پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.
* * *
پنجه در افكندهایم
با دستهایمان
به جای رها شدن.سنگین سنگین بر دوش میكشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.
* * *
سپیدهدمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی میشنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمییابم که رسوا شدهام.
* * *
زخمزننده،
مقاومتناپذیر،
شگفتانگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه آن چیز ها
كه "شدن" را
امكان میدهد.
* * *
هر مرگ اشارتیست ؛
اینهمه پیچ،
اینهمه گذر ،
اینهمه چراغ،
اینهمه علامت!
و همچنان استواری به وفادار ماندن
به راهم،
خودم،
هدفم،
و به تو.وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه مینماید.
* * *
جویای راه خویش باش
از اینسان كه منم.
در تكاپوی انسانشدن.در میان راه،
دیدار میكنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.در میان راه،
میبالد و به بار مینشیند
دوستییی كه توانمان میدهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.این است راه ما؛
تو،
و من.
* * *
در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی،
بیراههیی،طرح افكندن این راز
_ راز من و راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.
* * *بسیار وقتها
با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میكنیم.
اما در همه چیزی رازی نیست.گاه به سخن گفتن از زخمها نیازی نیست.سكوتِ ملالها
از راز ما
سخن تواند گفت.* * *
به تو نگاه میكنم و میدانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسودهخاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.من پا پس میكشم؛
و در نیمگشوده،
به روی تو بسته میشود.
* * *
پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز میكنم.
فریاد میكشم كه:
«تركم گفتهاند!»چرا از خود نمیپرسم
كسی را دارم
كه احساسم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگیام را،
با او قسمت كنم؟آغاز جداسری
شاید
از دیگران نبود.
* * *
حلقههای مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.
با خود وفادار میمانم آیا؟
یا راهی سهلتر اختیار میكنم؟
* * *
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)