صفحه 8 از 19 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #71
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    برای آخرین رنج
    ای آخرین رنج
    تنهای تنها می کشیدم انتظارت
    ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت
    دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت
    لرزید جانم از نسیمی سرد و نمنک
    نگاه دستی در من درآویخت
    دانستم این ناخوانده مرگ است
    از سالهای پیش با من آشنا بود
    بسیار او را دیده بودم
    اما نمی دانم کجا بود
    فریاد تلخم در گلو مرد
    با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
    در دشت ها در کوه ها
    در دره های ژرف و خاموش
    بر روی دریا های خون در تیرگی ها
    در خلوت گردابهای سرد و تاریک
    در کام اوهام
    در ساحل متروک دریاهای آرام
    شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
    ای آخرین رنج
    من خفته ام بر سینه خک
    بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند
    کنون تو تنها مانده ای ای آخرین رنج
    برخیز برخیز
    از من بپرهیز
    برخیز از این گور وحشت زا حذر کن
    گر دست تو کوتاه شد از دامن من
    بر روی بال آرزویهایم سفر کن
    با روح بیمارم بیامرز
    بر عشق نکامم بپیوند

  2. #72
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    از خدا صدا نمیرسد
    ای ستاره ها که از جهان دور
    چشمتان به چشم بی فروغ ماست
    نامی از زمین و از بشر شنیده اید
    درمیان آبی زلال آسمان
    موج دود و خون و آتشی ندیده اید
    این غبار محنتی که در دل فضاست
    این دیار وحشتی که در فضا رهاست
    این سرای ظلمتی که آشیان ماست
    در پی تباهی شناست
    گوشتان اگر به ناله من آشناست
    از سفینه ای که می رود به سوی ماه
    از مسافری که میرسد ز گرد را ه
    از زمین فتنه گر حذر کنید
    پای این بشر اگر به آسمان رسد
    روزگارتان چو روزگار ما سیاست
    ای ستاره ای که پیش دیده منی
    باورت نمیشود که در زمین
    هرکجا به هر که میرسی
    خنجری میان پشت خود نهفته است
    پشت هر شکوفه تبسمی
    خار جانگزای حیله ای شکفته است
    آنکه با تو میزند صلای مهر
    جز ب فکر غارت دل تو نیست
    گر چراغ روشنی به راه تست
    چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
    ای ستاره ما سلام مان بهانه است
    عشقمان دروغ جاودانه است
    در زمین زبان حق بریده اند
    حق زبان تازیانه است
    وانکه با تو صادقانه درد دل کند
    های های گریه شبانه است
    ای ستاره بورت نمی شود
    درمیان باغ بی ترانه زمین
    ساقه های سبز آشتی شکسته است
    لاله های سرخ دوستی فسرده است
    غنچه های نورس امید
    لب به خنده وانکرده مرده است
    پرچم بلند سرو راستی
    سر به خک غم سپرده است
    ای ستاره باورت نمیشود
    آن سپیده دم که با صفا و ناز
    در فضای بی کرانه می دمید
    دیگر از زمین رمیده است
    این سپیده ها سپیده نیست
    رنگ چهره زمین پریده است
    آن شقایق شفق که میشکفت
    عصر ها میان موج نور
    دامن از زمین کشیده است
    سرخی و کبودی افق
    قلب مردم به خک و خون تپیده است
    دود و آتش به آسمان رسیده است
    ابرهای روشنی که چون حریر
    بستر عروس ماه بود
    پنبه های داغ های کهنه است
    ای ستاره ای ستاره غریب
    از بشر مگوی و از زمین مپرس
    زیر نعره گلوله های آتشین
    از صفای گونه های آتشین مپرس
    زیر سیلی شکنجه های دردنک
    از زوال چهره های نازنین مپرس
    پیش چشم کودکان بی پناه
    از نگاه مادران شرمگین مپرس
    در جهنمی که از جهان جداست
    در جهنمی که پیش دیده خداست
    از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
    از غریو زنده ها میان شعله ها
    بیش از این مپرس
    بیش از این مپرس
    ای ستاره ای ستاره غریب
    ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
    پس چرا به داد ما نمیرسد
    ما صدای گریه مان به آسمان رسید
    از خدا چرا صدا نمرسد
    بگذریم ازین ترانه های درد
    بگذریم ازین فسانه های تلخ
    بگذر از من ای ستاره شب گذشت
    قصه سیاه مردم زمین
    بسته راه خواب ناز تو
    میگریزد از فغان سرد من
    گوش از ترانه بی نیاز تو
    ای که دست من به دامنت نمی رسد
    اشک من به دامن تو میچکد
    با نسیم دلکش سحر
    چشم خسته تو بسته میشود
    بی تو در حصار این شب سیاه
    عقده های گریه شبانه ام
    بر گلو شکسته میشود
    شب به خیر

  3. #73
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    زندگی نامه فریدون مشیری!!!!!!
    و شاعري است صميمي و صادق که شعرش آينه تمام نماي احوال و صفات اوست.کلام مشيري ، منزه و محترم است. او شاعري است اديب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ مي کند.انديشه هايش انسان دوستانه و نجيب است و براي احساسات و عواطف عاشقانه از لطيف ترين و زيبا ترين واژه ها و تعبيرها سود مي جويد.


    روز شماری فریدون مشیری



    او شاعری است صميمي و صادق که شعرش آينه تمام نماي احوال و صفات اوست.کلام مشيري ، منزه و محترم است. او شاعري است اديب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ مي کند.انديشه هايش انسان دوستانه و نجيب است و براي احساسات و عواطف عاشقانه از لطيف ترين و زيبا ترين واژه ها و تعبيرها سود مي جويد.فريدون مشيري در سي ام شهريور ماه.1304تهران به دنيا آمد. در دوران خردسالي به شعر علاقه داشت و در دوران دبيرستان و سال هاي اول دانشگاه ، دفتري از غزل و مثنوي ترتيب داد. آشنايي با قالب هاي شعرنو، او را از ادامه ي شيوه ي کهن بازداشت، اما راهي ميانه را برگزيد. او شاعري است صميمي و صادق که شعرش آينه تمام نماي احوال و صفات اوست.کلام مشيري ، منزه و محترم است. او شاعري است اديب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ مي کند.انديشه هايش انسان دوستانه و نجيب است و براي احساسات و عواطف عاشقانه از لطيف ترين و زيبا ترين واژه ها و تعبيرها سود مي جويد. مشيري، نه اسير تعصبات سنت گرايان شد، نه مجذوب نوپردازان افراطي . راهي را که او برگزيد، همان حالت ِ نمايان ِ بنيان گذاران شعر نوين ايران بود. به اين معنا که، او شکستن قالبهاي عروضي، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ي بجا و منطقي قافيه را پذيرفته و از لحاظ محتوي و مفهوم هم با نگاهي تازه و نو به طبيعت، اشياء، اشخاص و آميختن آنها با احساس و نازک انديشي هاي خاص خود، به شعرش چهره اي کاملاً مشخص داده بود . استاد برجسته " دکتر عبدالحسين زرين کوب «درباره ي فريدون مشيري گفته است: «با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است که فريدون واژه به واژه با ما حرف مي زند، حرف هايي که مال خود اوست، نه ابهام گرايي رندانه . شعر او سخن شاعري است که دوست ندارد در پناه جبهه ي خاص، مکتب خاص و ديدگاه خاص ، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بي ريا عشق را مي ستايد، انسان را مي ستايد و ايران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»فريدون مشيري در دوران شاعري خود، در هيچ عصري متوقف نشده، شعرش بازتابي است از همه ي مظاهر زندگي و حوادثي که پيرامون او در جهان گذشته و همواره، ستايشگر خوبي و پاکي و زيبايي و بيانگر همه ي احساسات و عواطف انساني بوده و بيش از همه خدمتگزار انسانيت است. فريدون مشيري، سال ها در برخي از مجلات معروف سال هاي گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپيد و سياه قلم زده و همکاريي نزديک با نشريات داشته است.
    او در سال 1333، از دواج کرد و دو فرزند بنام هاي بهار و بابک داشت که هر دو دانشگاه را به پايان رسانده و در کنار آثار او، ثمره زندگي او بودند .کتاب هاي اشعار او بترتيب عبارتند از:
    تشنه توفان، گناه دريا، نايافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشي، مرواريد مهر، آه باران، از ديار آشتي، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگين.
    گزينه هاي اشعار او عبارتند از:
    پرواز با خورشيد، برگزيده ها، گزينه اشعار سه دفتر، دلاويزترين، يک آسمان پرنده، و همچنين برگزيده اي از کتاب اسرار التوحيد به نام يکسان نگريستن.وي در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگي و بر اثر بيماري، چشم از جهان فرو بست.

  4. #74
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دو قطره پنهانی
    شکست و ریخت به خک و به باد داد مرا
    چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
    مرا به خک سپردند و آمدند و گذشت
    تکان نخورد درین بی کرانه آب از آب
    ستاره می تابید
    بنفشه می خندید
    زمین به گرد سر آفتاب می گردید
    همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
    همان هیاهو
    جاری به کوچه و بازار
    همان تکاپو
    آن گیر و دار آن تکرار
    همان زمانه که هرگز نخواست شاد مرا
    نه مهر گفت و نه ماه
    نه شب نه روز
    که این رهگذر که بود و چه شد؟
    نه هیچ دوست
    که این همسفر چه گفت و چه خواست
    ندید یک تن ازین همرهان و همسفران
    که این گسسته
    غباری به چنگ باد هوا است
    تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
    همین تویی تو که شاید
    دو قطره پنهانی
    شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
    سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
    تویی
    همین تو
    که می آوری به یادمرا

  5. #75
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    باور نداشتم که گل آرزوي من
    با دست نازنين تو بر خاک اوفتد
    با اين همه هنوز به جان مي پرستمت
    بالله اگر که عشق چنين پاک اوفتد

    مي بينمت هنوز به ديدار واپسين
    گريان درآمدي که: "فريدون خدا نخواست"
    غافل که من به جز تو خدايي نداشتم
    اما دريغ و درد نگفتي چرا نخواست!

    بيچاره دل، خطاي تو در چشم او نکوست
    گويد به من، هرآنچه که او کرد، خوب کرد
    فرداي ما نيامد و خورشيد آرزو
    تنها سپيده اي زد و آنگه غروب کرد

    بر گور عشق خويش، شباهنگ ماتمم
    داني چرا نواي عزا سر نمي کنم؟
    تو صحبت محبت من باورت نبود،
    من ترک دوستي ز تو باور نمي کنم

    پاداش آن صفاي خدايي که در تو بود،
    اين واپسين ترانه تو را يادگار باد
    در قلب من ماند غم تو، يادگار تو
    هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد

    ديگر ز پا فتاده ام اي ساقي عجل
    لب تشنه ام، بريز به کامم شراب را
    اي آخرين پناه من آغوش باز کن
    تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

  6. #76
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اخرین جرعه ی این جام
    نه به ابر ؛
    نه به اب ؛
    نه به برگ ؛
    نه به اين ابي ارام بلند ؛
    نه به اين خلوت خاموش كبوترها ؛
    من به اين جمله نمي انديشم !

    من نٿس پاك شقايق را در سينه ي كوه ؛
    صحبت چلچله ها را با صبح ؛
    نبض پاينده ي هستي را ؛ در گندمزار ؛
    همه را مي شنوم ؛ مي بينم !
    من به اين جمله نمي انديشم !
    به تو مي انديشم !
    اي سراپا همه خوبي ؛
    تك و تنها به تو مي انديشم !

    همه وقت ؛
    همه جا ؛
    من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم .

    تو بدان اين را
    تنها تو بدان
    تو بيا ؛
    تو بمان با من ؛ تنها تو بمان .
    جاي مهتاب به تاريكي شب ها تو بتاب !
    من ٿداي تو ؛ به جاي همه گل ها تو بخند !
    پاسخ چلچله ها را تو بگو .
    قصه ي ابر هوا را تو بخوان !
    تو بمان با من ؛ تنها تو بمان !

    من همين يك نٿس از جرعه ي جانم باقيست ؛
    اخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش ....

  7. #77
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    صليبم
    صليبم ،
    ميخکوب !
    خون چکد از پيکرم ، محکوم ِ باورهاي خويش .
    بوده ام ديروز هم آگاه ، از فرداي خويش .
    مهرورزي کم گناهي نيست ! مي دانم .
    سزاوارم ، رواست .
    آنچه بر من مي رسد ، زين ناسزاتر هم سزاست
    در گذرگاهي که زور و دشمني فرمانرواست .
    *
    مهرورزي کم گناهي نيست !
    کم گناهي نيست عمري ، عشق را ،
    چون برترين اعجاز ، باور داشتن .
    پرچم اين آرمان پاک را
    در جهان افراشتن .
    پاسخ آن ، اين زمان :
    تن فرو آويخته !
    با ناي ِ بي آواي خويش !
    *
    ساقه ي نيلوفري روييد در مرداب ِ زهر !
    اي همه گل هاي عطر آگين ِ رنگين !
    اين جسارت را ببخشاييد بر او ،
    اين جسارت را ببخشاييد !
    جرم نا بخشودني اين است :
    « ننشستي چرا بر جاي خويش ؟ »
    *
    جاي من بالاي اين دار است با اين تاج ِ خار !
    در گذرگاه ِ شما ،
    اين تاج ، تاج ِ افتخار .
    جاي من، تا ساعتي ديگر ، ازين دنيا جداست ،
    جاي من دور از تباهي هاي دنياي شماست ؛
    اي همه رقصان !
    درون قصر ِ باورهاي خويش !

    « فريدون مشيري

  8. #78
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    در میان برگهای زرد
    تاب مي خورم
    تاب مي خورم
    مي روم به سوي مهر
    مي روم به سوي ماه
    در كجا به دست كيست
    بند گاهواره ام ؟
    برگهاي زرد
    برگهاي زرد
    روي راهي از ازل كشيده تا ابد
    مثل چشم هاي منتظر نگاه ميكنند
    در نگاهشان چگونه بنگرم
    چگونه ننگرم ؟
    از ميانشان چگونه بگذرم
    چگونه نگذرم ؟
    بسته راه چاره ام
    از درون آينه
    چهرهاي شكسته خسته
    بانگ مي زند كه
    وقت رفتن است
    چهره اي شكسته خسته
    از برون جواب مي دهد
    نوبت من است؟
    من در انتظار يك شاياره ام
    حرفهاي خويش را
    از تمام مردم جهان نهفته ام
    با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
    مثل قصه شنيده آه
    نشنود كسي دوباره ام
    اي كه بعد من درون گاهواره ات
    سالهاي سال
    مي روي به سوي مهر
    مي روي به سوي ماه
    يك درنگ
    يك نگاه
    روي راهي از ازل كشيده تا ابد
    در ميان برگهاي زرد
    مي تپد به ياد تو هنوز
    قلب پاره پاره ام

  9. #79
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    کبوتر وآسمان
    بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
    آهنگ اشتياق دلي دردمند را
    شايد كه پيش ازين نپسندي به كار عشق
    آزار اين رميده سر در كمند را
    بگذار سر به سينه من تا بگويمت
    اندوه چيست عشق كدامست غم كجاست
    بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
    عمري است در هواي تو از آشيان جداست
    دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
    خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
    شايد كه جاودانه بماني كنار من
    اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
    تو آسمان آبي آرام و روشني
    من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
    يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
    با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
    بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
    بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
    بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
    خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب

  10. #80
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اگر در كهكشاني دور
    دلي يك لحظه در صد سال
    ياد من كند بي شك
    دل من در تمام لحظه هاي عمر
    به يادش مي تپد پر شور
    من اينك در دل اين كهكشان نور
    اين منظومه هاي مهر
    اين خورشيد هاي بوسه و لبخند
    اين رخسار هاي شاد
    شكوه لطٿتان را با كدامين عمر صدها ساله
    پاسخ مي توانم داد؟؟
    مرا اين دست هاي گرم
    اين جان هاي سرشار از صفا
    يك عمر پرورده ست
    دلم در نور و عطر اين محبت هاي رنگين
    زندگي كرده ست
    نگاه مهرتان جانبخش چون خورشيد
    به روي لحظه هاي من درخشيده ست
    صفاي مهرتان را با سراپاي وجودم
    با تمام تار و پودم
    مي پذيرم - مي برم با خويش
    مرا تا جاودان سرمست خواهد كرد
    بيش از پيش
    صفاي مهرتان همواره بر من مي ٿشاند نور
    اگر از جان من يك ذره ماند در جهان
    در كهكشاني دور

صفحه 8 از 19 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/