روايت روزهاى پر مخاطره محاصره سوسنگرد
البته سوسنگرد دوبار محاصره شد و اين شهر يك شهر مقاوم و آسيب ديده اى است : بار اول يا دوم بود كه آن جا محاصره شد بعد از آن كه مدتى بود عراقى ها نزديك ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نيروهاى ما را از داخل شهر عقب بزنند، كه حتى فرماندار هم براى آن جا معين كردند اما بعدا نيروهاى ما رفتند عراقى ها را غقب زدند و آنها فرار كردند. ولى دفعه ى ديگر كه شايد آخرين دفعه بود سوسنگرد محاصره شد، البته اين را هم بگويم كه من در فاصله اين مدت يكى دو بار آن مرحوم شهيد مدنى هم با ما بود و آن طور كه احتمال مى دهم آقاى موسوى اردبيلى هم سفرى با ما بودند. در آن جريان و در سوسنگرد بود كه عربها دور ما جمع شده بودند و هوسه مى كردند. يك خانم عرب با همسرش كه نابينا بود آن چنان شجاعانه هوسه مى كردند كه من كاملا تحت تاءثير قرار گرفتم و آن خانم ، خانم مسنى بود شايد در حدود 40 الى 50 سال كه خيلى شجاع و عجيب بود، خلاصه اين كه من خاطرات خيلى خوبى از سوسنگرد و از رفت و آمدهايم به سوسنگرد داشتم كه الان در نظر ندارم .
اما قضيه ى فتح سوسنگرد به اين ترتيب است كه مدتى بود عراقى ها سوسنگرد را به تدريج محاصره مى كردند. ما تا سوسنگرد رفته بوديم و سوسنگرد را گرفته بوديم اما يك مقدار آن طرفتر سوسنگرد كه محور سوسنگرد - بستان باشد، دست عراقى ها بود. البته اول عراقى ها عقب نشينى كردند. لكن بعد مجددا آمدند تا نزديك سوسنگرد، يعنى تقريبا يك نيم دايره در ضلع شمالى و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان محاصره كردند كه تدريجا از طرف جنوب هم از قسمت ((دب حردان )) يعنى غرب اهواز، نيروهايى كه در آن جا بودند تدريجا كشيدند به طرف شمال و خودشان را به كرخه كور نزديك كردند، سپس از كرخه كور عبور كردند و آمدند محور حميديه - سوسنگرد را قطع نمودند(كه البته حميديه غير از پادگان حميد است و اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است ) حميديه شهرى است كه خيلى مورد تهاجم سخت عراقى ها قرار گرفته بود و مردم آن جا مردمان عزيز و شجاعى هستند و من هم در آن جا چندن مرتبه رفت و آمد كرده ام خلاصه اين كه در حقيقت با طى كردن يك نيم دايره از شمال و يك نيم داير از جنوب ، كاملا سوسنگرد محاصره شد، تا آن جا كه ما فقط يك راه را به داخل سوسنگرد داشتيم و آن هم راه كرخه بود؛ يعنى تنها از داخل كرخه نيروها مى توانستند به داخل سوسنگرد بروند. و تدريجا همين راه هم مورد محاصره و زير آتش قرار گرفت و چند تا از قايق هاى ما كه يك وقت مى رفتند به سمت سوسنگرد داخل كرخه غرق شدند و حالا كه آيا در داخل سوسنگرد چه كسى هست ؟ داخل سوسنگرد ما متاءسفانه هيچ كس را تقريبا نداشتيم و نيروهاى مردم نبودند، چون مردم شهر را تخليه كردند و رفتند بيرون كه حق هم داشتند، چون ما خودمان گفته بوديم شهر را تخليه كنيد، و لذا فقط خيلى كم از نيروهاى سپاه و ارتش در آن جا بودند تا آن اواخر كه ما رفتيم آن جا يك سرگرد نيروى هوايى به نام سرگرد فرتاش كه در حال حاضر نمى دانم كجا هستند، ايشان را گذاشتيم براى فرماندهى نيروهاى مستقر در سوسنگرد، يعنى هم ارتش ، و هم سپاه و هم نيروهاى نامنظم كه در ستاد ما تحت فرماندهى مرحوم شهيد چمران بودند، همه را گفتيم زير فرماندهى سرگرد فرتاش باشند و بنا شد كه ايشان آن جا باشد چون يك عده از افسرهاى نيروى هوايى با ميل و رغبت خودشان داوطلبانه در آن جا مشغول جنگ شده بودند كه حدود 10 الى 15 نفر بودند و يكى از آنها هم در اين حادثه شهيد شد.
لذا مدافعين شهر سوسنگرد همين عده ى قليل بودند كه متشكل از يك عده بچه هاى سپاه و يك گروهى از بچه هاى جنگهاى نامنظم و يك عده هم ارتشيهايى كه عبارت بودند از همين برادران نيروى هوايى و ديگر يادم نيست از نيروى زمينى هم كسى آن جا بود يا نه كه احتمال مى دهم از نيروى زمينى كسى نبود اما شايد از ژاندارمرى و شهربانى يك تعداد خيلى كم و معدودى آن جا بودند، خلاصه اين كه نمى دانم همه ى نيروهاى ما در آن جا اصلا به 200 نفر مى رسيد يا نمى رسيد و گمان نمى كنم كه مى رسيد.
به هر حال ما چنين وضعيت محدودى آن جا داشتيم و اينها شهر را نگه داشته بودند و در حالى كه ما يقين داشتيم و مطمئن بوديم اگر عراقى ها سوسنگرد را بگيرند، همه ى اين بچه ها قتل عام خواهند شد.
يك خاطره هم مربوط به عصر روز 23 آبان است كه اين را دقيق يادم هست ، علتش هم اين است كه اين خاطره را من سه روز بعد از حادثه از اول تا آخر نوشتم و نوشته اش الان در تقويمم هست . (شايد روز 27 يا 28 آبان اين را نوشته ام ) اين قضيه مربوط به روز 23 آبان سال 59 است كه مصادف بود با روزهاى دهه ى محرم و در روز 23 آبان كه روز جمعه بود ما در تهران جلسه ى شوراى عالى دفاع داشتيم ، قبل از آن كه من بروم جلسه ، از ستاد ما، سرهنگ سليمى تلفنى با من تماس گرفت و آقاى سرهنگ سليمى كه اخيرا وزير دفاع بود، ايشان هم در آن جا رئيس ستاد بود (آدم كار آمد و خوبى ست كه به درد مى خورد، خودش هم در عمليات شركت مى كرد) ايشان تلفن كرد به من با اضطراب كه سوسنگرد به شدت زير فشار و آتش فراوانى است ، بنابراين بچه ها استمداد مى كنند؛ يك كارى هم قبلا قرار بود انجام بگيرد كه انجام نگرفته است و آن كار اين بود كه ما نشته بوديم با فرمانده ى لشكر 92 كه سرهنگى بود توافق كرديم حركتى انجام بگيرد و آنها بروند به كمك اين بچه ها و قرار بود مقدماتى فراهم شود كه آن مقدمات فراهم نشده بود. لذا ايشان ناراحت بود كه بچه ها سخت زير فشار هستند، فكرى بكنيد و چون اندكى بعد جلسه ى شوراى عالى دفاع تشكيل مى شد گفتيم در جلسه مطرح كنيم ، وقتى جلسه تشكيل شد، بنى صدر نيم ساعت يك ساعتى دير آمد، وارد جلسه كه شد، ما اطلاع پيدا كرديم ايشان هم در اتاق ديگرى با فرماندهان نظامى قضيه سوسنگرد را داشتند رسيدگى مى كردند، بنابراين ، فهميديم كه بنى صدر هم از جريان با اطلاع است و لذا تاءكيد كرديم كه زودتر به داد اين بچه ها برسيد و من مى دانستم اين بچه ها چه بچه هاى خوبى هستند بد نسيت اين را هم در اين جا بگويم كه بچه ها چون به خوبى راه رفت و آمد در
سوسنگرد را نداشتند آذوقه به آنها نرسسيده بود، يك روز به ما تلفنى خبر دادند كه ما اين جا هيچ آذوقه نداريم اما سوپر ماركت هاى خود شهر كه مال مردم هست و مردم در آنها را بسته اند رفته اند، يك چيزهايى دارد و بعضى ها مى گويند برويم از اينها استفاده كنيم تا از گرسنگى نجات پيدا كنيم ، لكن ما حاضر نيستيم چون مال مردم است و راضى نيستند! من ديدم كه واقعا اينها فرشته اند و اصلا به اينها بشر نمى شود گفت ، زيرا سوپر ماركتى را كه صاحب آن گذاشته از شهر فرار كرده و الان هم اگر بفهمد اين جانب سروان نيروى هوايى دارد از شهر و خانه اش دفاع مى كند و مى خواهد از آن استفاده كند، با كمال ميل حاضر است خودش برود توى سينى هم بگذارد و با احترام به آنها بدهد تا استفاده كنند و اين جوانهاى پاك و فرشته صفت واقعا حاضر نبودند از اينها استفاده كنند. لذا از ما اجازه مى خواستند، اين بود كه ما گفتيم برويد باز كنيد و هر چه گيرتان مى آيد بخوريد، هيچ اشكالى ندارد. غرض اين است كه يك چنين جوان هايى بودند و من در جلسه شوراى عالى دفاع مطرح كردند كه اگر شهر را بگيرند، اين بچه ها شهيد خواهند شد و خسارت شهادت اين بچه ها از خسارت از دست دادن شهر بيشتر است ، به خاطر اين كه شهر را ما دوباره خواهيم گرفت ، اما اين بچه ها را ديگر به دست نمى آوريم و لذا فكرى بكنيد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)