صفحه 8 از 57 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #71
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    از راهی دور


    دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
    از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
    نه به ره پرتو مهتاب امیدی
    نه به دل سایه ای از راز نهانی
    دشت تف کرده و بر خویش ندیده
    نم نم بوسه باران بهاران
    جاده ای گم شده در دامن ظلمت
    خالی از ضربه پاهای سواران
    تو به کس مهر نبندی مگر آن دم
    که ز خود رفته در آغوش تو باشد
    لیک چون حلقه بازو بگشایی
    نیک دانم که فراموش تو باشد
    کیست آن کس که ترا برق نگاهش
    می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
    یا در آن خلوت جادویی خامش
    دستش افروخته فانوس گناهی
    تو به من دل نسپردی که چو آتش
    پیکرت را زعطش سوخته بودم
    من که در مکتب رویایی زهره
    رسم افسونگری آموخته بودم
    بر تو چون ساحل آغوش گشودم
    در دلم بود که دلدار تو باشم
    وای بر من که ندانستم از اول
    روزی آید که دل آزار تو باشم
    بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
    نه درودی نه پیامی نه نشانی
    ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
    ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی

  2. #72
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    رهگذر



    یکی مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
    نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی
    که من در سالهای پیش
    همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
    هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش
    و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم
    گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم
    ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست
    گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
    نسیم گرم دستی حلقه ای را نرم می لغزاند
    در انگشت سیمینم
    لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید
    و مردی می نهاد آرام با من سر بروی سینه ی خاموش
    کوسنهای رنگینم
    کنون مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
    آه من باید به خود
    هموار سازم تلخی زهر عتابش را
    و مست از جامهای باده می خواند که آیا هیچ
    باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست
    یا برای رهروی خسته
    در دل این کلبه خاموش عطر آگین زیبا
    جای خوابی هست ؟

  3. #73
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سرود زیبایی



    شانه های تو
    همچو صخره های سخت و پر غرور
    موج گیسوان من در این نشیب
    سینه میکشد چو آبشار نور
    شانه های تو
    چون حصار های قلعه ای عظیم
    رقص رشته های گیسوان من بر آن
    همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
    شانه های تو
    برجهای آهنین
    جلوه شگرف خون و زندگی
    رنگ آن به رنگ مجمری مسین
    در سکوت معبد هوس
    خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
    جای بوسه های من بر روی شانه هات
    همچو جای نیش آتشین مار
    شانه های تو
    در خروش آفتاب داغ پر شکوه
    زیر دانه های گرم و روشن عرق
    برق می زند چو قله های کوه
    شانه های تو
    قبله گاه دیدگان پر نیاز من
    شانه های تو
    مهر سنگی نماز من

  4. #74
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    جنون


    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که میرسد از راه ؟
    یا نیازی که رنگ می گیرد
    درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    با نسیمی که می ترواد از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان؟
    لب من از ترانه میسوزد
    سینه ام عاشقانه میسوزد
    پوستم میشکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه میسوزد
    هر زمان موج میزنم در خویش
    می روم میروم به جایی دور
    بوته گر گرفته خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور
    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ای بهار سپید ؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست ای بهار سپید
    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را به خویش می خواند ؟
    سبزه ها لحظه ای خموش خموش
    آنکه یار منست می داند
    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر او در جهان نمی گنجد
    آه گویی که این همه آبی
    در دل آسمان نمیگنجد
    در بهار او ز یاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را
    ای بهار، ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریاد و آرزو شده ام
    می خزم همچو مار تبداری
    بر علفهای خیس تازه سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

  5. #75
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بعدها


    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    در بهاری روشن از امواج نور
    در زمستانی غبار آلود و دور
    یا خزانی خالی از فریاد و شور
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    روزی از این تلخ و شیرین روزها
    روز پوچی همچو روزان دگر
    سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
    دیدگانم همچو دالانهای تار
    گونه هایم همچو مرمرهای سرد
    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
    من تهی خواهم شد از فریاد درد
    می خزند آرام روی دفترم
    دستهایم فارغ از افسون شعر
    یاد می آرم که در دستان من
    روزگاری شعله میزد خون شعر
    خاک میخواند مرا هر دم به خویش
    می رسند از ره که در خاکم نهند
    آه شاید عاشقانم نیمه شب
    گل به روی گور غمناکم نهند
    بعد من ناگه به یکسو می روند
    پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
    روی کاغذها و دفترهای من
    در اتاق کوچکم پا می نهد
    بعد من، با یاد من بیگانه ای
    در بر آینه می ماند به جای
    تار مویی نقش دستی شانه ای
    می رهم از خویش و می مانم ز خویش
    هر چه بر جا مانده ویران می شود
    روح من چون بادبان قایقی
    در افقها دور و پنهان میشود
    می شتابند از پی هم بی شکیب
    روزها و هفته ها و ماهها
    چشم تو در انتظار نامه ای
    خیره میماند به چشم راهها
    لیک دیگر پیکر سرد مرا
    می فشارد خاک دامنگیر خاک
    بی تو دور از ضربه های قلب تو
    قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
    بعد ها نام مرا باران و باد
    نرم میشویند از رخسار سنگ
    گور من گمنام می ماند به راه
    فارغ از افسانه های نام و ننگ

  6. #76
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    زندگی



    آه ای زندگی منم که هنوز
    با همه پوچی از تو لبریزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه بر آنم که از تو بگریزم
    همه ذرات جسم خاکی من
    از تو ای شعر گرم در سوزند
    آسمانهای صاف را مانند
    که لبالب ز باده ی روزند
    با هزاران جوانه میخواند
    بوته نسترن سرود ترا
    هر نسیمی که می وزد در باغ
    می رساند به او درود ترا
    من ترا در تو جستجو کردم
    نه در آن خوابهای رویایی
    در دو دست تو سخت کاویدم
    پر شدم پر شدم ز زیبایی
    پر شدم از ترانه های سیاه
    پر شدم از ترانه های سپید
    از هزاران شراره های نیاز
    از هزاران جرقه های امید
    حیف از آن روزها که من با خشم
    به تو چون دشمنی نظر کردم
    پوچ پنداشتم فریب ترا
    ز تو ماندم ترا هدر کردم
    غافل از آنکه تو به جایی و من
    همچو آبی روان که در گذرم
    گمشده در غبار شون زوال
    ره تاریک مرگ می سپرم
    آه ای زندگی من آینه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روی آینه ام سیاه شود
    عاشقم عاشق ستاره صبح
    عاشق ابرهای سرگردان
    عاشق روزهای بارانی
    عاشق هر چه نام توست بر آن
    می مکم با وجود تشنه خویش
    خون سوزان لحظه های ترا
    آنچنان از تو کام میگیرم

  7. #77
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    مجموعه تولدی دیگر

    آ ن ر و ز ها



    آن روزها رفتند
    آن روزهای خوب
    آن روزهای سالم سرشار
    آن آسمان های پر از پولک
    آن شاخساران پر از گیلاس
    آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
    آن بام های بادبادکهای بازیگوش
    آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
    آن روزها رفتند
    آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
    آوازهایم چون حبابی از هوا لبریز می جوشید
    چشمم به روی هر چه می لغزید
    آنرا چو شیر تازه می نوشید
    گویی میان مردمکهایم
    خرگوش نا آرام شادی بود
    هر صبحدم با آفتاب پیر
    به دشتهای نا شناس جستجو می رفت
    شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
    آن روزها رفتند
    آن روزها ی برفی خاموش
    کز پشت شیشه در اتاق گرم
    هر دم به بیرون خیره میگشتم
    پاکیزه برف من چو کرکی نرم
    آرام می بارید
    بر نردبام کهنه چوبی
    بر رشته سست طناب رخت
    بر گیسوان کاجهای پیر
    و فکر می کردم به فردا آه
    فردا
    حجم سفید لیز
    با خش خش چادر مادربزرگ آغاز میشد
    و با ظهور سایه مغشوش او در چارچوب در
    که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور
    و طرح سرگردان پرواز کبوترها
    در جامهای رنگی شیشه
    فردا ...
    گرمای کرسی خواب آور بود
    من تند و بی پروا
    دور از نگاه مادرم خطهای باطل را
    از مشق های کهنه خود پاک می کردم
    چون برف می خوابید
    در باغچه می گشتم افسرده
    در پای گلدانهای خشک یاس
    گنجشک های مرده ام را خاک میکردم
    آن روزها رفتند
    آن روزهای جذبه و حیرت
    آن روزهای خواب و بیداری
    آن روز ها هر سایه رازی داشت
    هر جعبه سربسته گنجی را نهان می کرد
    هر گوشه صندوقخانه در سکوت ظهر
    گویی جهانی بود
    هر کسی ز تاریکی نمی ترسید
    در چشمهایم قهرمانی بود
    آن روزها رفتند
    آن روزهای عید
    آن انتظار آفتاب و گل
    آن رعشه های عطر
    در اجتماع ساکت و محبوب نرگسهای صحرایی
    که شهر را در آخرین صبح زمستانی
    دیدار می کردند
    آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
    بازار در بوهای سرگردان شناور بود
    در بوی تند قهوه و ماهی
    بازار در زیر قدمها پهن می شد کش می آمد با تمام لحظه های راه می آمیخت
    و چرخ می زد در ته چشم عروسکها
    بازار مادر بود که می رفت با سرعت به سوی حجم های رنگی سیال
    و باز می آمد
    با بسته های هدیه با زنبیل های پر
    بازار بود که می ریخت،که می ریخت، که می ریخت
    آن روزها رفتند
    آن روزهای خیرگی در رازهای جسم
    آن روزهای آشنایی های محتاطانه با زیبایی رگهای آبی رنگ
    دستی که با یک گل
    از پشت دیواری صدا می زد
    یک دست دیگر را
    و لکه های کوچک جوهر بر این دست مشوش مضطرب ترسان
    و عشق
    که در سلامی شرم آگین خویشتن را بازگو میکرد
    در ظهر های گرم دود آلود
    ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم
    ما با زبان ساده گلهای قاصد آشنا بودیم
    ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه می بردیم
    و به درختان قرض می دادیم
    و توپ با پیغام های بوسه در دستان ما می گشت
    و عشق بود
    آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی
    ناگاه
    محصورمان می کرد
    و جذبمان می کرد در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها و تبسم های دزدانه
    آن روزها رفتند
    آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
    از تابش خورشید پوسیدند
    و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
    در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
    و دختری که گونه هایش را
    با برگهای شمعدانی رنگ می زد آه
    کنون زنی تنهاست
    کنون زنی تنهاست

  8. #78
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    گذران


    تا به کی باید رفت
    از دیاری به دیار دیگر
    نتوانم ‚ نتوانم جستن
    هر زمان عشقی و یاری دیگر
    کاش ما آن دو پرستو بودیم
    که همه عمر سفر می کردیم
    از بهاری به بهاری دیگر
    آه کنون دیریست
    که فرو ریخته در من ‚ گویی
    تیره آواری از ابر گران
    چو می آمیزم با بوسه تو
    روی لبهایم می پندارم
    می سپارد جان عطری گذران
    آن چنان آلوده ست
    عشق غمناکم با بیم زوال
    که همه زندگیم می لرزد
    چون ترا می نگرم
    مثل این است که از پنجره ای
    تکدرختم را سرشار از برگ
    در تب زرد خزان می نگرم
    مثل این است که تصویری را
    روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
    شب و روز
    شب و روز
    شب و روز
    بگذار که فراموش کنم
    تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در
    برهوت آگاهی ؟
    بگذار
    که فراموش کنم

  9. #79
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    روی خاک


    هرگز آرزو نکرده ام
    یک ستاره درسراب آسمان شوم
    یا چو روح برگزیدگان
    همنشین خامش فرشتگان شوم
    هرگز از زمین جدا نبوده ام
    با ستاره آشنا نبوده ام
    روی خاک ایستاده ام
    با تنم که مثل ساقه گیاه
    باد و آفتاب و آب را
    می مکد که زندگی کند
    بارور ز میل
    بارور ز درد
    روی خاک ایستاده ام
    تا ستاره ها ستایشم کنند
    تا نسیمها نوازشم کنند
    از دریچه ام نگاه میکنم
    جز طنین یک ترانه نیستم
    جاودانه نیستم
    جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم
    در فغان لذتی که پاکتر
    از سکوت ساده غمیست
    آشیانه جستجو نمی کنم
    در تنی که شبنمیست
    روی زنبق تنم
    بر جدار کلبه ام که زندگی ست
    با خط سیاه عشق
    یادگارها کشیده اند
    مردمان رهگذر
    قلب تیر خورده
    شمع واژگون
    نقطه های ساکت پریده رنگ
    بر حروف در هم جنون
    هر لبی که بر لبم رسید با یک ستاره نطفه بست
    در شبم که می نشست
    روی رود یادگارها
    پس چرا ستاره آرزو کنم ؟
    این ترانه منست
    دلپذیر دلنشین
    پیش از این نبوده بیش از این

  10. #80
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شعر سفر


    همه شب با دلم کسی می گفت
    سخت آشفته ای ز دیدارش
    صبحدم با ستارگان سپید
    می رود می رود نگهدارش
    من به بوی تو رفته از دنیا
    بی خبر از فریب فردا ها
    روی مژگان نازکم می ریخت
    چشمهای تو چون غبار طلا
    تنم از حس دستهای تو داغ
    گیسویم در تنفس تورها
    می شکفتم ز عشق و می گفتم
    هر که دلداده شد به دلدارش
    ننشیند به قصد آزارش
    برود چشم من به دنبالش
    برود عشق من نگهدارش
    آه کنون تو رفته ای و غروب
    سایه میگسترد به سینه راه
    نرم نرمک خدای تیره ی غم
    می نهد پا به معبد نگهم
    می نویسد به روی هر دیوار
    آیه هایی همه سیاه سیاه

صفحه 8 از 57 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/