فروغ پس از گرفتن نامه ها از پستچی با عجله در کوچه را بست و همانطور که به طرف ساختمان می رفت نشانی های پشت پاکتها را از نظر گذراند هر دو از تهران بودند . یکی از طرف توران و دیگری از طرف دوست و همکلاسش فریده. روی زمینه ی سیمانی ایوان به دیوار تکیه داد و همانجا نشست و عجولانه در پاکت اول را باز کرد چند سطر اول را سرسری از نظر گذراند و به جملات اصلی رسید نامه ی توارن سراسر گلایه بود و دلتنگی شکایت از ندادن نامه تنهایی خودش ویک دنیا سلام و احوالپرسی از بقیه....
می توانست جزء به جزء صورت اشک آلود مادرش را هنگام نوشتن نامه مجسم کند دقیق تر نامه را خواند بلکه مطلبی درباره ی پدرش بخواند فقط اینکه عاقل باشد وعاقلانه زندگی کند چه انتظار بیهوده ای داشت که فکر میکرد دوری راه قلب آهنین او را نرم می کند نامه را بی آنکه با دقت به آخر برساند روی زمین گذاشت و بغضش را فرو خورد برگ درختان به زردی گراییده و هوا کمی سرد شده بود از پشت موج اشک نامه دوم را باز کرد.
« فروغ نازنین
تو پاک ما رو غافلگیر کردی هیچ فکرش را نمی کردم بی انصاف حتی ما را قابل ندانستی بیاییم عروسیت؟ مادرت می گفت جشن نگرفتی گمونم خیلی باید بی عیب و نقص باشد که آنقدر هول شدی یکروز آنقدر دلم برایت تنگ شده بود که یک دفعه دل به دریا زدم و رفتم در هانه تان. باور کن وقتی گفتند رفتی اهواز داشتم از تعجب پس می افتادم. تو اونجا چیکار می کنی؟ حالا چرا اهواز؟ هر چند کارهای تو همیشه عجیب و غریب بود سهراب هم بهت سلام می رساند آقا میخواد برود دانشگاه تهران دانشکده هنرهای زیبا میدونی که پشتکارش حرف ندارد میخواد برای مخارج تحصیلش در شرکت نفت مشغول بشود بگو ماشالا به این همه انرژی هنوز هم پوست و استخوانه ولی اندازه ی سه نفر تقلا می کنه. توچی هنوزم شعر میگی اگه اینطوره برام بفرست یاد اون روزها به خیر انگار همین دیروز بود می رفتیم قهوه خانه فال می گرفتیم یادته چقدر پیرمرد قهوه چی عصبانی می شد که رومیزی هاش را لکه دار می کردیم؟ داداش من بگو چقدر بخاطر دیر آمدنم قشقرق بپا می کرد هنوز هم فکر می کنم خیلی حیف شد درست رونمیه کاره رها کردی خام صدر هنوز هم سراغت را می گیره و حتی چند روز پیش گفت اگر ادامه می دادی توی نقاشی یک چیزی می شدی من هنوز هم طرحی را که برایم کشیدی یادگاری نگه داشتم. اوضاع منم بد نیست دو تا داستان نوشتم و قراره یکی دو شعرم را در مجله چاپ کنند از طرفی دارم روی شخصیت های یک نمایشنامه هم کار می کنم خنده داره نه؟ بقول سهراب فقط دارم از این شاخه به ان شاخه می پرم آخه سهراب هنوز هم شعر می گوید و تا دلت بخواهد قلنبه سلنبه حرف می زند.....»...................................
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)