صفحه 8 از 19 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #71
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    وقتی که موعد تو به آخربرسد
    و زمان رنگ خاکستر بر ابروانت بپاشد

    هیچ کس پاسخ آن همه اندوه بی سبب را نخواهد دانست
    و آنقدر تنها خواهی مرد
    که مرگ بر مزارت گریه خواهد کرد..
    چه ساکت روزمرگی را مرور می کنی
    و با چه اشتیاقی ثانیه ها را می کشی
    دیر نخواهد بود ..

  2. #72
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    یادت میاد برف می آومد دل منم گرفته بود
    صدات زدم رفته بودی مه تو دلم نشسته بود
    صدای خنده های تو توی سکوت سرد شهر
    منو به آسمون میبرد ولی عزیزم رفته بود
    نشسته بودیم زیر برف درسته که از هم جدا
    ولی تو می دونی خدا که دستای ما بسته بود
    دلم شکسته سخت سخت کجا میدونی چی گذشت
    کاش دل زخمی منو خدا با اشک نشسته بود
    داره بهار از راه میاد دنیای عاشقا چه شاد
    من اون زمستون میخوام اگر چه قلبم خسته بود
    تورو دوست دارم هنوز تو لحظه هام شب یا که روز
    کجا تو سر نوشت من خدا تورو نوشته بود
    گاهی سری به من بزن تو لحظه های طعنه زن
    یادت نره یه ساده ای چشات به جونش بسته بود

  3. #73
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    ه "کاش" ها که می رسم دلم شکسته می شود
    و داستان غصه ای ز غم نوشته می شود
    به "کاش"ها که می رسم خدا غریبه می شود
    پَر نگاه عاشقم دوباره بسته می شود
    شبی پری ای کوچکی ز آسمان من پرید
    نصیب بخت تار من کجا فرشته می شود؟
    ز گریه های" های های "نمانده سو به چشم من
    چه حیف رشته ی نگاه کمی گسسته می شود
    تو می روی و من براه همیشه گریه می کنم
    و سهم ساده ی دلم ز تو گرفته می شود
    تو نیستی و نم نم نگاه خیس خورده ام
    ز سیل تند غصه ها به مرگ رسته می شود
    نگاه کن به جای تو چه غربتی نشسته است
    وریسمان عمر من چگونه رشته می شود


  4. #74
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    شاید از باد بپرسم روزی
    که چرا هستی من بسته به چشمان تو بود؟
    که چرا دیدن چشمان تو در هاله ی غم
    یا دمی بی تو سفر کردن من
    در نگاه من و دل تلخ ترین حادثه بود؟
    یا چرا هیچ کسی مثل تو"آن خوب" نبود؟
    پری کوچک دریاهایم ! ای حقیقی تر از اندیشه و رویاهایم!
    هیچ کس مثل تو رویا هیچ کس مثل تو تنها
    هیچ کس مثل تو شیرین هیچ کس مثل تو معنا
    پا به محراب دل کافر و بی نور نذاشت
    شاید از خویش بپرسم روزی
    که چرا آن پری کوچک دریا هایم
    بی صدا آمد و لرزید دل و بعد دگر هیچ نبود...

  5. #75
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دم تکیه بر باد چون برگی در مسیر شب
    گم شدم در کوچه های بی نامی
    اندوه توشه ام
    آبم مشَک اشک
    کلامم بغضی بی آرامش
    گامهایم لرزان و خسته
    می دانی من از دور دست می آیم
    دور دور...
    از انتهای تنهایی و از اوج هراس
    زدم تکیه بر باد، مرداب
    چنان نیلوفری نورس
    با شب پیوندی جاودانه بستم
    با زنجیر با زندان نیز
    و هنوز خورشید خسته بود که من از خیر نور گذشتم
    قدم در راه گذاشتم

  6. #76
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دعاکن نمیرم در این وحشت خانمان سوز
    از این ترس از چشمهایت جدایی
    از این خستگی، تشنگی، آشنایی
    دعا کن برایم
    که من دست از آسمان شسته ام باز
    که می سوزد از خشم و آتش وجودم
    ز اندوه های ناتمام و غم بی پناهی
    دعا کن برایم
    خدا را بیابم
    خدایی که گم کردمش در تب شک
    کجا؟؟؟
    در پس کوچه های "کجایی؟ کجایی؟"
    دعاکن نمیرم
    زحسرت ز فریاد
    و شاید بمانم شبی دیگر اینجا
    جدا از سیاهی تباهی
    دعاکن نمیرم
    و یک بار دیگر ببینم
    که چشمان نازت پر از آشنایی
    به من خیره مانده است
    دعاکن نمیرم
    اگر دستهایت ز من دور مانده است
    خدا هم در این بیقراری
    کمی تار و بی نور مانده است
    دعا کن برایم
    که تنها تر از آسمانها
    که تنها تر از سنگهای لب ساحل هستم
    دعا کن بمیرم نمانم پس از تو
    که من بی نگاهت شبی باطل هستم
    دعا کن ...دعا

  7. #77
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
    تو را به خاطر عطر نان گرم
    برای برفی که اب می شود دوست می دارم
    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
    تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
    تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
    برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
    لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
    تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
    برای پشت کردن به ارزوهای محال
    به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
    تو را به خاطردود لاله های وحشی
    به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
    برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم
    تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
    تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
    تو برای لبخند تلخ لحظه ها
    پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
    تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
    اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
    تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
    تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
    تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
    برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
    تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
    تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم

    ***********************
    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
    تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
    برای خاطر عطر گستره ی بی کران و برای خاطر عطر نان گرم
    برای خاطر برفی که آب می شود، برای خاطر نخستین گل
    برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
    تورا برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
    تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.

    جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود خویشتن را بس اندک می بینم.

    بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینم
    میان گذشته و امروز.
    از جدار آینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
    می بایست تا زنده‌گی را لغت به لغت فرا گیرم
    راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.

    تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه‌گی ات که از آن من نیست
    تو را به خاطر سلامت
    به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می دارم
    برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارند
    تو می پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیل نیستی
    تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
    بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

    پل الووار، ترجمه احمد شاملو


  8. #78
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    به تدریج خواهی مرد
    اگر سفر نکنی
    اگر نخوانی
    اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهی
    اگر قدر وجود خودت را ندانی
    به تدریج خواهی مرد
    آنگاه که عزت نفس خود را در خود می کشی
    آنگاه که دست یاری یگران را پس می زنی
    به تدریج خواهی مرد
    آن زمان که برده ی عادات می شوی
    هر روز در یک مسیر گام بر می داری
    اگر دچار روزمرگی شوی
    اگر لباسهای رنگارنگ به تن نکنی
    اگر با غریبه ها سخن نگویی
    به تدریج خواهی مرد
    اگر شور و اشتیاق را در خودت خفه کنی
    یا احساسات سرکش را
    احساساتی که برق چشمانت را بر انگیزند
    و قلبت را به تپش وا می دارند
    به تدریج خواهی مرد
    آنگاه که از کارت،یا عشقت ناراضی هستی زندگی ات را تغییر ندهی
    اگر برای آنچه نهان است زندگی امن خود را به خطر نیاندازی

    اگر در پی رویاهایت نروی
    اگر برای یک بار هم که شده از پندهای عاقلانه نگریزی
    به تدریج خواهی مرد...



  9. #79
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    و کجا می فهمند من تورا در قفس خاطره ها می یابم
    تو ز من پرسیدی
    دوستم می داری ؟
    و چه می دانستی همۀ زندگی من هستی
    دوستت می دارم مثل اندیشۀ شیرین سراب
    مثل مهتاب، شبیه گل یاس، مثل دستان ترک خوردۀ خاک
    یا شبیه شبح نور در آب
    من تو را می بویم
    من تورا می جویم مثل آن شب که همه در پی خوابی بودند
    من تو را می بینم
    جمله ای نیست که من ساده بگریم با آن
    با تو اما هر روز، هر غروب تردید
    در خودم می گریم
    دوستت می دارم ؟
    کاش می دانستی
    تو همه حس رهایی هستی
    حس دلتنگی و آشوب و پریشانی و دیوانگی و خانه خرابی و عطش
    حس مجهول خدایی در خاک
    آسمان تکه ای از وسعت چشمان سیاهت در شب
    باد هم لحظه ای از داغی آهت در من
    کاش باران به تو می گفت که او
    بوی گیسوی تو را می ریزد
    بر دل آتش من
    همه حسرت دیروز و همیشه... در یاد
    با نگاه توهمه رفت به باد
    با زهم می پرسی : دوستم می داری؟
    پاسخت آسان نیست
    تو خدایی در من
    مهربانی نگاه خورشید
    در شب یخزده ی پاییزی
    من چگونه آیا می توانم با اشک از خودم باز بپرسم امشب
    دوستش می دارم؟
    و چه می فهمند انگار... جمله ای ساده همه زندگی من نیست
    "دوستت می دارم" قدر یک لحظۀ دیوانگی من هم نیست...
    جای خالی است جوابت این بار.............
    تو خودت با قلم مژگانت... جوهر اشک من و خون دلم
    جای خالی پر کن ...


  10. #80
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    باور نمی کنی؟
    بی چشمهای تو دنیای من سیاه
    فریاد من سکوت آرامشم تباه
    باور نمی کنی ؟
    هرگز کسی مرا این روح خسته را
    در خود گره نزد، بی حرف بی نگاه

    باور نمی کنی ؟
    با دستهای تو من سبز می شوم
    اشک مرا ببوس ای خوب ،اشتباه
    باور نمی کنی ؟
    اندیشه ی منی ،آرامش منی
    آرامشم بده ای نور ای پناه
    باور نمی کنی ؟
    قرنی است خسته ام و از بغض حادثه
    در خود شکسته ام
    تکرار مرگ من در بی تو بودن است
    بی چشمهای تو تنها کلام آه تنها سلام آه ...
    باور نمی کنی...



صفحه 8 از 19 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/