صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 52 , از مجموع 52

موضوع: ◊ مارگوت بیگل ◊

  1. #51
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پس از سفرهای بسیار و عبور
    از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
    بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
    بادبان برچینم؛
    پارو وا نهم؛
    سُکان رها کنم؛
    به خلوت لنگرگاهت در آیم
    و در کنارت پهلو گیرم
    آغوشت را بازیابم.
    استواری امن زمین را
    زیر پای خویش.
    * * *
    پنجه در افكنده‌ایم
    با دست‌های‌مان
    به جای رها شدن.سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم
    بار دیگران را
    به جای همراهی كردنشان.عشق ما نیازمند رهایی است
    نه تصاحب.در راه خویش
    ایثار باید
    نه انجام وظیفه.
    * * *
    سپیده‌دمان از پس شبی دراز
    در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
    و با سومین بانگش
    درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.
    * * *
    زخم‌زننده،
    مقاومت‌ناپذیر،
    شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛
    آفرینش و
    همه آن چیز ها
    كه "شدن" را
    امكان می‌دهد.
    * * *
    هر مرگ اشارتی‌ست ؛
    به حیاتی دیگر

    * * *

    این‌همه پیچ،
    این‌همه گذر ،
    این‌همه چراغ،
    این‌همه علامت!
    و همچنان استواری به وفادار ماندن
    به راهم،
    خودم،
    هدفم،
    و به تو.وفایی كه مرا
    و تو را
    به سوی هدف
    راه می‌نماید.
    * * *
    جویای راه خویش باش
    از این‌سان كه منم.
    در تكاپوی انسان‌شدن.در میان راه،
    دیدار می‌كنیم
    حقیقت را،
    آزادی را،
    خود را.در میان راه،
    می‌بالد و به بار می‌نشیند
    دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد
    تا برای دیگران
    مأمنی باشیم و یاوری.این است راه ما؛
    تو،
    و من.
    * * *
    در وجود هر كس
    رازی بزرگ نهان است.
    داستانی،
    راهی،
    بیراهه‌یی،طرح افكندن این راز
    _ راز من و راز تو، راز زندگی _
    پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.
    * * *بسیار وقت‌ها
    با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.
    اما در همه چیزی رازی نیست.گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.سكوتِ ملال‌ها
    از راز ما
    سخن تواند گفت.* * *
    به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
    تو تنها نیازمند یكی نگاهی
    تا به تو دل دهد،
    آسوده‌خاطرت کُند،
    بگشایدت،
    تا به درآیی.من پا پس می‌كشم؛
    و در نیم‌گشوده،
    به روی تو بسته می‌شود.
    * * *
    پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
    از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.
    فریاد می‌كشم كه:
    «تركم گفته‌اند!»چرا از خود نمی‌پرسم
    كسی را دارم
    كه احساسم را،
    اندیشه و رویایم را،
    زندگی‌ام را،
    با او قسمت كنم؟آغاز جداسری
    شاید
    از دیگران نبود.
    * * *
    حلقه‌های مداوم،
    پیاپی تا دور دست.
    تصمیم درست صادقانه.
    با خود وفادار می‌مانم آیا؟

    یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟
    * * *

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #52
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بی اعتمادی دری است.
    خودستایی و بیم،
    چفت و بست غرور است.
    و تهی‌دستی،
    دیوار است و لولاست
    زندانی را كه در آن
    محبوس رای خویشیم.

    دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
    از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.

    تو و من، توان آن را یافتیم
    كه برگشاییم؛
    كه خود را بگشاییم.
    * * *

    بر آنچه دلخواه من است
    حمله نمی‌برم؛
    خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.

    اگر برآنم
    تا دیگر بار و دیگر بار
    بر پای بتوانم خاست
    راهی به جز اینم نیست.
    * * *

    توان صبر كردن
    برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد.
    برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد.
    شكیب‌یدن؛
    گشاده بودن؛
    تحمل كردن؛
    آزاده بودن.
    * * *

    چندان‌كه به شكوه در می‌آییم
    از سرمای پیرامون خویش،
    از ظلمت،
    از كمبود نوری گرمی‌بخش؛
    چون همیشه،
    برمی‌بندیم
    دریچه كلبه‌مان را،
    روح‌مان را.
    * * *

    اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
    از دستم می‌دهی.

    اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
    تا انسان آزادی باشم؛
    میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید
    كه زندگی ما هر دو تن را
    غرقه در شكوفه می‌کُند.
    * * *

    من آموخته‌ام
    به خود گوش فرا دهم؛
    و صدایی بشنوم
    كه با من می‌گوید:
    (این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟

    نیاموخته‌ام
    گوش فرا دادن به صدایی را
    كه با من در سخن است،
    و بی‌وقفه می‌پرسد:
    من (بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟
    * * *

    شبنم و برگ‌ها یخ‌زده است و
    آرزوهای من نیز.

    ابرهای برف‌زا برآسمان درهم می‌پیچد.
    باد می‌وزد؛
    و توفان در می‌رسد.

    زخم‌های من
    می‌فسرد.
    * * *

    یخ آب می‌شود در روح من،
    در اندیشه‌هایم.

    بهار،
    حضور توست.
    بودنِ توست .
    * * *

    كسی می‌گوید: «آری!»
    به تولد من،
    به زندگی‌ام،
    به بودنم،
    ضعفم،
    ناتوانی‌ام،
    مرگم.

    كسی می‌گوید: «آری!»
    به من،
    به تو،
    و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
    شنیدن پاسخ تو،
    خسته نمی‌شود.
    * * *

    پرواز اعتماد را
    با یكدیگر
    تجربه كنیم.

    وگرنه می‌شكنیم
    بال‌های دوستی‌مان را.
    * * *

    با در افكندن خود
    به دره،
    شاید سرانجام
    به شناسایی خود
    توفیق یابی.
    * * *

    زیر پایم
    زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد.
    چهار نعل می‌گذرند اسبان.

    وحشی، گسیخته افسار؛
    وحشت‌زده به پیش می‌گریزند.

    در یال‌هاشان گره می‌خورد
    آرزوهایم.
    دوشادوش‌شان می‌گریزد
    خواست‌هایم.

    هوا سرشار از بوی اسب است و
    غم و
    اندكی غبطه.

    در افق،
    نقطه‌های سیاه كوچكی می‌رقصند
    و زمینی كه بر آن ایستاده‌ام
    دیگر باره آرام یافته است.

    پنداری رویایی بود آن همه.
    رویای آزادی، یا، احساس حبس و بند.
    * * *

    در سكوت
    با یكدیگر پیوند داشتن،
    همدلی صادقانه،
    وفاداری ریشه‌دار.
    اعتماد كن!
    * * *

    از تنهایی مگریز!
    به تنهایی مگریز!
    گهگاه
    آن‌را بجوی و
    تحمل کُن.
    و به آرامش خاطر
    مجالی ده!
    * * *

    یکدیگر را می‌آزاریم بی‌آنکه بخواهیم.
    شاید بهتر آن باشد که
    دست به دست یکدیگر دهیم
    بی‌سخنی.

    دستی که گشاده است؛
    می‌بَرد؛
    می‌آورد؛
    رهنمونت می‌شود
    به خانه‌ای که نور دلچسبش گرمی‌بخش است.
    * * *

    از كسی نمی‌پرسند
    چه هنگام می‌تواند «خدانگهدار» بگوید؟

    از عادات انسانی‌اش نمی‌پرسند.
    از خویشتنش نمی‌پرسند.

    زمانی به ناگاه
    باید با آن رو در روی در آید؛
    تاب آرد؛
    بپذیرد؛
    وداع را،
    درد مرگ را،
    فرو ریختن را؛
    تا دیگر بار،
    بتواند كه برخیزد.




    منبع: parand.se/ ترجمه: احمد شاملو

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/