صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 80

موضوع: ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩ الم. ذلك الحسين ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩

  1. #61
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    14
    خنگ زمان شتابناك مي‌تاخت..

    و فروغ ديدگان واپسين فرزند زادگان در شن‌هاي رواني

    كه تا كرانه‌هاي افق قد كشيده بود، فرو مي‌خفت..

    و نوباوگان همه از خيمه‌ها بيرون دويدند..

    چشمان ‌اندوه‌رنگ به واپسين مردان مي‌نگرد..

    به واپسين رشته‌هاي اميد.

    حسين به درازناي فريادش بانگ برمي‌آورد..

    تاريخ و بشريت را فراز مي‌خواند:

    -هيچ كسي هست كه از حرم رسول الله حمايت كند؟

    آيا خداترسي هست كه نسبت به ما خاندان، از الله بترسد؟!

    ناله‌اش با گريه درآميخت و چشمانش در زلال اشك فرونشست..

    در زلال خون..

    نوخاسته‌اي كه بيماري او را از پا ‌انداخته بود، ‌بر مي‌خيزد..

    كشان كشان مي‌خزد و شمشيرش را به سختي در دست مي‌فشرد..

    بر عصا تكيه مي‌زند..

    نوخاسته‌اي كه پدرش او را براي روزگاري ديگر ذخيره نموده است..

    حسين خواهرش را فرمان مي‌دهد:

    -او را در بند بگير تا نكند زمين از نسل آل محمد تهي گردد..


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #62
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    رنگ ‌اندوه چون دسته‌هاي زاغ،

    دامن خود را بر سر خيمه‌ها گسترد..

    هيكل سياهش را بر سينه قلب‌هاي شكسته پهن نمود

    و رفت تا با صدايي كه نزديك شدن فاجعه‌اي را بيم مي‌دهد،

    زاغ‌ناله‌اي شوم سر دهد..

    حسين به آهنگ وداع مي‌ايستد..

    وداع با آن خاك..

    خورشيد شن‌ها را در لهيب خود مي‌بلعد..

    و فرات جاري است..

    در تكاپوي گريز مي‌رمد..

    و قبايل مست انتقام‌جويي‌هاي كهن..

    و باد زوزه كشان مي‌گردد..

    به دورادور مي‌تازد..

    از بانگ رحيل رام مي‌شود..

    و آنك بهتناك بدان سفر مي‌نگرد..

    و حسين رداي عروج مي‌پوشد..

    بر سرش عمامه‌اي گل‌رنگ مي‌نهد،

    برد پيامبر را گرد پيكر رعنايش مي‌پيچد..

    و دوال شمشير بر كمر مي‌آويزد..


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #63
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    اين منظره، نشئه مستي را در چشم قبايل مي‌پاشد..

    در ژرفناي جانشان شهوت خون‌خواهي زبانه مي‌كشد..

    و برق غارتي بزرگ از گودناي چشم‌ْخانه‌شان مي‌جهد..

    حسين تن‌پوشي طلب نمود كه هيچ كس بدان رغبت نكند،

    براي آن كه در زير رداي خويش بپوشد..

    و برايش لباسي تنگ آوردند،

    ‌اما حضرتش به نيش شمشير، ‌

    آن را به گوشه‌اي افكند..

    -نه، ‌به راستي كه اين لباس ننگ است..

    تن‌پوشي كهنه برگزيد.

    آن را با شمشيرش پاره نمود

    و در زير لباس‌هايش پوشيد.

    قبايل براي كشتن واپسين فرزندزادگان چنگ و دندان تيز نموده..

    و در آن سو فرزندزاده با نوباوگان حرم و بانوان وداع مي‌كند..

    نوزاد شيرخواره‌اش را در آغوش مي‌كشد.

    نسيم بوسه را بر لب‌هاي كودك مي‌نوازد.

    آهي دردناك از ژرفاي دل بر مي‌آورد ..

    خداوند اين قوم را هنگام كه جد تو مصطفي دشمنشان است،

    از رحمت خويش دور گرداند..


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #64
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    لب‌هاي كوچك، هوا را از پي قطره‌اي آب مي‌كاود..

    و آب فرات موجاموج در هم مي‌غلتد و بر سينه،

    چون ماري شتابان و كشناك مي‌خزد..

    حسين نزديك آمده و نوزاد تشنه‌اش را هم بر سر دست آورده است:

    -آيا قطره‌اي آب يافت نمي‌شود؟!

    و خدنگ نيرنگ، شرنگ مرگ را در گلوي تفتيده اصغر فرو ريخت..

    نوزاد دست كوچكش را از قنداق بيرون آورده و هم‌چنان ..

    از تاريخ و انسان مي‌پرسد..

    خوني زلال سينه حسين ر‌ا مي‌پوشاند..

    پدر كف دستش را از تراوش گل‌رنگ زندگي پر مي‌كند..

    و آن را بر سقف زمين مي‌پاشد.

    قطرات خون به آسمان بال مي‌كشد..

    پرده‌هاي دورادور افق را مي‌درد..

    قاعده‌هاي خاكي را در مي‌نوردد

    و حسين به نرم‌ناله‌اي به ترنم مي‌نشيند :

    -اين مصيبت نيز بر من آسان است، زيرا كه خدا مي‌بيند..

    بار الها، تو بر اين قوم شاهدي كه شبيه‌ترين مردم به رسولت محمد را كشتند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #65
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    پرتو ‌اندام فرشته‌اي سيمين تن او را در هاله‌اي از نور فرو مي‌برد..

    از بال‌هايش بوي فردوس برين مي‌تراود..

    -رهايش كن حسين، ‌پس به راستي كه در بهشت براي او دايه‌اي است..

    حسين چون گردبادي غضبناك در هم پيچيد و رفت

    تا با شمشيري آخته قلب قبايل را در كاسة عمرشان تريد كند..

    خرمابنان به پاس مردي تنها كه با هزاران گرگ مي‌جنگد،

    سرشاخه‌هاي معرفت خويش را جنبانده

    و از يكديگر رازي ژرف را مي‌پرسيدند..

    من حسين زادة علي هستم

    سوگند خورده‌ام كه در مقابل دشمن سر فرود نياورم

    ابن سعد كه مي‌بيند چيزي نمانده

    تا رشته رؤياهاي پلشتش از هم گسسته شود، نعره بر آورد:

    -اين زادة مردي است كه موي دو سوي پيشانيش ريخته و شكم‌ْبزرگ است.

    اين زاده جان ستان عرب است..

    از هر سو بر او بتازيد..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #66
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    و قبايل او را در كام گرفتند و هزاران تير به پيش رويش فرو ايستاد،

    و راه او به خيمه‌ها را بست.

    واپسين فرزندزادگان فرياد برآورد:

    -اي پيروان خاندان ابي‌سفيان!!

    اگر دين نداريد و از روز جزا نمي‌هراسيد،

    لااقل در زندگي آزادمرد باشيد و به نياكان خويش بينديشيد

    و شرف انساني خود را حفظ كنيد،

    اگر خود را عرب مي‌پنداريد!

    مرد پيس فرياد زد:

    -چه مي‌گويي، حسين؟

    -من با شما مي‌جنگم و شما با من مي‌جنگيد

    و اين زنان گناهي ندارند.

    .پس تا من زنده‌ام، ‌به اهل بيت من تعرض نكنيد.

    از تعرض اين ياغيان مانع شويد.

    -اين حق را به تو مي‌دهيم.

    هر طور كه تو بخواهي!

    قبايل او را نشانه رفتند..

    و حسين عطشناك ‌امواج خدعه را مي‌رانَد..

    مي‌جنگد..پايداري مي‌كند..

    و سرهاي آنان را كه كافر شدند، مي‌درود..

    عطشي شديد چنگ بر احساس پاكش مي‌زند..

    و فرات در بين چهار هزار نفر يا بيشتر اسير گشته است..

    و آب‌هايش را از ساحل چشمان صحرا فرو مي‌كشد..

    آنجا كه چارپايان زمين سيراب مي‌گردند..

    و واپسين فرزندزادگان تنها كف دستي آب مي‌جويد..


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #67
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    گردباد به سوي نهر، به هم در مي‌پيچد..

    و نرينه نماياني پلشت راه از او باز مي‌ستانند..

    ابن يغوث كه از همان قبايل بود،‌گفت:

    -هرگز بسيار مصيبت ديده‌اي كه فرزند و اهل بيت

    و يارانش كشته شده باشند

    نديده‌ام كه قلبي‌پايدارتر و استوارتر از او داشته باشد؛‌

    و نه ديده‌ام كه لا‌امضي خبانا و لا اجرا مقدما..

    و لقد كانت الرجال تنكشف بين يديه اذا شد فيها و لم يثبت له احد..

    قهر حسين بر قبايل فرو مي‌ريزد..

    فرات به استقبالش مي‌شتابد..

    و او راهوارش را بر آب‌هاي در هم جوشنده مي‌راند..

    امواج در زير نور خورشيد مي‌درخشد..

    خنكاي آب در جان اسب مي‌تراود..

    سر خماند تا كم‌اندكي بنوشد..

    و همين براي آن كه سيراب گردد كافي است..

    فاتح فرات به نژاده‌ اسبي‌كه از اسب‌هاي پيامبر بود، فرمود:

    -تو تشنه‌اي و من هم تشنه‌ام؛

    ‌اما من نمي‌نوشم مگر آن كه تو بنوشي!




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #68
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    نژاده سر بر افراشت ...

    نپذيرفت كه پيش از صاحبش لب بر آب نهد..

    سوار دست دراز نمود تا جرعه‌اي برگيرد؛

    ‌نرينه‌نمايي از قبايل او را صدا زد:

    -داري با آب متلذذ مي‌شوي

    و حال آن كه حرم تو را هتك كرده‌اند!!

    فرزندزاده مشت آب را فرو ريخت و به سوي خيمه‌هاي شتافت..

    برقي در آن چهره‌هاي خوفناك درخشيد و كبوتر ‌اميد بازگشت..

    نوباوگان و بانوان حرم گرد او حلقه زدند..

    خود را بدو آويختند:

    آنك خورشيد به آشيان غربت دامن مي‌كشد

    و حسين بر بال خورشيد در سفر است.

    با زن و فرزند خود وداع مي‌كند،‌

    و پرده از روزهاي ديگر آنان برمي‌گيرد

    و سطرهايي از كتاب روزگار را برايشان مي‌خواند :

    -آماده بلا شويد، و بدانيد كه الله تعالي

    شما را پشتيبان و نگاهبان است

    و از شر دشمنانتان نجات مي‌بخشد

    و فرجام كارتان را خير قرار مي‌دهد

    و دشمنتان را با انواع عذاب، شكنجه مي‌كند

    و شما را به جاي اين بلاها

    با اقسام نعمت‌ها و كرامت‌ها عوض مي‌دهد.

    پس شك نكنيد و با زبان‌هايتان چيزي را نگوييد

    كه از قدر و منزلت شما بكاهد.

    دخترم سكينه!‌..

    در جمع وداع‌كنندگان نيست!..

    و آنك درون خيمه‌اي او را تنهاي تنها مي‌بيند

    كه در خلسه‌اي ژرف فرو رفته است..

    و به راه حيرت‌نگيز پدرش مي‌انديشد..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #69
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    مردي از قبايل آتش روياي عبور

    از پيكر حسين در جانش نعره بر مي‌آورد:

    -تا به خود و حرمش مشغول است بر او بتازيد..

    قبايل تيرهايي زهرنوش مي‌سازند،

    نوك نيزه‌ها جگر خيمه‌ها را مي‌شكافد..

    و پرده از روي اهل حرم برمي‌گيرد..

    بانوان به درون خيمه‌اي مي‌گريزند..

    و اينك چشم‌ها همه به حسين مي‌نگرد..

    واپسين فرزندزادگان چه خواهد كرد؟!

    سواري كه دست سرنوشت او را

    از شبه جزيره بدين جا كشانده است..

    به گاه‌نماي زمان، به نقطة صفر مي‌رسد..

    حمله را مي‌آغازد..

    تاريخ نفس نفس مي‌دود..

    چنگ در ركاب حسين مي‌اندازد ...

    و حسين از تاريخ پيشي مي‌جويد..

    در ژرفاي عوالمي‌ديگر فرو مي‌رود..

    و تاريخ بر سينة شن‌ها ايستاده

    و بهت ناك دست‌هايش را واژگون مي‌نماياند.

    قبايل خوفناك از پيش دستانش مي‌گريزند

    و او سينه را آماج انبوه نيزه‌ها مي‌سازد

    كه از هر پستي و بلندي تيزترك به سويش مي‌شتابد..

    و قهر حسين بر دل مرگ مي‌نشيند.

    .ديوارهاي زمان را فرو مي‌ريزد..

    و قرن‌ها را زير پا مي‌نهد..

    آن روح بزرگ..

    مي‌خواهد خود را از آن پيكر زخم خورده بيرون كشد..

    چشمه‌هاي جوشنده زخم فوران مي‌كند،

    شن‌هاي تفتيده را سيراب مي‌نمايد..

    فرات به گريز مي‌انديشد..

    و گرسنه‌ْچشم حتي از قطره‌اي آب نمي‌گذرد..


    -حسين! ‌مي‌بيني كه فرات چون ‌اندام مار مي‌خزد؟!

    از آن نياشام تا از تشنگي جان سپاري!

    و اينك ابو الحتوف خدنگي بر ميان ابروانش فرو مي‌نشاند..

    حسين آن را از پيشاني بر مي‌كند..

    و خون سرخ‌فام از پيشاني بلندش بيرون مي‌جهد..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #70
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    مرد تنها در قلب آسمان ضجه برآورد:

    -خدايا تو مرا در اين ستمي‌كه بندگانت مرا در آن افكنده‌اند، مي‌بيني!..

    خدايا همه آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان..

    آن‌ها را بكش كه گويي از ابتدا نبوده‌اند..

    و از آن‌ها احدي را بر زمين باقي نگذار

    و هرگز آن‌ها را نيامرز..

    و آن‌گاه درازآهنگ بانگ زد:

    -‌اي ‌امت بدسيرت!‌

    شما از پس محمد چه بد عهدي در عترتش به جاي گذارديد.

    ‌اما به درستي كه شماها بعد از من مردي را نمي‌كشيد

    مگر آن كه قتلش بر شما آسان باشد.

    بلكه آن بر شما سبك خواهد بود،

    هنگامی كه مرا كشتيد.

    و به خدا قسم كه من از الله تعالي مي‌خواهم

    كه مرا با شهادت اكرام فرمايد.

    سپس انتقام مرا از شما به گونه‌اي بگيرد كه خود نفهميد.

    گرگي از قبايل زوزه كشيد:

    -با چه خون‌خواهيت را از ما وامي‌ستاند، فرزند فاطمه؟!

    -بلا و سختي شما را در بين خودتان مي‌افكند

    و خونهايتان را مي‌ريزد.

    سپس بر شما عذابي ‌سخت نازل مي‌كند.

    از آن پيكر رنجور و نزار خون مي‌تراود..

    خون‌هاي زيادي كه بر ‌اندام خاك لباس گل‌رنگ مي‌پوشاند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/