- فروغ ساکت موند پرویز چانه اش را با دست بالا گرفت و ادامه داد
- شاید اشکال از منه که نتونستم بهت ثابت کنم چقدر دوستت دارم انقدر که منو به زانو در آوردی کافی نیست میخوای مطلقش کنی؟ تو همه هدفها آرزوها و رویاهای منی فروغ آخر همشون
اشک در چشمان فروغ جمع شد پرویز سرش را در آغوش کشید وبا محبت گفت:
- نترس عزیزم تا وقتی پرویز هست نترس هر کاری خوشحالت می کنه انجام بده فقط گریه نکن تو هم به من قول میدی؟
فروغ گذاشت تا پرویز قطرات لغزان اشک را از چشمانش پاک کند و آنگاه دوباره سرش را درسینه اش پنهان کرد.
اواخر شهریور ماه 1328 رو خداحافظی فروغ از خانواده و شهرش ، خانه حال و هوای غریبی داشت . شب گذشته بستگان نزدیک در منزل پدر عروس گرد هم آمده و عروس و داماد را در شرایطی بسیار ساده و دور از تشریفات دست به دست هم کردند . آن روزها یک چشم توران اشک بود دیگری خون هر وقت هر جا اسم فروغ را می شنید بی ملاحظه با صدای بلند گریه می کرد . پوران هم حالی بهتر از او نداشت. خانواده مثل یک پازل از هم پاشیده هر یک به سمتی رفته بودند و توران بیش از هر زمان دیگری احساس تنهایی می کرد . حالا از آن خانه شلوغ و پر هیاهو دو سه بچه ی قد و نیم قد مانده بود و یک زن پاک باخته . شمسی که خودش هم بخاطر جدایی فرزند محبوبش حالی بهتر از توران نداشت می کوشید آرامش کند.
- بسه توران جون پشت سر مسافر گریه شگون نداره . میان بهمون سر می زنند . بس کن توروخدا دختره رنگ به رو نداره
فروغ صورت مادرش را بوسید وبا صدایی بغض الود گفت:
- مامان تروخدا خدا گریه نکن اما اشک خودش هم سرازیر بود توران زیر لب همانطور که براندازش می کرد گفت:
- دلم داره می ترکه مادر خیلی واست زود بود
- ای بابا بالاخره دختر باید بره خونه ی بخت عوض اینکارها واسشون دعا کن
پرویز با اطمینان خاطر گفت: بخاطر فروغ هم که شده گریه نکنید
- مواظبش باش پرویز خان اون هنوز بچه است خیال می کنم هیچی رو جدی نگرفته
- خاطرتون آسوده باشه ای بابا شما چرا گریه می کنید مادر؟
- تنها نمونید هر وقت تونسیتن بیاین تهران
- شما هم بهمون سر بزنید بعد دست فروغ را فشرد و پرسید بریم؟
- فروغ به پدرش نگاه کرد صورتش به جدیت گذشته بود آرام گفت: ببخشید بابا....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)