن آنها گرچه در حدّ ذات مشمول عنوان غيبت است ، ولى به خاطر اهمّيّت حفظ نظام جامعه اسلامى و كشف و خنثى كردن توطئه هاى اقدام به آن نه تنها اشكالى ندارد، بلكه گاه واجب مى شود و كسانى كه بر اين گونه عيوب سرپوش مى نهند مبادا گرفتار غيبت شوند، در واقع مصالح جامعه اسلامى را فداى اشخاص ‍ مى كنند. حديثى كه قبلا از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آورديم كه ملامت مى كرد و مى فرمود: ((از پرده پوشى از گناهان فاجران ...)) و دستور مى داد آنها را افشا كنند تا مردم آنها را بشناسند، ناظر به اين معنى است .
    ولى اين بدان معنى نيست كه بى جهت آبروى اشخاص را ببرند و يا از حد لازم تجاوز كنند و در حريم زندگى شخصى و خصوصى آنها وارد شوند.
    از آنچه در بالا گفته شد تكليف دستگاههاى اطلاعاتى كشور اسلامى نيز روشن مى شود كه اگر فعاليت هاى آنها در جهت كشف و خنثى كردن توطئه ها و سلامت گزينش ها براى پُست هاى حساس اجتماعى باشد و از آن فراتر نروند و تجاوز نكنند، كار آنها نه مشمول عنوان تجسّس است و نه مشمول عنوان غيبت حرام بلكه اداى وظيفه و انجام واجب است .
    1- مشمول دايره غيبت
    بى شك غيبت افراد مؤ من و بالغ و عاقل حرام است ، و بى شك غيبت كفّار حربى كه براى نابودى يا ضربه زدن به اسلام و مسلمين كمر بسته اند هيچ اشكالى ندارد، چون آنها محترم نيستند.
    ولى آيا غيبت ساير فرق مسلمين و اهل ذمّه (غير مسلمانانى كه داراى كتاب آسمانى هستند و به صورت يك اقليّت سالم در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و جان و مالشان محفوظ و محترم است جايز است ؟
    بعضى از بزرگان فقهاء مانند محقّق اردبيلى و علّامه سبزوارى صاحب كفايه ، حرمت غيبت را عام دانسته اند، و به رواياتى كه عنوان ((المسلم )) يا ((الناس )) در آن به كار رفته استدلال كرده اند و گفته اند حرام بودن غيبت آنها هيچ جاى تعجّب نيست ، چرا كه جان و مال آنها محفوظ است ، چرا عرض و آبروى آنها محفوظ نباشد.
    ولى مرحوم صاحب جواهر رضوان اللّه عليه شديدا به مخالفت برخاسته و مى گويد ظاهر روايات ، بعد از انضمام بعضى به بعض ديگر اين است كه اين مساءله مخصوص مؤ منان و مواليان اهل بيت عليهم السّلام است . و حتّى به سيره مستمره بين علما و عوام نيز استدلال فرموده است .(140)
    اگر منظور اين فقيه بزرگوار از مخالفان ولايت (مخالفان اسلام ) افراد ناصبى و معاند و دشمن مؤ منان و مسلمانان باشد بى شك نه احترامى دارند و نه غيبتى ، ولى اگر سخن از فرق اسلامى كه جان و مالشان محفوظ و محترم است و همچنين اهل كتاب كه در ذمّه مسلمين هستند بوده باشد نظرات محقّق اردبيلى و سبزوارى موجّه تر به نظر مى رسد چرا كه هر جا مال و جان محفوظ باشد، عرض و آبرو نيز محفوظ است و تعرّض به آن جايز نيست ، و خطاب به مومنان در آيه 12 سوره حجرات (در آيه غيبت ) و يا تعبير به مؤ من در بخشى از روايات هرگز دليل بر عدم شمول حكم غيبت نسبت به ديگران نمى شود، و به تعبير ديگر اثبات شى ء، نفى ماعدا نمى كند.
    بنابراين بايد از غيبت تمام كسانى كه جان و مال و عرضشان محترم است پرهيز كرد. و همه آنها مشمول حق الناس است . البتّه اين در صورتى است كه آنها متجاهر به فسق نباشند و كارهاى آنها شكل توطئه و اضرار به مسلمين به خود نگيرد، بلكه عيوب و گناهانى در پنهان داشته باشند كه مخصوص خودشان باشد، افشاى آن ها و آبروريزى نسبت به آنان به يقين مجوّز شرعى ندارد.
    امّا در مورد كودكان مميّز كه از غيبت ناراحت مى شوند نيز بايد قبول كرد كه غيبت حرام است همان گونه كه مرحوم شيخ انصارى قدس سره در مكاسب محرمه به آن اشاره كرده و مى گويد: ((عنوان برادر مؤ من نيز بر آنها صادق است چرا كه قرآن مجيد درباره ايتام مى فرمايد: ((و ان تخالطوهم فاخوانكم ؛ اگر با آنها هم زيستى داريد آنها برادران شما هستند)))).(141)
    ولى حق اين است كه نبايد آن را مقيّد به مميّز كرد چرا كه اگر كشف عيوب پنهانى كودك غيرمميّز هتك حيثيت او در آينده و يا هتك حيثيت خانواده او مى شود، آن هم كار خلافى است ، به همين دليل مرحوم شهيد ثانى در كتاب ((كشف الرّيبه )) فرقى ميان صغير و كبير نگذاشته است و به تعبير ديگر اطفال مؤ منين به حكم خود مؤ منان هستند از نظر جان و مال و عرض ‍ و آبرو.
    و از اينجا حكم مجانين و ديوانگان نيز روشن مى شود.
    * * *
    2- غيبت عمومى و خصوصى
    گاه غيبت درباره شخص خاص يا اشخاص معيّن است كه حكم آن از بحث هاى گذشته در جهات مختلف تبيين شد.
    ولى گاهى جنبه كلّى و عمومى پيدا مى كند. مثلا مى گويد اهل فلان شهر خسيس يا نادان يا ساده لوحند، يا مى گويند اهالى فلان آبادى دزدند، يا معتادند يا در مسائل ناموسى بى بندوبارند.
    آيا تمام احكام غيبت بر اين غيبت هاى عمومى جارى مى شود؟
    مى توان گفت غيبت داراى چند صورت است :
    1- در آن جايى كه غيبت شونده ، شخص يا اشخاص محدود و معدودى باشند كه مخاطبين ، آنها را نمى شناسند، مثل اين كه بگويد در فلان شهر يا فلان آبادى يك يا چند نفر را ديدند كه مشغول نوشيدن شراب يا اعمال زشت ديگرى بودند، بى شك احكام غيبت در اينجا جارى نيست ، چرا كه با اين سخن مطلب پنهانى آشكار نمى شود.
    2- آن كه به صورت شبهه محصوره مطلب را بيان كند (به اصطلاح شبهه قليل فى القليل يا كثير فى الكثير باشد) مثلا بگويد يكى از آن چهار نفر را ديدم مشغول شرب خمر بود (و نام آن چهار نفر را ببرد يا بگويد يكى از پسران زيد را ديدم كه فلان كار خلاف را انجام مى داد، يا اين كه بگويد گروه كثيرى از اهالى فلان آبادى يا فلان شهر مرتكب اين عمل مى شوند به گونه اى كه انگشت اتهام به سوى همه آنها نشانه رود.
    ظاهر اين است كه ادلّه غيبت چنين موردى را شامل مى شود، و به فرض كه نام آن را غيبت نگذاريم چون كشف سرّ ناقصى شده ، حرام بودن آن از جهت هتك احترام مؤ من و قرار دادن او در معرض اتهام ثابت است .
    3- به تمام اهل يك شهر يا آبادى چيزى را نسبت دهد، بى شك در اينجا نيز احكام غيبت و يا لااقل هتك احترام مؤ منين جارى مى شود، خواه منظورش ‍ تمام اهل شهر بودن استثناء باشد يا اكثريت آنها.
    بنابراين ، آنچه معمول است كه اهالى بعضى از بلاد يا آبادى ها را با اوصاف زشتى ياد مى كنند، از نظر اسلام جايز نيست ، مگر اين كه قرينه باشد كه منظورش افراد كمى از آنها است ، و به اصطلاح شبهه قليل فى الكثير يا شبهه غير محصوره شود. و يا اين كه وجود آن اوصاف را همه بدانند، و در عين حال قصد هتك و مذمت نيز نداشته باشد.
    3- دفاع در برابر غيبت
    آيا در برابر غيبت كننده بايد به دفاع از فرد با ايمانى كه غيبت او شده است برخاست مثلا بگويد بشر جايز الخطا است ، هر كس ممكن است در زندگى لغزشى پيدا كند، يا گفته شود ممكن است اين كار سهوا يا از روى فراموش ‍ كارى انجام شده باشد يا از نظر آن شخص فلان موضوع حلال بوده است ، بايد فعل برادر مسلمان را حمل بر صحت كرد. بنابراين اگر قابل توجيه باشد توجيه كند، و اگر قابل توجيه نباشد مى گويد چه بهتر كه به جاى غيبت براى او استغفار كنيم ، زيرا همه ما در معرض اين گونه لغزش ها هستيم .
    بعضى از بزرگان فقها معتقدند كه دفاع واجب است ، از جمله شيخنا الاعظم مرحوم علّامه شيخ انصارى در بحث غيبت از مكاسب محرّمه است .
    روايات زيادى نيز درباره لزوم ردّ غيبت از معصومين عليهم السّلام نقل شده است كه مرحوم صاحب كتاب وسائل الشيعه در باب 156 از ابواب احكام العشرة حج گردآورى نموده است از جمله :
    در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((يا على من اغتيب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره و لم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه نزد او غيبت برادر مسلمانش شود و توانائى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند)).
    همين تعبير يا شبيه آن در روايات متعدد ديگرى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امام صادق عليه السّلام نقل شده است .
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در خطبه اى براى عموم مردم فرمود: ((من ردّ عن اءخيه غيبة سمعها فى مجلس ردّ اللّه عنه اءلف باب من الشَرّ فى الدّنيا و الآخرة فان لم يردّ عنه و اءعجبه كان عليه كوزر من اغتاب ؛ كسى كه از برادرش غيبتى را كه در مجلسى مى شنود رد كند (و در برابر آن دفاع نمايد) خداوند هزار دَر از دَرهاى بدى را در دنيا و آخرت از او رد مى كند. و اگر آن غيبت را رد نكند و از آن خوشحال شود همانند گناه غيبت كننده براى او خواهد بود)).(142)
    و نيز از حديث ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است كه فرمود: ((من ردّ عن عرض اءخيه كان له حجابا من النّار؛ كسى كه از آبروى برادرش دفاع كند حجابى از آتش دوزخ براى او خواهد بود)).(143)
    ولى از مجموع اين روايات وجوب دفاع استفاده نمى شود، بلكه نهايت امر، استجاب مؤ كّد مى توان استفاده كرد، زيرا تعبير به مخذول كردن كه در چند روايت آمده بيش از اين نمى رساند كه خدا دست از يارى چنين كسى برمى دارد (چرا كه خذلان به معنى ترك نصرت و يارى است ) همچنين وعده ثواب بهشت يا نجات از دوزخ كه در روايات آمده است آن هم دليل بر وجوب نخواهد بود، ولى تعبيرى كه در روايت دوّم آمده است كه مانند گناه غيبت كننده براى او مى نويسند دليل بر وجوب دفاع است ، ولى در آن حديث اين گناه در مورد كسى ذكر شده كه نه فقط دفاع نمى كند بلكه از غيبت برادر مسلمانش خوشحال هم مى شود.
    به هر حال خواه دفاع در برابر مسلمان واجب باشد و خواه مستحب مؤ كّد، يكى از وظايف حسّاس اسلامى است . و اگر جنبه نهى از منكر به خود بگيرد به يقين واجب است .
    4- غيبت مردگان چه حكمى دارد؟
    گاه تصوّر مى شود كه مفهوم غيبت و همچنين رواياتى كه درباره غيبت وارد شد ناظر به افراد زنده است و مردگان را شامل نمى شود، بنابراين غيبت كردن پشت سر مُرده اشكالى ندارد، ولى اين اشتباه بزرگى است زيرا طبق روايات اسلامى : ((حرمة الميّت كحرمته و هو حىّ؛ احترام مُرده مسلمان همچون احترام زنده او است )).(144) بلكه مى توان گفت غيبت مُرده از جهاتى زشت تر و ناپسندتر است ، زيرا زندگان ممكن است روزى غيبت را بشنوند و به دفاع از خود برخيزند، ولى مُرده هرگز قادر به دفاع از خود نيست ، به علاوه شخص غيبت كننده ممكن است افراد زنده را ببيند و از آنها حليّت بطلبد ولى در مورد مردگان اين مطلب هرگز صدق نمى كند.
    اضافه بر اين ، دستوراتى كه درباره احترام به جسد مُرده مسلمان داده شده از قبيل غسل و كفن و نماز ميّت و مفاهيمى كه در نماز آمده است و دفن و زيارت اهل قبور و حرام بودن بى احترامى به قبر مؤ من همگى دليل بر اين است كه آبروى مسلمانان بعد از مُردن نيز بايد حفظ شود.
    َََ
    5: حُسن خلق و كج خُلقى
    اشاره :
    حُسن خُلق به معنى خاص ، آن است كه انسان با گشاده رويى و چهره شاد و زبان نرم و ملايم با مردم روبرو شود، و در هر جا و با كس با خوش روئى برخورد كند، لب هايى پُر از تبسّم ، و كلماتى پُر از محبّت و لطف داشته باشد. اين يكى از فضايل اخلاقى است كه در روابط اجتماعى فوق العاده مؤ ثّر است .
    به عكس ، كج خُلقى و ترش روئى و سخنان خشن و خشك و فاقد لطف و محبّت از رذايل اخلاقى كه ريشه هايى در درون جان انسان دارد و باعث نفرت عموم و پراكندگى از دور انسان و گسستن پيوندهاى اجتماعى خواهد شد.
    در آيات قرآن و روايات اسلامى و سيره پيشوايان ، مطالب فراوانى در زمينه آن فضيلت و اين رذيلت ديده مى شود كه حاكى از اهمّيّت فوق العاده آن در سرنوشت فرد و جامعه است .
    قسمت مهمّى از موقعيّت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در پيش برد اهداف خود، و همچنين ساير معصومين عليه السّلام و بزرگان علما و پيشوايان ، مرهون همين فضيلت بوده است و يكى از عوامل مهم شكست بسيارى از رهبران و مديران جامعه فاقد بودن اين فضيلت است .
    تاريخ انبياء و اولياء و معصومين عليهم السّلام و به طور كلّى تاريخ رهبران جهان پُر است از شواهد زنده اين موضوع .
    با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بعضى از آيات كه در اين زمينه وارد شده است را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم :
    1- فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين . (آل عمران - 159)
    2- و انّك لعلى خُلق عظيم . (قلم - 4)
    3- و لاتصعّر خدّك للنّاس و لاتمش فى الاءرض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور - واقصد فى مشيك واغضض من صوتك انّ اءنكر الاءصوات لصوت الحمير. (لقمان - 18 و 19)
    4- وقولوا للنّاس حُسنا و اءقيموا الصّلوة و آتوا الزّكوة . (بقره - 83)
    5- اذهبا الى فرعون انّه طغى - فقولا له قولا ليّنا لعلّه يتذكّر اءو يخشى . (طه - 43 و 44)
    6- ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم - و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلقّاها الّا ذو حظّ عظيم . (فصّلت - 34 و 35)
    ترجمه
    1- به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنان (مردم ) نرم و (مهربان ) شدى ! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ، و در كارها، با آنان مشورت كن ! امّا هنگامى كه تصميم گرفتى ، (قاطع باش و) بر خدا توكّل كن ! زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد.
    2- و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى !
    3- (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمين راه مرو؛ كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد - (پسرم !) در راه رفتن ، اعتدال را رعايت كن .؛ از صداى خود بكاه ! (و هرگز فرياد مزن ) كه زشترين صداها صداى خران است .
    4-... و به مردم نيك بگوئيد و نماز را برپا داريد، و زكات را بدهيد...
    5- به سوى فرعون برويد! كه طغيان كرده - امّا با نرمى با او سخن بگوئيد شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد.
    6- بدى را با نيكى دفع كن ! ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گوئى دوستى گرم و صميمى است - امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند.
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه مساءله ((حُسن خُلق )) به عنوان يكى از ويژگى هاى اخلاقى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و يكى از عوامل پيشرفت او در جامعه اسلامى ذكر شده است ، مى فرمايد: ((به خاطر رحمت الهى در برابر آن ها نرم (و مهربان ) شدى ، و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)) (فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك ).(145)
    بنابراين خُلق و خُوى نيكويى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يك رحمت الهى درباره او و درباره تمام امّت بود. و به يقين اين نرمش و مهربان و حُسن و مهربانى و حُسن و خُلق در هر كس باشد مايه رحمت و بركت است .
    در تعبير فوق به نقطه مقابل آن يعنى خشونت و كج خُلقى و نامهربانى نيز اشاره شده كه اثر مستقيم آن ، پراكندگى مردم از دور انسان است ، و به تعبير ديگر حُسن خُلق خمير مايه پيوند جوامع انسانى است ، و كج خُلقى عامل پراكندگى و نفرت .
    در اين كه ((فظّ)) و ((غليظ القلب )) هر دو به يك معنى و به معنى تاءكيد است يا دو معنى متفاوت را مى رساند، مرحوم ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) تعبير جالب و جامعى دارد مى گويد: ((بعضى گفته اند جمع بين اين دو وصف با اين كه هر دو از نظر معنى قريب الافق هستند به خاطر اين است كه ((فظّ)) معمولا در مورد خشونت در سخن به كار مى رود، ((غليظالقلب )) در مورد خشونت در عمل كه ناشى از سنگدلى است . بنابراين هر دو به معنى خشونت است ، ولى يكى به معنى خشونت در سخن ، و ديگرى خشونت در برخورد عملى است .))
    در هر حال خداوند به پيامبرش نرمش و انعطاف و خوش رويى و خوش خويى داده بود به گونه اى كه در برابر افراد گنه كار، خشن و سنگدل ، نرمش نشان مى داد و به اين وسيله خشن ترين افراد را غالبا به سوى اسلام جلب و جذب مى كرد.
    و به دنبال آن يك سلسله دستورات عملى مى دهد كه خوش رويى و خوش خويى از صورت تظاهر بيرون آيد و جنبه هاى عملى به خود بگيرد، مى فرمايد: ((آنها را عفو كن و براى آنان از خدا آمرزش بطلب ، و در كارها با آنها مشورت كن ، و هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش !) و بر خدا توكّل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد)). (فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين ).
    و به اين ترتيب جاذبه فوق العاده اى بر محور وجود پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پيدا شد كه دورترين افراد را به سوى خود جلب كرد.
    سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه از آيات مربوط به جنگ اُحد است كه دوست و دشمن سخت ترين فشارها را در طول اين جنگ بر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم وارد كرد، بديهى است عفو و گذشت و استغفار و برخورد محبت آميز در چنين شرايطى ، نشانه قرار داشتن پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در بالاترين سطح خوش خويى و محبت و مهربانى بود، و كمتر انسانى را مى توان يافت كه در چنين شرايطى از كوره در نرود و تندخويى نكند.
    * * *
    دومين آيه نيز اشاره به حُسن خلق عجيب پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است كه از آن به اخلاق عظيم تعبير شده مى فرمايد: ((و انّك لعلى خُلق عظيم )).
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #78
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ((خُلق )) (بر وزن افق ) مفرد است ، و با خلق (بر وزن قفل ) يك معنى دارد، و به طورى كه از مفردات راغب استفاده مى شود با خَلق (بر وزن حَلق ) ريشه مشترك دارد منتها ((خَلق )) به صفات ظاهرى گفته مى شود، و ((خُلق )) و ((خُلُق )) را به صفات درونى .
    بعضى از ارباب لغت ((خُلق )) و ((خُلُق )) را به معنى دين و طبيعت و سجيّه تفسير كرده اند و آن را صورت باطنى انسان مى دانند.(146)
    در هر حال توصيف پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به خلق عظيم ، نشان مى دهد كه اين ويژگى اخلاقى از والاترين صفات انبياء است .
    بعضى از مفسران خلق عظيم پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را به صبر در راه حق ، وسعت بذل و بخشش ، تدبير امور، و رفق و مدارا و تحمّل سختى ها در راه دعوت به سوى خدا و عفو و گذشت و جهاد در راه پروردگار و ترك حرص و حسد تفسير كرده اند(147) و اين نشان مى دهد كه خلق عظيم را منحصر به خوش خويى و نرمش و مدارا ندانسته اند بلكه آن را مجموعه اى از صفات والاى انسانى شمرده اند، و به تعبير ديگر تقريبا همه اخلاق حسنه را در خلق عظيم به طور جمعى ديده اند.
    حديثى كه از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است نيز مؤ يّد اين معنى است مى فرمايد: ((انّ اللّه عزّوجلّ اءدّب نبيّه فاءحسن اءدبه فلمّا اءكمل له الاءدب قال انّك لعلى خُلق عظيم ؛ خداوند پيامبرش را تربيت اخلاقى كرد، هنگامى كه تربيت او كامل شد به او فرمود: انّك لعلى خُلق عظيم )).(148)
    و اگر در بعضى از روايات خلق عظيم به اسلام يا آداب قرآنى تفسير شده به خاطر آن است كه اسلام و قرآن دربردارنده مجموع فضايل اخلاقى است .
    اين در حالى است كه در بعضى از روايات ((حُسن خُلق )) به خوش رويى ، نرمش و خوبى گفتار تفسير شده ، از جمله در حديثى كه در ((نورالثقلين )) در ذيل همين آيه نقل شده مى خوانيم : از امام صادق عليه السّلام پرسيدند: حُسن خُلق چيست ؟ فرمود: ((تلين جانبك و تطيّب كلامك و تلقى اءخاك ببشر حَسن ؛ حُسن خُلق آن است كه رفتار خود را آميخته با نرمش ، و كلام خود را پاكيزه و محبت آميز كنى ، و با چهره گشاده برادر مسلمانت را ملاقات نمايى )).(149) و اين دو با هم منافاتى ندارند.
    آخرين نكته اى را كه در زمينه اين آيه شايسته دقت مى دانيم اين است كه بعضى از مفسّران از تعبير به ((على )) در ((انّك لعلى خُلق عظيم )) با توجّه به اين كه ((على )) معمولا مفهوم سلطه دربردارد، چنين استفاده كرده اند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سلطه كاملى بر فضايل اخلاقى داشت ، آن چنان كه اين فضايل جزيى از وجود او را تشكيل مى داد، و بدون تكلّف آنها را ظاهر مى ساخت .(150)
    * * *
    در سومين آيه گفتارى از ((لقمان حكيم )) به فرزندش نقل شده كه در آن بر چهار چيز تاءكيد نموده است : نخست اين كه مى گويد ((با بى اعتنايى از مردم روى مگردان )) (ولا تصعّر خدّك للنّاس ).
    سپس مى افزايد: ((و مغرورانه بر روى زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد)). (ولا تمش فى الاءرض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور).
    و در سومين و چهارمين جمله مى گويد: ((در راه رفتن اعتدال را رعايت كن و از اوج صداى خود بكاه و فرياد نزن كه زشت ترين صداها صداى خران است )) (واقصده فى مشيك و اغضض من صوتك انّ اءنكر الاءصوات لصوت الحمير).
    اين دستور كه غالبا در رابطه با برخورد با ديگران است بخش مهمى از حُسن خُلق را كه آميزه اى از خوش رويى و تواضع و نرمش در سخن و رفتار را منعكس مى كند، و خداوند سخن اين مرد حكيم را چنان باارزش دانسته كه در لابلاى كلمات خود آن را بيان فرموده است .
    ((تُصَعّر)) از ماده ((صعر)) (بر وزن خطر) در اصل نوعى بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن خود را كج مى كند، سپس به هرگونه روى گردانى اطلاق شده است ، اين تعبير ممكن است بيانگر اين معنى باشد كه بدخُلقى يك نوع بيمارى و شبيه كارهاى حيوانى است . و جالب اين كه نهى از اين كار تنها در مورد مؤ منان نيست بلكه در مورد همه انسانها است ، مى فرمايد: ((ولا تُصَعّر خَدّك للنّاس )) و به هر حال قرارگرفتن اين صفت رذيله در كنار تكبر و افراط كارى در راه رفتن و صدا نشان مى دهد كه همه از صفات رذيله اى است كه باعث تنفّر مردم مى شود.
    در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه در تفسير جمله ((ولا تُصَعّر خَدّك للنّاس ) فرمود: مفهومش آن است كه صورتت را از مردم برمگردان و از كسى كه با تو سخن مى گويد به عنوان توهين و بى اعتنايى صورت بر متاب .(151)
    * * *
    در چهارمين آيه مورد بحث خداوند بنى اسرائيل را به عنوان اخذ يك پيمان الهى مخاطب ساخته و بعد از تاءكيد بر توحيد خالص و احسان به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان مى فرمايد: به مردم نيك بگوييد، و نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد (وقولوا للنّاس حُسنا و اءقيموا الصّلوة و آتوالزّكوة ) قرارگرفتن جمله ((وقولوا للنّاس حُسنا)) در ميان پيمان هاى مربوط به توحيد و نيكوكارى و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، بيانگر اهمّيّت حسن برخورد، نسبت به مردم است ، و به اين ترتيب خوش خويى و برخورد خوب با توده مردم در رديف مهمترين و اساسى ترين دستورات اسلام قرار دارد.
    در واقع چون مال انسان محدود است و نمى تواند همه دوستان و نيازمندان را با آن بى نياز كند، دستور به بذل حسن خلق داده ، همان سرمايه اى كه فناناپذير است ، همان گونه كه در حديث معروف از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((انّكم لاتسعون الناس باءموالكم ولكن يسعهم منكم بسط الوجه و حُسن الخُلق ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى كنيد، ولى خوش رويى و حسن خلق از سوى شما همه را شامل مى شود و خشنود مى سازد)).(152)
    در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرموده : ((قولوا للناس اءحسن ماتحبّون اءن يقال لكم ؛ به مردم بهترين سخنانى بگوييد كه دوست داريد به شما گفته شود)).(153)
    درست است كه مخاطبين اين آيه بنى اسرائيل هستند، ولى هدف قرآن از ذكر آن بيان يك اصل كلّى براى همه است .
    * * *
    پنجمين آيه نشان مى دهد كه مساءله خوش رويى و برخورد خوب با افراد حتى دشمنان را نيز شامل مى شود، مخصوصا در مقام دعوت آنها به سوى حق ، از همين رو هنگامى كه موسى عليه السّلام ماءمور شد پيام الهى را به فرعون طغيانگر كه بنى اسرائيل را به بردگى كشيده بود برساند، با اين خطاب مخاطب شد: ((تو و برادرت هارون به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است ، امّا به نرمى با او سخن بگوييد شايد متذكّر شود يا (از خدا) بترسد)) (اذهبا الى فرعون انّه طغى - فقولا له قولا ليّنا - لعلّه يتذكّر اءو يخشى ).
    اين تعبير نشان مى دهد كه اگر امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به سوى حق با نرمش و برخورد محبت آميز همراه باشد، اميد اين مى رود كه حتى در سنگدل ترين افراد اثر بگذارد.
    در اين كه ميان ((يتذكّر اءو يخشى )) چه تفاوتى است ؟ مى توان گفت منظور اين است كه اگر شما با سخنان نرم و ملايم با او روبرو شويد و در عين حال مطالب لازم را با صراحت و قاطعيت بيان كنيد احتمال اين است كه دلائل منطقى را پذيرا شود، و از اعماق جان ايمان بياورد. و اگر ايمان نياورد ممكن است لااقل از ترس مجازات الهى دست از مخالفت و كارشكنى در طريق ايمان ديگران بردارد.
    ((فخررازى )) مى گويد: ما نمى دانيم چرا خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد با اين كه مى دانست او هرگز ايمان نمى آورد. سپس مى گويد: در اين گونه موارد جز اين كه ما تسليم در مقابل آيات قرآن باشيم و لب به اعتراض نگشاييم راه ديگرى در پيش نيست .(154)
    ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است و نمى بايست بر شخصى مثل فخررازى مخفى بماند، زيرا كار خداوند اتمام حجت است ، يعنى حتّى نسبت به كسانى كه يقينا ايمان نمى آورند اتمام حجت مى كند، مبادا به هنگام مجازات لب به اعتراض بگشايند كه اگر رسولان الهى به سراغ ما مى آمدند به يقين ايمان مى آورديم . همان گونه كه در آيه 165 سوره نساء مى فرمايد: ((رسلا مبشّرين و منذرين لئلّا يكون للناس على اللّه حجّة بعد الرّسل ؛ پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود))).
    و اين كه مى فرمايد: شايد او متذكر شود، يا از خدا بترسد، به اين معنى است كه طبيعت تبليغ آميخته با نرمش و خوش خويى ، رسيدن به چنين نتيجه اى است ، هر چند ممكن است اين طبيعت در پاره اى از افراد با موانع سختى برخورد كند، و به تعبير ديگر، تبليغ تواءم با خوش رويى جنبه مقتضى دارد نه علّت تامّه .
    بديهى است مخاطبان آيه گرچه موسى و برادرش هارون است ولى مفهوم آيه شامل تمام مبلغان دين و آمران به معروف و ناهيان از منكر مى شود، و آنقدر كه انسان ، با ادب و متانت و نرمى مى تواند هدايت كند، با خشونت و درشتى نمى تواند هادى باشد، و اين معنى بارها و بارها تجربه شده است .
    * * *
    در ششمين و آخرين آيه مورد بحث سخن از نرمش و مدارا حتى با دشمنان سرسخت است ، و بيان تاءثير شگرفى كه اين كار دارد مى فرمايد: ((بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند)). (ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم ).
    البته دفع سيئات با حسنات ، طرق و مصاديق مختلفى دارد كه يكى از آنها نرمى و مدارا و خوش رويى و ادب در برابر دشمنان لجوج و سرسخت است كه در بسيارى از اوقات آن ها را به كلى منقلب مى كند، و دشمنان سرسخت را به دوستان مهربان تبديل مى نمايد.
    جالب اين كه در آيه بعد از آن مى فرمايد: ((اين كار از هر كس ساخته نسيت ؛ تنها كسانى كه داراى صبر و استقامتند توفيق چنين برخوردى را با دشمنان پيدا مى كنند، و تنها كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل مى شوند)) (و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلقّاها الّا ذو حظّ عظيم ).
    البته رسيدن به اين مرحله از حسن خلق كه انسان بدى ها را به نيكى پاسخ گويد كار هر كس نيست زيرا احتياج به سلطه كامل بر نفس دارد و تنها كسانى كه خودسازى كرده اند و از سعه صدر كافى برخوردارند و انتقام جويى را از وجود خود ريشه كن ساخته اند توان بر چنين كارى دارند.
    از مجموع آيات بالا به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن منادى حسن خلق و نرمش و محبت و ملاطفت است ، و پيشوايان اسلام مخصوصا پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نمونه كاملى از آن بوده است ، به گونه اى كه مى توان يكى از معجزات پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را معجزه اخلاقى او شمرد.
    اهمّيّت حسن خلق در احاديث اسلامى
    در زمينه خوش خلقى و برخورد خوب با همه مردم ، روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه به حدّ تواتر مى رسد، تعبيراتى كه در اين روايات در برابر اين فضيلت اخلاقى آمده است در كمتر مورد ديگرى ديده مى شود، اين تعبيرات بيانگر نهايت اهتمام اسلام به اين مساءله مهم اخلاقى است ، از ميان اين روايات گلچينى كرده ايم كه ذيلا از نظر مى گذرد:
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءلاسلام حسن الخلق ؛ اسلام همان خوش رويى است )).(155) اين تعبير نشان مى دهد كه عصاره تعليمات اسلام همان حسن خلق است .
    2- در حديثى از حضرت على عليه السّلام در يك تعبير جامع و جالب مى خوانيم : ((عنوان صحيفة المؤ من حسن خلقه ؛ سرلوحه نامه عمل انسان باايمان حسن خلق او است )).(156)
    مى دانيم آنچه در عنوان و سرلوحه نامه اعمال قرار مى گيرد، بهترين و مهمترين آنها است و به تعبير ديگر، چيزى است كه قدر جامع همه اعمال نيك است و قبل از هر چيز نظرها را به خود متوجّه مى سازد.
    3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءكثر ما تلج به امّتى الجنّة اءلتّقوى و حسن الخلق ؛ بيش ترين چيزى كه امّت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند تقوا و حسن خلق است )).(157)
    در اين حديث حسن خلق همسنگ و همطراز تقوا قرار داده شده و به عنوان يكى از دو عامل اصلى ورود در بهشت معرفى شده است .
    4- در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءكملكم ايمانا اءحسنكم خُلقا؛ كسى كه ايمانش از همه كاملتر باشد، حسن خلقش ‍ از همه بيشتر است )).(158)
    آنچه در بالا آمد بخشى از رواياتى بود كه از اهمّيّت حُسن خُلق سخن مى گويد و اكنون به سراغ بخش ديگرى مى رويم كه از آثار و پى آمدهاى مادى و معنوى آن بحث مى كند:
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلخلق الحسن يذيب السّيّئة ؛ حسن خلق گناهان را ذوب مى كند)). (و آثار آن را مى شويد).(159)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((انّ صاحب الخلق الحَسن له مثل اءجر الصّائم القائم ؛ حسن خلق پاداشى همچون روزه دار شب زنده دار دارد)).(160)
    3- در حديث سوّمى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((انّ اللّه تبارك و تعالى ليعطى العبد من الثّواب على حُسن الخُلق كما يعطى المجاهد فى سبيل اللّه ؛ خداوند متعال به بنده اش در برابر حسن خلق همان پاداشى مى دهد كه به مجاهد در راه خدا مى دهد)).(161)
    و به اين ترتيب صاحبان حسن خلق به درجات والائى مى رسند كه روزه داران و شب زنده داران به عبادت ، و مجاهدان راه خدا مى رسند و در پرتو حسن خلق گناهان آنها شستشو مى شود، اين در زمينه آثار معنوى آن ، و در زمينه آثار دنيوى آن نيز تعبيرات بسيار مهمى ديده مى شود، از جمله :
    4- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((حسن الخلق يثبت المودّة ؛ حسن خلق محبت دوستى را تثبيت مى كند)). (و دلهاى پراكنده را به هم پيوند مى دهد).(162)
    5- درحديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعيش اءهناء من حُسن الخُلق ؛ هيچ زندگى ، گوارتر از زندگى آميخته با حسن خلق نيست )).(163)
    6- در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءلبرّ و حُسن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكوكارى و حسن خلق ، خانه ها را آباد مى كند و عمرها را افزايش مى دهد)).(164)
    7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((حُسن الاءخلاق يدرّ الاءرزاق و يؤ نس الرّفاق ؛ حسن خلق روزى ها را فراوان مى كند و بر محبت دوستان مى افزايد)).(165)
    8- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ در وسعت خلق ، گنج هاى روزى ها نهفته است )).(166)
    از مجموع روايات اسلامى كه در بالا گلچينى از آن ارائه شد اهمّيّت فوق العاده حسن خلق در زندگى مادى و معنوى انسان ها، و تاءكيدى كه اسلام بر اين امر دارد، به خوبى نمايان است ، و در واقع همه آثار و بركات مادى و معنوى ، براى آن ذكر شده است ، به گونه اى كه مى توان حسن خلق را يكى از اساسى ترين تعليمات اسلام شمرد.
    * * *
    در اينجا توجّه به نكاتى لازم است :
    1- تعريف حسن خلق
    حسن خلق شايد از امورى باشد كه بى نياز از تعريف است و همه مردم با آن آشنا هستند، ولى براى توضيح بيشتر مى توان گفت : حسن خلق از مجموعه اى از صفات و برخوردها تشكيل يافته است : ((نرمش و مدارا، گشاده رويى ، زبان خوب و اظهار محبت ، رعايت ادب ، چهره خندان و تحمل بردبارى در مقابل مزاحمت هاى اين و آن .)) هنگامى كه اين صفات و اعمال به هم آميخته شد، به آن حسن خلق مى گويند.
    در حديث جامع و جالبى از امام صادق عليه السّلام در تعريف حسن خلق چنين آمده است ، يكى از ياران امام پرسيد: ((ما حَدّ حُسن الخُلق ؛ تعريف حسن خلق چيست ؟)) امام عليه السّلام فرمود: ((تلين جانبك و تطيّب كلامك و تلقى اءخاك ببشر حَسن ؛ با نرمش و مدارا با مردم رفتار مى كنى ، و سخن خويش را پاكيزه مى گردانى ، و برادرت را با خوش رويى ملاقات مى نمايى )).(167)
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به بخشى از تفسير حسن خلق اشاره شده مى فرمايد: ((انّما تفسير حسن الخلق مااءصاب الدّنيا يرضى ، و ان لم يصبه لم يسخط؛ تفسير حسن خلق اين است كه هر مقدار از دنيا به او برسد، خشنود باشد و اگر به دنيا نرسد خشمناك نشود)).(168)
    2- آثار و پيامدهاى حُسن خُلق
    در رواياتى كه در بالا آمد نكات مهمّى درباره پيامدهاى مادّى و معنوى حُسن و خُلق آمده بود، كه نياز به تحليل دارد.
    از آثار اجتماعى و دنيوى آن اين كه حُسن و خُلق مايه جلب محبّت است ، اين مساءله به تجربه تقريبا براى همه كس ثابت شده است كه با حُسن و خُلق و برخوردهاى محبّت آميز و مؤ دّبانه مى توان صيد دل ها كرد، نه تنها افراد عادى مجذوب اخلاق حسنه مى شوند، بلكه به گفته حافظ:
    به حُسن و خُلق توان صيد اهل نظر به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را
    ديگر اين كه حُسن و خُلق و خوشرويى شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند چرا كه ويرانى آبادى ها بر اثر كشمكش ها و پرخاشگرى ها است . هرگاه پرخاشگرى جاى خود را به خوش رويى و حُسن و خُلق دهد، الفت و مودّت و اتحاد كه سرچشمه هرگونه آبادى و خير و بركتى است ، حاصل مى شود.
    افزون بر اين آرامش روح كه يكى از آثار مستقيم برخوردهاى محبّت آميز است سبب افزايش عمر مى شود زيرا امروز ثابت شده عامل بسيارى از مرگ و ميرها استرس ها و فشارهايى است كه بر انسان وارد مى شود كه يكى از عوامل اصلى بيماريهاى مختلف است و مسلّم است كه حُسن و خُلق و برخوردهاى محبّت آميز، از فشارهاى روحى مى كاهد و بدين سبب عامل طول عمر محسوب مى شود، ديگر اين كه حُسن و خُلق سبب فزونى روزها و درآمدها است زيرا يك تاجر و كاسب و صنعتگر و طبيب هنگامى مى تواند در كار خود موفّق باشد كه جلب اعتماد مراجعين كند، يكى از عوامل جلب اعتماد حُسن و خُلق است بسيار مى شود كه افراد ترجيح دهند خريد اجناس متوسطى را از افراد خوش برخورد و خوش اخلاق بر اجناس بهترين از افراد عبوس و ترش رو و بد برخورد ترجيح دهند، به همين دليل در مؤ سسات مهم اقتصادى خصوصى دنيا سعى دارند افرادشان را براى چگونگى برخورد با مراجعين آموزش دهند و از اين طريق اعتماد افراد را به آن مؤ سسه تجارى يا صنعتى جلب كنند.
    بسيار ديده ايم كه در هواپيماها از سوى مهماندارها بازيچه هاى رايگان به تك تك كودكانى كه در هواپيما سوار مى شوند داده مى شود، ممكن است در مجموع ارزش چندانى نداشته باشد ولى اين برخورد اثر عميقى در روح افراد مى گذارد و اين برخورد به طور ناخودآگاه مشتريان را جلب مى كند.
    البتّه اسلام طرفدار حُسن و خُلق به عنوان رياكارانه ، آن گونه كه در دنياى مادّى امروز معلوم است ، نيست ، ولى در عين حال حُسن و خُلق را گنج روزى مى شمرد و روى تاءثير آن در فزونى نعمت ها انگشت مى گذارد.
    در جنبه هاى معنوى ثواب حُسن و خُلق همسان ثواب مجاهد فى سبيل اللّه شمرده شده و دليل آن روشن است زيرا مجاهدان براى عظمت اسلام مى كوشند و صاحبان خُلق حُسن نيز سبب جلب قلوب به سوى اسلام و مسلمين مى شوند.
    و نيز در روايات اجر صاحبان حُسن و خُلق ، اجر صائم و قائم شمرده شده چرا كه صائمان و قائمان به عبادت شبانه از اين طريق خودسازى مى كنند و كسانى كه در برابر ناملائمات به خاطر خدا برخورد نيكى دارند نيز روح و جان خود را از اين طريق پرورش مى دهند.
    كوتاه سخن اين كه آنها كه داراى حُسن و خُلقند هم در پيشگاه خدا محبوبند و هم نزد خُلق خدا، هم در زندگى شخصى موفقند و هم در زندگى اجتماعى .
    به يقين حُسن و خُلق يكى از اركان اصلى مديريّت قوى و كارساز است ، و اگر دهها شرايط مديريّت در كسى جمع باشد، امّا حُسن و خُلق در او نباشد، شكست خواهد خورد در حالى كه حُسن و خُلق او مى تواند بسيارى از ضعف هاى او را بپوشاند و يا جبران كند.
    سرچشمه هاى حُسن و خُلق
    بعضى مردم به طور طبيعى خوش اخلاق و خوش برخوردند و اين يكى از مواهب الهى است كه نصيب هر كس نشده است . بايد خدا را با تمام وجودش شُكر گويد.
    ولى گروهى چنين نيستند، امّا مى توانند با تمرين و ممارست و به كاربستن اصول دقيقى حُسن و خُلق را در وجود خود زنده كنند و چنان در عمق جانشان نفوذ كند كه طبيعت ثانويّه شود.
    بهترين راه براى رسيدن به اين كمال آن است كه در آثار معنوى و مادّى آن همه روزه بينديشند، و رواياتى كه در بالا گفته شد و تحليل هايى كه در ذيل آن آمد را به خاطر بسپارند، و به هر مناسبتى آن را تكرار كنند.
    از سويى ديگر بايد از نظر عملى نيز به تمرين حُسن و خُلق مشغول شوند زيرا فضائل اخلاقى مانند نيروهاى جسمانى از طريق تمرين تقويت مى شود همان گونه كه ورزش كاران پس از مدّتى تمرين ، داراى اندامى نيرومند و زيبا و كارآمد مى شوند، ورزش هاى اخلاقى نيز روح انسان را قوى و زيبا و كارآمد مى كند.
    بزرگان اخلاق گفته اند، اشخاص بخيل بايد دندان روى جگر بگذارند و از اموال خود به اين و آن ببخشند. در آغاز، اين كار براى آن بسيار مشكل است ولى روز به روز آسان تر مى شود و به تدريج به جايى مى رسند كه اگر روزى چيزى نبخشند ناراحتند!
    و نيز توصيه كرده اند افراد ترسو بايد در ميدان هاى مبارزه حضور يابند تا با گذشت زمان ترس آنها بريزد و روحيه دليرى و شجاعت در آنها زنده شود.
    صاحبان اخلاق سوء نيز از همين طريق تمرين مستمر و پى گير مى توانند سرمايه عظيم حُسن و خُلق را براى خود فراهم كنند و از بركات آن بهره بگيرند.
    افزون بر اين ها با توجّه به اين كه يكى از عوامل كج خلقى تكبّر و خودبرتربينى و نيز عصبانيّت و غلبه خشم و ستيزه جويى بر روح انسان و گاه تنگ نظرى و بخل و حسادت است اگر كسى بخواهد به تمام معنى خوش خُلق باشد بايد آن عوامل منفى را از خود دور كند:
    در قواى غضبيه و شهويه به سرحدّ اعتدال برسد، داراى سعه نظر باشد، كبر و خودبينى و حسادت و بخل را از خود دور كند تا بتواند به خلق حُسن آراسته گردد و از كج خُلقى نسبت به مردم در امان بماند.
    بنابراين براى به دست آوردن اين فضيلت بزرگ اخلاقى ، مجموعه اى از صفات نيك را بايد در وجود خود زنده كرد. چرا كه بدون آن حُسن خلق آشكار نخواهد شد.
    ((غزّالى )) در اينجا تعبير جالبى دارد و مى گويد: همان گونه كه صورت زيبا تنها به زيبايى چشم ها بدون زيبائى بينى و دهان و گونه ها حاصل نمى شود بلكه بايد تمام اعضاى صورت زيبا باشد، تا حُسن ظاهر به كمال برسد. در زيبائى باطن و حُسن خُلق تا قواى چهارگانه آگاهى و غضب و شهوت و عدالت به حدّ اعتدال و كمال نرسد اين زيبائى حاصل نمى شود.
    بى شك عامل توارث نيز در اينجا مؤ ثّر است ، امام اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد: ((حُسن الاءخلاق برهان كَرم الاءعراق ؛ حُسن اخلاق دليل بزرگوارى ريشه هاى وراثت است )).(169)
    و در جاى ديگر مى فرمايد: ((اءطهر النّاس اءعراقا اءحسنهم اءخلاقا؛ آنها كه ريشه هاى پاك ترى دارند، اخلاق بهترى دارند)).(170)
    اين نكته نيز در تمام مباحث اخلاقى نيز بايد مورد توجّه باشد كه بدون امدادهاى الهى فراهم كردن فضايل اخلاقى ممكن نيست ، بايد دست به دامان لطف الهى زد و با تمام وجود از پيشگاهش توفيق به دست آوردن اين فضايل را نمود.
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #79
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلاخلاق منايح من اللّه عزّوجلّ فاذا اءحبّ عبدا سنحه خُلقا حسنا و اذا اءبغض عبدا منحه خُلقا سيّئا؛ اخلاق ، مواهب الهى است ، هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش ) دوست دارد، اخلاق نيك به او مى بخشد، و هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش ) مبغوض دارد اخلاق سوء به او مى دهد)).(171)
    سيره پيشوايان
    يكى از بهترين راه ها براى كسب فضيلت حُسن و خُلق ، و ملاحظه آثار شگفت انگيز آن ، بررسى حال پيشوايان بزرگ دين است :
    1- در حديثى از امام حسين عليه السّلام مى خوانيم كه مى فرمايد: از پدرم على عليه السّلام ، از روش پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در برخورد با مردم سؤ ال كردم فرمود: ((پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هميشه چهره اى خندان داشت ، بر مردم آسان مى گرفت و با نرمش رفتار مى كرد، خشن و سنگدل نبود و فرياد نمى كشيد، هرگز به كسى ناسزا نمى گفت ، عيبجوئى نمى كرد، متملّق و ستايش گر نبود، هرگاه چيزى برخلاف ميل او انجام مى شد، براى اين كه افراد ناراحت نشوند، خود را به تغافل مى زد، اميدواران را نااميد نمى كرد، سه چيز را هميشه رها مى نمود، مذمّت ، عيبجوئى و جستجو در اسرار مردم ، سخن نمى گفت ، مگر در جائى كه اميد پاداش الهى داشت و هنگامى كه سخن مى گفت چنان جاذبه داشت كه همه اهل مجلس سكوت كرده و چشم به زمين مى دوختند گويى پرنده اى بالاى سر آنها نشسته است . و هنگامى كه ساكت مى شد آنها سخن مى گفتند و ابّهت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنان بود كه كسى جرئت نمى كرد در برابر آن حضرت با ديگرى نزاع و پرخاش گرى كند)).(172)
    2- در حالات على عليه السّلام در حديث معروفى مى خوانيم كه امام عازم كوفه بود، اتفاقا يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر دو راهى رسيدند (راهى به سوى كوفه مى رفت و راه ديگرى به سوى مقصدِ يهودى ) مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على عليه السّلام راه كوفه را رها كرد، و از طريقى كه او عازم بود آمد. عرض كرد: مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود: مى دانم . عرض كرد: اگر مى دانيد پس چرا آگاهانه از راه خود صرف نظر كرده با من آمديد؟ فرمود: همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدائى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است :
    يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شما است ؟ فرمود: آرى .
    يهود گفت : لابد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوانه و اعمال انسانى او است ، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است (اين سخن را گفت و مسلمان شد).(173)
    در حديثى از تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام آمده است كه زنى خدمت فاطمه زهرا عليهماالسّلام رسيد و گفت : مادر (پير) و ضعيفى دارم ، و در مسايل نمازش مشكلى براى او پيش آمده ، مرا فرستاده است كه از آن سؤ ال كنم ، فاطمه عليهماالسّلام پاسخ او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤ ال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ گفت ، براى سوّمين بار سؤ ال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا دَه بار تكرار كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت ، سپس او را فزونى سؤ ال ها شرمنده شد و عرض كرد: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا!
    ((فاطمه عليهماالسّلام فرمود: هر چه مى خواهى سؤ ال كن ، آيا اگر كسى برعهده بگيرد كه بار سنگينى را از محل بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه ، حضرت فرمود: هر سؤ الى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى گويم ، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملو از لؤ لؤ ، پاداش من خواهد بود، به طريق اوّلى چنين بارى بر من سنگين نخواهد بود)).(174)
    اين حوصله عجيب و آن برخورد محبّت آميز و آن تشبيه زيبا براى برطرف كردن شرمندگى سؤ ال كننده از كثرت سؤ ال ، هر كدام نمونه جالبى است كه از خوش خلقى پيشوايان بزرگ كه سزاوار است براى همه درس عبرت باشد، و در طريق ارشاد مردم از آن الهام بگيرند.
    4- در حديث معروفى از برخورد امام حسن مجتبى عليه السّلام با مردم ، مى خوانيم كه روزى يك مرد شامى امام را (در كوچه هاى مدينه ) ديد كه سوار بر مركب است .
    شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت ، هنگامى كه از لعن و ناسزاها فراغت حاصل كرد، امام روبه او كرد سلام فرمود و در چهره او خنديد فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى ، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى ، به تو مى دهيم ، اگر راهنمائى بخواهى تو را راهنمائى مى كنيم ، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذاريم ، اگر گرسنه اى سيرت مى كنيم ، و اگر برهنه اى لباس در اندامت مى پوشانيم ، اگر نيازمندى بى نيازت مى كنيم ، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهيم (خلاصه ) هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنيم . و اگر دعوت ما را بپزيرى و به خانه ما بيائى و ميهمان ما باشى ، تا موقع حركت از تو پذيرائى مى كنيم ، ما محل وسيعى داريم و امكانات فراوان و مال بسيار (پذيرائى از تو به هر مقدار، براى ما مشكلى ايجاد نمى كند).
    هنگامى كه آن مرد اين سخن محبّت آميز را (در برابر سخنان ركيكى كه گفته بود) شنيد گريه كرد (و به كلّى منقلب و دگرگون شد) و گفت : گواهى مى دهم كه تو خليفة اللّه در زمين هستى ، خدا آگاه تر است كه نبوّت (و امامت ) را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد ما بودى ، و اكنون محبوبترين بندگان خدا در نظر من هستى ، اين را گفت و به خانه امام حسن عليه السّلام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود. و از معتقدان به محبت آنها شد.(175)
    5- در كتاب ((تحف العقول )) آمده است كه پير مردى از انصار خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و حاجتى داشت . امام فرمود: ((آبروى خود را حفظ كن از اين كه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى ، حاجتت را در كاغذى بنويس ‍ و به من دِه من كار خود را انجام مى دهم )).
    او در نامه اى نوشت : ((اى اباعبداللّه ! فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه به من مهلت دهد تا توانايى پيدا كنم )). هنگامى كه امام حسين عليه السّلام نامه او را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: ((پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى (از هر بى سروپايى تقاضا نكن بلكه ) از يكى از سه كس تقاضا كن ؛ يا فرد دين دار، يا صاحب شخصيّت ، يا بزرگ زاده اى ، امّا دين دار دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و امّا انسان با شخصيّت به خاطر شخصيّتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و امّا بزرگ زاده مى داند تو بى جهت از او خواهش نكرده اى ، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاظاى تو را بى جواب نمى گذارد)).(176)
    6- در حالات امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((مردى از دشمنان كينه توز اهل بيت عليه السّلام نزد امام آمد او را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب او چيزى نفرمود، چون آن مرد از نزد حضرت رفت ، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بيائيد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت فرمود، در حالى كه آيه شريفه ((و الكاظمين الغيظ و العافّين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين )) را مى خواند)).
    روايت كننده اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به درِ خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوئيد: على بن الحسين است . هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده مى كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر! تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى ، هرگاه بدى هائى را كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم .(177)
    7- در حالات امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه مردى از اهل شام در مدينه منزل گزيده بود، و غالبا به مجلس آن حضرت مى آمد و مى گفت اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستى به منزل شما نمى آيم ، بلكه در روى زمين ، كسى از شما اهل بيت نزد من مبغوض تر نيست ، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است ، ولى چون تو دارى فضايل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى ، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم .
    امام در پاسخ او مى فرمود: ((لن تخفى على اللّه خافية ؛ چيزى بر خدا پنهان نيست )).
    مدّتى گذشت ، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده و بيماريش شديد است ، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مردم نزد محمد بن على الباقر عليه السّلام برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوئيد كه من چنين وصيتى را كردم . صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيتى كرده است - در حالى كه امام عليه السّلام در مسجد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مشغول تعقيب نماز صبح بود - امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم ، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است ، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت ، و مدتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را كه تصوّر مى كردند مُرده است صدا زد. مرد شامى گفت : ((لبّيك يابن رسول اللّه )). حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد (همان كارى كه امروز با گرمازدگان مى كنند) آنگاه حضرت بازگشت ، چيزى نگذشت كه مرد شامى سلامتى خود را باز يافت ، خدمت امام آمده گفت : عرض خصوصى دارم . حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض ‍ كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجّت خدا بر خلقى ، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است .
    حضرت فرمود: مگر چه شده ؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض ‍ كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از ما درخواست كرده است .(178)
    8- در حديث معروفى در حالات امام ششم و در مقدّمه ((توحيد مفضّل )) مى خوانيم : ((مفضّل )) مى گويد روزى بعد از نماز عصر در روضه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم (ميان مقبره و منبر پيامبر اكرم ) نشسته بودم و در عظمت پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و مواهبى كه خدا به او داده است انديشه مى كردم ، ناگهان چشمم به ((ابن ابى العوجاء)) (يكى از ملحدان معروف آن زمان ) افتاد، كه در ميان جمعى از يارانش نشسته و براى آنها سخن مى گويد به طورى كه من سخنانش را مى شنيدم ، صاحب اين قبر به كمالات زيادى نائل شد، يكى از يارانش گفت : او مرد فيلسوفى بود كه ادّعاى نبوّت عظيمى كرد، و معجزاتى براى مردم آورد، عقل ها را متحيّر ساخت ، هنگامى كه مردم گروه گروه در دين او وارد شدند، او نام خود را در كنار نام خدا قرار داد و در شبانه روز پنج بار در اذان و اقامه نام او را همراه نام خدا مى برد، ((ابن ابى العوجا)) گفت : سخن درباره محمّد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را بگذار كه عقل من درباره او حيران شده ، سخن از اساس ‍ آفرينش بگو كه تصوّر من اين است ، جهان ابدى و ازلى است و خالق و مربّى اى ندارد.
    ((مفضّل )) مى گويد: خشم و غضب ، تمام وجود مرا فراگرفت ، رو به او كردم و گفتم : اى دشمن خدا تو راه اِلحاد و انكار را در پيش گرفتى و خالق متعال را انكار كردى ، خدائى كه آثار قدرت و عظمتش در تمام وجود تو نمايان است .
    ((ابن ابى العوجاء)) گفت : چرا اين گونه سخن مى گوئى اگر از علماى كلام و عقائدى استدلال كن ! اگر دليل قانع كننده اى داشتى ما مى پذيريم ، و اگر از دانشمندان نيستى ما را با تو سخنى نيست ، و اگر از ياران جعفربن محمدالصادق عليه السّلام هستى او هرگز با ما اين چنين سخن نمى گويد، او سخنانى از ما شنيده كه بسيار از آنچه تو شنيده اى تندتر و شديدتر است ، ولى هرگز با درشتى با ما سخن نگفته او آدم عاقل و فهميده و خويشتن دارى است كه هرگز با كسى برخورد تند نمى كند و به درشتى سخن نمى گويد، او با حوصله گوش به سخنان ما فرامى دهد، هنگامى كه سخن ما به پايان رسيد و پنداشتيم او را قانع كرده ايم ، او با منطق قوى و دلائل پُرقدرتى به ما پاسخ مى گويد و راه را بر ما مى بندد، اگر تو از ياران او هستى ، اين گونه با ما سخن بگو.(179)
    اين حديث نشان مى دهد كه امام صادق عليه السّلام حتّى در برابر دشمنان لجوج و نامؤ دّب ، با نرمش سخن مى گفت ، و آنها را شيفته حُسن و خُلق خود مى نمود.
    9- در حالات موسى بن جعفر عليهماالسّلام مى خوانيم ، كه مردى از دودمان خليفه مردم ، در مدينه بود كه امام را بسيار اذيت و آزار مى كرد، و به اميرمؤ منان على عليه السّلام ناسزا مى گفت ، بعضى از ياران امام عرض ‍ كردند اجازه بده او را به قتل برسانيم (و شرّ او را دفع كنيم ).
    امام عليه السّلام با شدت از اين كار منع كرد و پرسيد جايگاه اين دشمن ما كجا است ؟
    عرض كردند در يكى از نواحى اطراف مدينه زراعت مى كند، امام سوار بر مركب شد و به سوى مزرعه او آمد و مشاهده كرد، او در مزرعه است امام با مركب خود وارد مزرعه شد، آن مرد فرياد كشيد چه كار مى كنى ؟ زراعت ما را پايمال نكن . امام اعتنا نكرد و نزد او آمد و با خوش رويى و خنده فرمود چقدر خرج اين مزرعه كرده اى ؟
    عرض كرد: صد دينار، فرمود: چقدر اميددارى از آن بهره بردارى كنى ؟ عرض كرد: علم غيبت ندارم ، فرمود: من مى گويم چقدر اميددارى عائد تو شود، عرض كرد: دويست دينار، امام فرمود: اين سيصد دينار را بگير و زراعت تو مال خودت آن مرد (شديدا تحت تاءثير اين حُسن خُلق و كرامت نفس و محبّت امام واقع شد و) برخاست و سر حضرت را بوسيد، امام بازگشت و به مسجد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمد، ناگهان آن مرد را در مسجد يافت كه در گوشه اى نشسته ، هنگامى كه چشمش به امام افتاد گفت : ((اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته ؛ خدا آگاه تر است كه نبوّت (و امامت ) را در كجا قرار دهد)).
    يارانش به او گفتند داستانت چيست ؟ تو قبلا حرف هايى برخلاف اين مى زدى ، او با يارانش به تندى سخن گفت و آنها را نهى كرد و پيوسته به امام دعا مى كرد، امام به اصحاب خود كه قبلا اراده كُشتن او را داشتند فرمود: ((كداميك از اين دو بهتر بود، كارى را كه شما قصد داشتيد، يا كارى كه من قصد داشتم )).(180)
    10- در حالات امام على بن موسى الرضا عليه السّلام و برخورد محبّت آميز او با مردم چنين آمده است : يكى از ياران او مى گويد: من در خدمتش در مجلسى بودم در حالى كه گروه زيادى از مردم اجتماع كرده بودند و از مسائل حلال و حرام سؤ ال مى كردند، ناگهان مردى قدبلند و گندمگون بر او وارد شد و سلام كرد و گفت من يكى از دوستان شما، و از دوستان پدران و اجدادتان هستم ، من از حج مى آيم ، زاد و توشه خود را از دست داده ام و چيزى كه مرا به مقصدم برساند ندارم اگر صلاح بدانيد مبلغى به من بدهيد و مرا به شهر خود برسانيد، خداوند به من نعمت داده هنگامى كه به شهرم رسيدم آنچه را كه به من عطا فرموديد آن را از طرف شما انفاق مى كنم ، چون من نياز به صدقه ندارم . فرمود بنشين خدا رحمتت كند سپس رو به مردم كرد و با آنها سخن مى گفت (و سؤ الاتشان را جواب مى داد) تا پراكنده شدند و من با دو نفر ديگر در خدمتش بوديم ، فرمود: اجازه بدهيد من به اندرون خانه بروم ، برخاست و داخل اتاق خود شد، سپس برگشت و دست خود را از بالاى در بيرون آورد و صدا زد اين مرد خراسانى كجاست ؟ فرمود: اين دويست دينار را بگير و براى هزينه سفرت از آن بهره بردارى كن و به آن تبرّك بجوى و چيزى از طرف من انفاق نكن . و هم اكنون برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم . هنگامى كه مرد خراسانى رفت ، امام بيرون آمد، يكى از حاضران عرض كرد، فدايت شوم محبّت زيادى درباره اين مرد كرديد، چرا خود را از آن پنهان نموديد؟ فرمود: مى ترسيدم آثار ذلّت سؤ ال ، در صورت او ببينم (مى خواستم شرمنده نشود).(181)
    11- در حالات امام جواد محمد بن على عليهماالسّلام آمده است كه يكى از يارانش مى گويد: خدمت آن حضرت بودم ، گوسفندى از يكى از كنيزان آن حضرت گم شده بود، يكى از همسايه ها را گرفته بودند و كشان كشان خدمتش آوردند و مى گفتند تو گوسفند ما را سرقت كرده اى . امام فرمود: دست از همسايگان ما برداريد، آنها گوسفند شما را سرقت نكرده اند، گوسفند شما در خانه فلان كس است برويد و آن را از خانه او بياوريد، آنها رفتند و گوسفند را در خانه او ديدند و صاحب خانه را گرفتند و زدند و لباسش را پاره كردند، در حالى كه او سوگند ياد مى كرد كه گوسفند را سرقت نكرده است . سرانجام او را نزد حضرت آوردند. امام فرمود: واى بر شما به اين مرد ستم كرده ايد، گوسفند بدون اطلاع او وارد خانه اش شده است سپس امام دستور داد در برابر پاره كردن لباس او و كتك زدن چيزى به او بدهند (و او را راضى كنند و با محبّت بازگردانند، و آنها چنين كردند).(182)
    12- در حالات امام هادى عليه السّلام مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت به نام ((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد در تنگناى شديدى واقع شدم و به خدمت امام هادى عليه السّلام رفتم ، تا به او شكايت كنم ، پيش از آنكه من سخن آغاز كنم ، امام فرمود: اى ((ابوهاشم )) كدام يك از نعمت هاى الهى را مى خواهى شُكر آن را ادا كنى ؟ ابوهاشم مى گويد: من از اين سخن ناراحت شدم و سكوت كردم و ندانستم چه در پاسخ بگويم . امام خودش ادامه داد و فرمود خداوند ايمان را به تو روزى كرد، و بدن تو را به وسيله آن بر آتش دوزخ حرام نمود، خداوند سلامت و تندرستى به تو داد و تو را براطاعتش يارى كرد، خداوند قناعت به تو روزى داد تا در پيش مردم بى ارزش نشوى .
    اى ابوهاشم ! من ابتدا به سخن كردم براى اين كه گمان كردم مى خواهى شكايتى از كسى كه اين نعمت ها را به تو ارزانى داشته است نزد من مطرح كنى ، و من دستور دادم يكصد دينار به تو بدهند، آن را بگير (و مشكل خود را با آن مرتفع كن ).(183)
    اين بزرگوارى و حُسن برخورد سبب شد كه او راضى و خشنود، بى آنكه طرح شكايتى از زندگى خود كند، از خدمت امام باز گردد.
    13- مرحوم ((كلينى )) در جلد اوّل ((اصول كافى )) درباره حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت را در نزد شخصى به نام ((على بن نارمش )) كه از دشمن ترين مردم نسبت به آل ابى طالب بود (از سوى بنى عباس ) حبس كرده بودند و به آن مرد دستور داده شده بود كه هر چه مى توانى بر آن حضرت سخت بگير و آزار و شكنجه كن ! ولى يك روز بيشتر نگذشته بود كه آن مرد (ناصبى خشن ) چنان در برابر امام نرم شد كه صورت بر پاى مباركش مى گذارد و به عنوان احترام و بزرگداشت چشم به زيرمى انداخت و نگاه به حضرت نمى كرد. هنگامى كه از نزد امام بيرون آمد به كلّى دگرگون شده بود و سخت به امام اعتقاد پيدا كرده و بهترين سخنان را درباره حضرت مى گفت (184) اين نشان مى دهد كه رفتار امام از نظر عبادت و اطاعت و حُسن خُلق و حُسن رفتار به قدرى عالى بوده كه در اين مدت كوتاه ، سرسخت ترين دشمنان را به بهترين دوستان مبدّل ساخت .
    14- درباره حضرت مهدى ولى عصر عليه السّلام ارواحنافداه ، و حُسن خُلق و برخورد مملو از لطف و عنايتش به افرادى كه به محضرش رسيده اند سخن بسيار است ، از جمله مرحوم ((محدث نورى )) در كتاب ((جنّة الماءوى )) از يكى از علماى معتمد نجف اشرف نقل مى كند كه در نجف اشرف مرد با ايمان و مخلصى بود به نام ((شيخ محمد))، او گرفتار ناراحتى شديد سينه بود به گونه اى كه همراه سرفه ، اخلاط خون آلود از سينه او خارج مى شد، و در نهايت تنگدستى مى زيست ، و غالبا به اطراف نجف براى تحصيل روزى مى رفت ، امّا به قدر كافى چيزى عايد او نمى شد، در عين حال سخت علاقه مند بود كه با دخترى از اهل نجف ازدواج كند، و هر زمان خواستگارى مى رفت با جواب منفى رو به رو مى شد، زيرا فقير و فاقد امكانات بود، ((هنگامى كه فقير و بيمارى و نوميدى از ازدواج با آن دختر، او را تحت فشار قرار داد، تصميم گرفت به آنچه در ميان اهل نجف معروف بود كه براى حل مشكل ، چهار شب چهار شنبه به ((مسجد كوفه )) بروند و به ذيل عنايت ولى عصر (عج ) متوسّل شوند تا به ديدار آن امام بزرگوار نايل گردند و به مقصود خود برسند))، عمل كند.
    اين كار را شروع كرد و پى در پى شب هاى چهارشنبه به مسجد كوفه مى رفت تا شب آخر فرارسيد، شبى بود زمستانى و تاريك و تواءم با بادهاى سخت و كمى باران .
    او مى گويد آن شب من بر سكويى كه نزديك در مسجد بود نشسته بودم و نمى توانستم وارد مسجد شوم ، زيرا از اين مى ترسيدم كه مسجد به خاطر خون ريزى سينه ام آلوده شود. هوا سرد بود و پوششى در برابر سرما نداشتم ،
    انبوه شديدى بر من سنگينى مى كرد و دنيا در نظرم تيره و تار شده بود، پيش ‍ خود فكر مى كردم ، شبها يكى پس از ديگرى گذشت و با اين همه رنج و زحمت و مشقت و خوف ، در اين چهل شب به جايى نرسيدم ، در حالى كه ياءس و نوميدى تمام وجود مرا فراگرفته بود، احدى در مسجد حضور نداشت ، من آتشى براى تهيه قهوه برافروخته بودم كه به آن عادت داشتم ترك كنم ، و قهوه اى كه با من بود بسيار كم بود، ناگهان ديدم مردى از طرف در به سوى من آمد، همين كه چشمم به او افتاد، پيش خود گفتم : اين يكى از عرب هاى باديه نشين اطراف مسجد است و آمده است كه از قهوه من بنوشد، و در اين شب تاريك بى قهوه بمانم .
    در همين حال كه در انديشه بودم ، آن مرد نزد من آمد، و با نام مرا مخاطب ساخت سلام كرد و در برابر من نشست ، تعجّب كردم ، چگونه نام مرامى داند گفتم شايد از يكى از قبايل اطراف نجف باشد كه من گاهى براى گرفتن كمك به سراغ آنها مى روم ، سؤ ال كردم آيا شما از فلان طايفه ايد؟ گفت : نه ، قبيله ديگرى را نام بردم گفت : نه ، و هر چه گفتم جواب منفى داد، من عصبانى شدم و به عنوان استهزاء گفته شما از قبيله طُرى طِره هستيد (طرى طره لفظ بى معنايى بود) آن بزرگوار اين سخن را كه شنيد تبسّم كرد، و خشمگين نشد، فرمود: ايرادى ندارد بگو ببينم براى چه به اينجا آمده اى ؟ گفتم به تو چه مربوط است كه در اين كارها دخالت مى كنى ؟
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #80
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    فرمود: ضررى ندارد، اگر براى من بازگو كنى ! من از حُسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرورفتم و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبّتم افزوده مى شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم ، آماده كردم و به او تعارف نمودم ، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن استفاده نمى كنم ، يك فنجان قهوه براى او ريختم ، از من گرفت ، مقدار كمى از آن نوشيد و بقيه را به من داد و گفت : بقيه را بنوش !، لحظه به لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم : برادر! خداوند در اين شب تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى ! سپس شرح حال خود را براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم ، و گفتم كه براى حل آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت برخود هموار كردم ، فرمود: امّا سينه تو خوب شد، و در آينده نزديك آن دختر به ازدواج تو برمى آيد ولى فقر تو تا پايان عمر برطرف نخواهد شد. من توجّه نداشتم كه او چه مى گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت ، و بعد از ماجراى عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملا سالم است و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند.(185)
    آنچه در بالا آمد گوشه اى از سيره پيشوايان بزرگ اسلام عليهم السّلام و تجلياتى از حُسن و خُلق آنها دربرخورد با دوست و دشمن بود، اين نمونه ها نشان مى دهد كه آن بزرگواران تا چه حد در اين زمينه تاءكيد و اصرار داشتند كه همه دربرخوردهاى خود نهايت حُسن خُلق را رفتار كنند. و آنچه را قرآن مجيد درباره پيغمبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرموده ، عملا نشان دهند. آرى دعوت آنها به حُسن خُلق تنها با زبان روايات نبود، بلكه با عمل عالى ترين پيام را به ما دادند.
    سوء خلق و آثار آن
    نقطه مقابل حُسن خُلق ، سوءخلق است كه مى توان آن را به بدزبانى و خشونت تفسير كرد.
    افراد بداخلاق و داراى سوءخلق ، بلاى عظيمى براى خود و خانواده و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند محسوب مى شوند.
    سوءخلق از مهمترين عوامل نفرت و انزجار و پراكندگى است و كسانى كه به اين درد بزرگ مبتلا هستند، غالبا در جامعه منزوى مى شوند، و مردم با آنها قطع رابطه مى كنند، و اگر به خاطر الزام هاى اجتماعى يا پُست يا مقامشان مجبور به مراوده با آنها باشند، در دل بر آنها نفرين مى فرستند، و تا بتوانند از آنها مى گريزند.
    هرگاه اين بيمارى اخلاقى در عالمان دينى و خادمان مذهب پيدا شود، خطر بسيار بزرگى به دنبال دارد و آن اين كه سبب بدبينى و سوءظن مردم به اصل مذهب و فرار آنها از دين خواهد شد. و اين گناهى است بسيار بزرگ كه چيزى نمى تواند آن را جبران كند.
    به همين دليل در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره سوءخلق ديده مى شود، تعبيراتى بسيار تكان دهنده و گاه وحشت زا، كه گلچينى از آن را در ذيل ، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم :
    1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((ايّاكم و سوء الخُلق فانّ سوء الخُلق فى النّار لامحالة ؛ از سوءخلق بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام آتش است )) (و صاحب خود را نيز به آتش دوزخ گرفتار مى كند).(186)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : سوءخلق گناهى است كه توبه ندارد. و فرمود: ((اءبى اللّه لصاحب الخُلق السّيّى بالتّوبة ؛ خداوند از پذيرش توبه افراد بداخلاق ابا دارد)) عرض كردند: يا رسول اللّه ! چرا و چگونه ؟
    فرمود: ((لانّه اذا تاب من ذنب وقع فى اءعظم من الذّنب الّذى تاب منه ؛ زيرا هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى واقع مى شود)).(187)
    ممكن است منظور از اين سخن اين باشد كه افراد بداخلاق ، هنگامى كه در موردى توبه مى كنند، در حالى كه بداخلاقى از وجود آنها ريشه كن نشده ، عقده آن را در جاى ديگر و به صورت شديدتر باز مى كنند، و به همين دليل هرگز موفق به توبه كامل نمى شوند، مگر اين كه اين رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازند.
    3- حضرت على عليه السّلام سوءخلق را بدترين مصيبت شمرده و مى فرمايد: ((اءشدّ المصائب سوء الخلق ؛ شديدترين مصيبت ها سوءخلق است )).(188)
    چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.
    4- و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: ((لا وحشة اءوحش من سوء الخُلق ؛ وحشتى بدتر از سوءخلق نيست )).(189)
    دليل آن روشن است ، زيرا انسان را در تنهايى عجيبى فرومى برد.
    5- به همين دليل در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لا عيش لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق زندگى ندارد)).(190) چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.
    6- شبيه اين تعبير امّا با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((لاسودد لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق در جامعه ، بزرگى و آقايى پيدا نمى كند)).(191)
    دليل آن هم روشن است زيرا نخستين شرط بزرگى و آقايى جاذبه اخلاقى و مهر و محبّت و ادب است ، و آن كس كه اين سرمايه را ندارد، به آن نخواهد رسيد.
    7- و نيز از همان حضرت حديث گوياى ديگرى در اين زمينه آمده است ، مى فرمايد: ((المؤ من ليّن الاءريكة ، سهل الخليقة ، الكافر شرس الخليقة سيّى الطّريقة ؛ مؤ من نرم و انعطاف پذير و خوش خلق است ، و كافر بداخلاق و بد روش است )).(192)
    و به اين ترتيب حُسن خُلق ، يكى از نشانه هاى ايمان ، و سوءخلق يكى از نشانه هاى كفر مى باشد.
    درمان سوءخلق
    آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از طولانى شدن سخن ، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواه مى دهد كه سوءخلق يكى از بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگى را تيره و تار و شهد حيات را در كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.
    بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند بهره گيرند، از جمله اين كه : مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.
    اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش خولقى را - هر چند تصنّعى باشد - پيشه خود ساخت ، تا اين امر به صورت عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوءخلق پيش مى آيد، انسان خودش را از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.
    و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بداخلاق نيستم و داراى حسن خلقم ، اين تلقين تدريجا اثر مى گذارد، و جوانه هاى حُسن خُلق بر شاخسار وجودش نمايان مى شود، و آثار سوءخلق برچيده خواهد شد.
    گاه مى شود كه سوءخلق ، بر اثر گرسنگى ، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت ، و از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.
    و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.
    بداخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت .
    مزاج و شوخى
    در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق ، بحث هاى گسترده اى در زمينه مزاج و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به اينجا مى رساند كه ((مزاح )) اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز بدى نيست بلكه مى توان آن را بخشى از مساءله حُسن خُلق و گشاده رويى و اخلاق فاضله محسوب داشت ، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه در سخنان جدّى نيست .
    از سيره پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان عليهم السّلام و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملا مزاح را به صورت معتدل در زندگى خود داشتند.
    با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو گروه از فحواى روايات روشن شود.
    1- در حديثى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم كه درباره پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين مى فرمود: ((كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ليسرّ الرّجل من اءصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة ؛ رسول خدا هر گاه يكى از ياران خود را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد)).(193)
    آرى آن حضرت از مزاح براى يك هدف انسانى مطلوب بهره مى گرفت ، و دل هاى غمگين را پُر از سرور مى كرد.
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود: ((كيف مداعبة بعضكم بعضا؛ چگونه شما با يكديگر شوخى مى كنيد))؟
    او پاسخ گفت : بسيار كم .
    امام فرمود: ((فلا تفعلوا فانّ المداعبة من حُسن الخُلق ، و انّك لتدخل بها السّرور على اءخيك و لقد كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يداعب الرّجل يريد اءن يسرّه ؛ اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا مزاح شاخه اى از حُسن خُلق است ، و به وسيله آن شادى در دل برادر مؤ من خود وارد مى كنى و پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم با افرادى شوخى مى كرد، تا آنها را خوشحال كند)).(194)
    3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ما من مؤ من الّا و فيه دعابة ، قلت و ما الدّعابة قال المزاح ؛ هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤ ال كردم دعابه چيست ؟ فرمود: مزاح است )).(195)
    از اين تعبير استفاده مى شود مؤ منان نبايد خشك باشند، و يكى از شاخه هاى حُسن خُلق مزاح هاى حساب شده و تواءم با تقوا است .
    4- از روايات استفاده مى شود كه گاه پيشوايان معصوم عليهم السّلام ديگران را تشويق مى كردند كه در مجلس آنها مزاح كنند و مايه ادخال السّرور گردند. مرحوم ((كلينى )) در كتاب ((كافى )) در حديثى نقل مى كند، كه يك نفر اعرابى بود كه گاه خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى آمد و هديه اى مى آورد، سپس عرض مى كرد: پول هديه ما را محبّت فرمائيد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خنديد. و لذا گاهى كه حضرت اندوهگين مى شد، مى فرمود: اعرابى كجا است اى كاش ‍ مى آمد.(196)
    5- در احاديث ، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله در حديثى داريم كه : زنى به نام ((امّ ايمن )) خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده ، فرمود: همسرت كيست ، همان كسى كه در چشمش سفيدى است . زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست ، فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است ، عرض كرد: ((لا واللّه ؛ نه به خدا سوگند)). فرمود: ((هر كس در چشمانش سفيدى (و سياهى ) است )).(197)
    * * *
    در برابر اين احاديث ، احاديث فراوانى وارد شده كه از مزاح نهى مى كند از جمله :
    1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاكم المزاح فانّه يذهب بماء الوجه و مهابة الرّجال ؛ از مزاح بپرهيزيد كه آبرو و ابهّت انسان را مى برد)).(198)
    2- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اذا اءجببت رجلا فلا تمازحه و لاتماره ؛ هنگامى كه كسى را دوست داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما)).(199)
    3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ايّاكم و المزاح فانّه يجرّ السّخيمة و يورث الضّغينة و هو السّبّ الاءصغر؛ از مزاح بپرهيزيد كه سبب كينه و عداوت است ، و دشنام كوچك محسوب مى شود)).(200)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((لا تمازح فيجترء عليك ؛ مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى شوند)).(201)
    * * *
    بنابراين آنچه در اين روايات كوتاه و پُرمعنى آمده است ، مزاح مى تواند آبرو و شخصيّت انسان را بر باد دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند دشنام تاءثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان گردد.
    از مطالعه اين تعبيرات به خوبى مى توان در يافت كه راه جمع ميان گروه اوّل از روايات كه تشويق به مزاح مى كند و گروه دوّم كه از آن به شدّت نهى مى كند چيست ؟
    توضيح اين كه : مزاح امرى است بسيار پيچيده ، و گاه شوخى ها از جدّى ها جدى تر است ، و به تعبير ديگر، مزاح بسيار ظريف و شكننده است ، و اگر از حساب و كتاب خارج شود، آثار آن بسيار ويران گر و مخرّب است .
    اگر مزاح در حدّ اعتدال و صرفا براى ادخال سرور و شادمانى در قلب مؤ من و رفع خستگى ها و اندوه ها باشد، و تمام جهات شرعى در آن رعايت گردد به يقين مطلوب است و مورد رضاى خدا.
    ولى اگر مزاح به قصد انتقام جويى و بردن آبروى اشخاص ، و اعمال كينه توزى است ، مخصوصا در مواردى كه از طريق جدّى ، اين كارها امكان پذير نيست ، و گروهى به شوخى و مزاح براى رسيدن به اهداف شيطانى خود پناه مى برند، بدون شك مبغوض و منفور، و گاه از دشنام هم بدتر است .
    همچنين اگر در مزاح از كلمات ركيك و سخنان سبك و كودكانه استفاده شود بى شك سبب آبروريزى و از بين بردن شخصيّت انسان است .
    و نيز اگر مزاح در برابر كسانى كه ظرفيت آن را ندارند و حريم شخصيّت اشخاص را نمى شناسند انجام گيرد، اى بسا راه را براى جرئت و جسارت آنها باز مى كند و آنها نيز هر چه بخواهند مى گويند.
    اين گونه مزاح ها، نه تنها مطلوب نيست ، بلكه گاهى در سلك گناهان كبيره قرار مى گيرد.
    راهيان راه حق و سالكان الى اللّه و طالبان تهذيب نفس بايد در مورد مزاح به هوش باشند، نه آن را از زندگى حذف كنند، و به صورت انسانى عبوس و خشك و فاقد احساس و محبّت در آيند، و نه به وسيله آن آلوده گناهان يا اعمال منافى مروّت گردند، و بسيار ديده ايم كه افرادِ ظاهرا متدين گاهى در جلسات خود به عنوان مزاح و شوخى سخنانى مى گويند يا حكايتى نقل مى كنند كه گاه غيبت يا تهمت و يا اشاعه فحشاء، و يا سبب ريختن آبروى مسلمانان مى گردد.
    از اين گذشته مزاح هر چند هيچ مطلب خلافى در آن نباشد اگر زياد شود غالبا آثار منفى دارد، و به گفته بعضى از بزرگان : ((المزاح فى الكلام كالملح فى الطّعام ؛ مزاح در سخن مانند نمك در غذاست (كه اگر از حد بگذرد شور، و اگر كم باشد بى نمك مى شود))).
    اضافه بر كسانى كه زياد شوخى مى كنند سخنان جدّى آنها از ارزش مى افتد، و مردم سخنان آنان را به عنوان جدّى قبول نمى كنند، چنانكه در حديث اميرمؤ منان على عليه السّلام وارد شده است ((من كثر هزله بطل جّده ؛ كسى كه شوخى اش زياد شود، جدّى اش باطل مى شود)).(202)
    اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه گاه مزاح ها، اهداف جدّى را تعقيب مى كند، اگر اين هدف هاى جدّى ، مسايل تربيتى و سازنده باشد بسيار خوب است ، مثلا از طريق شوخى به كسى فهمانده شود كه بايد در امور دينى و اخلاقى كوشا باشد، اين كار بسيار خوبى است ، ولى اگر هدفهاى جدّى نهفته در مزاح مسايل تخريبى و مفسده انگيز و انتقام جويى و مانند آن باشد، بسيار زشت و ناجوانمردانه است كه انسان در لباس مزاح آبروى افراد را ببرد و بر شخصيّت آنها ضربه وارد كند.
    َََ
    6: امانت و خيانت
    اشاره :
    امانت از مهمترين فضايل اخلاقى و ارزشهاى اسلامى و انسانى است كه با تاءكيد فراوان در قرآن و احاديث از آن ياد شده است و علماى اخلاق و سالكان الى اللّه اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائلند، و به عكس خيانت از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين رذايل اخلاقى است .
    امانت سرمايه اصلى جامعه انسانى و سبب پيوند مردم با يكديگر و نظم معاش و معاد آنها است ، در حالى كه خيانت آتش سوزانى است كه همه پيوندها را از ميان مى برد، و سبب هرج و مرج جامعه و فقر و ضعف و بدبختى است . امانت از صفاتى است كه هم در رابطه خلق با خالق و هم انسانها نسبت به يكديگر و هم انسان نسبت به خودش و هم نسبت به محيطزيست او صادق است . كتاب هاى آسمانى و آيين هاى الهى امانت هاى خدا در نزد مردم است .
    نعمت هاى معنوى و مادّى كه خداوند در جسم و جان انسان آفريده هم امانت هاى او هستند.
    اموال و ثروت هاى مردم و پُست ها و مقام هاى اجتماعى ، امانت هايى است كه مردم ماءموريت به حفظ آنها هستند.
    فرزندان در دست پدر و مادر، و شاگردان در نزد معلّمان همه امانت هاى الهى محسوب مى شوند.
    آب و خاك و هوا و آنچه خداوند براى زندگى و حيات بشر در جهان طبيعت آفريده هر كدام امانتى گرانبها در دست انسان ها است ، كه خيانت نسبت به آنها گناه بزرگى است .
    با توجّه به وسعت مفهوم ((امانت )) و ((خيانت )) و گسترش دامنه آن در ابعاد مختلف اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى بيش از پيش آشكار مى شود.
    با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و به كلام الهى در زمينه امانت و خيانت گوش جان فرامى دهيم .
    در قرآن مجيد امانت به صورت مفرد يا جمع بارها تكرار شده .
    و در مورد شش نفر از پيامبران بزرگ الهى جمله ((انّى لكم رسول اءمين )) ((من براى شما فرستاده امينى هستم )) در آيات قرآن درباره نوح عليه السّلام (شعراء - 107) و هود (شعراء - 125) و صالح (شعراء - 143) و لوط (شعراء - 162) و شعيب (شعراء - 178) و موسى (دخان - 18) ديده مى شود، كه نشانه واضحى از اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى است كه در كنار امر رسالت قرارگرفته ، و بدون آن هرگز اعتماد امّت ها به رسولان جلب نمى شود.
    از اين گذشته آيات متعدّدى در سوره هاى مختلف پيرامون اهمّيّت امانت و لزوم رعايت كردن آن ديده مى شود كه ذيلا به سراغ تفسير آنها مى رويم .
    1- والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون . (مؤ منون - 8، معارج - 32)
    2- انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به انّ اللّه كان سميعا بصيرا. (نساء - 58)
    3- يا اءيّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرّسول و تخونوا اءماناتكم و اءنتم تعلمون . (انفال - 27)
    4- ...فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ دّ الّذى اؤ تمن اءمانته و ليتّق اللّه ربّه .... (بقره - 283)
    5- انّا عرضنا الاءمانة على السّماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اشفقن منها و حملها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا. (احزاب - 72)
    ترجمه :
    1- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
    2- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امنتها را به صاحبانش بدهيد! و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد! خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد خداوند شنوا و بيناست .
    3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانت خود خيانت روامداريد در حالى كه مى دانيد.
    4-... و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان چيزى از ديگرى گرفته ) امانت (و بِدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدائى كه پروردگار او است پروا كند....
    5- ما امانت (تعهد، تكليف ، و ولايت الهيه ) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!).
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه اوصاف برجسته مؤ منان راستين ، ضمن بشارت دادن آنها به فلاح و رستگارى بيان شده است ، و بعد از بيان اهمّيّت نماز و اعراض از لغو و بيهودگى و پرداختن زكات و پرهيز از هر گونه انحراف جنسى در پنجمين و ششمين توصيف اشاره به مساءله حفظ امانت و پاى بندى به عهد و پيمان كرده مى فرمايد: ((مؤ منان كسانى هستند كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند)).
    (والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون ).
    همين تعبير در سوره معارج آيه 32 ضمن اوصاف انسان هاى شايسته بيان شده است و در آنجا نيز بر اهمّيّت امانت و وفاى به عهد تكيه شده است .
    قابل توجّه اين كه ((امانت )) در اينجا به صورت جمع ذكر شده كه اشاره به انواع و اقسام امانت است ، و بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه امانت در اين آيه ، تنها شامل امانت هاى مالى نيست ، بلكه شامل امانات معنوى مانند قرآن و آيين خدا و عبادات ، وظائف شرعيه و همچنين شامل نعمت هاى مختلفى كه خداوند به انسان داده است مى شود.
    و از اينجا روشن مى شود كه مؤ منان واقعى و انسان هاى شايسته كسانى هستند كه تمام اين امانت ها را مراعات كنند، و مراقب حفظ همه آنها باشند.
    عطف وفاى به عهد بر حفظ امانت بيانگر اين حقيقت است كه هر دو به يك ريشه باز مى گردند، چرا كه پيمان شكنى نوعى خيانت در عهد و پيمان است و رعايت امانت نوعى وفادارى به عهد و پيمان محسوب مى شود.
    تعبير به ((راعون )) كه از مادّه رعايت است (توجّه داشته باشيد كه اين واژه از ماده ((رعى )) به معنى مراقبت از گوسفندان به هنگام چراگرفته شده است ) نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى بيش از اداى امانت است ، بلكه مراقبت همه جانبه از آن را توصيه مى كند.
    بديهى است امانت گاهى جنبه فردى دارد و به دست يك شخص سپرده مى شود (مانند يك امانت مالى كه انسانى به انسان ديگر مى دهد) و گاه جنبه گروهى دارد مثلا حفظ قرآن و آيينِ خدا و حفظ استدلال كشور اسلامى ، امانت هايى است كه به دست جوامع اسلامى سپرده شده و براى حفظ آن حركت گروهى و دسته جمعى لازم است .
    در دوّمين آيه با صراحت دو دستور بيان شده است ؛ دستورى درباره امانت و دستور ديگرى درباره عدالت ، مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد از روى عدالت داورى كنيد. خداوند پند و اندرزهاى خوب به شما مى دهد. خداوند شنوا و بينا است . (انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به ، انّ اللّه كان سميعا بصيرا).
    با اين كه مساءله حكومت عادلانه و داورى صحيح در ميان مردم جايگاه بسيار والايى دارد، در عين حال پيش از آن دستور به اداى امانات داده شده است كه نشانه اهمّيّت فوق العاده آن است . و ترتيبى كه در آيه اشاره شده شايد به خاطر اين است كه امانت مفهوم عامى دارد كه داورى عادلانه در ميان مردم يكى از مصاديق آن است ، زيرا امانت به مفهوم عام آن تمام مقامات و پُست هاى اجتماعى را كه امانت هاى خدا و امانت هاى مردم ، در دست صاحبان آن مقام ها است شامل مى شود.
    تاءكيدهائى كه در ذيل آيه آمده از يك سو توصيه به امانت و عدالت را پند و اندرزهاى نيك پروردگار مى شمرد، و از سوى ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خدا مراقب اعمال آنها است . اهمّيّت مضاعفى به اين دو موضوع يعنى رعايت امانت و عدالت مى دهد.
    در تفسير كبير فخررازى مى خوانيم كه براى امانت سه شاخه بيان شده است ؛ امانات پروردگار، و امانت هاى مردم و امانات خويشتن . سپس در شرح هر يك از اين ها بحث مشروحى دارد از جمله انجام واجبات و ترك محرمات را جزء امانات الهى مى شمرد، و آنها را به شاخه هاى متعدد، از جمله امانت زبان ، امانت چشم و گوش ذكر مى كند (زبان بايد به گناه گردش ‍ نكند، چشم نگاه خيانت آميز ننمايد و گوش ، گفتار حرام نشنود).
    و امنات هاى مردمى را از قبيل سپرده هايى كه نزد يكديگر دارند و ترك كم فروشى و ترك غيبت و رعايت از ناحيه حكومت ها، و عدم تحريك عوام در تعصب هاى باطل و مانند آن را مى شمرد.
    و امانت انسان را نسبت به خويش اين مى داند كه آنچه را خير دين و دنياى او است برگزيند، و تسليم شهوت و غضب و گناهان ناشى از آنها نشود.(203)
    گسترش مفهوم امانت و شمول آن نسبت به بسيارى از وظايف مهم و نعمت ها در بسيارى از تفاسير از جمله تفسير ((ابوالفتح رازى )) و قرطبى و ((فى ظلال )) و ((مجمع البيان )) و غير اينها مورد تاءكيد واقع شده است .
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/