مدير باز نشسته
در آغاز هیچ نبود،
آرزو بود،
و آن آرزو چنان بلند پرواز بود
که ده هزار چیز آفریده شد...
ویکی از آن میان
تو بودی،
و تو خودخواهانه همه بودی...
***
در آغاز هیچ نبود،
تو بودی،
و چنان بخشنده
که هزار آرزو آفریدی...
و من یکی از آن همه،
و عاشقانه همه شدم...
***
و در آغاز هیچ نبود،
تو بودی و من
و هزاران آرزو...
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
مدير باز نشسته
نمیدانم چه فرقی بود،میان دستان من با تو......ستاره می چیدیم،شب هنگام،بر بام کاهگلی؛خفته...سبد تو می درخشیدومنخجل از خلوت خویش...چشم به آسمان،دیده می بستیم وصبحدمان،من شوق زده...سبدم پر از ستاره بود...و می بالیدم...به دوستی دیرینه امبا آسمان...بی خبر ازبخشش سحرگاهی تو......از دستان من تا توچقدر فاصله بود...
مدير باز نشسته
آيا هنوز عاشقم هستي،آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند؟...آيا هنوز هم به ياد مي آوريدختر جواني راكه برديچون عروستدر يك روز بارانيدر پاييز...آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاريچون شب پيوندمان.يا ،از ياد خواهي برداولين روز ديدارمان رادر تابستانهنگامي كه رزها شكوفه داده بودند،و پرندگان مي خواندند...آيا باز هم نواي خوش خنده هايمانگوشت را مي نوازد...آيا هنوز هم به ياد داريهمه سالهاي شادي راكه در كنار هم سپري كرديم......روشن بدار برايمقلبت راتا هميشه...
مدير باز نشسته
آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دريايي
وز سکوت ظلمت شبهاي تنهايي
و هنگامي که بي او جان من چون موجي از اندوه ميشد
قطره اشکي دواي درد من بود
اين زمان آن اشک هم پايان گرفته
وان دواي درد بي درمان هم
ماتمي ديگر گرفته
آسمان ميگريد امشب
ساز من مينالد امشب
او خبر دارد که ديگر اشک من ماتم گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
مدير باز نشسته
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
کاربر فعال
همه چیز باتـو شروع شد!
اما ...
هیچ چیز بدون تـو، تمام نمی شود
حتی همین دلتنگی های بیهوده من....
کاربر فعال
مهم نیست چقدر میان ما راه ها وجاده ها نشسته اند
هیچ جاده ای توان فاصله انداختن میان ما را ندارد
عشق تنها نزدیکی دنیاست ...
کاربر فعال
آهسته
فتح کرده یی
با چشمهایت
هرچه داشته ام را
حالا
تمام جهان من
مستعمره ی توست ...
کاربر فعال
هیچ کس باور نمی کند
اما
این قایق کاغذی ما را خواهد برد
به کومه ای دور دست
که پلکش را تنها رو به مِه باز می کند
تا بی آنکه گونه ام گل بیفتد
باز هم بخواهمت...
کاربر فعال
تو را که از دلم
کم می کنم
باقیمانده ...
صفر می شود !
پاسخ با نقل قول
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)