ثریا هیچ چیز نگفت...فقط از پشت میز بلند شد و بی هیچ حرفی از رستوران خارج شد...نه دنبالش دویدم و نه حتی خواهش کردم تا دم در خانه برسانمش...همان جا پشت میز نشستم و به ظرف نیمه خالی سوپ ثریا خیره شدم و به مهراوه فکر کردم...به صمیمیت ساده و بی الایشش،به خویشاوندی بی تکلف و بی منت اش،به خنده های از ته دلش،به نگاه های صادق و بی حاشیه اش،به دانایی و درایتش،و به خیلی چیزهای دیگرش!برای همین دلم نسوخت که ثریا رفت...اصلا نسوخت...پول میز را حساب کردم و بی تفاوت از جایم بلند شدم و به سمت در خروجی رستوران به راه افتادم.انگار نه انگار با کسی امده بودم،که حالا نبود...انگار نه انگار که کسی بود،که حالا رفته بود...دلم مدت ها بود که خالی شده بود،حتی خالی تر از صندلی ای که حالا پیش رویم خالی بود.
سوار ماشین شدم و مثل آدمی که هیچ نقطه ی اتصالی به دنیای مادی اطرافش ندارد،رفتم شرکت!در را که باز کردم،خانم همتی سرش را بالا کرد و نگاهم کرد.فکر می کردم که قیافه ام مثل هر روز است،اما مثل اینکه نبود...چون چند دقیقه بعد خان مهمتی لیوان به دست،در اتاقم را باز کرد...سرم را از روی کاغذهایی که هنوز دستخط نازنین مهراوه در حاشیه ی ان می رقصید،بلند کردم و مستاصل به در خیره شدم.
خانم همتی،لیوان آب قند را مقابلم گذاشت و گفت:مادرتان زنگ زدند.-اهمیتی ندادم-ادامه داد:مثل اینکه خانواده ی شکوهی بدجوری از دستتان عصبانی اند-باز چیزی نگفتم-لیوان آب قند را به سمتم گرفت و گفت:من می خواهم مطلبی را به شما بگویم،ولی مرددم...مرددم که کار درستی است یا نه؟
لیوان آب قند را از دستش گرفتم و به سمت دهانم بردم...
با تردید گفت:من یک امانتی...دست مهراوه داشتم.دیروز عصر با من تماس گرفت و برای امروز غروب،ساعت 7 ،سر خیابان میر داماد،با من قرار گذاشت...لیوان از دستم افتاد و شکست و تکه هایش پخش زمین شد.
لبخند ملیحی روی لبهای خانم همتی نقش بست.نگاهش را از من دزدید و در حالی که سرش را پایین می انداخت،از اتاق خارج شد...
به ساعت نگاه کردم...ساعت سه و نیم بود.فقط سه ساعت وقت داشتم...سه ساعت وقت،برای کارواش رفتم...حمام کردن و لباس پوشیدن و انجام هر کاری که می شد با آن دل مهراوه را به دست اورد.
کیفم را برداشتم و به سمت در دویدم...خانم همتی که حالا پشت میزش نشسته بود،زیر چشمی از پایین عینک نگاهم کرد...هیجان زده گفتم:من تا اخر عمر مدیونتان هستم...متشکرم...متشکرم!
و از پله های شرکت پایین خزیدم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)