صفحه 77 از 78 نخستنخست ... 2767737475767778 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 761 تا 770 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #761
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای بر سر ممالک دهر افسر آمده

    وی گوهرت در افسر دین گوهر آمده

    ای صاحب افسران گرو پای بوس تو

    تو افسر سر همه را افسر آمده


    ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار

    پیشت چو لاله بی‌سر و دامن‌تر آمده


    ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه

    هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده


    بر هر دو روی سکهٔ ایام نام تو

    خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده


    آورده‌ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش

    در مرثیه به نام نریمان آمده


    آباد عدل تو که مطرا کند جهان

    آیینه‌ای است صیقل خاکستر آمده


    از بیم زخم گرز تو بانگ شکستگی

    از پهلوی زمانهٔ مردم‌خور آمده


    ای ز آسمان به صد درجه سرشناس‌تر

    سر دقایق ازلت از برآمده


    عالم همه به سوک جگر گوشهٔ تواند

    ای از چهار گوشهٔ عالم سرآمده


    پیش سپید مهرهٔ مرگ اصفیا نگر

    از مهره‌های نرد پریشان‌تر آمده


    تضمین کنم ز شهر خود آن بیت را که هست

    با اشک چشم سوز دلت درخور آمده


    کشتی ز صبر ساز که داری ز سوز و اشک

    دل چون تنور گشته و طوفان برآمده


    دیوان عمر تو ز فنا بی‌گزند باد

    ای ملک را بقای تو سر دفتر آمده


    ملکت چو ملک‌سام و سکندر بساز و تو

    همسان سام و همسر اسکندر آمده


    نی خوش نگفته‌ام ز در بارگاه تو

    هم‌سام و هم سکندرت اجرا خور آمده


    نعل سم سمند تو را نام در جهان

    کحال دیدهٔ ملک اکبر آمده


    حکم تو دیوبند و حسامت جهان گشای
    اقبال بر در تو در آسمان گشای

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #762
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کارم از دست پایمرد گذشت

    آهم از چرخ لاجورد گذشت

    همه عالم شب است خاصه مراک

    روزم از آفتاب زرد گذشت


    روز روشن ندیده‌ام ماناک

    همه عمرم به چشم درد گذشت


    زین دو تا مهرهٔ سپید و سیاه

    که بر این سبز تخت نرد گذشت


    به فغانم ز روزگار وصال

    که چو باد آمد و چو گرد گذشت


    هیچ حاصل بجز دریغم نیست

    ز آنچه بر من ز گرم و سرد گذشت


    همه آفاق آگهند که باز

    کار خاقانی از نورد گذشت


    خاصه کز گردش جهان ز جهان

    آن جوان عمر راد مرد گذشت


    جان پاکش به باغ قدس رسید

    زین مغیلان سال‌خورد گذشت


    شاهد عقل و انس روح او بود
    دیده را از جهان فتوح او بود

    ز آفت روزگار بر خطرم

    هرچه روز است تیره روزترم


    همچو خرچنگ طالع خویشم

    که همه راه باز پس سپرم


    دور گردون گسست بیخ و بنم

    مرگ یاران شکست بال و پرم


    که فروشد به قدر یک جو صبر

    تا به نرخ هزار جان بخرم


    چند گوئی که غم مخور ای مرد

    غم مرا خورد، غم چرا نخورم


    با چنین غم محال باشد اگر

    خویشتن را ز زندگان شمرم


    گرچه از احولی که چشم مراست

    غم یک روزه را دو می‌نگرم


    چابک استاده‌ام به زیر فلک

    مگر از چنبرش برون گذرم


    من که خاقانیم به باغ جهان

    عندلیبم ولیک نوحه‌گرم


    شمع گویای من خموش نشست

    من چرا بانگ بر فلک نبرم


    شیر میدان و شمسهٔ مجلس
    قرة العین جان ابوالفارس

    مایه زهر است نوش عالم را

    میوه مرگ است تخم آدم را


    ای حریف عدم قدم درنه

    کم زن این عالم کم از کم را


    صبح محشر دمید و ما در خواب

    بانگ زن خفتگان عالم را


    هین که فرش فنا بگستردند

    درنورد این بساط خرم را


    رخنه گردان به ناوک سحری

    این معلق حصار محکم را


    پس به دست خروش بر تن دهر

    چاک زن این قبای معلم را


    رستخیز است خیز و باز شکاف

    سقف ایوان و طاق طارم را


    یک دم از دود آه خاقانی

    نیلگون کن لباس ماتم را


    گر به غربت سموم قهر اجل

    خشک کرد آن، نهال پر نم را


    خیز تا ز آب دیده آب زنیم

    روی این تربت معظم را


    دوستانش نگر که نوحه‌گرند
    دوستانش چه که دشمنان بترند

    کو مهی که آفتاب چاکر اوست

    نقطهٔ خاک تیره خاور اوست


    جان پاکان نثار آن خاکی

    کان لطیف جهان مجاور اوست


    حقهٔ گوهرار چه در خاک است

    مرغ عرشی است آنچه گوهر اوست


    سر تابوت باز گیر و ببین

    که چه رنگ است آنچه پیکر اوست


    سوسن او به گونهٔ سنبل

    لالهٔ او به رنگ عبهر است


    این ز گردون مبین که گردون نیز

    با لباس کبود غمخور اوست


    بر در آن کسی تظلم کن

    که فلک شکل حلقهٔ در اوست


    به سفر شد، کجا؟ به باغ بهشت

    طوبی و سدره سایه گستر اوست


    نزد ما هم خیال او باشد

    آن کبوتر که نامه‌آور اوست


    او خود آسود در کنار پدر

    انده ما برای مادر اوست


    پس ازین در روان دشمن باد

    آنچه در سینهٔ برادر اوست


    همه شروان شریک این دردند
    دشمنان هم دریغ او خوردند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #763
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یوسفی از برادران گم شد

    آفتاب از میان انجم شد

    ای سلیمان بیار نوحهٔ نوح

    که پری از میان مردم شد


    گوهری گم شد از خزانهٔ ما

    چه ز ما کز همه جهان گم شد


    عیسی دوم آمده به زمین

    باز بر اسمان چارم شد


    موکب شهسوار خوبان رفت

    لاشهٔ صبر ما دمادم شد


    عالم از زخم مار فرقت او

    دست بر سر زنان چو کژدم شد


    نه سپهر از برای مرثیتش

    ده زبان چون درخت گندم شد


    در شبستان مرگ شد ز آن پیش

    که به بستان به صد تنعم شد


    تا کی از هجر او تظلم ما

    عمر ما در سر تظلم شد


    شو ترحم فرست خاقانی

    خاصه کو عالم ترحم شد


    دیده از شرم بر جهان نگماشت
    هم ندیده جهان گذشت و گذاشت

    سال عمرش دو ده نبوده هنوز

    دور نه چرخ نازموده هنوز


    نالهٔ زار دوستان بشنود

    نغمهٔ زیر ناشنوده هنوز


    به هلاکش بیازموده جهان

    او جهان را نیازموده هنوز


    شد به ناگه ربودهٔ ایام

    بر ز ایام ناربوده هنوز


    دید نیرنگ چرخ آینه رنگ

    آینهٔ عیش نا زدوده هنوز


    کفن مرگ را بسود تنش

    خلعت عمر نا بسوده هنوز


    روز عمرش خط فنا برخواند

    خط شب‌رنگ نانموده هنوز


    هست در چشم عالمی مانده

    نقش آن پیکر ستوده هنوز


    دلبرانند بر سر گورش

    زلف ببریده رخ شخوده هنوز


    رفت چون دود و دود حسرت او

    کم نشد زین بزرگ دوده هنوز


    ای عزیزان بر جهان این است
    زهرش اندر گیای شیرین است

    روی فریاد نیست دم مزنید

    رفته رفته بود جزع مکنید


    نتوانید هیچ درمان کرد

    گر جهان سوز و آسمان شکنید


    غلطم من چراغ دلتان مرد

    شاید ار سوکوار و ممتحنید


    ماهتان در صفر سیاه شده است

    ز آن چو گردون کبود پیرهنید


    گر صفر باز در جهان آید

    رگ او را ز بیخ و بن بکنید


    گر زمانه به عذرتان کوشد

    خاک در دیدهٔ زمانه زنید


    ور فلک شربت غرور دهد

    سنگ بر ساغر فلک فکنید


    رخصه‌تان می‌دهم به دود نفس

    پرده بر روی آفتاب تنید


    هیچ تقصیر در معزایش

    مکنید ار موافقان منید


    بشنوید از زبان خاقانی

    این سخن‌ها که مقصد سخنید


    باز پرسید هم خیالش را
    تا چه حال است زلف و خالش را

    ای به صورت ندیم خاک شده

    به صفت ساکن سماک شده


    از جمال تو وقت جان ستدن

    مالک الموت شرمناک شده


    جان پاک تو در صحیفهٔ خاک

    جسته از نار و نور پاک شده


    حور پیش آمده به استقبال

    عقد بگشاده، حله چاک شده


    رسته از چه چو یوسف و چو مسیح

    بر فلک بی‌نهیب و باک شده


    نفست آنجا خلیفهٔ ارواح

    نقشت اینجا اسیر خاک شده


    مرکب از چوب کرده کودک وار

    پس به دروازهٔ هلاک شده


    بی‌تماشای چشم روشن تو

    چشم خورشید در مغاک شده


    شعر خاقانی از مراثی تو

    سنگ خون کرده هر کجاک شده

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #764
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم

    رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم

    لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست

    رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم


    بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم

    بختیان را جرس از آه سحر بربندیم


    کاغذین جامه هدف‌وار علی‌الله زنیم

    تا به تیر سحری دست قدر بربندیم


    گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم

    گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم


    گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم

    گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم


    چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک

    دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم


    از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم

    کز بن کیسهٔ او سود دگر بربندیم


    ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان

    تنگنای نفس از موج شرر بربندیم


    چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه

    زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم


    دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک

    روزن دیده به خوناب مگر بربندیم


    این سیه جامه عروسان را در پردهٔ چشم

    حالی از اشک حلی‌های گهر بربندیم


    تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه

    نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم


    بام گردون بتوانیم شکست از تف آه

    راه غم را نتوانیم که در بربندیم


    نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم

    خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم


    ناله مرغی است به پر نامه بر غصهٔ ما

    مرغ را نامهٔ سربسته به پر بربندیم


    بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری

    تا ز رخ پای تو را خردهٔ زر بربندیم


    چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون

    سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم


    خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست

    نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم


    بگذاریم زر چهرهٔ خاقانی را

    حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم


    گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید
    قبلهٔ مادر و دستور پدر بود رشید

    دارم آن درد که عیسیش به سر می‌نرسد

    اینت دردی که ز درمانش اثر می‌نرسد


    دل پر درد تهی دو به دوائی نرسید

    خود دوا بر سر این درد مگر می‌نرسد


    اجری کام ز دیوان مرادم نرسید

    چون برانند عجب داری اگر می‌نرسد


    چه عجب گر نرسد دست به فتراک مراد

    کز بلندی است به جائی که نظر می‌نرسد


    سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید

    به لب آمد چکنم بو که به سر می‌نرسد


    روز عمر است به شام آمده و من چو شفق

    غرق خونم که شب غم به سحر می‌نرسد


    ز آتش سینه مرا صبر چو سیماب پرید

    صبر پران شده را مرغ به پر می‌نرسد


    کاشتم تخم امل برق اجل پاک بسوخت

    کشتن تخم چه سود است چو بر می‌نرسد


    ریژی از چاشنی کام به کامم نرسید

    روزیی کان ننهاده است قدر می‌نرسد


    خاک روزی است دلم گرچه هنر ریزه بسی است

    ریزه بگذار که روزی به هنر می‌نرسد


    شهر بند فلکم خستهٔ غوغای غمان

    چون زیم گر به من از اشک حشر می‌نرسد


    گریه گه گه نکند یاری از آن گریم خون

    که چو خواهم مددی ساخته‌تر می‌نرسد


    آه ازین گریه که گه بندد و گه بگشاید

    که به کعب آید و گاهی به کمر می‌نرسد


    به نمک ماند گریه به گه بست و گشاد

    گرچه او را ز دی و تیر خبر می‌نرسد


    گه که بگشاید جیحون سوی آموی شود

    گه که بسته شود آتل به خزر می‌نرسد


    گریه چون دایهٔ گه گیر کز او شیر سپید

    به دو طفلان سیه پوش بصر می‌نرسد


    اشک چون طفل که ناخوانده به یک تک بدود

    باز چون خوانمش از دیده به بر می‌نرسد


    پشت دست از ستم چرخ به دندان خوردم

    گه ز خوان پایهٔ غم قوت دگر می‌نرسد


    از بن دندان خواهم که جگر هم بخورم

    چکنم چون سر دندان به جگر می‌نرسد


    گرچه بسیار غم آمد دل خاقانی را

    هیچ غم در غم هجران پسر می‌نرسد


    شمسهٔ گوهر و شمع دل سرگشتهٔ من
    که زوال آمدش از طالع برگشتهٔ من

    مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم

    کار درهم شده بینم چو نظر بازکنم


    دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس

    دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم


    شبروان بار ز منزل به سحر بربندند

    من سر بار تظلم به سحر باز کنم


    ناله چون دود بپیچید و گره شد دربر

    چکنم تا گرهٔ ناله ز بر باز کنم


    آه من حلقه شود در بر و من حلقهٔ آه

    می‌زنم بر در امید مگر باز کنم


    زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب

    لاجرم گوی گریبان به حذر باز کنم


    صبر اگر رنگ جگر داشت جگر صبر نداشت

    اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم


    سلوت دل ز کدام اهل وفا دارم چشم

    چشم همت به کدام اهل خبر باز کنم


    رشتهٔ جان که چو انگشت همه تن گره است

    به کدامین سر انگشت هنر باز کنم


    غم که چون شیر به کشتی کمرم سخت گرفت

    من سگ‌جان ز کمر دامن تر باز کنم


    با چنین شیر کمر گیر کمر چون بندم

    تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم


    نزنم بامزد لهو و در کام که من

    سر به دیوار غم آرم چو بصر باز کنم


    کاه دیوار و گل بام به خون می‌شویم

    پس در این حال چه درهای حذر بازکنم


    خار غم در ره و پس شاد دلی ممکن نیست

    کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم


    خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال

    صر صر حادثه نگذاشت کهد پر باز کنم


    بر جهان می‌نکنم باز به یک بار دو چشم

    چشم درد عدمم باد اگر باز کنم


    از سر غیرت چشمی به خرد بردوزم

    وز پی عبرت چشمی به خطر باز کنم


    هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم

    هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم


    مردم چشم مرا چشم بد مردم کشت

    پس به مردم به چه دل چشم دگر باز کنم


    ز آهنین جان که در این غم دل خاقانی راست

    خانه آتش زده بینند چو در باز کنم


    بروم با سر خاکین به سر خاک پسر

    کفن خونین از روی پسر باز کنم


    ای مه نور ز شبستان پدر چون شده‌ای
    وی عطارد ز دبستان پدر چون شده‌ای

    پای تابوت تو چون تیغ به زر درگیرم

    سر خاک تو چو افسر به گهر درگیرم


    این منم زنده که تابوت تو گیرم در زر

    کرزو بد که دوات تو به زر درگیرم


    بر ترنج سر تابوت تو خون می‌گریم

    تاش چون سیب به بیجاده مگر درگیرم


    چون قلم تختهٔ زیر تو حلی‌دار کنم

    لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم


    خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند

    با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم


    خاک پای تو پر تسبیح به رخ در عالم

    خط دست تو چو تعویذ به بر درگیرم


    بی‌تو بستان و شبستان و دبستان بکنم

    اول از کندن بنیاد هنر درگیرم


    چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت

    آب و آتش به بر و بوم پدر درگیرم


    هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست

    پیشتر سوختن از بهو وطزر درگیرم


    بدرم خانگیان را جگر و سینه و جیب

    اول از جیب وشاقان بطر درگیرم


    پشت من چون قلم توست که مادر بشکست

    که بدین پشت قباهای بطر درگیرم


    چون شب آخر ماهم به سیاهی لباس

    کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم


    همچو صبح از پی شب ژاله ببارم چندان

    که سپیدی به سیاهی بصر درگیرم


    آفتاب منی و من به چراغت جویم

    خاصه کز سینه چراغی به سحر درگیرم


    هر چراغی که به باد نفسش بنشانم

    باز هم در نفس از تف جگر درگیرم


    چه نشینم که قدر سوخت مرا در غم تو

    برنشینم در میدان قدر درگیرم


    دارم از اشک پیاده، ز دم سرد سوار

    در سلطان فلک زین دو حشر درگیرم


    در سیه کرده و جامه سیه و روی سیه

    به سیه خانهٔ چرخ آیم و در درگیرم


    آرزوی تو مرا نوحه‌گری تلقین کرد

    کرزوی تو کنم نوحهٔ تر درگیرم


    چند صف مویه‌گران نیز رسیدند مرا

    هر زمان مویه به آئین دگر درگیرم


    هر چه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد

    چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم


    ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از تو
    تو نماندی و در افاق خبر ماند از تو

    در فراق تو ازین سوخته‌تر باد پدر

    بی‌چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر


    تا شریکان تو را بیش نبیند در راه

    از جهان بی‌تو فروبسته نظر باد پدر


    بی‌زبان لغت آرات به تازی و دری

    گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر


    چشمهٔ نورمنا خاک چه ماوی گه توست

    که فدای سر خاک تو پدر باد پدر


    تا تو پالوده روان در جگر خاک شدی

    بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر


    تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای

    بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر


    یوسفا! گرچه جهان آب حیات است، ازو

    بی‌تو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر


    تو چو گل خون به لب آورده شدی و چو رطب

    خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر


    با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو

    چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر


    غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت

    همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر


    تا که دست قدر از دست تو بربود قلم

    کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر


    عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان

    بی‌تو از دست جهان دست به سر باد پدر


    خاطرت جان هنر بود و خطت کان گهر

    هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر


    ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل

    از دل مادر تو سوخته تر باد پدر


    چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت

    هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر


    زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون

    بی‌تو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر


    ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه

    چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر


    بی‌چلیپای خم مویت و زنار خطت

    راهب آسا همه تن سلسله‌ور باد پدر


    ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت

    هر زمان نامزد درد دگر باد پدر


    پسری کرزوی جان پدر بود گذشت

    تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #765
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بکت الرباب فقلت ای بکاء

    ابکاء عهد ام بکاء اخاء


    فالعهد للربع المحور بد معنا

    ثم الخاء لزمرة الخلطاء


    عین المهاة بکت و لیس من الهوی

    دمع المهاة یفیض کالا بداء


    انهمت عذری الهوی و عفانی

    یستوی تهامة بهمة السوداء


    فرمت بثالثة الاثافی مهجتی

    و سمت برابعه الخیام دمائی


    سقیالحاء العقص و الداء التی

    خصب کحرف العقص فی‌الاقواء


    صحبی تعالوا نبک فی غصص الشجی

    جیران انصاف و ربع وفاء


    وطوال مکرمة و رسم فتوة

    و خیام معرفة و ن صفاء


    قد فوضت خیم المکارم بیننا

    ملائت دموعی سوی کل حیاء


    حالی کماکره الاحبة بعدهم

    واحب اعدائی من العدواء


    جمدت دموعی فاعتدت یاقوته

    نیطت بعروة برفی عفراء


    فهب اللالی من اجاج اصلها

    هل اصل یاقوت اجاج الماء


    نبحت طیور النفس لی من بعدما

    و دعت طرا السعد من اسماء


    ایام فی حذو ریاض سنابل

    انس طبائها وای ظباء


    کرت بنات العیس مبدء نکحها

    طیف الخبیث و فیه عقد بقاء


    والطیف کان مع القراء مدیدة

    و ابوالبنات مدیدة السوداء


    ما بال لون الجفن احمر ناصعا

    ادم البکارة دم النفساء


    فعجبت من هندیة حبلت و قد

    رضعت بصقلابیة صفراء


    کاللیل ام الیوم حبلی قدرمت

    ارضا ابی الیقظان بابن ذکاء


    مثل العنا قید التی الوانها

    سود و فیها حمرة السوداء


    من فرط ما ولدت باحشائی اللظی

    نار الهوی نبکی علی الاعضاء


    قالوا لهوی تبکی بلاعین بلی

    تبکی و هاعیناه حرف الهاء


    کالشمس تقشف من خبااللیل‌الذی

    نشفت دماء کبدی علی الاحشاء


    ضحکت عروسا مقلتی لدی البکاء

    والضحک حلم الطفلة العذراء


    ابکی و اضحک کالسحاب واقتنی

    حالی و تبع الهند فی الانواء


    قالوا اتبکی قلت ابکی ود کم

    کنتم اوداء فصرتم دائی


    قالوا تضحک قلت اضحک منکم

    هذا جواب خائف الاعداء


    غدر و ابنا و استغدر الدنیا بهم

    دهری یجازی الشر شر جزاء


    کانوا احبائی اذا کان الغنی

    فاذا افتقرت یعمل و انقضاء


    یا صاحبی اصدقنی بحق اخاء

    اشممت عرف السحر من شجراء


    این الجواب الغرقته مدامع

    ام احرقته سمائم الصعداء


    قل لا سریعا قبل یختنقی البکاء

    لاباس من استدعیت بعد نداء


    عجل اجابة ملحف داعی الهوی

    و تدارک التحقیق بالارجاء


    ان صار احمر وجهه من خنقه

    فا حمر وجهی من خناق بکاء


    نفس الهوی بمودة لم تعدها

    احد وینشد بعد فی الاحیاء


    هیهات ظل دم الوفاء وفارة

    ممن یرام و من له بنواء


    و به الوفاء وراء احیاء من

    الثقلین لالا یقال و الاحیاء


    دع ذاوقد سدته نفسی قبلکم

    فخشیت عن وصلة العنقاء


    سمیتنی این خلا و ان توطنی

    فدعوتنی فی‌العروة ابن خلاء


    قلبی کظیم بعد سؤل یعاتبنی

    عن بلدتی و ذابح شاء


    فصبی الدنیا نائبات الهوی

    و تلففت بلهاء و کل بلاء


    تصنع کصنع النمر لفظ کالعوی

    هاتیک شیمة بلدة اسماء


    غصن البلاد توفقنی فاسقها

    هذا الشهاد بسرق البیداء


    حتی بدا الصبح فی کم الدجی

    کم من قضیب من ید شلاء


    فالصبح املی الدیک سورة والضحی

    بطلاب سوط صاغ فی الطلباء


    حملت الی حمائمی کتب الحمی

    و تبادرت کفی بفک سجاء


    عنوانها نفی الکرام فویلتی

    سمیت اللام لموتة الکرماء


    خنقتنی العبرات حتی خلتنی

    قد خیفتنی عربتی برداء


    للفی حوامل مقلتی اخیته

    اکفی بها و ملی لدی الالقاء


    کم لی نوی‌النفس فی جوف‌الجوی

    کم لی رکوب البحر فی النکباء


    فارقت شروان اضطرارا فاشتهت

    نفسی بتبریز اختیار سواء


    عرفت موج الشعر ملک امارتی

    خلقاء بی لابد من ارقاء


    اختار صحراء الفراغ مخیمی

    بل خیمتی حلت علی الصحراء


    بتحول البحر المحیط بعمقه

    لمخیمی نوی یا من من آلاناء


    اطناب خیمة همتی ممدودة

    حتی ظلال السدرة الزهراء


    و وصلت حبل‌الله لکن سودت

    فی غصن طوبی واسع الفیاء


    اما منحی کالنوی لکن لم اقف

    کالنوی حمل حیاء اهل حیاء


    احدی سؤلا من مواطل بهجتی

    فی نوی هذه الخیمة الزرقاء


    اتاها ثم اوردت متنوع المنی

    فحرمت ها ثم یمین اناء


    فاذا انقلت فلیت قناعتی

    عرفت سجالی ثم حدر شاء


    محسود ابناء الرذیلة عائذ

    من امهات الکون بالاباء


    فالامهات اذا قصدت حیوتة

    کیف انتظار اماتة الاحیاء


    شربنی بماء العلم بل عرفی به

    عرف المحیا بماء حناء


    فضلت علما ان علم قائلی

    والقیل احیی الذی من العلماء


    کالشمع ینقص حین زاد لهیبه

    ما قد نمی علی ذوی حوباء


    قد هان لی مذجف روض مدامعی

    غیث الکرام و ضنة البخلاء


    من صار مکفوفا فسواء عنده

    فی السهد لیل سدارة و سمراء


    قد کنت اصلب شعره بید الفتی

    انمی فبدل فی الذیول نماء


    کلفت تودیع الثیاب و قیل لی

    هذا النفاق نفاق الصعدة السمراء


    لو کان للمنقوش حال تسقف

    فالدهر قومنی و تقعدنی بفقداء


    لاعیب فی عوج الفتی نفسی و انما

    یغنی من التسقیف و العوجاء


    لازمت حصنی قبل حصن بالفتی

    و عضضت طرفی قبل ذوالحملاء


    ما سمنی الجلساء لکن همتی

    ذات الغناء و بفقری استغناء


    طلعت دنیا کم بلبانه

    من غیر رحبتها و لا استثناء


    عمر قصیر لمواعید خدعته

    و حدثتنی تفسیرها بالزباء


    انی عیال‌الله فی فضل النهی

    و عیال فضلی عصبة البلغاء


    کالنبت یاتی السحب یستسقی الندی

    و الحسب یاتی البحر باستسقاء


    نسج العناکب فی الجدار مهلهلا

    سیل الذباب و یصعد الافداء


    ما ینسج النحل الضیاع معینا

    الا علیه طراز کل شفاء


    سیان لی مدح فی ریاض مطالع

    عیب الکلام و خلب البخلاء


    ریق بن آدم یقتل الافعی اذا

    القاه فی فیها فم الحواء


    فضل لذنبی و الجهل نقص کامل

    کالشمس ظلمة مقلة الرمداء


    ما ان اخوک مهلهلا بشواردی

    شهد الشهداء و هلهل السفهاء


    اسری وراء الکائنات بخاطری

    ربی و همتی الغیور وراء


    سبحان من اسری بخاطر عبده

    لیلا الی الاقصی بذی الاسراء


    ضؤ العیان کصاحب السرطان بل

    غیل البیان کصاحب الجوزاء


    اصبحت داود ذالفضل حنظلة

    ام بل مزامیر النهی باداء

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #766
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مهمانسجت دروع مجد فی‌السماء

    حلق الدروع و شمسها حرباء


    لکن لی قلب کماء غائر

    یشکو استمال الصخرة الصماء


    قلبی لجسمی نقطة موهومة

    فی نصف دائرة الحرف الیاء


    انا افضل الدنیا ما اتی خاطری

    الا بفضل‌الله ذی الالاء


    فکذا الجلال مد علی بفضله

    اعلی جلال الدین ذا العلیاء


    اثنی علی الحبر الامام و انما

    ار جوالبناء معطرا الارجاء


    عمد الشریعة زبدة السادات العری

    منقی الحقایق مفحم الفصحاء


    علم الاعلام سیف اعلام الهدی

    علامة الفضلاء و النظراء


    خضر العلوم کلیم میقات التقی

    روح البیان خلیل کل بناء


    کالخضر ساد بنا کنز العلم بل

    کالروح عاد بمهجة الاصداء


    اعنی بنفح بیانه قد حاجزت

    روح البیان بقالب الانشاء


    هوقس ساعدة الایادی اخیر

    بید الایادی ساعد الشعراء


    اعواده طوبی و مجلس مجده

    جنات عدن موعد العرفاء


    طوبی لطوبی ان عدت کرسیه

    فالعرش یحسده علی استعلاء


    فی لفظة المعول ملح غله

    ریح العشیق و ادمع العشقاء


    الوعظ حلو تطیب بملحه

    و الملح غیر مطیب الحلواء


    لما اتانی زائرا صادقته

    مولی الفضائل سید الفضلاء


    قد ضاع فی امدی بر مرحی صورة

    ازرت با زر عارئه الا زراء


    مولی اخ و ان استشاط فقد

    اولی فمولی بی لفرط ولاء


    ما اعجبتنی عند ضؤ ضمیره

    انوار سبعة انجم عداء

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #767
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    انی لاخدم ناصح الخلفاء

    مرد الائمة خاضع الحنفاء


    بتحیة مشفوعة بمحامد

    و محامد مقرونة بدعاء


    و تعارف اکبرته بتذکر

    و تذکر و شخصة بثناء


    و لدیه لی مشفع من خلقه

    قد سرنی لازال فی السراء


    لقبول مدی حبه حرمته

    مسودة و حمامة البیضاء


    و قبوله فرشات معارا الامعارا

    یسود کحلی کل اماء


    ریح لجمت سلیمان الحجی

    تختارها من عاصف و رخاء


    طور کسبعة ابحر من رحله

    ذو اربع من امهات هواء


    فلک یدور منه هلال سرجه

    یعلوه بدر صادق الالاء


    ذوهمة و بهذا عزکانه

    لیل تبرقع من بریق ضحاء


    لما تمسست الخلال حسبته

    نوحا کجودی ای علاء


    یلقی کلام‌الله فارة طوره

    و یری حبیب‌الله فوق حداء


    ولو استطعت نثره کنوز لالی

    لیراعه الغواص فی الداماء


    هو قسورة و دواته صیادة

    و ابیح عین المسک للادواء


    عین بصفرتهایری وجه‌المنی

    هی تقمع السوداء باصفراء


    مضحاک وجه وجه کل مطالب

    مسقام عین عین کل دواء


    عین کعین الشمس بالیرقان بل

    وجه کوجه الماء للغرباء


    لطمت ید الضراب سنة وجهها

    فبدالها حائلا عدواء


    مرموقة الافاق بل مرفوقة

    الاخلاق بل مخلوقة الاضواء


    جوالة البلدان بل قیالة الحزان

    بل ختالة الاراء


    جرح الشهود و عدل دیوان القضا

    اقضی القضاة و اشفع الشفعاء


    عمر الیهود لها و لون غیارهم

    لکن مسیح العهد فی الاحیاء


    عمرت بهدم الفضل عنوان الهوی

    هدم العقول عمارة الاهواء


    جرم کجمر جامد مسائلتی

    یزکی به قندیل کل رخاء


    فالجمر یخمدلا یلوح ضیاؤه

    و لها خمود فی جلوة رضیاء


    خمر السعتر یری رخیصا شعره

    فی خمرة کالمسک ذات علاء


    فکانما کماء الحار بعینه

    اضحی بساطا خامد الاجزاء


    شرق من عرش احبها فاحبها

    فانی بعرش فارک رعناء


    عرش مطلقة الرجال تعوذت

    سجن‌الیدین و ساق کل نساء


    سرقت عقول الناس فی حربه

    بالضرب ثم القطع للاشلاء


    نبهتها بالشهب فی افلاکها

    هذا نوا الیل علی الحرباء


    شکل المجن قلب مجن ذوالغنی

    کیلا یضاف بسهم کل جفاء


    لکن مجن القلب لا یحمی اذا

    قلب المحن علیه قلب قضاء


    جرم صغیر شانه متعظم

    کالقلب فی صغر و عظم دهاء


    نور جماد ساکن متقابس

    کالظل وان اخذه ببناء


    سهل یمینها و صعب بنیلها

    امن الکتاب بمعرة العظماء


    عقدت علی ساق الحمام صغارها

    لکن یسهل اصعب الاشیاء


    ما هذه العین التی عاینتها

    اخت النهی ابنت شمس سماء


    لابل ابوالفضل المغیث بعیشه

    حتی یعد عدای ابوالوضاء


    دع کیسه مجهولة هو عسجد

    شبیه الکواکب و اسمه الجوزاء


    مبدا عنصره اصفهان عقوده

    احدی و عین عقوده اعطاء


    روحت مهجة باصفهان بمدحتی

    اضعاف ما قدلی بهجاء


    کتب الخلیفة للکلام و سیدی

    سلطان تاج العلم فی الاکفاء


    اهدی له بذی الخلافة اسودا

    و سواد بعض الذی للخلفاء


    قرضته بقصیدة الفیته

    والخیر فرطنی بحرف الیاء


    یعنی له التقدیم کالالف التی

    قفیتها و اتی ابوالنقطاء


    هذة القصیدة عصبته شعراتی

    و بدت لرازی حیضة الشعرا


    ارایت حیض لرایت شبابها

    جوف الاسود فی سواد الهیجاء


    اسد السماء اذا طال ذراعه

    فصرت لجبهته برا العوجاء


    قلمی کمنقار الحمام براسه

    هلک الغراب و منطق الببغاء


    لومسه الطائی یصیر عزمه

    صدق الغراب متی الاشیاء


    ضمنت نصف البیت للطائی وها

    و سمت باسم الحتری الطائی


    اظننت حتی کدت اعرق خجلة

    فی نصفه المحرم للرخصاء


    نفسی کتبت و ان افشیتها

    من خجلتی تمشی علی استحیاء


    دامت جلال الخیر وافیه الهوی

    و وقاه الاله اجل وقاء


    یا فاضل الحرمان بکل موطن

    ما طاول الهرمان کل بناء

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #768
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    امشرب الخضر ماء بغداد

    او نار موسی لقاء بغداد


    کوثرنا دجلة و جنتنا الکرخ

    و طوبی هواء بغداد


    و قل لمصر بذکر مصراتت

    فما لمصر سناء بغداد


    تالله للنیل صفو دجلة لا

    ولا لمصر صفاء بغداد


    هیهات این استقال مصرکم

    و این این اعتلاء بغداد


    غرتک مصر بقاهرة

    قاهرها کبریاء بغداد


    نادتک بغداد فانها رغبا

    ینسیک مصرا نداء بغداد


    فامس بغداد یومها و کذا

    خمیسها اربعاء بغداد


    امدح بغداد ثم احبسها

    مصدا و هذا هجاء بغداد


    وابتغی من لئام مصر سنا

    و انجمی اسخیاء بغداد


    و میم مصر اذل من الف

    الوصل ادلاح باء بغداد


    و هذه الاحرف الثلثة لی

    ماب خیر فناء بغداد


    تبت یدا من یذم تربتها

    فتبت ذا بناء بغداد


    مسکه روح الجنان تمسکه

    ذالمسک لابل رخاء بغداد


    قبحا لمن قال لاسخاء لها

    فجاد ربعی سخاء بغداد


    اف لمن قال لا وفاء بها

    فمد ضیفی وفاء بغداد


    ان غاض ماء السخاء عندکم

    لاباس فالورد ماء بغداد


    والعرش مرآت کل ذی فکر

    فیه تجلی رواء بغداد


    سئلتنی عن بناء بیضتها

    فاسمع فنفسی فداء بغداد


    الجن من قبل آدم اعتقلت

    طیبا و روض عراء بغداد


    فلقیت روضتها لمرتعه

    بغدادها ابتداء بغداد


    و آدم استنزلته همته

    لما اتاه رجاء بغداد


    فکان لما هوی بمهبطه

    اهوی هواه ابتغاء بغداد


    اقسم بالله ان فی جلدی

    روضة خلد غناء بغداد


    ادویة الهند جل ادویة

    و خیرها هند باء بغداد


    یرکض خیل المنی بعرصتها

    فلی یرود هباء بغداد


    ابناء دهری عبیده و کذا

    بنات فکری اماء بغداد


    کنت ربیعا و حاجنی لهبی

    و ربع لهوی جناء بغداد


    صرت خریفا و من لظی کبدی

    یحول صیفا شتاء بغداد


    یا قبح شروان خذ کتابی‌ها

    واحمل ففیه ثناء بغداد


    یلثمه الدهر حین اختمه

    و فوق ختمی سحاء بغداد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #769
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اعاد روحی هواء بغداد

    و زاد روحی قضاء بغداد


    یصید لیث الرجال خاتلة

    بعین ظبی نساء بغداد


    ترمی برشق اللحاظ و اعجبا

    آرامیات ظباء بغداد


    بالمسک قدت نبالها و لها

    ابهی نصالا نساء بغداد


    اذا اظل السماء یحجبها

    اضحت و اضحت سماء بغداد


    من کل شمس اذا بدت فبدا

    وقت مساء ضحاء بغداد


    امسی و شمس الضحاء تصحبنی

    فلی صباح مساء بغداد


    ملواح قلبی الملاح صادبها

    اشرق نار لقاء بغداد


    بذات درع ذوی الدروع سنت

    للقتال التقاء بغداد


    قدسیق بالخراب و احربا

    انا الخدیر استباء بغداد


    رقیقة الراء عندها و غدا

    غلیظة الحرف باء بغداد


    فی نکهة العید عطرت نفسی

    و ذاک عطر کباء بغداد


    اوسع من فکرتی و انور من

    سواد قلبی سواء بغداد


    اعذب من لهجتی و اطهر من

    ماء جفونی عفاء بغداد


    فصار خاقان ماؤه حذقت

    اذا رآه اصطفاء بغداد


    سیقتدی حیص بیص لی نعما

    بحیص بیص اقتداء بغداد


    وکم الم لی ارحه امل

    لما اتاه شفاء بغداد


    ما حیص بالفتی و لا بیص

    بل کلمات مراء بغداد


    حیص و بیص کاذب وقطا

    له و منه بکاء بغداد


    ها انا عنقاء شایع خبری

    و حاسدی خنفساء بغداد


    یسرق لفظی کانه جرد

    و نبته بافقاء بغداد


    تشد و ابشعری طیور روضتها

    الغناء منها غناء بغداد


    یثار فیها معربا کیعربها

    فراش نیلی حناء بغداد


    خطبت فیها کقس ساعدة

    فسا عدتنی ذکاء بغداد


    بالعربی الجدید مقولة

    شبهنی اولیء بغداد


    لاعجمی ولا قصیر لهی

    بل کنز نطقی براء بغداد


    فالعجمیون کلما افتقروا

    لم یغن عنهم ولاء بغداد


    لحب مرضی الجفون جامرهم

    فی القلب داعیاء بغداد


    سود نقابهم و اوجههم

    صفر و فیها ابتلاء بغداد


    اعجیب مدلین عرضت علی

    عیسی لا غیاد آء بغداد


    فالصفر و السود یغنیهم و لهم

    بیض و حمر دواء بغداد


    بارض بغداد تلتجی امم

    و بالامام التجاء بغداد


    خلیفةالله و النبی معا

    بمنصبیه ازدهاء بغداد


    المستضی فی السواد بدرجی

    و من دجاه ضیاء بغداد


    تراب نعل الامام کحل ذوی

    الابصار بل کیمیاء بغداد


    غذت وجوه الملک تخدمه

    عنوی و ینوی علاء بغداد


    دعیت عند الامام ثم قضی

    علی فرضا دعاء بغداد


    ببغداد فی درب فالوذج

    مغان من الخلد انموذج


    نزلت بها ثم فی رحلتی

    تیمنت فالا بفالوذج

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #770
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یاسیف ناظرة کصبح مسفر

    سفر الصباح نهعم صباحا و اسفر


    یخفی و یبدی الصبح لونا خائلا

    لعذارها فخیالها المتنفر


    خضب الصباح الجو صبغ حنائها

    او وشم انملها بعینی مبصر


    عن مقلة الافاق کحل ظلامها

    محت السماء بطلها المتقطر


    کان الوثیر علی السماء منشرا

    فاکتن فی کم الصباح المشعر


    کحشاش مائدة المسیح نجومها

    و بدا الصباح کراهب متسحر


    فکانه ابتلع الحشاش و مااکتفی

    خاشرق عاد بذا الرغیف الاصفر


    یا نور کل حدیقة علویة

    بل نور احداق الرواق الاخضر


    یا خیر خاضبة النجوم بکورها

    ادراک حرف اذا ولست بکور


    یا شبه یوسف فرت عن سجن الدجی

    تالله هیت لک اقربی لاتنفر


    یا ابهر النور المسیح جلیسه

    ارضیت ان الدهر یقطع ابهر


    دمعی صدید عن جروحی فی‌الحشا

    بل ذاب روحی فی الهوی هافا نظر


    جرح الحشا حاشاک حش حشاشتی

    لا تنکری جرح الحشا لا تنکر


    شکوای من شروان شرواها الشفا

    عودی الی ثغر السعاده واذکر


    اشتاق وجهک ان اقبل جلسة

    یدی الامیر و لیس ذا بمسیر


    و اراکما متقابلین بموضع

    یا آیة الرحمن هل هو منظری


    ابارض باب‌الباب راضک رایض

    فعدوت طور الصافنات الضمر


    ام برج کسری صاغ حلیک صائغ

    فکسرت طرف الغانیات السفر


    خلع الامر علیک ابهی خلعة

    فرفلت مضحاکا بانضر منظر


    زویت لک الدنیا کانک فی‌الوری

    من ظل ظل الله ذکر المفخر


    ودنی لک الاقصی کانک فی‌الوغا

    من سیف سیف الدین برق الجوهر


    خضع الوری لمظفربن محمد

    و محمد فاق الوری بمظفر


    قطب الملوک الغرقاطبة غدا

    شمسا مشارقة قلوب العسکر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 77 از 78 نخستنخست ... 2767737475767778 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/