صفحه 7 از 46 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #61
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    غرور

    سال ها پیش ازین به من گفتی
    که «مرا هیچ دوست می داری؟»
    گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
    شاد و سرمست گفتمت «آری!»
    باز دیروز جهد می کردی
    که ز عهد قدیم یاد آرم.
    سرد و بی اعتنا تو را گفتم
    که «دگر دوستت نمی دارم!»
    ذره های تنم فغان کردند
    که، خدا را! دروغ می گوید
    جز تو نامی ز کس نمی آرد
    جز تو کامی ز کس نمی جوید.
    تا گلویم رسید فریادی
    کاین سخن در شمار باور نیست
    جز تو، دانند عالمی که مرا
    در دل و جان هوای دیگر نیست.
    لیک خاموش ماندم و آرام:
    ناله ها را شکسته در دل تنگ.
    تا تپش های دل نهان ماند،
    سینه ی خسته را فشرده به چنگ.
    در نگاهم شکفته بود این راز
    که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»
    لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
    برگلِ رنگ رنگِ قالی بود.
    «دوستت دارم و نمی گویم
    تا غرورم کشد به بیماری!
    زانکه می دانم این حقیقت را
    که دگر دوستم... نمی داری...»

  2. #62
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    یار نداری

    چه دلی، ای دل آشفته که دلدار نداری!
    گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟
    شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
    تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری
    راز اندوه ِ مرا از من آزرده چه پرسی
    خون مَیفْشان ز دلم گر سر آزار نداری
    گل بی خار جهانی که ز نیکو سیرانی
    قول سعدی ست که با او سرِ انکار نداری
    ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟
    که در این حلقه ی زنجیر گرفتار نداری
    دل بیمار زکف رفت و جز این نیست سزایت
    که طبیبی پی ِ بهبودی ی ِ بیمار نداری
    گر چه سیمین، به غزل ها سخن از یار سرودی
    به خدا یار نداری! به خدا یار نداری!...

  3. #63
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    مهتاب خزان

    سَرِ بی سرور ما را ز چه سامانی نیست؟
    شب بی اختر ما را ز چه پایانی نیست؟
    ترسم آن روز به بالین من آرند طبیب
    که من و درد مرا فرصت درمانی نیست
    دانم ای پرتو خورشید، بتابی بر من
    روزگاری که مرا گوشه ی ایروانی نیست
    آسمان در افق آمیخت به کوتاهی ی خک
    با من آخمیختنت مشکل ِ چندانی نیست
    همچو مهتاب خزانم که به بزم شب من
    جز گل ریخته و شاخه ی عریانی نیست.
    ننگ بادت ز چنین دامن نیلی، ای کوه!
    رو سفیدم که مرا همچو تو دامانی نیست.
    غم نیامد که به رخساره فشانم اشکی
    گوهر از موج مجویید چو توفانی نیست.
    کشتزار از ستم باد پریشان شد و گفت
    به پریشانی ی ِ ما جمع پریشانی نیست.
    عشق ِ یغماگر خود را به دل ما بفرست
    خانه ی سوخته را حاجب و دربانی نیست
    گر بگویم که به جان آمدم از دوری ی ِ دوست
    خود محال است، که بی دوست مرا جانی نیست...

  4. #64
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ای آشنا

    ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟
    با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟
    ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم
    با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟
    نزدیک تر زجان به تنم بودی ای دریغ
    رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی
    ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!
    خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی
    ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی
    اشکی فشاند چشم من و، شست و شو شدی
    از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست
    تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی.
    سیمین! چه روزها که چو گرداب، در فراق
    پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی!

  5. #65
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دختر ترنج

    محبوبِ من! نگاه دو چشم تو
    آشوب زای و وسوسه انگیزست
    مطبوع و دلپذیر و طرب افزاست
    خورشید گرم نیمه ی پاییزست.
    از روزن دو چشم تو می بینم
    آن عالمی که دلکش و دلخواه است
    افسوس می خورم که چرا دستم
    از دامن امید تو کوتاه است.
    ایینه ی ِ‌دو چشم درخشانت
    راز مرا به من بنماید باز؛
    یعنی شعاع مهر که در من هست
    از چشم تو به سوی من اید باز...
    این حال التهاب به چشمت چیست؟
    گویی نگاه گرم تو تب دارد
    می بوسدم به تندی و چالکی
    ای وای... دیدگان تو لب دارد!
    محبوبِ من!- دریغ- نمی دانی:
    هرگز مرا به سوی تو راهی نیست
    حاصل ز بیقراری و مشتاقی
    غیر از نگاه ِ گاه به گاهی نیست...
    من دامن سیاه شبانگاهم
    تو شعله ی سحرگهِ خورشیدی
    از من به غیر دود نخواهد ماند
    خورشید من! به من ز چه خندیدی؟
    من دختر ترنج و پریزادم
    ای عاشق دلیر جهانگیرم
    مگشا به تیغ تیز، غلافم را
    کز وی برون نیامده می میرم.
    من قطره های آبم و تو آتش
    من با تو سازگار نخواهم شد
    تنها دمی چو با تو در آمیزم
    چیزی به جز بخار نخواهد شد.
    اما، نه، هر چه هستم و هستی باش
    دیگر نمانده طاقت پرهیزم
    آغوش گرم خویش دمی بگشای
    تا پیش پای وصل تو جان ریزم...

  6. #66
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    چه عالمی دارم

    رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
    بساط باده و عیش فراهمی دارم
    کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم
    که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم
    گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
    که من به گوشه ی خلوت، چه عالمی دارم
    تو دل نداری و غم هم نداری اما من
    خوشم از اینکه دلی دارم و غمی دارم
    چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست
    حسود جان بسپارد که خاتمی دارم
    به سر بلندی ی ِ خود واقفم، ز پستی نیست
    به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم
    ز سیل کینه ی دشمن چه غم خورم سیمین؟
    که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم...

  7. #67
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نگاه دار

    نگاه دار که عمری به راهِ چون تو سواری
    فشانده چشم سرشکی، نشانده اشک غباری
    به لوح سینه خیالم کشیده نقش عزیزی
    بدان عزیز نماید نشانه ها که تو داری
    کرم نما و فرودآ که پیش دیده ی حیرت
    همان خیال محالی که در کناری و یاری
    چو واگذاشته ام خلق را ز خویش به عمری
    کنون سزد که به خلقم ز خویش وانگذاری
    چنان به بوی تو دارد تنم هوای شکفتن
    که گل ز سنگ برآرم گَرَم به خک سپاری.
    به خنده گفتی اگر جز تو را عزیز بدارم
    مرا عزیز بداری؟ به گریه گفتم... آری.

  8. #68
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    اخگر

    دانست چو با او به شکایت سخنم هست
    بر جست و به یک بوسه ی شیرین دهنم بست
    چون شرم ز عریان شدنم در بَرِ او بود
    شد اخگر سوزنده و برْ پیرهنم جست
    تب دارم و شادم که اگر یار در اید
    باور نکند تا نکشد بر بدنم دست
    هر آه که در حسرتش از سینه برآمد
    زندانی ی ِ من بود که از بندِ تنم رست
    این بی خبران در طلب مستی ی ِ جامند
    غافل که نگاه تو شراب است و منم مست
    فارغ منشین! بوسه ز لب خواه، نه گفتار
    کاندر نگه گرم، هزاران سخنم هست.

  9. #69
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نیلوفر آبی

    کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم
    خاطری می خواستم یا خواستاری داشتم
    تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر،
    کاش، چون ایینه، بر صورت غباری داشتم
    ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است!
    کاش جان می دادم اما انتظاری داشتم.
    شاخه ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی
    لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم
    خسته و آزرده ام، از خود گریزم نیست، کاش
    حالت از خود گریزِ چشمه ساری داشتم.
    نغمه ی سر داده در کوهم، به خود برگشته ام
    که به سوی غیر خود راه فراری داشتم،
    محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود
    گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم
    تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
    اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم
    پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
    چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
    آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است
    همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!...

  10. #70
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دریا

    آه، ای دل! تو ژرف دریایی:
    کس چه داند درون دریا چیست.
    بس شگفتی که در نهان تو هست
    وز برون تو هیچ پیدا نیست.
    تیغ خورشید- با بُرندگیش -
    دل دریای تیره را نشکافت.
    موج مهتاب - آن غبار سفید -
    اندرین راز سبر، راه نیافت.
    روی دریا دوید بوسه ی باد
    لیک، از وی اثر به جای نماند.
    چلچراغ ستارگان در او
    شب شکست و سحر به جای نماند.
    آه، ای دل! تو ژرف دریایی
    هیچ کس درنیافت راز تو را.
    کس ز سُکرِ نگاه، باده نریخت
    ساغر دلکش نیاز تو را.
    سوختی... سوختی ز گرمی ی ِ عشق،
    همه چون یخ فسرده ات گفتند!
    هر تپش از تو جان سختی داشت،
    خلق، خاموش و مرده ات گفتند!
    با همه تیرگی که در دریاست،
    بس کسان رخت سوی او بردند.
    باز دریا هزار مونس داشت،
    گرچه نگشوده راز وی، مُردند!
    خون شد این دل ز درد تنهایی،
    کس چرا سوی او نمی اید؟
    آه! دریاست دل، چرا در او
    کس پی جست و جو نمی اید؟...

صفحه 7 از 46 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/