( شاعر راستین کسی است که وقتی آخرین شعرش
را خواندی، تو را وا می دارد که احساس کنی هنوز
بهترین شعرش را نگفته است.)
( شاعر راستین کسی است که وقتی آخرین شعرش
را خواندی، تو را وا می دارد که احساس کنی هنوز
بهترین شعرش را نگفته است.)
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
هنگامي كه شادي من متولد شد او را در بغل گرفتم و روي بام خانه ام بردم و فرياد زدم كه: اي همسايگان و اي آشنايان من! بيائيد و بنگريد زيرا امروز شادي من متولد شده است! بيائيد و شادي مرا ببينيد كه چگونه در برابر خورشيد مي خندد؟ اما بر تعجبم افزوده شد زيرا هيچ كسي از همسايگانم براي ديدن شادي من حاضر نشد!
هفت ماه روي بام خانه ام ماندم و از بام تا شام حضور شادي خود را به اطلاع همگان مي رساندم اما كسي به صدايم گوش فرا نداد. لذا من و شادي ام تنها مانديم و كسي به ما توجه نكرد.
هنوز يك سال نگذشت كه ناگهان شادي من از زندگي خود بيزار گشت و رنگ پريده و بيمار شد و جز قلب من، هيچ قلبي به عشق او نطپيد و هيچ لبي جز لبهاي من، لب او را نبوسيد.
آنگاه شادي من در تنهايي خود جان سپرد و از اين به بعد هرگاه اندوهم را به ياد مي آورم، شادي را نيز به ياد مي آورم.
ياد و خاطره چيست؟
جز برگ پائيزي است كه اندكي در باد مي جنبد و به خود مي پيچد و سپس براي زمان طولاني با خاك كفن مي شود!
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
اين است قلب من
تحت امر
قلب من
اين است سرّ من
باسرّ آشكار من
اين است هوشياري من
از مستي ام آگاهم كند
اين است كه برخي از من
با برخي از من آشكار است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاموش شديم و چيزي نگفتيم
مردم سكوت ما را عيب دانستند
سخن گفتيم ليك گفتند:
بسيار سخن مي گوييد
باز خاموش شديم و چيزي نگفتيم
گفتند: با سكوت مي فريبند
سخن گفتيم و پنداشتند
ما نيرنگ داريم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خونم را بریز و تنم را زخم بزن، اما بدان که به روحم آسیبی نمیرسانی و آن را نابود نمیسازی. دست ها و پاهایم را با غل و زنجیر ببند و به سیاهچالم بیفکن .با وجود این، نمیتوانی افکارم را زندانی کنی، زیرا افکار من همچون نسیم آزاد است و از فضای بی زمان و بی کران عبور می کند.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دَلو خود را با ديگر دلوها افكندم و گفتم:
شايد به آب رسم
دلو خود را با ديگر دلوها بالا كشيدم ليكچ
جز آرزوهايم
چيزي ديگر نيافتم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
صوفي
خداي را سپاس گويم
چرا كه ملك و مال ... ندارم
مونس و همدم و فرزند ندارم
در زمين همچو خيال گام برمي داريم
و كسي ما را نمي بيند
بجز آنكه به مانند ما باشد
به روزگار مصيبت زده مي خنديم
وشادي هايشان رانيز مي گرييم
ما روح هستيم
اگر از اين سخن شگفت زده شويد
مي گوييم:
ما خود شگفت زده تريم!
زيرا پروردگارتان را در جسمتان مي بينيم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
نور و سكوت
اگر ديده نبود
نور تاريك مي شد
اگر گوش نبود
صدا خاموش مي گشت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاموش
تو اي خاموش و ساكت
آيا روزگار دهان تو را نگشود،
تا به سخنانت گوش فرا دهد؟
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
اي دوشيزه ي غرب!ايشان قوم منندپس آگاه شو كه قومي بخشنده و شريفنداگر روبند ماتم و اندوه رابر صورتشان بينيبدان كه روحشان همواره در حال لبخند استروي به سوي شرق و غرب بنهادندروي به سوي شمال و جنوب بنهادندو به دنبال تو گشتندآنكه انديشه پنهان داردزنده استوگر نه براي تو خواهد مرد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)