صفحه 7 از 9 نخستنخست ... 3456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 82

موضوع: پرسش هایی راجب آیات و سورهای قرآنی

  1. #61
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    معنای آسمان های هفت گانه چیست؟ آیا یعنی لایه های هفت گانه ای از فضا و آسمان وجود دارد یا معنای آن این است که در جنت هفت سطح وجود دارد؟ یعنی بهشت دارای سطوح هفت گانه است؟

     Reply

    با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره ی معناي هفت آسمان در قرآن نظر قطعي داد و چند نظريه به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود. امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره ی قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه ی تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه ی قرآن نيست.

     Creply
    برای آنكه مقصود از هفت آسمان روشن شود، لازم است چند نکته را بیان کنیم:
    نکته ی اول. در قرآن كريم، هفت مورد به صراحت[1] و دو مورد به كنايه[2] سخن از آسمانهاي هفتگانه و در يك مورد نيز ظاهراً سخن از زمينهاي هفتگانه آمده است[3] .
    نکته ی دوم. مقصود از سماء (آسمان) در لغت:
    «سماء» در لغت از ريشه «سمو» به معناي بلندي است،[4] حتي برخي لغویين ادعا كردند هر بالاي نسبت به پايين آن آسمان و هر پايين نسبت به بالاي آن زمين است.[5]
    نکته ی سوم. آسمان در قرآن
    كلمه «سماء» و مشتقات آن در قرآن كريم سيصد و ده بار آمده که در دو مفهوم بكار رفته است:
    الف. آسمان مادي
    قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را معنای مادی آن بکار برده است که مصادیق و معانی متعددی از آن اراده می شود از جمله:
    1. آسمان به معناي جهت بالا «اصلها ثابت و فرعها في السماء» «مانند درخت پربركت و پاكيزه كه ريشه ی آن در زمين ثابت و محكم است و شاخههاي آن به آسمان كشيده شده است».[6]
    2. آسمان به معناي جوّ اطراف زمين: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» « و از آسمان آب مباركي را فرو فرستاديم»[7].
    3. آسمان به معناي مكان سيارات و ستارگان: «بزرگوار آن خدايي كه در آسمان برجها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت».[8]
    ب. آسمان به معناي معنوي:
    قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را به معنای معنوی آن بکار برده است که از آن نیز مصادیق و معانی متعددی اراده می شود از جمله:
    1. آسمان به معناي مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبير امور عالم است: «اوست كه امر عالم را از آسمان بسوی زمين تدبير ميكند».[9]
    2. آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي:[10] «روزيتان و آن چه به شما وعده داده ميشود (كه ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».[11]
    نکته ی چهارم. مقصود از سبع (هفت) چيست؟
    كلمه سبع (هفت) در عربي به دو صورت به كار ميرود.
    الف. هفت به معناي عدد مشخص و معين كه در رياضيات به كار ميرود.
    ب. هفت به معناي نماد كثرت؛ چرا كه گاهي در عرب كلمه «هفت» به كار ميرود و معناي كنائي آن (تعداد زياد و كثير) مراد است.
    نکته ی پنجم. مقصود قرآن از واژه ی «هفت آسمان»
    مفسرين دربارة واژه ی «هفت آسمان» چندين احتمال دادهاند.
    الف: هفت به معناي عدد حقيقي باشد كه در اين صورت اين احتمالات متصور است.
    1. هفت آسمان پر از ستاره و سياره که هر یک مثل آسمان كره خاكي زمين می باشند.[12] احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد.
    2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه ی پست وجودي طبيعت.[13]
    ب. هفت، به معناي كثرت باشد که در اين صورت احتمالات زير متصور است:
    1. آسمانهاي زيادي (مجموعه كرات و سيارات و...) خلق كرد. و زمينهاي زيادي (كرههاي خاكي مشابه زمين) خلق كرد. كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند.
    2. تعداد زيادي از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زيادي از طبقات داخلي زمين يا قطعات زمين و اقليمها را خلق كرد.
    3. مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق كرد.
    نتیجه این که با توجه به عدم شناخت و اطلاع کافی ما از معناي هفت آسمان در قرآن و با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره آن نظر قطعي داد و همه ی نظريات به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود.[14] امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه قرآن نيست.
    براي مطالعه بيشتر به كتابهاي ذيل مراجعه نماييد:
    1. پژوهش در اعجاز علمي قرآن، محمدعلي رضايي اصفهاني، ج 1، ص 134.
    2. معارف قرآن، محمدتقی مصباح يزدي، ص 234.
    3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 165.[15]

    [1] بقره، 29 ؛ اسراء، 44 ؛ مؤمنون، 86 ؛ فصلت، 12.
    [2] ملك، 3 ؛ نوح، 15.
    [3] طلاق، 12«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[3] «خداوند همان كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود ميآيد».
    [4] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.
    [5] مفردات، راغب اصفهاني، المكتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء
    [6] ابراهيم، 24.
    [7] ق، 9.
    [8] «تبارك الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً» (فرقان، 61)
    [9] «يدبّر الامر من السماء الي الارض» (سجده، 5)
    [10] ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.
    [11] «و في السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاريات، 22)
    [12] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 165؛ مفردات راغب، ماده ارض
    [13] ر.ك:الميزان، علامه طباطبايي، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.
    [14] ر.ك: تفسير الجواهر، طنطاوي جوهري، دار الفكر، بيتا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، همان، ج 1، ص 126 ـ 142.
    [15]نک: سایت پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #62
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    مراد از حشر حيوانات در آیه ی: «و اذا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ» چيست؟ آيا حيوانات نيز حشر و سؤال و جواب دارند؟

     Reply
    حشر در لغت و اصطلاح:
    حشر در لغت به معناى جمع كردن و در اصطلاح، به معناى جمع آورى نمودن خلايق در قيامت توسط خداوند متعال،- جهت محاسبه و سؤال و جواب از آنان- است.
    رستاخيز حيوانات:
    در اين مسئله به طور كلى دو نظر مطرح گرديده است. 1. آن كه رستاخيز براى حيوانات نیست و حشر هر حيوانى مرگ آن است؛ زيرا كه حيوانات مكلّف نيستند. در حالى كه حساب و سؤال و جواب مخصوص مكلّفان است. 2. در مقابل، عده‏اى قايل اند براى حيوانات نيز همانند انسان‏ها رستاخيز است و در قيامت محشور مى‏شوند، چون همه‏ى حيوانات صاحب شعورند و نسبت به درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مى‏گيرند.
    شعور و علم حيوانات:
    علاوه بر آيات و روايات زيادى كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مى‏كنند، تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد اين ادعاست. از جمله‏ى آيات مى‏توان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان و داستان آمدن هُدهُد به منطقه‏ى "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان ‏انگيز براى سليمان و شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان و... كه دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارد. همچنين رواياتى كه براى بعضى حيوانات، مقاماتى را بيان مى‏كنند، دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت، معنا و مفهومى نخواهد داشت. مانند روايتى از امام سجاد (ع) كه فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است». از حيث تجربى و علمى مشاهده مى‏كنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مى‏شناسند و از خطر مى‏گريزند و به منافع خود رو مى‏آوردند و يا تعليم پذيرى و مستعد بودن براى انجام مأموريت‏هاى گوناگون، همه حكايت از شعور و دركى بالاتر از غريزه بر حيوانات مى‏كند. بنابراین، همان گونه كه درك و شعور، ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، ملاك حشر و بازگشت حيوانات هم مى‏باشد. قايلين به حشر حيوانات به آيه ی شريفه‏ى «وإذا الوُحوشُ حُشِرَتْ» تمسك كرده‏اند و گفته‏اند: مراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اين قول تقويت مى‏گردد به آيه ی شريفه‏اى كه مى‏گويد: «هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند، مگر اين كه آنها هم اُمَّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند». اين آيه حيوانات را به انسان تشبيه مى‏كند ، «اُمَمٌ أمْثالُكُمْ»، و با توجه به ادامه ی آيه: «ثمَّ الى ربهم يُحشَرون» كه دلالت دارد بر اين كه آنها (حيوانات) بسان انسان‏ها مى‏ميرند و پس از مرگ، دگر باره برانگيخته مى‏شوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد. اين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: «خداوند تمام اين جنبندگان را در روز قيامت بر مى‏انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى‏گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت».

     Creply
    معناى لغوى و اصطلاحى:
    حشر در لغت به معناى جمع كردن[1] است و در آيه‏ى «ذلك حشرٌ علينا يسيرٌ»،[2] آن، جمع كردنى است كه بر ما آسان است. به همان معنا به كار رفته است. و در اصطلاح شرع، عبارت است از: جمع آورى خداوند خلايق را در قيامت، جهت محاسبه و سؤال و جواب. «از خدا بترسيد و بدانيد كه (روزگارى) به حضور او گرد مى‏آييد».[3] و وُحُوش جمع "وحش" به معناى حيوانات وحشى در مقابل اهلى است.[4] و حيواناتى كه با انسان اُنس ندارند وحشى خوانده مى‏شوند.[5]
    رستاخيز حيوانات:
    اين موضوع از مسائل اختلافى متكلمان و مفسران است. بعضى معتقدند كه چون حساب و سؤال و جواب، خاص مكلّفان است و چون حيوانات مكلّف نيستند، پس رستاخيزى براى حيوانات نیست. و حشر هر حيوانى، مرگ آن است. غير از جن و انس كه به قيامت موكول مى‏گردد. و در مقابل، اكثر دانشمندان قايل اند كه همه‏ى حيوانات داراى شعورند و در قيامت محشور مى‏شوند و به نسبت درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مى‏گيرند.
    شعور و علم حيوانات:
    آيات و روايات زيادى وجود دارد كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مى‏كند. ضمن آن كه تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد همين ادعاست. از ميان آيات قرآن كريم مى‏توان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان،[6] داستان آمدن هدهد به منطقه "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان ‏انگيز براى سليمان،[7] شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان[8] و حرف زدن پرندگان با يكديگر و افتخار سليمان به اين كه خداوند زبان پرندگان را به او آموخته است.[9] اشاره كرد كه همگى دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارند،. يا اين كه قرآن مى‏گويد: «همه‏ى موجودات، تسبيح گوى خدايند ولى شما نمى‏فهميد».[10] از نظر علامه طباطبائى، اين آيه بهترين دليل است بر اين كه منظور از تسبيح موجودات، تسبيح ناشى از علم، و به زبان قال است، چون اگر مُراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانع بود، ديگر معنا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد.[11] در برخى روايات، براى بعضى حيوانات مقاماتى بيان شده، مثل شترى كه سه بار به مكه رفته باشد، اهل بهشت است.[12] و يا امام سجّاد (ع) فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است».[13] اين گونه روايات نيز دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت براى آنان معنا و مفهومى نخواهد داشت و از حيث تجربى و علمى مشاهده مى‏كنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مى‏شناسند، و از خطر مى‏گريزند و به منافع خود روى مى‏آورند و يا تعليم‏پذير و مستعد براى انجام مأموريت‏هاى گوناگون اند.
    حشر حيوانات و شباهتش با حشر انسان:
    از آيات و روايات به روشنى استفاده مى‏شود كه حيوانات نيز همانند انسان چون داراى درك و شعوراند، اگرچه در مرتبه‏ى پايين‏تر و به اندازه‏ى خود، پس به همين ملاك كه ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، آنها نيز داراى حشر و بازگشتشان به سوى خداست. از جمله آياتى كه مورد تمسك واقع شده، همين آيه‏ى شريفه ی «و اذا الوحوش حُشِرت»[14] است كه گفته‏اند: مُراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اگرچه بعضى گفته‏اند: اين آيه، راجع به مقدمات قيامت و ابتداى فناى عالم است،[15] ولى بسيارى از مفسران با توجه به آيه‏ى شريفه‏اى كه مى‏گويد: «هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند، مگر اين كه آنها هم اُمّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند».[16]، قول حشر حيوانات در قيامت را تقويت مى‏كنند. گرچه در همين آيه در مورد تشبيه حيوانات به انسان، (أُممٌ أمثالُكمُ)، برخى بر اين باورند كه منظور اين است كه آنان (حيوانات) بسان شما آفريده‏ى خداى يكتا هستند و هر كدامشان نشان و دليل بر قدرت و عظمت و علم و حكمت آفريدگار خويش‏اند.[17] به باور برخى ديگر، منظور اين است كه آنها نيز بسان شما انسان‏ها در موضوع تغذيه، پوشش، خواب و بيدارى و راهيابى به چگونه زيستن، نيازمند تدبيرگرى فرزانه‏اند تا خطوط زندگى شايسته و بايسته را براى آنان ترسيم نمايد.[18] عدّه‏ى بسيارى با توجه به ادامه‏ى آيه، «ثم الى ربهم يُحشرون»، مى‏گويند: منظور اين است كه آنها (حيوانات) بسان شما مى‏ميرند و پس از مرگ دگر باره برانگيخته مى‏شوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد.[19] همين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله از ابوذر نقل شده كه مى‏گويد: "ما خدمت پيامبر اكرم (ص) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (ص) فرمود: مى‏دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، پيامبر (ص) فرمود: "ولى خدا مى‏داند چرا، و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد".[20] و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر (ص) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: "خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت بر مى‏انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى‏گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت.[21] و[22]

    [1] قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 145.
    [2] ق، 44.
    [3] بقره، 203.
    [4] قاموس قرآن، ج 7، ص 189.
    [5] مفردات راغب، ماده‏ى وحش.
    [6] نحل، 18.
    [7] نحل، 21.
    [8] نحل، 17.
    [9] نحل، 16.
    [10] اسرى، 44.
    [11] علامه طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، 2 جلدى، ج 17، ص 609، بنياد علمى و فكرى طباطبائى، 1363.
    [12] العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 715، حديث 68، مؤسسه ی مطبوعاتى اسماعيليان، چ 1373 هش،.
    [13] همان، حديث 70.
    [14] تكوير، 5.
    [15] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 26، ص 173 و 174.
    [16] انعام، 38.
    [17] طبرسى، تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1408 هق، ج 3 و 4، ص 461.
    [18] همان.
    [19] همان.
    [20] همان؛ تفسير نورالثقلين، همان، ج 1، ص 715، حديث 69.
    [21] محمد رشيد رضا، تفسير المنار، همان، ج 7، ص 326.
    [22] برای آگاهی بیشتر به بحارالانوار، ج 7، ص 353 تا 377 مراجعه شود.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #63
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    قوامیت مردان بر زنان در خانواده از نگاه قرآن چه توجیحی دارد؟

     Reply

    قوامیت مردان بر زنان در آیه ی 34 سوره ی بقره، "الرجال قوامون علی النساء" به معنای سلطه، زورگویی و اجحاف مردان نسبت به زنان نیست، بلکه همان گونه که لغت شناسان و به تبع آنان بیشتر مفسران گفته اند، واژه ی "قوام" به معنای سرپرستی، کارپردازی و نگهبانی است. از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد،- نظیر 1. غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات او، 2. داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده، 3. تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی -، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
    قرآن کریم، قوامیت را تنها در دایره ی عدالت و رضای خدا مجاز می داند و در پیشگاه خدای متعال، تنها ملاک و معیار برتری تقواست، نه جنسیت. در فرهنگ قرآن قوامیت مرد، کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه ی تعدی و تسلط مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.

     Creply
    قبل از وارد شدن به اصل مسئله (معنای قوامیت)، بیان نکاتی چند برای روشن شدن جایگاه و منزلت زن در دین اسلام ضروری به نظر می رسد.
    1. زن به عنوان نیمی از جمعیت دنیا و عضوی فعال در کانون بزرگ جامعه انسانی، همچنین یکی از دورکن پدید آورنده ی بنیان خانواده، در طول تاریخ داوری های گوناگونی را نسبت به خود دیده است. نگاهی گذرا به تاریخ نشان می دهد که زن در بیشتر جوامع از نوعی محرومیت رنج برده است. هرچند در فرهنگ ها و جوامع مختلف، در طول تاریخ این تمایز و اختلاف شدت و ضعف متفاوتی داشته است، ولی استمرار و فراگیری آن غیر قابل انکار است. زنده به گور کردن دختران در جاهلیت عرب، کشته شدن زنان به دست مردان در جامعه ی سومری و یا فروش آنان برای ادای دین،[1] نمونه ای از ظلم های بی حد و حصر به زنان است. جفاهایی که در طول قرون و اعصار تا به امروز نسبت به زنان رفته و می رود، چه از ناحیه ی آنانی که معتقد به مرد سالاری و خدا یگانی مرد در خانه بوده اند و چه از ناحیه، جریان های تند و رادیکال که به آزادی مطلق زن می اندیشند، بیان آنها در توان این مختصر نیست، بلکه این نوشته به طور خیلی خلاصه و تنها از باب نمونه در صدد تبیین جایگاه و تجدید حیات زن در اسلام و احقاق حقوق آنان توسط مکتب حیات بخش اسلام است.
    2. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (ع) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.
    امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[2] اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[3]
    3. همسانی در آفرینش: قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: "خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها..."[4] شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.
    "هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها...".[5] اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.
    4. همچنین، در مهم ترین شاخصه ی انسانی؛ یعنی تعقل و خردورزی، زنان و مردان سهم و بهره ای یکسان و برابر دارند. "قل هو الذی أنشاکم و جعل لکم السمع و الابصار و الأفئده".[6] بگو! او کسی است که شما را آفرید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
    مفسران و دانشمندان مسلمان "افئده" در آیه ی فوق را به معنای اندیشه که بشر را از دیگر جانوران متمایز می سازد، گرفته اند.[7]
    5. تبعیض آمیز نبودن حقوق زن و مرد در زندگی زناشویی: در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و...؛ زیرا قرآن می فرماید: "و لهن مثل الذی علیهن...".[8] برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[9]
    واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به "درجه" تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی "درجه" یا "درجات" به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[10] "لکل درجات مما عملوا".[11] برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.
    6. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازیو محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: "الرجال قوامون علی النساء"،[12] مردان قوام بر زنان هستند.[13] "قام الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها". قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[14]
    مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و "قوام" در آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. "قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد".[15]
    "کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست".[16]
    7. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[17]
    از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
    البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.
    از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود: "کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء"، ثم تلاهذه الآیة "الرجال قوامون علی النساء".[18] فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: "من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله"[19] و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.
    طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.
    8. در مسئله ی قوامیت مردان بر زنان دو نگاه متفاوت وجود دارد:
    الف- نگاهی که معتقد است قیومیت مردان بر زنان در حوزه و محدوده ی منزل به خاطر مزایایی است که در مردان از حیث جنسیت وجود دارد؛ یعنی برای این که زندگی به نحو احسن اداره شود لازم است که هر یک از زن و مرد به لحاظ استعدادی که دارند وظیفه ی خاصی را بر دوش بکشند و در واقع از این جهت شوهر بر همسر قیومیت داردو در نظام خانواده سرپرستى از آن مردان است.[20]
    به هر حال خداوند مردم را با استعدادهای مختلف و شرایط گوناگون آفرید و اگر همه ی مردم در یک سطح از استعداد و قدرت می بودند نظام هستی متلاشی می شد؛ زیرا کارهای دنیا گوناگون است و کارهای گوناگون استعدادهای مختلف را طلب می کند، لذا تفاوت باید وجود داشته باشد. اختلاف بین زن و مرد به همین جهت است. البته این تفاوت معیار فضیلت و برتری هیچ قشری بر دیگری نیست. وقتی زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است هرگز مرد قیم زن نیست و زن هم تحت سلطه ی مرد نیست. بنابراین، آنچه مورد تفاوت است مایه ی امتیاز نیست و آنچه که مورد امتیاز است، مایه ی تفاوت نیست. پس طبق این نگاه آیه ی 34 سوره ی نساء، در بیان یک وظیفه ای است که قرآن به عهده ی مردان گذاشته است نه در مقام بیان معیار و ملاک برتری و فضیلت.[21]
    ب- نگاه دیگر در این موضوع آن است که صنف مردان بر صنف زنان قیومیت دارند، و این قیومیت منحصر به شوهر نسبت به همسر نیست، بلکه حکمی است که صادر شده برای نوع مردان بر نوع زنان، البته در جهات عمومی که عامه ی مردان در آن جهات بر نوع زنان قیومیت دارند، مانند حکومت و قضاوت که حیات جامعه بستگی به آنها دارد. قوام این دو مسئولیت بر نیروی تعقل است که در مردان بالطبع بیشتر و قوی تر است تا در زنان.[22] البته طبق این نگاه، قوام بودن مردان بر زنان به معنای سلب آزادی زن و سلب استقلال او در حفظ حقوق فردی و اجتماعی نیست.
    9. نتیجه این که درباره ی قوامیت مردان باید گفت: این قوامیت ، گونه ای از گونه های سازماندهی زندگی زناشویی است که مرد را متصدی شؤون زن کرده است. از طریق مسئولیت مالی وی بر خانواده و از خلال پاره ای از ویژگی های درونی که مرد را از زن در سطحی متمایز می دارد که قدرت وی را در رویارویی با موقعیت ها بیشتر می کند. سپردن این وظیفه و مسئولیت به مردان نه دلیلی است بر برتری و فضیلت انسانی آنان و نه سبب امتیاز اخروی آنان است؛ چراکه اسلام در مسیر تکامل هیچ تفاوتی میان زن و مرد قایل نیست و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به مقام قرب الاهی، با تعقل، تقوا و عمل صالح امکان پذیر است و تنها ملاک و معیار و برتری در پیش گاه خدای متعال تقواست نه جنسیت.
    بنابراین، در فرهنگ قرآن قوامیت مرد کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه تعدی و سلطه مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.
    برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به نمایه های:
    1. وظایف زنان در برابر مردان، سؤال 850 (سایت: ۹۲۵).
    2. عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹).
    3. محدودیت زنان، سؤال 416 (سایت: ۴۳۵).

    [1] پژوهش های قرآنی، ش 25 – 26، بهار و تابستان 1380، به نقل از المرأة فی التاریخ و الشریعة، احمد حمرانی ، ص 20.
    [2]صحیفه ی نور، ج 3، ص 82.
    [3]همان، ج 4، ص 60.
    [4]زمر، 6.
    [5]اعراف، 189.
    [6]ملک، 23.
    [7]ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ی ابن خلدون، ج 2، ص 860.
    [8]بقره، 228.
    [9] علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسير مى‏كند اين است كه در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر كس به قدر وسعش پيش برود، نه بيش از آن، پس تساوى بين افراد و بين طبقات تنها براى همين است كه هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون اين كه حقى مزاحم حق ديگرى شود، و يا به انگيزه ی دشمنى و يا تحكم و زورگوئى يا هر انگيزه ديگر به كلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و يا صريحا باطل شود، و اين همان است كه جمله ی: و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة ... ، به آن بيانى كه گذشت، به آن اشاره مى‏كند، چون جمله ی نامبرده در عين اين كه اختلاف طبيعى بين زنان و مردان را مى‏پذيرد، به تساوى حقوق آن دو نيز تصريح مى‏كند.(ترجمه ی الميزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297.
    [10]پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153.
    [11]انعام، 132.
    [12]نساء، 34.
    [13]ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.
    [14]سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.
    [15]فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88.
    [16]طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542.
    [17]تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416.
    [18]کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448.
    [19]وسائل الشیعة، ج 15، ص 251.
    [20] تفسير نمونه، ج 3، ص 370- 371.
    [21]جوادی آملی، عبدالله، زن در آئینه ی جلال و جمال، ص 364 – 369.
    [22]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 4، ذیل آیه ی 34 سوره ی نساء، ص 343 – 347.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #64
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    چرا آمار زنانی که در قرآن و احادیث از آنها به نیکی یاد شده بسیار کمتر از مردان است؟

     Reply
    در نگاه اسلام، زن و مرد باید هدف مشترکی – که همان رسیدن به اوج قله ی کمال انسانی است- را دنبال کنند و به منظور دست یابی به این هدف، هر دو به یک میزان توانمند می باشند و تفاوت جنسیت ها که لازمه ی خلقت است، نه نقشی در ایجاد یا افزایش این استعداد و توانمندی دارد و نه نقشی در ارزش گذاری دینی پس نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه خود ببالند.
    از نظر مکتب اسلام:
    1. زن، مظهر و نماد جمال و ظرافت و سکونت است.
    2. زن، مایه ی آرامش مرد و مرد، تکیه گاه و مسئول و سرپرست زن است.
    3. تقرب به خدا، بهره مندی از نتیجه ی عمل صالح، پا نهادن در مسیر سلوک در گرو جنسیتی خاص نیست.
    4. تفاوت های زن و مرد در احکام، نه از روی ظلم و مردسالاری که برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است.
    از این رو اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
    شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[i]
    علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
    آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.

    [i] نک: تفسير نمونه، ج‏15، ص: 444 به بعد.



     Creply
    اگر چشم ها را بر واقعیت نبندیم و پدیده ها را آن چنان که هست ببینیم و نه آن چنان که خود می پسندیم، آن گاه نظر کرده و نظر دهیم، می یابیم که نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه ی خود ببالند.
    واقعیت آن است که پیکره ی خلقت انسانی از دو نیمه ی مستقل، اما هماهنگ آفریده شده است (مرد و زن).
    آنچه به مردان و زنان برتری می دهد تکاپو در جهت تحقق انسانیت است؛ یعنی تبدیل استعداد به سرمایه در حال گردش. و از دریچه ی وحی و خرد اسلامی ـ قرآنی، تفاوتی بین جنسیت زن و مرد نیست، مگر آن مقداری که لازمه ی نظم و نظام به هم پیوسته آفرینش است.
    لازم است از درون مایه های اندیشه دینی؛ یعنی قرآن و سنت اصیل پیامبر و اهل بیت (ع) بیشتر بهره گیریم.
    گونه ها و ابعاد منزلت زن
    منزلت و جایگاه زن در اسلام را می توان از سه بعد بررسی کرد:
    الف- عنوان و شخصیت انسانی
    1. زن، نماد و مظهر ظرافت، جمال و سکونت است. هر موجودی مظهر نامی از نام های الاهی است؛ زیرا خلقت که از اوصاف فعلی خداست (و نه از اوصاف ذاتی او) عبارت است از: تجلی خالق در چهره ی مخلوق های گوناگون. چنان که حضرت علی (ع) فرموده است: «همه حمدها مخصوص خدایی است که خود را از طریق آفریده ها به مخلوقاتش نمایاند»[1] و [2]
    از نگاه قرآنی، راز آفرینش زن و تأسیس نهاد خانواده و پیوند زناشویی چیزی فراتر از گرایش های غریزی و کامیابی های موقت است.
    «و از نشانه های خدا این است که از جنس خودتان، همسرانی برای شما آفرید تا به واسطه ی آنها آرام گیرید و میان شما دوستی و رحمت قرار داد. بی تردید در این خلقت و دوستی (مودت) نشانه ها و آیاتی است برای آنان که می اندیشند».[3]
    2. تمامی امتیازهای نژادی، جنسیتی و ... پوچ است و «ارجمندترین موجودات نزد خدا، باتقواترین آنهاست».[4]
    3. دعوت همه ی پیامبران (علیهم السلام)، و خطاب همه ی کتاب های آسمانی فقط به جنس بشر است و جملگی ندا می دهند که: « هر که از من تبعیت کند از من است».[5]
    4. جایگاه زن در آفرینش آن جاست که مرزی برای پیروزی ها، داشتن ها و رسیدن ها ندارد. «ای انسان! تردیدی نداشته باش که تو هرچند با سختی به سوی پروردگارت در تلاشی و نهایت او را ملاقات خواهی کرد».[6] «هر کس در گرو کسب و کار خود است».[7] «برای هر آنچه که تلاش کنی، مالکش می شوی و انسان بهره مند، به زودی نتیجه سعی و تلاش خود را می بیند».[8]
    5. هر که بنده ی خدا باشد به او نزدیک است، چه مرد باشد چه زن.
    «هرگاه بندگانم از تو می پرسند که خدا کجاست؟ بگو نزدیک است. من نزدیکم و اجابت می کنم خواست دعا کنندگان را».[9]
    6. رسیدن به زندگی و حیات طیب (پاک و دلپذیر) دو شرط دارد: عمل صالح و ایمان به خدا (خواه مرد خواه زن).
    «هر کس کار شایسته کند ـ چه زن باشد چه مرد ـ ولی مؤمن باشد و قطعاً او را با بهره مندی از زندگانی پاکیزه ای حیات می بخشیم و جزایی فراتر از عملش به او می دهیم».[10]
    7. هر آن که پا روی حقایق گذارد، به لعنت الاهی دچار می شود.
    «کسانی که کافر شدند و در حالی از این جهان رفتند که در کفرشان باقی بودند، لعنت خدا و ملائکه و همه ی مردم شاملشان می شود».[11]
    آنچه از این آیات به دست می آید؛ طرف خطاب خداوند انسان است. آدمی، در گرو ایمان و عقیده و عمل خود بوده و "هر چه بکارد همان بدرود" چه مرد باشد چه زن، و زن در نگاه وحی، در موضع شخصیت "انسان" است و جنسیت، تأثیری در خطوط اصلی تکالیف و شخصیت انسان ها ندارد.
    اینک به تحلیل بعد دیگری از جایگاه و مکانت زن در مکتب اسلام می پردازیم:
    ب- زن در نردبان عرفان و آسمان معرفت
    1. نه خدا، ویژه مردان است و نه معرفت، گوهری است که دست زن را نامحرم دانسته و از عرضه شدن به اینان طفره می رود. ترقیات معنوی تابع این فرمول اند: معرفت، محبت، اطاعت، قرب.
    حال، فرقی نمی کند که چه کسی و چه مقدار در طلب معرفت و علم و حکمت گام نهد، مهم آن است که هدایت را قدر بدانیم و آن گاه است که شامل این وعده ی الاهی می شویم:
    «آنان که در راه ما جهاد نمایند، به شاهراه های قرب به خدا می رسند». در این وادی، بسیاری پا نهادند: مرد و زن. و قرآن کریم دو اسوه ی خوب و دو اسوه ی عبرت را یاد می نماید:
    «خداوند برای کسانی که ایمان آوردند، نمونه ای را ـ به عنوان مثال ـ یاد می کند: "همسر فرعون" را. او که (از کفر و کردار فرعون ناراضی بود و) دعا کرد: پروردگارا برای من در نزد خودت خانه ای در بهشت قرار بده و مرا از فرعون و کردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان».[12]
    و اسوه ی خوب دیگر حضرت مریم (ع) است که در سوره ی تحریم آیه ی 12 از ایشان توصیف فرموده است: "...و ما از روح خود در او دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتابهایش را تصدیق کرد و او از فرمانبرداران بود".
    همچنان که نمونه ی مردم بد را با نقل واقعیت دو زن بد (همسر حضرت نوح و حضرت لوط) بیان می نماید.[13] در این آیات، این زنان خوب و بد، برای همگان مثال آورده شده و نه فقط برای زن ها!
    2. سرمایه ی مهم راه سلوک، "قلب" و "دل شکستگی" است و زنان سرمایه دارتر از مردان هستند: "راه های ترقی و تعالی انسان متفاوت است. یکی راه فکر و دیگری راه ذکر، زنان در راه ذکر و مناجات که راه دل است و راه عاطفه و شور و علاقه و محبت؛ اگر موفق تر از مردها نباشند یقیناً همتای مردها هستند".[14]
    3. رسول اکرم (ص) فرمودند: «بهترین علم توحید و بهترین عبادت استغفار است».[15] واضح است که در دسترسی به این گونه علوم نیز بین زن و مرد امتیازی وجود ندارد.
    4. اگر تقوا داشته باشیم به معنویت می رسیم و تقوا نیز در انحصار گروهی خاص نیست.
    «کسی که تقوا و صبر را مراعات نماید ]به هدف می رسد[ و خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند».[16]
    و اما هر کسی که از روزی که همگان در مقابل دادگاه محاسبه الاهی و از رو در رو شدن با خدا، هراس داشته باشد و نفس خود را از هوس بازدارد، پس ]بداند که بی تردید[ جایگاه او بهشت است».[17]
    خلاصه: وجود نمونه ای متعدد از زنان عارفه در هر عصر و مکان، خود بهترین شاهد بر باز بودن راه سلوک و عرفان فرا روی زنان است.
    ج- جایگاه زن در احکام و قوانین الاهی
    به نظر می رسد آنچه موجب ایجاد سؤال و تردید در خصوص جایگاه زن در مکتب اسلام شده، وجود پاره ای احکام در مورد زنان است که با ملاحظه ی کلی ساختار احکام و نقش جنسیت در آنها، می توان اشکال را برطرف نمود.
    احکام اسلامی ـ با نگاه جنسیتی ـ چند دسته اند:
    1. احکام مشترک: مثل روزه، نماز، حج و ...
    2. احکام ویژه ی زنان: مثل مسائل عادات ماهیانه
    3. احکامی که به نظر تبعیض آمیزند: مثل ارث زن، دیه زن و ...
    به طور کلی علت وجود احکام ویژه و احکام دوگانه (ظاهراً تبعیضی) چند چیز است:
    1. مرد، مسئول مخارج خانواده است و بایستی امکانات مالی بیشتری در اختیار او قرار گیرد. (از اینرو حق ارث او ـ البته فقط در مواردی ـ بیش از زن است).[18]
    2. آن جا که در برخی روایات، از زن مذمت شده، زن با عنوان زن پرستی است نه زن به عنوان نوعی از بشر. (به عنوان نمونه: «زن عقرب است، اما نیش آن شیرین است».[19]
    3. و نیز در بخشی از احادیث (به ویژه در نهج البلاغه) آن جا که به نکوهش زن پرداخته شده، زنان زمان حضرت امیر (ع) که در جنگ جمل (به فرماندهی عایشه) شرکت داشته مورد نظر بوده اند (خاص آن زمان و مکان).[20]
    4. در مواردی که برخی احکام مثل: جهاد ابتدائی، قضاوت و ... از زنان برداشته شده، نه آن که از حقی محروم شده اند که این لطفی است از خدا تا زیر بار مسئولیتی سنگین که منافات با روحیه ی آرام و لطیف شان دارد نباشند.
    حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: «زن، چونان گلی خوشبو و لطیف است نه بسان قهرمانی خشن و ضمخت».[21]
    5. برخی احکام مانند زودتر به سن بلوغ رسیدن دختران از پسران و ... از آن روست که زن زودتر در پوشش تربیت قرار گیرد و جهت پروراندن نسلی به گستره ی تاریخ، آماه تر باشد. به ویژه که سن ازدواج دختران زودتر از پسران است.
    6. برخی محدودیت ها و ممنوعیت ها از آن روست که حریم و مرزی نهاده شود تا جلوی مفاسد و خطرات احتمالی ـ که در جای خود بسیار مهم و لازم به پیشگیری اند ـ گرفته شود. مثلاً: به زنان دستور داده شده: خوب حرف بزنید اما صدا را نازک نکنید، «تا آن که در قلبش مرض و شیطنت است به شما طمع نوزد».[22]
    7. همچنان که نقص و شر، نسبی اند، ترجیح و تقدیم مرد و زن نیز نسبی است. از این رو هرگاه محدودیت یا مذمتی در مورد زن می بینید، آن را نسبی بدانید. در اسلام، موارد متعددی است که به زن امتیازاتی داده شده از جمله:
    حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: «اگر مشغول نماز مستحبی هستی و پدرت تو را خواند، نماز را قطع نکن، ولی اگر مادرت تو را خواند نماز را قطع نما».[23]
    دستور صریح و روشن قرآن این است که: «با زنان ـ به ویژه ـ با رفتاری نیکو معاشرت نمایید».[24]،[25]
    با توجه به اصل خلقت انسانی که از این جهت فرقی بین این دو گوهر موجود-زن و مرد- نیست و با توجه به این که در منابع اسلامی از هر دو شخصیت سخن گفته شده و تمجید شده است و تفاوت های زن و مرد برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است، اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
    شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[26]
    علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
    آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.
    جهت آگاهی بیشتر رجوع کنید به:
    نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی.
    زن در آیینه ی جمال و جلال، جوادی آملی، عبدالله.

    [1] «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه»،نهج البلاغه، خطبه 108.
    [2] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 21، نشر اسراء، چاپ اول.
    [3] «و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون»، روم، 21.
    [4] حجرات، 13.
    [5] «فمن تبعنی فأنه منی»، ابراهیم، 26.
    [6] انشقاق، 6
    [7] طور، 21
    [8] نجم، 39
    [9] بقره، 186
    [10] « من عمل صالحاً من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حياة طيبة...» نحل، 97.
    [11] «ان الذین کفروا و ما توا و هم کفار اولئک علیهم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین»، بقره، 161.
    [12] «وضرب الله مثلاً للذين آمنوا إمراة فرعون إذ قالت رب ابن لی عندک بيتاً فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمين»،تحریم، 11.
    [13] «ضرب الله مثلاً للذین کفروا امراة نوح و امراة لوط...»تحریم، 10.
    [14] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 197.
    [15] «خير العلم التوحيد و خير العبادة الأستغفار»، اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 517.
    [16]یوسف، 90
    [17] نازعات، 40 و 41
    [18] برای آگاهی بیشتر از این که چرا ارث یا دیه زن نصف ارث یا دیه مرد است، رجوع شود به نمایه های:تفاوت ارث زن و مرد در فقه اسلامى، سؤال 116 (سایت: )؛ تفاوت دیه زن و مرد در فقه اسلامی، سؤال 117 (سایت: )؛ موارد تساوی ارث زن و مرد، سؤال 536 (سایت: ۵۸۵)؛ عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹).
    [19] نهج البلاغه، کلمات قصار، رقم 61.
    [20] مثلاً: نهج البلاغه، خطبه 80، «ان النساء النواقص الایمان...».
    [21] «فان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة»، نهج البلاغه، نامه 31.
    [22] احزاب، 32
    [23] جامع احادیث الشیعه، ج 21، ص 429-428.
    [24] «و عاشر و هن بالمعروف»، نساء، 19.
    [25] اقتباس از جواب شماره 265.
    [26] نک: تفسير نمونه، ج‏15، ص: 444 به بعد.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #65
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    در داستان حضرت موسى با حضرت خضر است كه حضرت خضر مسائلى را مى‏داند كه حضرت موسى از آنها مطلع نيست در صورتى كه موسى (ع) پيامبر اولوالعزم است و حضرت خضر نه!

     Reply
    این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
     Creply
    گرچه حضرت موسى (ع) از پيامبران اولوالعزم و پيشگامان رسالت بود، ولى تعليم برخى نكات توسط خضر (ع) به ايشان و... نقصانِ مقام علمى آن پيامبر بزرگ محسوب نمی شو؛، زيرا:
    1. در اوّلين لحظات ملاقات آنها با يكديگر، خضر (ع) در جوابِ سلام حضرت موسى (ع) مى‏گويد: "السلام عليك يا عالم بنى اسرائيل".[1] بدين گونه به مقام علمى ايشان اذعان و تصريح مى‏نمايد.
    2. بر اساس برخى روايات، از جمله حديثى از حضرت امام صادق (ع): حضرت موسى (ع) چنين مى‏پنداشت كه تمامى علوم و دانسته‏ها در الواحِ آسمانى كه بر وى نازل شده، وجود دارد و ايشان از همه داناتر است.[2] خداوند متعال، بنابر حكمت و مصلحت خويش اراده نمود، اين تصور را برطرف كند. از اين رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معما گونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید.
    3. حضرت خضر (ع) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ايشان نسبت به علومِ حضرت موسى (ع) كمتر بوده و دانش اين نبى اولوالعزم از خضر (ع) بيشتر است. از اين روست كه حضرت امام صادق (ع)، موسى (ع) را از خضر (ع) اعلم و آگاه‏تر دانستند.[3]
    به ديگر سخن، از مجموع آيات و روايات مربوط به داستان حضرت موسى و خضر (ع) استفاده مى‏گردد، علومى نزد خضر (ع) وجود داشت (معارف و حقايق مربوط به تكوين و زندگى انسان‏ها و...) كه بر اساس ولايت و رحمت خاص و مطلقه‏ى الاهى نصيب او گرديده بود و اين علوم، دخالتى در مسئله ی رسالت و نبوت حضرت موسى (ع) نداشته‏اند و اعتراض موسى (ع) به خضر نيز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شريعت و فروعات دينى بود. از اين روى خداوند متعال بدين وسيله، پيامبر خويش را با برخى علوم غيبى و حقايق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بنده‏اى از بندگان خود (خضر ) بيان فرمود.[4]
    4. منشأ علمِ خضر (ع) همان منشأ علمِ حضرت موسى (ع)؛ يعنى تعليماتِ الاهى و ابلاغ از سوى خداست. از اين رو اگر خضر در برخى مصاديق و امور چيزهايى مى‏داند كه حضرت موسى (ع) از آن مطلع نيست، فضيلتِ مستقلى براى خضر (ع) محسوب نمى‏شود چه اين كه تمام اين دانش‏ها از سوى خداست.
    5. توجه به نكات پيشين، روشنگر اين نكته خواهد بود كه آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى (ع) بيش از آن كه نشان فضيلت و برترى خضر (ع) باشد، بيانگر لياقت ذاتى و شايستگى روحى موسى (ع) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمى‏داند، آگاهى دهد. البته دريافت اين رحمت خاص و فيض ويژه ی إلاهى، نيازمند علل و عوامل (بيرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى (ع)، از راه عامل بيرونى، يعنى خضر (ع) تحقق يافت. بدين سبب است كه خضر (ع) تصريح مى‏دارد كه آنچه من گفته‏ام، از جانب خود نبوده و اراده‏ى خدا بوده كه به وسیله‏ى من، حقايقى را برايت تبيين نمايد.[5]

    [1] فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 251؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
    [2] تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
    [3] تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 303 و 309.
    [4] كهف، 65.
    [5] تفسير صافى، ج 3، ص 257.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #66
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    نظر علماي شيعه در رابطه با سحر چيست و چگونه مي توان آنرا باطل كرد؟

     Reply

    سحر عملی خارق العاده است که گاهى يك نوع چشم‏بندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد. و گاه با استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است و در اغلب موارد از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام، سوء استفادۀ کرده و بساط خود را پهن می نمایند. بدیهی است که افزایش سطح آگاهی های مردم، بهترین راه برای مقابله با این گونه امور محسوب می گردد.
    در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است.
    فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام استمگر این که برای ابطال سحر ساحران چاره ای از یادگیری آن نباشد، حتی گاهى به عنوان واجب كفايى مى‏بايست عده‏اى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال و دروغ او را فاش سازند.
    خواندن آیات و دعاهایی برای از بین بردن سحر، در کتب و روایات توصیه شده است.

     Creply
    سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مى‏شود:
    1.آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشم‏بندى است و حقيقتى ندارد چنان كه مى‏خوانيم:" فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى"[1]؛ ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مى‏شد كه حركت مى‏كنند؛ و در آيه ديگر آمده است" فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ"[2] هنگامى كه ريسمان‏ها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند، از اين آيات روشن مى‏شود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشم بندى ساحران است كه آن چنان جلوه مى‏دهد.
    2.از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى‏گذارد مانند آيه فوق كه مى‏گويد آنها سحرهايى را فرا مى‏گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدايى مى‏افكند "فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ" يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهايى را فرا مى‏گرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود "وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ"[3]. ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اين كه اثر جسمانى و خارجى‏ هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشاره‏اى به آن نشده، لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه‏هاى روانى است[4] . [5]
    به هر حال در یک جمع بندی می توان گفت: سحر عملی خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسان ها به جا مى‏گذارد و گاهى يك نوع چشم‏بندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد، و گاه با استفاده از خواص ناشناختۀ فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. البته ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است.
    در عصر ما چون بسيارى از خواص اجسام و عناصر كه در گذشته بر تودۀ مردم، مخفى بود، آشكار شده است، و حتى كتاب هايى در زمينۀ آثار اعجاب‏انگيز موجودات مختلف نوشته ‏شده است، واقعیت قسمت زيادى از سحرهاى ساحران روشن شده و در موارد زیادی این حربه از دست ساحران گرفته شده است. (مثل روشن شدن خواص شمیایی عناصر و یا بعضی خواص نور) اما در هر حال، سحر چيزى نيست كه بتوان وجود آن را انكار كرد و همۀ صورت های آن را به خرافات نسبت داد، بعضی از صورت های آن هم اکنون رواج دارد و هنوز واقعیت آن شناخته نشده است مثل کارهایی که مرتاضان هندی انجام می دهند.[6]
    از نظر اسلام در بسیاری از موارد‏،سحر باعث گمراه ساختن مردم و تحریف حقایق و متزلزل ساختن پایه های اعتقادات افراد ساده ذهن می شود. در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است، از جمله اين كه:
    حضرت على )ع( مى‏فرمايد: " كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است، و رابطه او با خداوند به كلى قطع مى‏شود...".[7]
    پس از نظر اسلام، انجام، تعلیم ، تعلم و تکسب به سحر، ممنوع و حرام[8] و از گناهان کبیره است و در بعضی از روایات، تعلیم و تعلم سحر را موجب کفر شمرده اند.
    فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است. اما چنانچه ابطال سحر در يادگیری آن منحصر گردد تعلم آن اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفايى مى‏بايست عده‏اى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
    دلیل اين استثناء حديثى است كه از امام صادق (ع)نقل شده، در اين حديث مى‏خوانيم: "يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مى‏گرفت خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى‏گرفتم، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مى‏شد، و با همان در آمد، حج خانۀ خدا را انجام داده‏ام، ولى اكنون آن را ترك و توبه كرده‏ام، آيا براى من راه نجاتى هست؟
    امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: "عقدۀ سحر را بگشا، ولى گره جادوگرى مزن".
    از اين حديث استفاده مى‏شود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است[9]. همچنین در موارد دیگری اسلام یادگیری سحر را جایز دانسته است از جمله:
    1. فرا گرفتن سحر برای از بین بردن آثار سحر از کسانی که از سحر آسیب دیده.اند .
    2. برای باطل کردن ادعای مدعیان دروغین نبوت.
    3. ياد گرفتن آن به منظور از بین سحر ساحران.
    در بعضی از کتب[10] و روایات برای از بین بردن سحر خواندن آیات و دعاهایی توصیه شده است. ما از باب نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
    1. محمد بن عيسى گويد از حضرت رضا (ع) در باره سحر پرسیدم حضرت فرمود: سحر واقعيت دارد و به اذن خدا اثر مى‏كند هر گاه ترا سحر كردند دستت را تا مقابل صورتت بالا ببر و این دعا را بخوان: "باسم الله العظيم باسم الله العظيم رب العرش العظيم الا ذهبت و انقرضت".
    2. ابن عباس گويد: لبيد يهودى پيغمبر(ص) را سحر كرد، و سحر را در چاه بنى زريق انداخت حضرت بيمار شد، در حالى كه حضرت به خواب بود دو فرشته آمدند، يكى از آن دو كنار سر حضرت و ديگرى پهلوى پاى او نشست و به ایشان خبر دادند، كه شما را سحر كرده‏ و سحر را در زير پوست نهاده و در زير سنگى در چاه زروان گذارده‏اند پيغمبر (ص) على (ع) و زبير و عمار را فرستاد تا آب چاه را كشيدند و سنگ را برداشتند و جف را در آوردند و ديدند كه در آن مقداری مو است با دندانه‏هائى از شانه كه 11 گره با سوزن بر آن زده‏اند، در اين موقع معوّذتين آمد هر گرهى را كه مي گشودند آيه‏اى از آنها را مي خواندند، حضرت احساس سبكى كرد و برخاست گويا از قيد و زنجير آزاد شده است، و جبرئيل مي گفت: "بسم الله ارقيك من كل شي‏ء يؤذيك من حاسد و عين و الله يشفيك".
    3. فردی که سحر شده آیات: "قالَ مُوسى‏ ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ، وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ"‏[11] و "وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ، فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ".[12] را همیشه همراه خود داشته باشد.
    4. این آیه را هفت بار بر سحر شده بخوانند: "سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ"[13].[14] پس به طور کلی باید از شر سحر ساحران به خدا پناه برد.
    از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید که برای از بین بردن سحر می توان به یادگیری سحر پرداخت اما باید توجه داشت که اغلب مواردی که مردم آن را سحر می پندارند ناشی از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام و سوء استفادۀ عدۀ سودجوی دیگر، از شرایط فراهم آمده است در حالی که از سحر اطلاعی ندارند علاوه لااقل بخشی از سحر، با تصرف در خیال انسان انجام می پذیرد و همان طوری که در جریان ساحران و حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد، در این گونه موارد با بالا رفتن سطح اعتقادات و آگاهی های مردم، عملا این گونه سحرها کارائی نخواهند داشت. در هر صورت اگر واقعا سحری روی دهد، برای نجات از آن می توان از دعا و آنچه در روایات آمده است بهره برد و اگر راه رهایی به استفادۀ از سحر منحصر گردد، استفاده از سحر برای ابطال سحر هم جایز است. البته تعلم سحر برای افرادی جایز خواهد بود که اطمینانی به عدم انحراف آنان وجود داشته باشد یعنی یادگیری با قیود و شرایطی جایز است.

    [1] طه، 66.
    [2] اعراف، 116.
    [3] بقره ، 102.
    [4] علامه در المیزان می فرماید: سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد. (ترجمه الميزان، ج‏8، ص: 275)؛ يكى از اقسام آن تصرف در خيال مردم است، كه آن را سحر ديدگان مي نامند، و اين فن از تمامى فنون سحر مسلم‏تر و صادق‏تر است. (ترجمه الميزان، ج‏1، ص: 368).
    [5] تفسير نمونه، ج‏1، ص: 379
    [6] تفسير نمونه، ج‏13، ص: 241.
    [7] وسائل الشيعه باب 25 من ابواب ما يكتسب به حديث 7. " من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ..." تفسير نمونه، ج‏1، ص: 380.
    [8] نک: تحریر الوسیله، ج 1، ص 498 ، مسئلۀ 16.
    [9] نک: كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط-الحديثة)، ج‏1، ص: 270- 274.
    [10] و نیز در حواشی مفاتیح الجنان تحت عنوان تعویذ ابطال سحر بیان شده است .
    [11] یونس،81و82.
    [12] اعراف،117و118و119.
    [13] قصص، 35 .
    [14] رضی الدین، حسن بن فضل طبرسی، مكارم الأخلاق، ترجمه مير باقرى، ج‏2، ص: 326 و 327 و328 و 329.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #67
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    برای کدام فردا تلاش کنم فردای نان یا فردای حساب؟

     Reply

    خداوند متعال همه جهان را برای انسان و در خدمت انسان آفریده و انسان را برای رسیدن به کمال (مقام والای عبودیت) خلق نموده است. چنانکه در قرآن می فرماید: "ما جن و انس را برای عبادت خلق کردیم" به همین دلیل تلاش انسان از دیدگاه دین باید برای رسیدن به همین هدف باشد. اسلام می گوید:دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعه آخرت است. که باید آن را محلی برای کسب معنویت و تجارت خانه ای برای رسیدن به معرفت الهی بدانیم و از همه نعمتهای الهی برای رسیدن به هدف استفاده کنیم. بنا بر این برای یک انسان الهی هم فردای نان مهم است و هم فردای حساب اما فردای نان را مقدمه و مزرعه برای فردای قیامت و حساب می داند و با استفاده از آن برای سعادت روز حساب تلاش می کند.

     Creply
    برای روشن شدن پاسخ باید به چند نکته تو جه شود:
    الف- خالقیت پروردگار متعال اقتضا می کرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند.
    ب- نظام آفرینش نظامی حکیمانه و هدفمند است.
    ج- علت غایی و هدف نهایی خلقت کائنات و پیدایش موجودات، انسان است؛ چرا که همه چیز برای او آفریده شده و او احسن المخلوقین است. چنانچه خدایش، احسن الخالقین می باشد.
    هـ- هدف از خلقت انسان، هرچه که باشد نتیجه اش به خود او بر می گردد، نه به خداوند که او غنی مطلق است.
    د- غایة الغایات و هدف اصلی آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت واقعی و دست یازیدن به مقام شامخ انسانی و راه یابی به عالم ملکوت است که این همه در پرتو شناخت و معرفت و عبودیت و بندگی آگاهانه به پیشگاه حضرت احدیت میسور و ممکن خواهد بود.
    انسان از منظر قرآن كريم مرغ باغ ملكوت است و اين خاكدان آشيانه‏اى موقّت و پلى براى عبور وى از طبيعت به فرا طبيعت است. انسان در نهاد خويش طالب جاودانگى است و فطرتاً از زوال و محدوديت گريزان است.. خداى سبحان اصرار دارد به انسان بفهماند كه ‏اى انسان تو يك موجود ابدى هستى وا بديّت در دنيا نمى‏گنجد و ابديت و جاودانگى به تحصيل ما عنداللَّه است و تبعيت صرف از دستورات الهى.
    نتيجه اينكه دنيا چون دار گذر و خاكدان محدودى است (چون جسمانى است و از جمله خواص امور جسمانى محدوديت است) نمى‏توان جاودانگى را در آن جستجو نمود و روح چون موجودى ملكوتى و فرا زمانى است هم طالب ابديّت است و هم مى‏تواند ابدیت را در عالم آخرت تجربه کند[1]لذا ما باید به گونه ای تلاش کنیم که بتوانیم زندگی ابدی را آباد کنیم در نتیجه تلاش ما باید برای فردای حساب باشد.
    با مقدماتی که ذکر شد و با مراجعه به منبع وحی می توان فهمید که ما برای چه چیزی باید تلاش کنیم چنانکه قرآن هم می فرماید: "من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)".[2]
    اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت"عبادت" چيست؟
    آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ يا عبادت حقيقتى است ماوراء اين ها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
    براى يافتن پاسخ اين سؤال بايد روى واژه"عبد" و "عبوديت" تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت. "عبد" از نظر لغت عرب به انسانى مى‏گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او است. در برابر او مالك چيزى نيست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى‏دهد. و به تعبير ديگر "عبوديت"- آن گونه كه در متون لغت آمده- اظهار آخرين درجۀ خضوع در برابر معبود است، و تنها كسى مى‏تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
    در بیان معنی عبوديت باید گفت: عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است.
    عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.
    عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه‏هاست.
    و بالآخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را![3]
    در آیه شریفه "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" لام ليعبدون لام غرض است يعنى حكمت خلقت جن و انس و غرض از خلقت آنها اينست كه خدا را به اختيار و نه به اجبار عبادت نمایند تا قابليت پيدا كنند براى سعادت و نيل به بهشت و حيات ابدى همانطور که امير المؤمنين (ع) فرمود: شما برای آخرت خلق شده اید نه برای دنیا و برای بقاء خلق شده اید نه برای فنا و نیستی.[4] زیرا اگر فقط براى دنيا خلق شده باشیم و حسابی در کار نباشد خلقت لغو مى‏شود و به همین دلیل در قرآن از قیامت به یوم الحساب تعبیر شده است[5] زیرا در آن روز به حساب افراد رسیدگی می شود.
    از نظر اسلام دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعۀ آخرت است.[6] خداوند تمام وسايل و امکانات از قبیل عقل و قدرت و اختيار را در دسترس ما قرار داد و انبياء را فرستاد و كتاب‏های آسمانی را نازل فرمود و راه سعادت و شقاوت را نشان داد و احكام جعل فرمود پس اگر بعضى اجابت نكردند تقصير با آنهاست نقض غرض نشده مثل اينكه شخصى جماعتى را دعوت كند براى مهمانی و تمام وسائل پذيرايى را فراهم كند حال اگر جمعى اعتنا نكردند و نيامدند خود را بى‏بهره كردند.[7]
    بنابر این ما برای برای رسیدن به هدف والای خود که همان کسب معرفت و عبادت خدا و بقاء (باقی ماندن) است باید از این جهان و نعمت هایی که در آن قرار دارد نهایت استفاده مشروع را ببریم تا به نتیجۀ مطلوب برسیم.

    [1] استفاده از پاسخ 1768 (سایت: ۱۷۹۷).
    [2] ذاریات، 56 "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ".
    [3] تفسير نمونه، ج‏22، از ص 386.
    [4] غررالحكم ص 140-_ 2478- إنكم إنما خلقتم للآخرة لا للدنيا و للبقاء لا للفناء.
    [5] ص، 16"وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ".
    [6]عوالي‏اللآلي، ج 1، ص 26866، الدنيا مزرعة الآخرة.
    [7]- طیب سیدعبد الحسین - اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج12، ص289 .


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #68
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    قرآن از دیدگاه نهج البلاغه و امام علی (ع) چه منزلتی دارد؟

     Reply

    از نگاه امام علی (ع) قرآن دارای رتبه و مقامی بس والا است. بعضی از ویژگی هایی را که در نهج البلاغه جمع آوری شده است را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد: 1- نصيحت دهندۀ خيرخواه،2- بهترین راهنما، 3- گويندۀ راستگو ،4- محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز، 5-شفا دهنده، 6- سرچشمۀ علوم و دانش ها، 7 - بالاترین ثروت ها، 8- موجب زندگی و نشاط دلها، 9- بالاترین شفاعت کننده،10-کتابی جامع و... .

     Creply
    امام علی (ع) به عنوان بزرگ ترین پرورش یافتۀ مکتب قرآن و پیامبر اعظم (ص) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده اند و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده اند. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند و می فرماید: "خدا را، خدا را دربارۀ قرآن (در نظر بگیرید) مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند".[1] همه این تأکیدات نشانۀ عظمت این کتاب آسمانی در نگاه امام علی (ع) است. این کلمات را می توان در محور های زیر ذکر نمود:
    1. نصيحت دهندۀ خيرخواه: "بدانيد كه اين قرآن آن نصيحت دهندۀ خيرخواه است كه فريب نمى‏دهد".[2]
    2. بهترین راهنما: "قرآن راهنمائی است كه گمراه نمى‏كند".[3]
    3. گوينده راستگو: "گويندۀ حديث است كه دروغ نمى‏گويد".[4]
    4. محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز: "بر شما باد عمل کردن به قرآن، که ریسمان محکم الاهی، و نور آشکار و درمان سودمند است، که تشنگی را فرو نشاند، نگه دارندۀ کسی است که به آن تمسک جوید و نجات دهندۀ آن کسی است که به آن چنگ آویزد، کجی ندارد تا راست شود و گرایش به باطل ندارد تا از آن برگردانده شود".[5]
    5.شفا دهنده: "از قرآن براى بيماري هاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اين كه در قرآن شفاى بزرگ ترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است".[6]
    6. سرچشمۀ علوم و دانش ها: "... سرچشمۀ علوم و دانش ها همه در قرآن است".[7]در جای دیگر در باره علوم بی شمار قرآن می فرماید: "خداوند قرآن را فرو نشانندۀ عطش علمی دانشمندان، و باران بهاری برای قلب فقیهان و راه گسترده و وسیع برای صالحان قرار داده است...".[8]
    7. بالاترین ثروت هاست: "بدانيد هيچ كس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بى‏نياز نخواهد بود". [9]
    8. موجب زندگی و نشاط دل ها است: "بهار دل ها در آن است...".[10]
    9. بالاترین شفاعت کننده: "بدانيد قرآن است شفاعت كنندۀ پذيرفته شده و گويندۀ تصديق شده و هر كس كه روز قيامت قرآن براى او شفاعت كند، شفاعت قرآن در مورد او پذيرفته شود".[11]
    10. کتاب جاودانه:"قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که روندۀ آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جدا کنندۀ حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد...".[12]
    11. جامعیت قرآن کریم: حضرت دربارۀ جامعیت قرآن می فرماید: "کتاب پروردگار میان شما است که بیان کنندۀ حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام، پندها و مثل ها، مطلق و مقید، محکم و متشابه است، عبارات مجمل خود را تفسیر و نکات پیچیدۀ خود را روشن می کند".[13]
    همچنین می فرماید: "در قرآن اخبار گذشتگان و آیندگان و احکام مورد نیاز زندگی تان وجود دارد".[14]
    در خطبۀ 198حضرت به طور مفصل دربارۀ ارزش قرآن صحبت می کند. این کلمات آن قدر شیوا و گویا است و به خوبی ویژگی های و ارزش قرآن را در کلام ناب امیر المؤمنین روشن می کند که جا برای هیچ توضیح و تفسیری باقی نمی گذارد.
    اینها نمونه های کوچکی از توصیف قرآن و جایگاه آن در کلام امیر المؤمنین (ع) به عنوان دومین مفسر کلام وحی است. باشد که با تمسک به آن به صراط مستقیم هدایت یابیم!
    برای آگاهی بیشتر به نهج البلاغه خطبه های: 110، 183، 169، 157، 158، 133، 176،133 و 198 مراجعه فرمایید.

    [1]نهج البلاغة، ترجمه، دشتی، محمد، نامۀ 47، ص 559.
    [2] خطبه 176، وَ اعْلَمُوا.أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ.
    [3] خطبه 176،... وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ.
    [4] خطبه 176،... وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ.
    [5]خطبه 156، ص 291.
    [6] خطبه 176، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ.
    [7] خطبه 176، و ينابيع العلم.
    [8]خطبه 198، ص 419.
    [9] خطبه ،176و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى.
    [10] خطبه 176، فيه ربيع القلب.
    [11] خطبه 176، وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ.
    [12]خطبه 198، ص 419.
    [13]خطبه 1، ص 41.
    [14]حکمت ها (کلمات قصار)، حکمت 313.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  12. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #69
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    اثبات وحيانى بودن الفاظ و تراكيب قرآن يا وحيانى بودن ترتيب سوره‏ها و آيات آن، به چه ميزان در تمسك به قرآن كريم براى بدست آوردن احكام شرعى نقش دارد؟

     Reply
    این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
     Creply
    در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اصولاً ترتيب سوره‏ها نقشى در اجتهاد ندارد و هيچ موردى نيست كه بتوان از روى ترتيب سوره‏ها نكته‏اى فقهى استنباط كرد. همچنين چينش آياتى كه ارتباط معنايى با هم ندارند، در اجتهاد فقيه مؤثر نیست. از اين رو، فقيه در مبناى كلامى‏اش نيازى به اثبات اين دو مطلب ندارد.[1]
    آنچه براى فقيه ضرورت دارد، اثبات اين است كه محتواى قرآن، الفاظ مفرده، تركيب الفاظ كه آيات را مى‏سازند و مجموعه‏هاى آيات مرتبط با هم، الاهى و وحيانى‏اند[2] و اين را مى‏توان از طريق اعجاز بلاغى قرآن ثابت كرد، زيرا بلاغت فقط به لفظ نيست، بلكه لفظ و معنا ، هر دو در آن تأثير دارند. اصولاً فصاحت و بلاغت بدون محتواى صحيح و انتظام معانى و پيوستگى روح سخن بى‏معناست.
    از سوى ديگر، احتمال وجود موردى در قرآن كه تفكيك و جابجايى آيات آن، بخشى از معنا را از بين برده باشد - به عنوان مثال، يك قرينه سياقى كه به معناى خاصى دلالت داشته و در اثر جابجايى آيات از بين رفته باشد - از ديدگاه مجتهد منتفى است؛ زيرا بنابه دلايلى - كه در جاى خود آمده است - قرآن از هرگونه تحريفی مصون است.
    به هر حال، اگر فقيه احتمال دهد آيه‏اى كم يا زياد شده، و يا پس و پيش گشته، و اين تغيير در معنا هم اثر داشته است، ديگر نمى‏تواند بگويد: من مأمور به ظاهر هستم، زيرا اين گونه احتمالات به طور كلى حجيت ظواهر قرآن را زير سؤال مى‏برند. از اين رو، عقل اين احتمال را كه الفاظ قرآنى يا تراكيب آنها - كه آيات را تشكيل مى‏دهد - و يا مجموعه‏هايى از آيات كه داراى سياق واحد و مرتبط به يك مطلب هستند، از ناحيه غير خداوند متعال باشد، امرى است که مستلزم تحريف در قرآن و در نتيجه مردود است. با اين وصف، مى‏توان در اثبات نزول قرآن از سوى خدا به عقل استناد كرد ، هر چند اين امر باعث مى‏شود مبناى حاضر به صورت فرعى از فروع مبناى ديگرى مصونيت قرآن از تحريف درآيد.
    بنابر اين پذيرش اين احتمال كه الفاظ يا تراكيب و حتى مجموعه‏هاى هم سياق قرآنى از ناحيه غير خدا باشد، قرآن را از حجيت ساقط مى‏كند. شايد يكى از دلايلى كه اخبارى‏ها ظواهر قرآن را حجت نمى‏شمردند، اعتقاد آنان به وقوع كاستى يا جابجايى در قرآن بود. البته كارى كه آنها كردند، نه تنها دفاع از دين نبود، بلكه نوعى عقب نشينى محسوب مى‏شد. اشتباه بزرگ آنان در اين بود كه فكر مى‏كردند اگر قرآن را كنار بگذارند دين را حفظ كرده‏اند؛ ولى آنها با اين كار بزرگترين سند دين و در واقع كل دين را زير سؤال بردند.[3]
    منابع مطالعه بيشتر:
    هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسۀ فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.

    [1] معناى سخن فوق اين نيست كه نمى‏توان ثابت كرد قرآن در زمان حضرت رسول جمع آورى شده است. بلكه سخن در اين است كه اين مطلب، نقشى در كار فقيه ندارد و جزء مبانى كلامى اجتهاد نيست. همچنان كه گذشت بسيارى از علما شيعه برآنند كه ادلّۀ‏تاريخى گواهى مى‏دهد قرآن در زمان حضرت رسول(‏ص) تنظيم گشته است. افزون بر آن، اگر بتوانيم نكاتى در ترتيب سوره‏ها و آيه‏ها پيدا كنيم اگر اين ترتيب به هم بخورد، آن نكته يا نكات از دست مى‏رود - مثل روابط عددى بين سوره‏ها و آيه‏ها، و يا در مجموعۀ قرآن موجود پيوستگى خاصى را بدست آوريم، براى اثبات اين مطلب به ادلّۀ تاريخ نيز نيازى نيست، بلكه به حكم عقل همه اين انتظام‏ها و ترتيب‏ها از جانب خداوند متعال حاصل شده است.
    [2] تأثير وحيانى بودن مجموعۀ آيات مرتبط با هم كه از آن به «قرينۀ سياقيه» تعبير مى‏شود، محل اختلاف است.
    [3] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 57 - 56.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  14. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #70
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    قرآن، معجزۀ آخرين فرستادۀ خداست. وجوه اعجاز قرآن چيست؟

     Reply
    برای اعجاز قرآن سه وجه بیان شده است: اعجاز لفظی، محتوایی و اعجاز از نظر آورندۀ آن.
    1. اعجاز لفظی قرآن در دو قسمت است:
    الف. اعجاز بلاغی:
    شیوه بیان قرآن به گونه ای است که کلام هیچ بشری حتی رسول اکرم (ص) با آن قابل مقایسه نیست و از این جهت دانشمندان گفته اند: عملکرد کسانی که به بهانه جلوگیری از اشتباه حدیث پیامبر (ص) با قرآن، از کتابت آن منع کرده اند، قابل قبول و توجیه نیست.
    ب. اعجاز عددی:
    امروزه با پیشرفت علوم و به کارگیری کامپیوتر سعی شده است ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن نشان داده شود که امکان ندارد چنین روابطی در کلام بشری باشد.
    2. اعجاز محتوایی قرآن که در چند قسمت مطرح می شود:
    الف. عدم وجود اختلاف در قرآن.
    ب. اخبار غیبی که نسبت به برخی افراد یا برخی وقایع دقیقاً به وقوع پیوسته است.
    ج. علوم و معارف قرآنی. قرآن حاوی علوم و معارفی است که لا اقل در آن زمان هیچ بشری نمی توانسته به آنها دست یابد. این معارف شامل نکات عمیق عرفانی فلسفی عقلی و ... است.
    د. عجز از ابطال علوم و معارفی که در قرآن است. درستی معارف قرآن پس از گذشت سال ها هنوز بر جای خود باقی است.
    3. اعجاز از نظر آورندۀ آن:
    حضرت رسول اکرم (ص) فردی امّی بوده پس چگونه می تواند در جزیر العرب که مردمش بی گانه از دانش و فرهنگ بوده اند چنین کتابی از پیش خود بیاورد.

     Creply
    وجوه مختلفى براى اعجاز قرآن گفته شده[1] كه مى‏توان آنها را به سه بخش طبقه‏بندى نمود:
    1. اعجاز لفظى قرآن
    2. اعجاز محتوايى قرآن
    3. اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن
    1-1. اعجاز لفظى قرآن:
    اعجاز لفظى قرآن به دوگونه مطرح شده است: اعجاز بلاغى و اعجاز عددى.
    بحث اعجاز بلاغى قرآن، يا بلاغت قرآنى، از گذشته‏هاى دور شناخته شده بوده و تقريباً بين همۀ مذاهب اسلامى مورد التفات و توافق بوده است. البته برخى، اعجاز بلاغى قرآن را از امورى؛ مانند نظم،اسلوب و شيوۀ بيانى قرآن جدا كرده و گفته‏اند: يكى از جهات اعجاز قرآن، اعجاز بلاغى آن است و جهت ديگر آن، نظم و اسلوب بيانى قرآن است. برخى ديگر نيز وجه اعجاز قرآن را مجموع مركب از بلاغت و نظم و اسلوب آن دانسته‏اند.[2] ولى در واقع اينها از باب تكثير مثال است و همۀ موارد مرتبط با شيوۀ بيانى قرآن به اعجاز بلاغى قرآن بر مى‏گردد.
    شيوۀ بيانى قرآن، شيوه‏اى است كه هيچ بشرى، حتى ساحت بلند رسول اكرم (ص)، نمى‏تواند به اين روش سخن گويد.
    توضيح آن كه: در باب "تاريخ حديث" اهل سنت مدعى هستند كه رسول اكرم (ص) از نوشتن احاديث و كلمات خودشان منع فرموده بودند و در اين باره روايتى از ايشان نقل مى‏كنند،[3] آن گاه با اين پرسش مواجه شده‏اند كه چرا حضرت از كتابت حديث نهى كرده‏اند؟
    يكى از پاسخ‏هايى كه داده شده و در ميان اهل سنت خيلى معروف است، اين است كه سبب نهى، آن بوده كه مبادا قرآن با غير قرآن؛ يعنى احاديث نبوى، مخلوط شود. يكى از محققان اهل سنت، اين استدلال مشهور بين علما اهل سنت را ردّ كرده و گفته است: اعجاز بلاغى قرآن مانع از اين است كه غير قرآن با قرآن اشتباه شود.[4] آن گاه در باره اين اشكال كه شايد پيامبر اسلام (ص) در بلاغت به حدى بودند كه مى توانستند همانند قرآن سخن بليغ گويند، پاسخ داده است: لازمۀ اين سخن، انكار اعجاز بلاغى قرآن است.[5] به هر حال مسئلۀ منع حضرت (ص) از كتابت حديث - با اين كه احاديث ايشان، سخنان معمولى و از سوى خود نبوده، بلكه سخنانى نورانى و به هدايت الاهی و مكشوف از عالم غيب بوده است و مى‏توانسته رهگشاى بسيارى از گرفتاري هاى امت اسلام باشد - يك اشكال اساسى بر اهل سنت محسوب مى‏شود، از اين رو در ميان علماى شيعه از گذشته تا حال اين ادعا كه حضرت رسول (ص) از نوشتن احاديث نهى فرموده‏اند، نادرست شمرده شده است.
    وجه ديگر اعجاز لفظى قرآن، اعجاز عددى آن است. اين وجه اخيراً مطرح شده و با به كارگيرى كامپيوتر در اين زمينه مورد توجه زيادى قرار گرفته است و با بيان ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن سعى شده نشان داده شود كه اين روابط عددى نمى‏تواند در سخن بشرى تحقق يابد.[6]
    1-2. اعجاز محتوايى قرآن:
    جهات مختلفى را براى اعجاز محتوايى قرآن ذكر كرده‏اند كه ذيلاً اشاره مى‏شود:
    أ. عدم وجود اختلاف در قرآن:
    آيۀ شريفۀ: "أ فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا"ً.[7] نيز ناظر به همين وجه اعجاز است.
    ب. اخبار غيبى:
    در قرآن مطالبى نسبت به برخى افراد، يا بعضى از وقايع كه در آينده؛ يعنى زمان بعد از نزول آيات قرار بوده واقع شود، پيش بينى شده كه به همان صورت به وقوع پيوسته است. از جمله آيۀ كريمۀ: "ا لم* غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون"،[8] است.
    ج. علوم و معارف قرآنى:
    در قرآن مطالبى آمده كه لا اقل در آن زمان هيچ بشرى نمى‏توانسته به آنها دسترسى پيدا كند. البته هم اكنون نيز علوم و معارف بلندى در قرآن وجود دارد كه هنوز براى بشر ناشناخته مانده و بيشتر آنچه معلوم گشته از طريق خود پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) و هدايت‏هاى مستمر آنان بوده است، به طورى كه امروز بخش قابل توجهى از احاديث را روايات اعتقادى، مباحث عقلى، نكته‏هاى فلسفى و كلامى و موضوعات عرفانى تشكيل مى‏دهد. به هرحال، حتى اگر كسى فرضاً همۀ علوم و معارف قرآنى را هم اكنون شناخته شده و در دسترس بشر بداند، هرچند به يقين در گذشته چنين نبوده است، اين امر از ارزش اعجازى قرآن در اين زمينه چيزى نمى كاهد. شايان توجه است كه اين اثبات اعجاز قرآن از طريق آورندۀ آن نيست، بلكه گفته مى‏شود اين علوم و معارف عميق و بلند آن قدر عظمت دارد كه از افق انديشۀ هر دانشمندى در آن روزگار بالاتر بوده است و به طور كلى انديشه‏اى بشرى نبوده و نشان وحى الاهی بر تارك آن ديده مى‏شود.
    د. عجز از ابطال معارف و علومى كه در قرآن آمده است:
    پس از گذشت ساليان دراز و بعد از اين همه پيشرفت‏هاى علمى بشر و تبادل دانش‏ها و فرهنگ‏ها هيچ كدام از مطالبى كه در قرآن آمده، ابطال نشده است و همين حقانيت قرآن و آسمانى بودن آن را اثبات مى‏كند.
    تذكر اين نكته مفيد است كه اگر چه شايد برخى از دانش‏هاى بشرى - همانند منطق و رياضى - كه در يك مجموعۀ مدوّن گردآورى شده و از دوران كهن به ما ارث رسيده است، ابطال نشده باشد، ولى بايد توجه نمود كه اولاً: اين دانش‏ها در قالب بديهيات اولى، يا فطرى در انديشۀ هر خردمندى مكنون بوده است و كسانى كه به تدوين اين مسائل پرداخته‏اند، در واقع گردآورنده بوده‏اند، و نه آورنده. ثانياً: به طور كلى كتاب‏هايى كه بشر تأليف مى‏كند، مربوط به يك دانش خاص و پيرامون موضوع ويژه‏اى است، در حالى كه يكى از مهم‏ترين ويژگى هايى كه بر رخسار علوم و معارف قرآن مى‏درخشد، گستردگى حوزۀ مباحث آن و اشاره به ده‏ها مطلب در يك سخن است.
    اساساً اين خود، يكى ديگر از وجوه اعجاز است كه چنين دانش‏هاى گوناگونى را در خود جاى داده است. كدام بشرى مى‏تواند علاوه بر دست‏يابى به علوم متفاوت و حوزه‏هاى كاملا بي گانه از هم - با آن همه دقت نظر و استوارى بيان و گستردگى موضوعات - چنين دانش‏ها را به هم آميزد و مسائل را چنان در كنار يكديگر قرار دهد كه در صدر و ذيل سخنان، ميوه‏هاى متفاوتى از علوم گوناگون به دست آيد، به گونه‏اى كه نه مقصود، ضايع و نه پيوستگى زايل شود و نه خطايى صورت پذيرد و اين چنين در طول قرن‏ها بدرخشد و از هرگونه ابطال پذيرى مصون باشد؟[9]
    3 . اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن:
    اين وجه كه از قديم‏ الايام مورد بحث واقع شده، بر اين مطلب تكيه دارد كه رسول گرامى اسلام(ص) فردى امّى بوده، پس چگونه مى‏توانسته است در ميان مردم جزيرةالعرب كه اصولاً با دانش و فرهنگ بي گانه بودند، چنين كتابى از پيش خود بياورد.[10]
    شايان ذكر است كه بحث اعجاز، اگر چه معمولاً در مباحث علوم قرآنى مطرح مى‏شود، در واقع بحثى كلامى است. از اين رو در برخى كتب كلامى هم ذكر شده است.[11]
    منابع مطالعه بيشتر:
    هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.

    [1] ن.ك: ثامنى، سيد مصطفى، وجوه اعجاز قرآن ( مجموعه مقالات دومين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن‏كريم، دارالقرآن قم) ص 178 - 168 .
    [2] همان، ص 169.
    [3] ن.ك: محمود ابوريه، اضواء على السنة المحمدية، ص 42 .
    [4] همان، ص46.
    [5] همان، ص47.
    [6] در اين رابطه نرم افزارى با عنوان "قدر" توسط دكتر سيد على قادرى تهيه شده است.
    [7] آيا در [معانى] قرآن نمى‏انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند. (نساء،82).
    [8] الف، لام، ميم. روميان شكست خوردند، در نزديك ترين سرزمين،[ ولى] بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، بزودى پيروز خواهند گرديد. (روم، 3 - 1).
    [9] از علامه طباطبائى نقل گرديده است كه تمام معارف قرآن را مى توان از هر سورۀ قرآنى استخراج نمود. اگر چنين باشد بدين معناست كه هر مجموعه‏اى كه تحت يك سوره قرار دارد، حاوى تمام معارف قرآن است؛ يعنى تمام اين معارف، يك صد و چهارده بار به اشكال مختلف بيان گرديده است. اين از شگفتى‏هاى ديگر قرآن خواهد بود.
    [10] برخى از مستشرقين در رد اين وجه گفته‏اند: پيامبر با سواد بوده و بين علماى اديان گذشته رفت و آمد داشته و نزد آنها درس خوانده است. او - نعوذ بالله - قرآن را با توجه به اين اطلاعات نوشته است. و اگر در قرآن، مردم جزيرةالعرب، امّى خوانده شده‏اند، به اين معناست كه با معارف الاهى آشنا نبوده‏اند، نه آن كه بى‏سواد باشند. در جزيرةالعرب، افراد با سواد، و حتى با معلومات و اطلاعات فراوان، زياد بوده‏اند و اگر از حضرت نيز به "امّى" تعبير شده است، بدين معنا نيست كه ايشان بى‏سواد يا با معارف الاهى بي گانه بوده و از كسى درس نگرفته، بلكه مقصود اين است كه ايشان پيامبر يك امت امى؛ يعنى بي گانه با معارف الاهى بوده ‏است. در واقع وصف به حال متعلّق موصوف است. ولى تحقيقات منصفانۀ محققان بى طرف نشان داده كه اين سخنان بى‏اساس است و همۀ اين توجيهات براى آن است كه اعجاز قرآن را انكار كنند. (ن.ك: دكتر صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص 3 - 2 .
    [11] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 51 - 47.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  16. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 7 از 9 نخستنخست ... 3456789 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/