صفحه 6 از 11 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #51
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در هفتمين آيه نوبت به زمانهاى بعد از موسى عليه السّلام مى رسد، در آن زمان كه بنى اسرائيل زير سيطره سلطان جبّارى به نام ((جالوت )) قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پيامبر زمان خود ((اشموئيل )) آمده ، از او تقاضا كردند كه فرمانده اى لايق براى آنها تعيين كند، تا براى به دست آوردن سرزمين خود با جالوت بجنگند، اشموئيل ، طالوت را كه جوان نيرومند و آگاه و از هر نظر لايقى بود براى اين امر برگزيد، بنى اسرائيل نخست زير بار نمى رفتند، سپس با تمهيداتى از ناحيه آن پيامبر، فرماندهى او را پذيرفتند.
    طالوت پس از آزمايشهاى متعدّدى افرادى را كه آمادگى بيشترى براى جهاد داشتند گزينش كرد و به ميدان نبرد آورد.
    آيه مورد بحث از لحظاتى سخن مى گويد كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند لشكر نيرومند جالوت و لشكر ظاهرا ضعيف طالوت ، مى فرمايد: ((هنگامى كه در برابر جالوت (ستمگر و سپاهيان قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر قوم كافر پيروز گردان ))، (و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين ).(391)
    درست است كه نفرات طالوت در برابر لشكر جالوت اندك بودند و ساز و برگ جنگى قابل ملاحظه اى نيز در اختيار نداشتند، ولى چيزى كه اين عدم توازن را به نفع مظلومان بنى اسرائيل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پيروز شدند، همان ايمان و توكّل آنها بر خدا و تكيه بر صبر و استقامت و تقاضاى نصرت از پيشگاه حق بود.
    به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: ((فهزموهم باءذن اللّه ؛ آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شكستند و به هزيمت واداشتند))!
    بديهى است صبر و استقامت سبب ثبات قدم ، و ثبات قدم سبب پيروزى است و به همين دليل آنها اين امور سه گانه را به ترتيب در دعاى خود ذكر كردند و روح همه اينها ايمان و توكّل بر خداست .
    در هشتمين آيه سخن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مقام توكّل اوست ، در آن هنگام كه در برابر مشكلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعليم داد چگونه بر مشكلات پيروز گردد، مى فرمايد: ((اگر آنها (كافران ) از حق روى بگردانند (نگران مباش ) بگو: خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم ، او پروردگار عرش ‍ عظيم است ))، (فان تولّوا فقل حسبى اللّه لا اله الّا هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم ).(392)
    اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه انسان هر قدر تنها باشد اگر توكّل بر خدا داشته باشد، مشكلى ندارد، چرا كه خدا ربّ عرش عظيم و داراى قدرت بى نظير است ، قدرتى كه قدرت هاى ناچيز بندگان در مقابل آن اثرى ندارد، جايى كه عرش و عالم بالا با آن همه عظمتى كه دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممكن است بندگان متوكّل را در برابر مشكلات و دشمنان تنها بگذارد؟!
    شايان توجّه اينكه بعضى معتقدند اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است و آيه قبل از آن آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است ، و جالب اينكه آياتى كه در آغاز بعثت نازل شد نيز همين حال و هوا را دارد و نشان مى دهد كه سرمايه اصلى آن حضرت در آن زمان نيز توكّل بر خدا بود، در آيه 38 سوره زُمَر كه مربوط به آن زمانهاست مى خوانيم : ((...قل حسبى اللّه عليه يتوكّل المتوكّلون ؛ بگو: خداوند مرا كافى است و متوكّلان بايد بر او توكّل كنند))!
    به اين ترتيب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آغاز و پايان كار و در همه حال ، در زير چتر توكّل قرار داشت ، و همين امر عامل استقامت و پايمردى و پيروزى او بود.
    در نهمين آيه سخن از تمام پيامبران پيشين به ميان آمده است ، از زمان نوح عليه السّلام تا پيامبرانى كه بعد از او بودند، مى گويد: ((هنگامى كه پيامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند (و خود را تنها ديدند گفتند:) چرا ما بر خدا توكّل نكنيم ، با اينكه ما را به راه هاى سعادت رهبرى كرده و ما به يقين در برابر آزارهاى شما شكيبايى خواهيم كرد (و با اين تهديدها و آزارها دست از رسالت خويش برنمى داريم ) و توكّل كنندگان بايد فقط بر او توكّل كنند))! (و مالنا اءلّا نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا و لنصبرنّ على ماآذيتمونا و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون ).(393)
    از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه توسّل به ابزار توكّل بر خدا در برابر انبوه مشكلات طاقت فرسا كار همه انبيا در طول تاريخ بوده است و در واقع آنها با نيروى توكّل بر انبوه دشمنان سرسخت پيروز مى شدند، و از اينجا نقش توكّل در زندگى انسانها به خصوص رهبران و پيشوايان آشكار مى شود.
    در واقع آنچه به پيامبران قدرت مى بخشد كه با نداشتن ((عِدّه )) و ((عُدّه )) در برابر قدرتمندترين حكومت هاى بيدادگر عصر خود بايستند، و مرعوب تهديدهاى آنها نشوند همين توكّل بر خدا بود كه ((ماسوى اللّه )) را در نظر آنها كوچك و بى ارزش مى ساخت .
    شايان توجّه است كه در آيه قبل (آيه 11 سوره ابراهيم ) مى خوانيم : ((و على اللّه فليتوكّل المؤ منون )) و در آيه مورد بحث مى خوانيم : ((و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون )).
    از انضمام اين دو آيه به يكديگر استفاده مى شود كه مؤ منان واقعى همان متوكّلانند ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه توكّل زاييده معرفت و هدايت الهى است همان گونه كه صبر و شكيبايى در برابر آزارهاى دشمنان زاييده توكّل است (دقّت كنيد).
    در دهمين آيه با ذكر نتيجه روشنى براى توكّل بر خدا همگان را تشويق به اين امر مى كند، و وعده نجات و پيروزى به آنها مى دهد، مى فرمايد: ((هر كس بر خدا توكّل كند خدا كار او را سامان مى برد، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و براى هر چيز اندازه اى قرار داده است ))، (و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه انّ اللّه بالغ اءمره قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا).(394)
    در واقع خداوند وعده قطعى به همه متوكّلان داده كه مشكلات آنها را حل كند.
    سپس به ذكر دليل آن پرداخته ، مى فرمايد: ((زيرا خداوند بر هر چيز تواناست )) بديهى است چنين كسى مى تواند به تمام وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند و مشكلات را هر قدر سنگين و سخت باشد با اراده و فرمان خود بگشايد.
    جمله قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا ممكن است پاسخ به اين سؤ ال باشد كه چرا گاهى نهايت توكّل را بر ذات پاك او داريم ولى پيروزيها به تاءخير مى افتد؟
    قرآن به اين سؤ ال چنين پاسخ مى گويد: ((شما از مصالح امور آگاه نيستيد هر چيز حسابى دارد، و هر كارى زمانى را مى طلبد، و هر پديده اى در ظرف ويژه خود مطلوب است به همين دليل به مقتضاى ((اءلامور مرهونة باءوقاتها)) گاه مصلحت در اين است كه نتيجه به تاءخير افتد، بنابراين شتابزدگى و عجله در اين گونه امور روا نيست .
    شبيه همين معنى در آيه 160 سوره آل عمران آمده است كه پيروزى و شكست را از سوى خدا مى شمرد و مى گويد توكّل بر خدا راه وصول مؤ منان به پيروزى است : ((ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده و على اللّه فليتوكّل المؤ منون ؛ اگر خداوند شما را غالب نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟! و مؤ منان بايد تنها بر خدا توكّل كنند))!
    نتيجه نهايى
    آيات بالا كه در آن از قديمترين انبياى الهى شروع مى شود و به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ختم مى گردد بازتاب مسئله توكّل در زندگى انسانها و جهاد پيامبران و پيروزى بر مشكلات از جهات مختلف روشن مى سازد و نشان مى دهد تا چه حد اين فضيلت اخلاقى كارساز و نقطه مقابل آن يعنى عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مايه سقوط فرد و جامعه است !
    ((توكّل )) در احاديث اسلامى
    در روايات اسلامى اهمّيّت فوق العاده اى به اين ارزش اخلاقى داده شده تا آنجا كه آثار و بركاتى براى آن بيان گرديده كه براى كمتر صفتى مى توان يافت ، روايات زير را كه از ميان آنها گلچين كرده ايم و دقايق لطيفى كه در آن است نمونه خوبى براى اين مقصود محسوب مى شود:
    1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من سرّه اءن يكون اءقوى النّاس فليتوكّل على اللّه ؛ كسى كه دوست دارد قوى ترين مردم باشد بر خدا توكّل كند))!(395)
    2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فى التوكّل حقيقة الايقان ؛ حقيقت يقين در توكّل است ))!(396)
    3- در حديث پرمعناى ديگرى در داستان ابراهيم عليه السّلام در تفسير علىّ بن ابراهيم مى خوانيم : هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام را در منجنيق گذاشتند عمويش آزر آمد و يك سيلى محكم به صورت او زد و گفت : از مذهب توحيديّت بازگرد! (ابراهيم اعتنايى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خدا تقاضاى نجات ابراهيم عليه السّلام را كردند، از جمله زمين گفت : ((پروردگارا! بر پشت من موحّدى جز او نيست و هم اكنون در كام آتش فرومى رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مى كنم ، جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت : اى ابراهيم ! به من حاجتى دارى تا انجام دهم ؟ ابراهيم گفت : ((به تو نه ! امّا به پروردگار عالم آرى !)) در اينجا بود كه جبرئيل انگشترى به او داد كه اين جمله ها (كه در واقع دستور نجات بود) بر روى آن نوشته شده بود: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ، اءلجاءت ظهرى الى اللّه ، اءسندت اءمرى الى اللّه ، و فوّضت اءمرى الى اللّه ! (اين جمله ها كه مفهوم واقعيش همان توكّل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد، و هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام به ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت : ((اءوحى اللّه الى النّار كونى بردا، فاضطربت اءسنان ابراهيم من البرد حتّى قال : و سلاما على ابراهيم ؛ در اين هنگام خداوند به آتش وحى فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم به هم مى خورد، سپس خطاب آمد و سلاما على ابراهيم سرد و سالم باش ‍ براى ابراهيم (در اين هنگام آتش به محيطى آرام بخش مبدّل گشت ) و جبرئيل در كنار ابراهيم قرار گرفت و با او به گفتگو نشست )).
    نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت : ((من اتّخذ الها فليتّخذ مثل اله ابراهيم ؛ اگر كسى مى خواهد معبودى براى خود برگزيند همانند ابراهيم عليه السّلام را انتخاب كند))!(397)
    آرى توكّل بر خداست كه آتش ها را به گلستان مبدّل مى كند، توكّلى همچون توكّل ابراهيم كه حتّى از دست زدن به دامان جبرئيل احساس دورى از خدا مى كند و معتقد است بايد آب را از سرچشمه گرفت تا صاف تر و زلال تر باشد!
    امام صادق عليه السّلام در تعبير ديگرى مى فرمايد: ((ان الغنى و العزّ يجولان فاذا ظفرا بموضع التّوكّل اءوطناه ؛ توانگرى و عزّت پيوسته در حركتند هنگامى كه به محلّ توكّل برسند آنجا را وطن خود انتخاب مى كنند)).(398)
    يعنى قلبى كه كانون توكّل بر خداست هم احساس بى نيازى از ماسوى اللّه مى كند و هم احساس عزت و قدرت ، چرا كه تكيه بر قدرتى كرده كه بالاتر از همه چيز است ، تكيه گاهى بى نياز از همه كس و همه چيز و قدرتى شكست ناپذير.
    5- در حديث ديگرى همين معنى با تعبير لطيف ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل شده است ، فرمود: ((من توكّل على اللّه لايغلب و من اعتصم باللّه لايهزم ؛ هر كس كه توكّل بر خدا كند مغلوب نمى شود و كسى كه به دامن لطف خداوند چنگ بزند شكست نمى خورد)).(399)
    6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من توكّل على اللّه ذلّت له الصّعاب و تسهّلت عليه الاءسباب ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند مشكلات در برابر او خاضع ، و اسباب براى او سهل و آسان مى گردد)).(400)
    چگونه چنين چيزى نباشد در حالى كه ((مسبّب الاسباب )) ذات پاك خداست و همه چيز سر بر فرمان او دارد.
    7- در حديث ديگرى از همان حضرت به اين نكته اشاره شده است كه توكّل نه تنها در عوامل برونى اثر مى گذارد كه در درون انسان مؤ ثّر است و او را از چنگال وسوسه ها و شبهات نجات مى دهد، فرمود: ((من توكّل على اللّه اءضائت له الشّبهات ؛ كسى كه توكّل بر خدا كند شبهات براى او روشن مى شود)).(401)
    8- باز از همان بزرگوار خطاب به همه مردم چنين نقل شده : ((يا اءيّها النّاس توكّلوا على اللّه واتّقوا به فانّه يكفى ممّن سواه ؛ اى مردم توكّل بر خدا كنيد و به او اعتماد داشته باشيد چرا كه انسان را از غير خود بى نياز مى كند)).(402)
    9- جابر بن يزيد جُعفى مى گويد هيجده سال در خدمت امام باقر عليه السّلام بودم هنگامى كه مى خواستم از محضرش خارج شوم با او وداع كردم و گفتم سخن سودمندى به من بفرماييد، فرمود: اى جابر! بعد از هيجده سال باز هم تقاضاى اندرزى مى كنى ؟ عرض كردم : ((نعم انّكم بحر لاينزف و لايبلغ قعره ؛ آرى شما اقيانوس بى پايان هستيد كه هيچ كس به قعر آن نمى رسد)).
    امام عليه السّلام فرمود: به شيعيانم سلام برسان و بگو ميان ما و خداوند متعال خويشاوندى نيست و تنها وسيله تقرّب به او اطاعت است ... ((يا جابر من هذا الّذى سئل اللّه فلم يعطه ؟ اءو توكّل عليه و لم يكفه ؟ اءو وثق به فلم ينجه ؟؛ چه كسى از خدا (از روى ايمان و اخلاص ) چيزى خواسته است كه به او نداده ؟ يا توكّل بر او كرده و كفايت امر او ننموده ؟ يا به او اعتماد كرده ، و او را رهايى نبخشيده است ؟))(403)
    در اين حديث توكّل بر خدا، اعتماد بر ذات پاك او، و دعا، به عنوان سه وسيله نجات و پيروزى ذكر شده است .
    آرى چنين كسى آب را از سرچشمه گرفته و نيازى به اين و آن ندارد.
    10- اين بحث را با حديثى از لقمان حكيم پايان مى دهيم هر چند سخن درباره اهمّيّت توكّل و اثرات آن در زندگى مادّى و معنوى انسانها بسيار فراتر از اينهاست ، او به هنگام پند دادن به فرزندش فرمود: ((يا بنىّ! توكّل على اللّه ثمّ سل فى النّاس ، من ذاالّذى توكّل على اللّه فلم يكفه ؟!؛ فرزندم ! بر خدا توكّل كن سپس از مردم بپرس آيا كسى هست كه توكّل به خدا كرده باشد و خداوند او را بى نياز نكند و مشكل او را حل نكرده باشد))؟!(404)
    شكوه و عظمت اين فضيلت بزرگ انسانى يعنى توكّل بر خدا در احاديث بالا به قدرى آشكار است كه ما را از هرگونه توضيح بيشترى بى نياز مى سازد، و به عكس از دست دادن توكّل بر خدا و دلبستگى و وابستگى مطلق به ديگران صفت رذيله اى است كه انسان را از اوج عزّت و افتخار و قدرت و استقلال به پايين مى كشد، و از او فرد ضعيف و ناتوانى مى سازد كه قادر به هيچ كار مهمّى نيست .
    بعد از بيان اهمّيّت توكّل در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى در اينجا به سراغ تحليل هايى مى رويم كه ابعاد مختلف اين بحث را روشن مى سازد:
    1- حقيقت توكّل
    همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد توكّل از مادّه وكالت به معنى سپردن كارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست ، نه به اين معنى كه دست از تلاش و كوشش بردارد بلكه تا آنجا در توان دارد تلاش كند و منزلگاهها را يكى بعد از ديگرى با تمام توان بپيمايد، امّا آنچه از توان او بيرون است به خدا واگذارد و از الطاف جليّه و خفيّه او مدد بطلبد!
    يكى از علماى معروف اخلاق در تفسير توكّل مى گويد: ((توكّل منزلى از منزلگاههاى دين و مقامى از مقامات اهل يقين است ، بلكه آن از مفاهيم درجات مقرّبين است ، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است !))
    ((دليل بر پيچيدگى مفهوم آن اين است كه توجّه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعى شِرك است ، و از سوى ديگر بى اعتنايى به اسباب و جدايى كامل از آنها نيز نفى سنّت و ايراد به شريعت است كه مردم را به آنها ترغيب نموده )).
    سپس مى افزايد: ((حقيقت توكّلى كه در شرع اسلامى آمده همان اعتماد قلبى در تمام كارها بر خدا، و صرف نظر كردن از ماسوى اللّه است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينكه اسباب را در سرنوشت خود اصل اساسى نشمرد)).
    و در ادامه اين سخن مى افزايد: ((مفهوم توكّل آن گونه كه افراد نادان و احمق تصوّر كرده اند ترك فعّاليّت جسمانى و تدبير عقلانى نيست كه اين جهل محض است ، و در شريعت مقدّس اسلامى حرام ، چرا كه انسان مكلّف به تحصيل معاش است از راههايى كه خدا به انسان نشان داده ، از زراعت ، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حلال ... ولى با اين حال خداوند دستور داده كه به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند)).(405)
    در ((المحجّة البيضاء)) در بحث حقيقت توكّل چنين مى خوانيم : ((توكّل از دَرهاى ايمان است ، و تمام ابواب ايمان داراى سه ركن است ، علم ، حالت ، و عمل . علم ريشه آن است ، و اعمال متوكّلانه ميوه آن ، و حالت و اخلاق درونى مصداق توكّل است ))، سپس به شرح علمى كه ريشه توكّل را تشكيل مى دهد پرداخته و نوع مراحل توحيد را كه ريشه توكّل است تشريح مى كند، و بعد از بيانات طولانى به حقيقت توكّل مى رسد و آن را عبادت از اعتماد قلبى بر وكيل (كه در اينجا منظور خداوند متعال است ) تفسير مى نمايد، و بعد به ثمرات اين حالت درونى پرداخته و آثار توكّل را در حركات و سكنات انسانى بر مى شمرد.
    كوتاه سخن اينكه : توكّل مفهوم بسيار ظريف و دقيقى دارد كه در عين توجّه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن ، و دل بستن به غير خدا و آلودگى به شِرك بازمى دارد.
    انسان بايد با كمال قدرت و قوّت از هرگونه وسيله مادّى براى پيروز شدن بر مشكلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متّكى به لطف پروردگار و قدرت بى پايان او باشد، و پيروزى را از او بداند نه غير او.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم از جبرئيل سؤ ال فرمود: ((ما التّوكّل على اللّه عزّوجلّ؛ توكّل بر خداوند بزرگ چيست ؟)) عرض كرد: ((العلم باءنّ المخلوق لايضرّ و لاينفع و لايعطى و لايمنع و استعمال الياءس من الخلق ؛ حقيقت توكّل علم و آگاهى به اين است كه مخلوق نمى تواند زيانى برساند و نه سودى ، و نه چيزى ببخشد، و نه از او بازدارد، و (ديگر) به كار بستن ياءس از خلق است (يعنى همه چيز را از سوى خدا و به اذن و فرمان او بداند))).
    سپس فرمود: ((فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاءحد سوى اللّه و لم يرج و لم يخف سوى اللّه ، و لم يطمع فى اءحد سوى اللّه ، فهذا هو التّوكّل ؛ هنگامى كه بنده خدا چنين باشد، جز براى خدا عملى انجام نمى دهد و اميد و ترسى جز به خدا ندارد، و به هيچ كس جز خدا دل نمى بندد، اين است حقيقت توكّل ))!(406)
    در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام معصوم پرسيدند: توكّل چيست ؟ فرمود: ((لاتخاف سواء؛ اين است كه به غير خدا نترسى )).(407)
    از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه روح توكّل انقطاع الى اللّه يعنى بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است ، و آن كس كه داراى اين روحيّه نباشد به حقيقت توكّل نايل نشده است .
    در عين حال در روايات اسلامى شديدا اين معنى نفى شده است كه مفهوم توكّل ، ترك استفاده از اسباب و وسايل عادى باشد. در حديث معروفى مى خوانيم : مرد عربى در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شتر خود را رها كرد و گفت : ((توكّلت على اللّه !)) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((اعقلها و توكّل ؛ شتر را پايبند بزن و توكّل بر خدا كن ))! (با توكّل زانوى اشتر ببند).(408)
    در حديث ديگرى همين معنى به صورت ديگرى آمده است ، و آن اينكه مرد عرب از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد: (( آيا شترم را رها كنم و توكّل كنم يا پايبند بزنم و توكّل كنم ؟))
    پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((پايبند بزن و توكّل كن )).(409)
    روى همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پُر است از تعبيراتى كه نشان مى دهد مؤ منان تا آنجا كه امكان دارد بايد از اسباب عادى استفاده كنند، و اين كار هيچ منافاتى با توكّل ندارد، در يك جا مى فرمايد: ((و اءعدّوا لهم استطعتم من قوّة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم ...؛ هر نيرويى را در اختيار داريد براى مقابله آماده كنيد و از اسبهاى ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد))!(410)
    قرآن در كيفيّت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد: ((...و لياءخذوا حذرهم و اءسلحتهم ...؛ (حتّى هنگامى كه گروهى از مؤ منان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهى در ميان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند)).(411)
    به اين ترتيب حتّى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه كارها هرگز با روح توكّل منافات ندارد.
    شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگامى كه مى خواست از مكّه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه و برنامه ، با گفتن ((توكّلت على اللّه )) حركت نكرد، بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد على عليه السّلام در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكّه بيرون آمد و از سوى سوّم به جاى اينكه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقّتا به سوى جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزى پنهان گشت و هنگامى كه دشمن ماءيوس شد مكّه را دور زد و به طرف مدينه حركت فرمود، در حالى كه مرتّبا از بيراهه مى رفت ، شبها حركت مى نمود و روزها مخفى بود تا به دروازه مدينه رسيد.
    بنابراين روح توكّل كه تمام وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پُر كرده بود مانع از اين نشد كه از اسباب ظاهرى لحظه اى غفلت كند.
    اصولا مشيّت خداوند بر اين قرار گرفته كه در اين جهان مردم براى رسيدن به مقصود از اسباب و وسايل موجود كمك بگيرند، همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءبى اللّه اءن يجرى الاءشياء الّا باءسباب فجعل لكّل شى ء سببا؛ اراده خداوند بر اين قرار گرفته كه همه چيز مطابق اسباب جريان يابد، به همين جهت براى هر چيزى سببى قرار داده است )).(412)
    بنابراين بى اعتنايى به عالم اسباب نه تنها توكّل نيست بلكه به معنى بى اعتنايى به سنّت هاى الهى است ، و اين با روح توكّل سازگار نيست .
    اين سخن را با حديثى مربوط به عصر موسى عليه السّلام پايان مى دهيم ، در حديثى آمده است كه حضرت موسى عليه السّلام بيمار شده بود، بنى اسرائيل به عيادت او رفتند و بيمارى او را تشخيص دادند، و به او گفتند اگر از فلان دارو استفاده كنى بهبود خواهى يافت ، موسى عليه السّلام گفت : من از هيچ دارويى بهره نمى گيرم تا خداوند بدون دارو مرا شفا دهد! ولى بيماريش طولانى شد. باز به او گفتند: داروى اين بيمارى ، معروف و مجرّب است و ما با آن مداوا مى كنيم و بهبودى مى يابيم ، باز موسى عليه السّلام گفت : من از دارو استفاده نمى كنم ! ولى بيماريش ادامه يافت ، سرانجام خداوند به او وحى فرستاد: ((و عزّتى و جلالى لااءبراءتك حتّى تتداوى بما ذكروه لك ؛ به عزّت و جلالم كه بهبودى به تو نمى دهم مگر اينكه از دارويى كه به تو گفته اند استفاده كنى !)) موسى عليه السّلام دستور داد آن دارو را براى او بياورند و از آن استفاده كرد و بهبود يافت ، در اين هنگام در دل موسى عليه السّلام وسوسه اى پيدا شد (شايد وسوسه اش اين بود كه چرا خداوند تنها با توكّل مرا رهايى نبخشيد) در اين هنگام خداوند به او وحى فرستاد: ((اءردت اءن تبطل حكمتى بتوكّلت علىّ، فمن اءودع العقاقير منافع الاءشياء غيرى ؛ تو مى خواهى با توكّل خود حكمت و سنّت مرا باطل كنى ؟! مگر منافع داروها كسى جز من در آنها قرار داده است ))؟!(413)
    اين حديث به روشنى حقيقت توكّل را بازگو مى كند.
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #52
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و اگر مى بينم ابراهيم خليل عليه السّلام در برابر فرشتگان آسمان در آن لحظات سخت آتش نمرودى اظهار بى نيازى مى كند و دست به دامن آنها نمى شود با مسئله بهره گيرى از عالم اسباب كه در داستان حضرت موسى عليه السّلام آمده است منافات ندارد، زيرا در داستان ابراهيم عليه السّلام مسئله توسّل به اسباب عادى مطرح نبود بلكه نوعى استمداد از اسباب ماوراى طبيعى بود و ابراهيم عليه السّلام راضى نشود كه در اين مرحله از غيرخدا چيزى بخواهد (دقّت كنيد).
    2- آثار و پيامدهاى توكّل
    از آنجا كه متوكّلان كار خود را به خدا واگذار مى كنند، همان خداوندى كه قادر بر همه چيز و آگاه از همه چيز است ، خداوندى كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است ، نخستين اثر مثبتى كه بر آنها به وجود مى آيد مسئله اعتماد به نفس و ايستادگى و مقاومت در برابر مشكلات است .
    اگر كسى خود را در ميدانى در برابر دشمن تنها ببيند هر قدر نيرومند و قوى باشد به زودى روحيّه خود و اعتماد به نفس را از دست مى دهد، ولى اگر احساس كند لشكر نيرومندى پشت سر اوست احساس توانايى و قدرت مى كند، هر چند خودش ضعيف باشد.
    در احاديث اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است ، در حديث حرز مانندى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كيف اءخاف و اءنت اءملى و كيف و اءنت متّكلى ؛ چگونه بترسم در حالى كه تو اميد منى ، و چگونه مقهور شوم در حالى كه تو تكيه گاه من مى باشى ))!(414)
    در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام آمده است : ((من توكّل على اللّه لايغلب ، و من اعتصم باللّه لايهزم ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند مغلوب نمى شود، و كسى كه به دامن لطفش چنگ زند شكست نمى خورد))!(415)
    آرى كسى كه بر خدا توكّل نمايد احساس غنا و بى نيازى و عزّت مى كند همان گونه كه در احاديث گذشته از امام صادق عليه السّلام خوانديم : ((انّ الغنى و العزّ يجولان فاذا ظفرا بموضع التّوكّل اءوطنا؛ غنا و عزّت پيوسته در حركتند، هنگامى كه به محل توكّل برسند آنجا را وطن خويش قرار مى دهند))!(416)
    افزون بر اينها توكّل ، بسيارى از صفات زشت و رذيله را مانند حرص ، حسد، دنياپرستى ، بخل و تنگ نظرى را از انسان دور مى سازد، چرا كه وقتى تكيه گاه انسان خداوند قادر على الاطلاق باشد جايى براى اين اوصاف رذيله وجود ندارد.
    هنگامى كه انسان آيه شريفه و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه (417) را زمزمه مى كند، خود را سرشار از موفّقيّت و بى نيازى و امكانات مى بيند، و همان گونه كه در بعضى از اَدعيه آمده است : ((اللّهم اءغننى باليقين و اءكفنى بالتّوكّل عليك ؛ خداوندا! مرا با يقين (به ذات پاكت ) بى نياز كن ، و با توكّل بر خودت همه چيز مرا كفايت فرما))!(418)
    از سوى چهارم توكّل بر خداوند نور اميد بر دل مى پاشد و به خاطر آن توان و استعداد انسان شكوفا مى گردد، خستگى را بر او چيره نمى شود، و در همه حال احساس آرامش مى كند، لذا اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن كوتاه و پُر معنايى مى فرمايد: ((ليس لمتوكّل عناء؛ كسى كه توكّل بر خدا دارد رنج و خستگى ندارد))!(419)
    از سوى پنجم توكّل بر خدا، هوش و قدرت تفكّر را مى افزايد و روشن بينى خاصّى به انسان مى دهد، زيرا قطع نظر از بركات معنوى اين فضيلت اخلاقى ، توكّل ، سبب مى شود كه انسان در برابر مشكلات دستپاچه و وحشت زده نشود و قدرت بر تصميم گيرى را حفظ كند و نزديك ترين راه درمان و حلّ مشكل را بيابد.
    از اين رو حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من توكّل على اللّه اءضائت له الشّبهات و كفى المؤ ونات و اءمن التّبعات ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند تاريكى شبهات براى او روشن مى شود، و اسباب پيروزى او فراهم مى گردد و از مشكلات رهايى مى يابد))!(420)
    3- اسباب توكّل
    توكّل مانند ساير فضايل اخلاقى ، اسباب و سرچشمه هايى متعدّدى دارد ولى مى توان گفت : عمده ترين اسباب توكّل ايمان و يقين به ذات پاك خدا و صفات جمال و جلال اوست .
    هنگامى كه انسان به علم اليقين از قدرت و علم خدا باخبر باشد، و در پهنه هستى همه چيز و همه كس را ريزه خوار خوان نعمت او بداند و به مفهوم ((لامؤ ثّر فى الوجود الّا اللّه )) آشنا باشد، روح و جان و دل خويش را در گرو اين امر بداند، و جهان را صحنه الطاف بيكران الهى ببيند، به يقين به او توكّل مى كند، خويش را به او مى سپارد، در كاستى ها و مشكلات به دامان لطف او چنگ مى زند، و پيروزى نهايى را (پس از به كارگيرى تلاشهاى خود) از خدا مى خواهد.
    و به تعبير ديگر توكّل ميوه شجره ((توحيد افعالى )) است ، همان شجره مباركه اى كه ريشه آن ثابت و شاخه هايش برفراز آسمانهاست و هر زمان ميوه هاى تازه اى بر شاخسار آن ظاهر مى شود و از مهمترين آنها ميوه توكّل است !
    در آيات قرآن و احاديث اسلامى نيز مكرّر به اين جمله اشاره شده از جمله : در هفت آيه از قرآن مجيد، جمله و على اللّه فليتوكّل المؤ منون آمده است يعنى افراد باايمان تنها بر خدا بايد تكيه كنند، اين تعبير مكرّر به خوبى رابطه ميان ايمان و توكّل را آشكار مى سازد.
    امام اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز مى فرمايد: ((التوكّل من قوّة اليقين ؛ توكّل زاييده قوّت و يقين است ))!(421)
    و در تعبير ديگرى مى فرمايد: ((اءقوى النّاس ايمانا اءكثرهم توكّلا على اللّه سبحانه ؛ آن كس كه ايمانش قوى تر است توكّلش بر خداوند سبحان بيشتر خواهد بود))!(422)
    و در حديثى از ((اءصبغ بن نباته )) از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه در سجده چنين مى فرمود: ((و اءتوكّل عليك توكّل من يعلم اءنّك على شى ء قدير؛ بر تو توكّل مى كنم توكّل كسى كه مى داند تو بر هر چيز توانا هستى )).(423)
    اين نكته قابل توجّه است كه معمولا افراد ترسو و جُبان اهل توكّل نيستند چرا كه توكّل ، ظلمت ترس و جُبن را از روح و جان انسان برطرف مى سازد.
    اگر اين مسئله را هم بشكافيم باز به همان مسئله يقين و ايمان قوى مى رسيم ، زيرا هر قدر ايمان قوى تر شود، ترس و جُبن از انسان دورتر مى گردد.
    اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مطالعه پيامدهاى توكّل و آثار مثبت آن و بررسى حالات متوكّلان على اللّه و تاريخچه زندگى آنان ، روح توكّل را در انسان قوى تر و اين شجره طيّبه را در وجود او بارورتر مى سازد.
    4- درجات توكّل
    از آنچه در بحث قبل آمد به خوبى روشن مى شود كه چرا بعضى توكّل قوى تر دارند و چرا بعضى مرتبه ضعيف ترى از توكّل را دارا هستند، هنگامى كه پذيرفتيم توكّل زاييده ايمان است ، هر قدر ايمان به خدا و صفات پروردگار قوى تر گردد، به همان نسبت توكّل او بيشتر مى شود، توكّل فوق العاده ابراهيم زاييده ايمان فوق العاده او بود و توكّل عجيب اميرمؤ منان على عليه السّلام در ((ليلة المبيت )) (شبى كه به جاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد تا حضرتش مخفيانه از مكّه به مدينه مهاجرت كند) نيز زاييده ايمان آن حضرت بود، مؤ منانى را نيز مى بينيم كه در مراحل متوسّط يا پايين ايمانند و به همان قسمت بر خدا تكيه دارند.
    كسى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام پرسيد: آيه ((و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه )) مفهومش چيست ؟ امام فرمود: ((منها اءن تثق به فى اءمرك كلّه فى ما فعل بك فما فعل بك كنت راضيا و تعلم اءنّه لم ياءلك خيرا و نظرا، و تعلم اءنّ الحكم فى ذلك له ، فتتوكّل عليه بتفويض ذلك اليه ؛ يكى از آنها اين است كه در تمام امورت ، آنچه را در مورد تو انجام مى دهد به او اعتماد كنى و راضى باشى ، و بدانى خداوند در خير و نظارت بر امور تو فروگذارى نمى كند، و نيز بدانى كه حاكميّت در همه اينها از آن اوست ، و كار خود را به او واگذارى و بر او توكّل كنى ))(424) (البتّه آنچه در اين روايت آمده بالاترين درجه توكّل بر خداست و درجات ديگر با مقايسه با آن روشن مى شود).
    بعضى از بزگان علم اخلاق براى توكّل سه درجه بيان كرده اند:
    نخست اينكه اعتماد و اطمينان انسان نسبت به خداوند مانند كسى باشد كه وكيل لايق و دلسوزى دارد كار خود را به او وامى گذارد (بى آنكه اصالت و استقلال خود را فراموش كرده باشد) و اين ضعيف ترين درجات توكّل است !
    دوّم اينكه حال او در وابستگى به لطف پروردگار مانند حال كودك نسبت به مادر باشد، او در ابتداى طفوليّت كسى جز مادر را نمى شناسد، و به غير او اعتماد ندارد، و چون او را ببيند، به دامن وى مى آويزد، و اگر مادر حضور نداشته باشد هر حادثه اى براى او پيش آيد فورا مادر را صدا مى كند، و به هنگام گريه او را مى طلبد.
    بى شك اين درجه بالاتر از توكّل است ، زيرا در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او كسى را نمى بيند و در مشكلات غير او را صدا نمى زند.
    مرحله سوّم كه از اين هم بالاتر است كه در برابر خدا هيچ گونه اراده اى از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست ، و هر چه او نخواهد مورد بى اعتنايى اوست .
    بعضى از دانشمندان توكّل ابراهيم عليه السّلام را در اين مرحله دانسته اند كه وقتى برفراز منجنيق ، آماده براى پرتاب در آتش مى شد، از فرشتگان چيزى نخواست و هنگامى كه از او پرسيدند آيا حاجتى دارى ، گفت : دارم ولى نه به شما، و هنگامى كه به او گفته شد حاجتت را از خدا بخواه و نجات خود را از وى طلب كن گفت : ((حسبى من سؤ الى علمه بحالى ؛ علم خداوند به حال من ، مرا از سؤ ال كردن بى نياز مى كند...)) و اين درجه از توكّل در ميان مردم بسيار كم است و از مقام صدّيقين مى باشد و اين مخصوص كسانى است كه در برابر ذات پاك خدا و ((اله )) مبهوتند و غرق صفات جمال و جلال او هستند.(425)
    5- راهاى رسيدن به توكّل
    علماى علم اخلاق براى رسيدن به توكّل ، راههايى ارائه كرده اند كه هر كدام عامل مؤ ثّرى براى كسب اين فضيلت بزرگ اخلاقى است ، از جمله : توجّه به ((توحيد افعالى )) و اعتماد به اين كه همه چيز در اين عالم مستند به ذات پاك خداست ، سرچشمه هستى اوست و كائنات از وجود ((ذى جود)) او مى باشند، مسبّب الاسباب اوست و تاءثير هر عاملى به فرمان او مى باشد، همه موجودات ريزه خوار خوان نعمت او هستند و از فضل و كَرَم او بهره مى گيرند.
    پس از تاءمّل در اين امور، به حالات گذشته خويش بنگرد و ببيند كه چگونه خداوند عالم ، او را به وسيله نور هستى از ظلمت نيستى خارج ساخته و لباس زيباى وجود كه ريشه همه موهبتهاست بر قامت او پوشانيده است . هنگامى كه در رحم مادر، در ((ظلمات ثلاث ))، دست او از همه جا كوتاه بود، از لطف خداوند بى بهره نبود؛ بلكه هر چه نياز داشت در اختيارش ‍ بود.
    پس از گام نهادن در فضاى اين جهان نيز آنچه مايه حيات و بقاى او بود، از شير مادر گرفته تا نوازش ها و محبّت هاى او را برايش فراهم ساخت .
    به او آموخت كه چگونه پستان مادر را بمكد و چگونه عواطف او را به نفع خود برانگيزد و او را شبانه روز به خدمت خود وادار كند؛ در حالى كه مادر، از اين خدمت خسته كننده لذّت ببرد و احساس رضايت كند!
    هنگامى كه اين كودك رشد كرده ، بزرگ مى شود؛ نعمت هاى گوناگون الهى نيز از آسمان و زمين بر او فرود مى ريزد و او را غرق الطاف و عنايات مى سازد.
    آرى ! هر گاه در اين امور بينديشد، در مى يابد كه همه چيز از ناحيه خداست و تنها بايد بر او توكّل كرد و به مضمون آيه شريفه ((و ان يمسسك اللّه بضرّ فلا كاشف له الّا هو و ان يردك بخير فلا رآدّ لفضله يصيب به من يشآء من عباده و هو الغفور الرّحيم (426)؛ هرگاه خداوند (براى آزمايش يا كيفر گناه ،) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او، آن را برطرف نمى سازد و اگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس نمى تواند مانع فضل او شود، به هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته بداند، هر خيرى را) مى رساند و او آمرزنده مهربان است )).
    ايمان به اين واقعيّت ها، انسان را به حقيقت ((توكّل )) نزديك مى سازد و او را در زمره متوكّلان حقيقى قرار مى دهد.
    14 و 13 : شهوت پرستى و عفاف
    اشاره :
    ((شهوت )) در لغت داراى مفهوم عامى است كه به هرگونه خواهش نفس ‍ و ميل و رغبت به لذّات مادى اطلاق مى شود؛ گاهى علاقه شديد به يك امر مادى را نيز شهوت مى گويند.
    مفهوم شهوت ، علاوه بر مفهوم عام ، در خصوص ((شهوت جنسى )) نيز به كار رفته است . واژه ((شهوت )) در قرآن كريم هم به معنى عام كلمه آمده است و هم به معنى خاص آن . در اين بحث ، نظر ما بيشتر به معناى خاص ‍ آن است ، زيرا آثار مخرّب و زيانبار آن بيش از ساير كشش هاى مادى است .
    ((شهوت )) نقطه مقابل ((عفت )) است . ((عفت )) نيز داراى مفهوم عام و خاص است .
    مفهوم عام آن ، خويشتن دارى در برابر هرگونه تمايل افراطى نفسانى است و مفهوم خاص آن ، خويشتن دارى در برابر تمايلات بى بندوبار جنسى است .
    ((عفت )) يكى از فضايل مهم اخلاقى در رشد و پيشرفت و تكامل جوامع انسانى است ؛ اما شهوت كه مقابل عفت قرار دارد، موجب سقوط فرد و جامعه مى شود.
    مطالعات تاريخى نشان مى دهد كه اشخاص يا جوامعى كه بهره كافى از عفّت داشته اند، از نيروهاى خداداد خود، بالاترين استفاده را در راه پيشرفت خود و جامعه خويش برده و در سطح بالايى از آرامش و امنيّت زيسته اند، اما افراد يا جوامعى كه در ((شهوت پرستى )) غرق شده اند، نيروهاى خود را از دست داده و در معرض سقوط قرار گرفته اند.
    طبق نظر كارشناسان حقوقى ، ((شهوت جنسى )) در ايجاد جرم و جنايت نقش عمده را دارد تا جايى كه گفته شده است : ((در هر جنايتى ، شهوت جنسى نيز بخيل بوده است )). شايد اين تعبير، مبالغه آميز باشد، ولى به يقين منشاء بسيارى از جنايات و انحرافات ، طغيان ((غريزه جنسى )) و شهوت پرستى است . خون هاى بسيارى در اين راه ريخته شده و اموال فراوانى بر باد رفته ، اسرار مهم كشورها به وسيله زنان جاسوسى كه سرمايه و ترفند كارشان استفاده از زيبايى و آلودگى يشان بوده ، اِفشا شده و آبروى بسيارى از آبرومندان در اين راه ريخته شده است .
    طبق بيان آيات و روايات در مى يابيم كه يكى از ابزارهاى مهم شيطان همين ((شهوت جنسى )) است . در قرآن كريم در موارد مختلف به ((عفت )) و ((شهوت پرستى )) اشاره شده است كه ما در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم :
    1- فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات فسوف يلقون غيّا * الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاءولئك يدخلون الجنّة و لايظلمون شيئا (سوره مريم ، آيه 59 و 60)
    2- واللّه يريد اءن يتوب عليكم و يريد الّذين يتّبعون الشّهوات اءن تميلوا ميلا عظيما (سوره نساء، آيه 27)
    3- و لوطا اذ قال لقومه انّكم لتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين * اءئنّكم لتاءتون الرّجال و تقطعون السّبيل و تاءتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الّا اءن قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان كنت من الصّادقين (سوره عنكبوت ، آيه 28 و 29)
    4- و لمّا جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب * و جآءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السّيّئات قال يا قوم هؤ لاء بناتى هنّ اءطهرلكم فاءتّقوا اللّه و لاتخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد* قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حقّ و انّك لتعلم ما نريد * قال لو اءنّ لى بكم قوّة اءو ءاوى الى ركن شديد * قالوا يا لوط انّا رسل ربّك لن يصلوا اليك فاءسر باءهلك بقطع من الّيل و لايلتفت منكم اءحد الّا اءمراءتك انّه مصيبها مآ اءصابهم انّ موعدهم الصّبح اءليس الصّبح بقريب * فلمّا جآء اءمرنا جعلنا عاليها سافلها و اءمطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود * مسوّمة عند ربّك و ما هى من الظّالمين ببعيد (سوره هود، آيه 77 و 83)
    5- كذّبت قوم لوط بالنّذر * انّا اءرسلنا عليهم حاصبا الّا ءال لوط نجّيناهم بسحر (سوره قمر، آيه 33 و 34)
    6- و لوطا اذقال لقومه اءتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين* انّكم لتاءتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم مسرفون * و ما كان جواب قومه الّا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اناس يتطهّرون * فاءنجيناه و اءهله الّا اءمراءته كانت من الغابرين - و اءمطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (سوره اعراف ، آيات 80 تا 84)
    ترجمه :
    1- امّا پس از آنان ، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند و از شهوات پيروى نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد!
    مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بياورند و كار شايسته انجام دهند؛ چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
    2- خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد)، امّا آنها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى منحرف شويد.
    3- و لوط را فرستاديم ، هنگامى كه به قوم خود گفت : ((شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است )).
    آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه (تداوم نسل انسان ) را قطع مى كنيد و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد؟! اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: ((اگر راست مى گويى ، عذاب الهى را بر ما بياور!))
    4- و هنگامى كه رسولان ما (فرشتگان عذاب ) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت : ((امروز روز سختى است !)) (زيرا آنها را نشناخت و ترسيد، قوم تبهكار مزاحم آنها شوند).
    قوم او (به قصد مزاحمت مهمانان ) به سرعت سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت : ((اى قوم من ! اين ها دختران منند، براى شما پاكيزه ترند (با آنها ازدواج كنيد و از زشتكارى چشم بپوشيد!)، از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا نسازيد. آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!))
    گفتند: ((تو مى دانى ما تمايلى به دختران تو نداريم و خوب مى دانى ما چه مى خواهيم !))
    گفت : (((افسوس !) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم ، يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود! (آن گاه مى دانستم با شما زشت سيرتان
    ددمنش چه كنم !)))
    (فرشتگان عذاب ) گفتند: ((اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توييم ؛ آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! در دل شب ، خانواده ات را (از اين شهر) حركت ده ! و هيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلايى كه آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است ، آيا صبح نزديك نيست ؟!))
    و هنگامى كه فرمان ما فرارسيد، آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ (گِلهاى متحجّر) متراكم به روى هم ، بر آنها نازل نموديم .
    (سنگ هايى كه ) نزد پروردگارت نشان دار بود و آن از (ساير) ستمگران دور نيست !
    5- قوم لوط انذارها (و هشدارهاى پى در پى پيامبرشان ) را تكذيب كردند. ما بر آنها تُندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم )، جز خاندان لوط را كه سَحرگاهان نجاتشان داديم !
    6- (و به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت : ((آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان ، پيش از شما انجام نداده است ؟!))
    آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان ؟! شما گروه اسرافكار (و منحرفى ) هستيد.
    ولى پاسخ قومش چيزى جز چنين نبود كه گفتند: ((اين ها را از شهرتان بيرون كنيد كه اين ها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما هم صدا نيستند!))).
    (چون كار به اينجا رسيد) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم ، جز همسرش كه از بازماندگان (در شهر) بود.
    و (سپس چنان ) بارانى (از سنگ ) بر آنها فرستاديم (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت .)
    پس بنگر كه سرانجام كار مجرمان چه شد!
    تفسير و جمع بندى
    بلاى شهوت پرستى در طول تاريخ
    در نخستين آيه ، بعد از ذكر نام گروهى از پيامبران الهى و صفات برجسته و والاى آن بزرگواران ، مى فرمايد: ((ولى بعد از آنها، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد؛ فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات فسوف يلقون غيّا)).(427)
    و بلافاصله بعد از آن - به عنوان يك استثنا - مى فرمايد: ((مگر آنها كه توبه كردند و ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد؛ الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاءولئك يدخلون الجنّة و لا يظلمون شيئا)).(428)
    شايان توجّه اين كه بعد از مسئله ضايع كردن نماز، سخن از پيروى ((شهوات )) و به دنبال آن ، گمراهى به ميان آمده است . اين تعبير حساب شده از يك سو اشاره به آن است كه نماز، عامل مهمى براى شكستن ((شهوات )) و خودكامگى ها و هواپرستى هاست ؛ همان طور كه در آيه 45 سوره عنكبوت آمده : ((...انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)) و از سوى ديگر نشان مى دهد كه سرانجام ((شهوت پرستى ))، گمراهى و ضلالت است ، همان گونه كه در آيه 10 سوره روم آمده است : ((ثمّ كان عاقبة الّذين اءسائوا السّواءى اءن كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزئون ؛ سپس سرانجام كار كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به اين جا رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند!))
    آرى ! آنها گمراه مى شوند و به كيفر گمراهى خود؛ يعنى ، آتش قهر و غضب الهى گرفتار خواهند شد.
    روشن است كه ((شهوات )) در اين جا مفهوم وسيعى دارد و منحصر به ((شهوت جنسى )) نيست ، بلكه هرگونه تمايل افراطى نفسانى و هواپرستى را شامل مى شود.
    البته كسانى كه توبه كنند و ايمان خود را كه به خاطر گناه ضربه ديده است تجديد نموده و به سراغ اعمال بروند، اهل بهشت خواهند بود آثار تضييع نماز و پيروى شهوات از وجودشان برچيده خواهد شد.
    در دوّمين آيه ، ضمن بيان مقابله آشكار ميان ((بازگشت به سوى خدا)) و ((پيروى از شهوات ))، و اشاره به اين كه اين دو موضوع در دو جهت مخالف ، حركت مى كنند، مى فرمايد: ((خدا مى خواهد توبه شما را بپذيرد و شما را ببخشد و از آلودگى پاك سازد؛ امّا آنها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى (از راه حق ) منحرف شويد؛ و اللّه يريد اءن يتوب عليكم و يريد الّذين يتّبعون الشّهوات اءن تميلوا ميلا عظيما)).(429)
    آرى ! آنها كه غرق گناه و شهوتند، مى خواهند ديگران را نيز هم رنگ خود سازند و از سر تا پا آلوده گناه كنند؛ در حالى كه خداوند مى خواهد مردم با ترك شهوات به سوى او بازگردند و غرق معرفت و نور و صفاى تقوا و قرين سعادت و خوشبختى شوند.
    به گفته مفسّران بزرگ ، منظور از ((ميل عظيم ))، هتك حدود الهى و آلوده شدن به انواع گناهان است . بعضى نيز آنها را به معنى ازدواج با محارم و مانند آن - كه در آيات قبل ، از آن نهى شده است - تفسير كرده اند كه در واقع يكى از مصاديق مفهوم بالاست .
    لازم به يادآورى است كه پيروى از شهوات در اين آيه ، ممكن است داراى همان مفهوم عام باشد و نيز ممكن است اشاره به ((شهوت جنسى )) باشد؛ زيرا اين آيه بعد از آياتى قرار گرفته كه حرمت ازدواج با محارم و زنان شوهردار و كنيزان (آلود به اعمال منفى عفّت ) را بيان كرده است . به هر حال اين آيه ، گواه روشنى است به اين كه راه ((شهوت پرستى )) از راه ((خداپرستى )) جدا بوده و اين دو در مقابل هم قرار دارند.
    آيات سوّم ، چهارم ، پنجم ، و ششم ، از آيات مورد بحث ، ناظر به داستان قوم لوط و ((شهوت پرستى )) آنهاست ؛ شهوتى آميخته با انحرافات جنسى كه در تمام تاريخ آمده است . هر بخش از اين آيات ، نكته خاصّى را تعقيب مى كند كه ما به طور اجمال به آنها اشاره مى كنيم :
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #53
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    سوّمين آيه ، گفتار حضرت لوط عليه السّلام را بيان مى كند كه قوم خود را مورد سرزنش شديد قرار داد: ((لوط را فرستاديم ، در آن هنگام كه به قوم خود گفت : شما كار بسيار شنيعى انجام مى دهيد كه هيچ كس از جهانيان ، قبل از شما آن را انجام نداده است ؛ و لوطا اذ قال لقومه انّكم لتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين )).(430)
    ((فاحشه )) واژه اى است كه به هر حال بسيار زشت اطلاق مى شود، هر چند در تعبيرات متعارف بيشتر به ((فحشاء جنسى )) اطلاق مى گردد. تعبير آيه فوق ، نشان مى دهد كه در جامعه بشرى ((هم جنس گرايى )) از قوم لوط عليه السّلام شروع شد و تا آن زمان سابقه نداشت .
    در ادامه آمده است : ((آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه تداوم نسل انسان را قطع مى كنيد و در مجلس خود، اعمال زشت (ديگر نيز) انجام مى دهيد؟!؛ اءئنّكم لتاءتون الرّجال و تقطعون السّبيل و تاءتون فى ناديكم المنكر...))(431)
    در اين تعبير يكى از علّت هاى مهم تحريم ((هم جنس گرايى )) را قطع نسل بشر مى داند؛ زيرا هنگامى كه اين عمل زشت اخلاقى به شكل فراگير درآيد، خطر انقطاع نسل بشر، جامعه بشرى را تهديد مى كند.
    بعضى از مفسّران ، جمله ((و تقطعون السّبيل )) آيه فوق را، اشاره به راهزنى و دزدى قوم لوط دانسته اند و بعضى اشاره به مزاحمت هاى جنسى مى دانند كه به عمد براى راهگذاران به وجود مى آورند!
    ((نادى )) از مادّه ((ندا)) به معنى مجلس عمومى يا مجلس تفريح است ؛ زيرا در آنجا افراد يكديگر را ((ندا)) مى كنند.
    گرچه قرآن كريم ، در اين جا شرح نداده كه آنها در جلسات تفريحى خود، چه منكران ديگرى را انجام مى دادند، ولى پيداست كه اعمال متناسب با همان عمل شنيعشان بوده است . در روايات آمده است ، آنها در حضور جمع بدن هاى خود را برهنه مى كردند، فحش هاى ركيك مى دادند و كلمات زشت و بسيار زننده ردّ و بدل مى نمودند و حركات ناشايست ديگرى داشتند كه قلم از ذكر آنها شرم دارد.
    آنها چنان ، غرق در شهوت بودند كه خدا و همه ارزشهاى اخلاقى و انسانى را به باد مسخره مى گرفتند؛ به همين دليل ، هنگامى كه پيامبرشان حضرت لوط عليه السّلام از روى تعجب و انكار سؤ الى از عمل شنيعشان نمود، ((پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست مى گويى ، عذاب الهى را بر ما بياور!،...فما كان جواب قومه الّا اءن قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان كنت من الصّادقين )).(432)
    و به اين ترتيب عذاب الهى را به مسخره گرفتند.
    در چهارمين بخش از اين آيات به گوشه ديگرى از داستان لوط اشاره مى كند: ((و آن زمانى است كه فرشتگان الهى (كه ماءمور عذاب قوم لوط بودند در چهره جوانان زيبايى ) به سراغ حضرت لوط عليه السّلام آمدند و او (كه آنها را نمى شناخت ) از مشاهده آنان سخت ناراحت شد و قلبش ‍ پريشان گشت و (پيش خود گفت :) امروز روز سختى است ؛ زيرا ممكن است ، اين قوم زشت سيرت ، حرمت ميهمانهاى مرا نشناسند و قصد تجاوز به آنها را داشته باشند!؛ و لمّا جآءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال يوم عصيب )).(433)
    (و در اين هنگام ، اشرار قوم باخبر شدند ((و به سرعت به سراغ او آمدند (و قصد سويى نسبت به ميهمان او داشتند) و پيش از آن نيز اعمال بدى انجام مى دادند (و اين كار؛ يعنى ، تجاوز به ميهمانان آز آنها بعيد نبود!؛ و جاءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السّيّئات ...)).(434)
    ((حضرت لوط عليه السّلام (بسيار ناراحت شد و با ايثار و فداكارى عجيب و يا به خاطر اتمام حجت ) به آنها گفت : اين دختران منند كه براى شما پاكيزه ترند (بياييد با آنها ازدواج كنيد و از اعمال شنيع خود دست برداريد. از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم رسوا نسازيد، آيا يك انسان رشيد (و عاقل و باغيرت ) در ميان شما نيست ؟؛ قال يا قوم هؤ لاء بناتى هنّ اءطهرلكم فاتّقوا اللّه و لاتخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد)).(435)
    ولى آن قوم كثيف و زشت سيرت ، نه تنها در برابر اين همه بزرگوارى اين حضرت لوط عليه السّلام حيا نكردند، بلكه بى شرمانه پاسخ گفتند: ((تو خود مى دانى ، ما را به دختران تو حقى نيست (و به جنس زن علاقه اى نداريم !) تو به خوبى مى دانى كه ما چه چيز مى خواهيم !؛ قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انّك لتعلم ما نريد)).(436)
    هنگامى كه قوم لوط، و قاحت را به آخرين درجه رساندند؛ حضرت لوط عليه السّلام فرياد زد و گفت : ((اى كاش ! قوت و قدرتى داشتم (تا شما خيره سران را مجازات مى كردم ) و اى كاش ! تكيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان نيرومندى در اختيار من بود (تا به كمك آنها) شما منحرفان را سخت كيفر مى دادم ؛ قال لو اءنّ لى بكم قوّة اءوءاوى الى ركن شديد)).(437)
    همان گونه كه در ادامه اين آيات آمده است حضرت لوط عليه السّلام متوجّه شد كه آنها فرستادگان پروردگارند، هيچ كس نمى تواند كمترين آسيبى به آنها برساند. فرشتگان به حضرت لوط عليه السّلام خبر دادند كه فردا صبح عذاب هولناكى به سراغ اين قوم مى آيد و شهرهاى آنها به كلّى زير و رو مى شود و بارانى از سنگ هاى آسمانى بر آنها فرو مى ريزد؛ به حضرت لوط عليه السّلام دستور دادند كه شبانه به اتفاق خانواده اش - به استثناى همسرش كه از تقوا بى بهره بود - آن شهرها را ترك كنند كه صبحگاهان عذاب الهى فرامى رسد.
    در پنجمين بخش از آيات ، ضمن اشاره به مجازات شديد اين قوم ننگين زشت سيرت مى فرمايد: ((قوم لوط، انذارها و هشدارهاى مكرّر (پيامبرشان ) را تكذيب كردند. ما بر آنها تُندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد، فرستاديم (و همه را زير آن مدفون ساختيم )، جز خاندان لوط كه آنها را سحرگاهان نجات داديم ، (به استثناى همسرش كه مشمول مجازات قوم گنهكار شد)؛ كذّبت قوم لوط النّذر * انّا اءرسلنا عليهم حاصبا الّا آل لوط نجّيناهم بسَحر)).(438)
    البته اين بخشى از مجازات دردناك آنها بود، زيرا در قرآن آمده است كه : ((نخست زلزله اى - به امر ما - آمد و سرزمين آنها را زير و رو كرد، آن چنان كه قسمت هاى بالا در پايين و قسمت هاى پايين در بالا قرار گرفت ؛ فلمّا جاء اءمرنا جعلنا عاليها سافلها...(439))).
    ((و بارانى از سنگ بر آنها فرو فرستاديم ؛ ...و اءمطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود))(440)
    اين باران سنگ ، ممكن است بخشى از سنگ هاى سرگردان آسمانى بوده كه به فرمان پروردگار الهى بر فراز آسمان شهر آنها ظاهر گشته و بر ويرانه ها و اجساد بى جان آنان باريده است .
    احتمال ديگر اين است كه ((حاصب )) به معناى ((طوفان شن )) باشد. اين طوفان گاهى تپّه هايى را از يك گوشه بيابان برداشته و به آسمان مى برد، سپس در نقطه ديگر، مانند بارانى فرو مى ريزاند، به طورى كه گاهى قافله ها، زير انبوهى از شن و ماسه مدفون مى گشت !
    حال اين نكته قابل تاءمّل است كه هر چند، گاهى طوفان هاى شن يا باران هاى سنگ در جهان طبيعت روى مى دهد؛ ولى خداوند متعال فرمان داده بود كه اين حوادث در آن ساعت مخصوص و معيّن - كه فرشتگان حضرت لوط عليه السّلام را خبر داده بود - واقع گردد.
    احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه ممكن است ، نخست زلزله سهمگين ، شهرهاى آنها را زير و رو كرده و سپس بارانى از سنگ هاى آسمانى بر سرشان فرو ريخته و آن گاه طوفانى از شن ، آثار آنها را محو و نابود كرده باشد كه اين عذاب هاى سه گانه ، بيانگر شدّت خشم الهى ، نسبت به اين قوم رو سياه است .
    در ششمين و آخرين بخش از آيات ، ضمن اشاره فشرده و مختصر به تمام ماجراى قوم لوط - از آغاز تا پايان - مى فرمايد: ((به خاطر آوريد ((لوط)) را؛ هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا عمل شنيعى انجام مى دهيد كه هيچ كس از جهانيان پيش از شما آن را انجام نداده بود؟!؛ و لوطا اذ قال لقومه اءتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين )).(441)
    آرى ! شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان ؛ شما جمعيّت تجاوزكارى هستيد، زيرا قوانين و سنّت هاى الهى را رها كرده و راه انحراف را پيش گرفته ايد، راهى كه سبب نابودى نسل و شيوع انواع بيماريها و مفاسد ديگر اجتماعى مى شود.
    گرچه بيمارى وحشتناك ((ايدز)) يكى از هولناك ترن بيمارى هاى عصر ما شناخته شده ، ولى بعيد نيست كه اين بيمارى در آن زمان نيز وجود داشته و گروهى از قوم لوط به آن گرفتار شده بودند. به همين علّت خداى كريم و رحيم ، اجساد آنها را زير خروارها سنگ و شن دفن كرد تا اين امر، هم درس ‍ عبرتى براى ديگران بوده و هم مايه نعمتى كه همان جلوگيرى از انتشار و سرايت اين بيمارى به ديگران بوده است .
    به هر حال ، آن قوم آلوده ، به قدرى بى شرم بودندكه نه تنها به سخن حضرت لوط عليه السّلام گوش ندادند، بلكه خواستار اخراج او و خاندانش - به جرم پاكى از آلودگى هاى شايع در ميانشان - از آبادى ها شدند. قرآن كريم در ادامه اين آيات به آن اشاره دارد: ((و ما كان جواب قومه الّا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم انّهم اناث يتطهّرون )).(442)
    خداوند در ادامه اين آيات مى فرمايد:
    ((ما لوط و خاندانش را - به جز همسرش كه از بازماندگان (در شهر) بود، نجات بخشيديم ، سپس بارانى (از سنگ ) بر آنها فرو فرستاديم (و همه را نابود كرديم و مدفون ساختيم ). اكنون بنگر، سرانجام كار مجرمان چگونه بود؛ فاءنجيناه و اءهله الّا اءمراءته كانت من الغابرين - و اءمطرنا عليهم مطرا فاءنظر كيف كان عاقبة المجرمين )).(443)
    آرى ! آنها چنان آلوده بودند كه بى گناهى و پاكدامنى را گناه مى دانستند! و پاكان را به جرم پاكى محكوم به تبعيد و راندن از خانه و زندگيشان مى كردند. هر چند قبل از انجام اين كار، به غضب الهى گرفتار و نابود شدند.
    بخش مهّمى از اين آيات ، ضمن بيان عواقب هوسبازى و هواپرستى و شهوترانى - به مفهوم عام و خاصّش - اين عمل ناشايسته و پَست اخلاقى را كه سرچشمه گناهان و اثرات مخرّب اجتماعى بى شمارى است ، سخت نكوهش مى نمايد.
    شهوت پرستى در روايات اسلامى
    اين مسئله در منابع روايى اسلام ، مورد توجّه فراوان قرار گرفته است كه بيشتر آنها بيانگر هشدار، درباره پيامدهاى خطرناك آن است . اين احاديث تكان دهنده ، هر خواننده اى را تحت تاءثير عميق قرار داده و روشن مى سازد كه آلودگى به ((شهوت )) - خواه به مفهوم عام و خواه به مفهوم خاص آن - از موانع اصلى سعادت و كمال انسانها و از اسباب مهم گسترش گناه و جنايت در جامعه بشرى است كه در ذيل ، به بعضى از آن احاديث اشاره مى شود:
    1- پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ما تحت ظلّ السّماء من اله يعبد من دون اللّه اءعظم عند اللّه من هوى متّبع ؛ در زير آسمان معبودى جز خدا پرستيده نشده است كه در پيشگاه خدا، بدتر از هوا و هوسى باشد كه انسان را به دنبال خود مى كشاند)).(444)
    به اين ترتيب ، روشن مى شود كه ((شهوت )) و هواى نفس از خطرناك ترين عوامل انحراف انسان به سوى زشتى هاست .
    2- امام اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمايند: ((الشّهوات سموم قاتلات ؛ شهوت ها، زهرهاى كشنده است ))(445) (كه شخصيّت و ايمان و مروّت و اعتبار انسان را نابود مى سازد).
    3- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار عليه السّلام آمده است : ((الشّهوات مصائد الشّيطان ؛ شهوات دام هاى شيطان است .))(446) (كه انسان ها را به وسيله آن در هر سن و سال و در هر زمان و مكان صيد مى كند).
    4- همان حضرت عليه السّلام در جاى ديگر مى فرمايند: ((امنع نفسك من الشّهوات تسلم من الآفات ؛ اگر مى خواهيد از آفات در امان باشيد، خويشتن را از تسليم شدن در برابر شهوات بازداريد)).(447)
    5- در حديث ديگرى نيز از همان پيشوايان پرهيزكاران جهان آمده است : ((ترك الشّهوات اءفضل عبادة و اءجمل عادة ؛ ترك شهوتها، برترين عبادت و زيباترين عادت است )).(448)
    6- امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((من ملك نفسه اذا غضب و اذا رهب و اذا اشتهى ، حرّم اللّه جسده على النّار؛ كسى كه به هنگام غضب و تمايل و ترس و شهوت ، مالك نفس خويش باشد، خداوند جسد او را بر آتش دوزخ حرام مى كند)).(449)
    7- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايند: ((ضادّوا الشّهوة مضادّة الضّد ضدّه و حاربوها محاربة العدوّ العدوّ؛ با خواهش هاى نفسانى در تضاد باشيد، همچون تضاد دو ضد با يكديگر و با آن به پيكار برخيزيد (مانند) پيكار دشمن با دشمن )).(450)
    اين سخن با صراحت ، اين حقيقت را بازگو مى كند كه ((شهوت پرستى )) درست مقابل ((سعادت )) و خوشبختى انسان قرار گرفته است .
    پيامدهاى شهوت پرستى در كلام اميرمؤ منان على عليه السّلام
    درباره پيامدهاى شهوت پرستى از هواى نفس ، تعبيرات دقيق ، حساب شده و تكان دهنده اى در احاديث اسلامى ديده مى شود كه در اين بحث تنها به كلام پيشواى متقيان حضرت على عليه السّلام اشاره مى شود:
    1- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اهجروا الشّهوات فانّها تقودكم الى ركوب الذّنوب و التهجم على السّيئات ؛ از شهوات سركش ‍ بپرهيزيد كه شما را به ارتكاب انواع گناهان و هجوم بر معاصى مى كشاند)).(451)
    2- اين مسئله گاهى به قدرى شديد مى شود كه به كلّى دين انسان را بر باد مى دهد؛ چنان كه در حديث ديگرى مى فرمايند: ((طاعة الشّهوة تفسد الدّين ؛ فرماندارى از شهوات نفسانى ، دين انسان را فاسد مى كند)).(452)
    3- آن حضرت عليه السّلام در تعبير ديگرى مى فرمايند: ((طاعة الهوى تفسد العقل ؛ هواپرستى عقل انسان را فاسد مى كند)).(453)
    4- در جاى ديگر مى فرمايند: ((الجاهل عبد شهوته ؛ انسان نادان بنده شهوت خويش است ))(454)؛ يعنى ، انسان جاهل مثل برده خوار و ذليلى است كه در برابر شهوت خويش ، هيچ اختيارى از خود ندارد.
    5- در تعبير ديگر مى فرمايند: ((عبد الشّهوة اسير لاينفكّ اءسره ؛ برده شهوت چنان اسير است كه هرگز روى آزادى را نخواهد ديد)).(455)
    6- آن حضرت عليه السّلام در اين كه سرانجام ((شهوت پرستى )) رسوايى است ، مى فرمايند: ((حلاوة الشّهوة عار الفضيحة ؛ شيرينى شهوت را ننگ رسوايى از ميان مى برد)).(456)
    7- در تعبير ديگرى ، شهوت پرستى را كليد انواع شَرها مى دانند: ((سبب الشّرّ غلبة الشّهوة (457) سبب شَرّ، غلبه شهوت است )).
    با توجّه به اين كه ((الشَّر)) با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده است ، معناى عموم را مى رساند كه اين امر بيان گر آن است كه ((شهوت پرستى ))، سرچشمه تمام شَرها و بدبختى هاست .
    8- در جاى ديگر ضمن اشاره به اين نكته كه غلبه هوا و هوس ، سبب بسته شدن راههاى سعادت بشرى شده و او را در گمراهى نگاه مى دارد، مى فرمايند: ((كيف يستطيع الهدى من يغلبها الهوى ؛ چگونه مى تواند انسان به هدايت برسد، در حالى كه هواى نفس در او غلبه گرديده است )).(458)
    9- آن حضرت در سخن ديگرى ، غلبه شهوات را باعث تضعيف شخصيّت انسان مى دانند: ((من زادت شهوته قلّت مروّته ؛ كسى كه شهوات او فزونى يابد، شخصيّت انسانى او كم مى شود)).(459)
    10- در بيان ديگرى به اين حقيقت اشاره مى كند كه راه بهشت ، راه ((شهوت پرستان )) نيست : ((من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات ؛ كسى كه مشتاق بهشت است بايد شهوت پرستى را فراموش ‍ كند)).(460)
    11- در جاى ديگر اين نكته را بازگو مى كند كه حكمت و آگاهى با شهوت پرستى سازگار است : ((لاتسكن الحكمة قلبا مع شهوة ؛ حكمت و دانش در قلبى كه جاى شهوت پرستى است ، ساكن نمى شود)).(461)
    آثار زيانبارى شهوت پرستى
    از بحث هاى قبل روشن شد كه ((شهوت )) داراى مفهوم عام و وسيعى بوده و شامل هرگونه دوست داشتن ، تمايل و رغبت به درك لذّت و خواهش نفس مى شود. بدون اين كه اختصاص به شهوت جنسى داشته باشد، گرچه گاهى در خصوص شهوت جنسى نيز به كار رفته است .
    در قرآن مجيد نيز اين مفهوم در يازده مورد به صورت عام استفاده شده است و تنها در دو مورد در معنى خاص آن به كار رفته است . در روايات اسلامى و كلمات علماى اخلاق نيز اغلب در مفهوم عام به كار رفته كه در مقابل آن واژه ((عفت )) به معنى خويشتن داراى و چشم پوشى از لذايذ گناه آلوده مادى به كار مى رود.
    اين مفهوم بيشتر در موارد منفى به كار مى رود، اما گاهى در موارد مثبت نيز به كار رفته است ، مانند، آن جايى كه خداوند خطاب به بهشتيان مى فرمايد: ((...و لكم فيها ما تشتهى اءنفسكم ...؛ هر چه را دوست بداريد و به آن تمايل داشته باشيد، در بهشت براى شما فراهم است ))(462) يا آنجايى كه مى فرمايند: ((...فيها ما تشتهيه الاءنفس و تلذّ الاعين ...؛ در بهشت آنچه دل ها مى خواهد و چشم از آن لذّت مى برد، موجود است )).(463)
    به هر حال اين واژه ، بيشتر داراى بار منفى بوده و در مواردى كه هوا و هوس ‍ افراطى بر انسان چيره گشته و تمايلات ويرانگر و گناه آلود بر تمام وجودش ‍ مستولى گردد به كار مى رود.
    اين واژه و مشتقات آن ، در قرآن مجيد، سيزده مورد به كار رفته كه شش مورد آن داراى مفهوم مثبت و هفت مورد آن داراى مفهوم منفى است .
    به هر حال ((شهوت )) به هر معنى كه باشد، هرگاه مفهوم خاص آن كه همان خواست هاى افراطى و شهواتى است مورد نظر باشد؛ آثار زيانبارى به دنبال خواهد داشت كه به وضوح قابل مشاهده است كه ضمن توجّه به رواياتى كه در فصل قبل آورديم ؛ بايد اذعان داشت كه سر تا سر تاريخ نيز مملو از پيامدهاى نامطلوب شهوت پرستى هاست كه به طور خلاصه مى توان به عناوين زير، اشاره كرد:
    1- آلودگى به گناه
    شهوت پرستى انسان را به سوى انواع گناهان مى كشاند و در واقع يكى از سرچشمه هاى اصلى گناه و معصيت و نافرمانى خدا محسوب مى گردد؛ زيرا چشم و گوش انسان را بسته و به مصداق حديث نبوى ((حبّك للشّى ء يعمى و يصم (464))) آدمى را كور و كَر كرده و قدرت درك واقعيت ها را از او مى گيرد و در چنين حال ، زشتى ها در نظر او زيبا و زيبايى ها در نظر او زشت و بى رنگ مى شود.
    به همين دليل ، در روايات سابق (روايت هشتم ) خوانديم كه اميرمؤ منان عليه السّلام درباره پيروى از شهوات سركش بپرهيزيد كه شما را به ارتكاب انواع گناهان مى كشاند)).
    در حديث دهم ، از همان حضرت نيز به اين نكته اشاره شد كه : ((هواپرستى عقل انسان را فاسد مى كند)) و در حديث نهم نيز فرمودند (اگر شهوت پرستى تشديد شود): ((دين انسان را بر باد مى دهد و حتى انسان را به بت پرستى مى كشاند.)) در اين رابطه مفسّران و ارباب حديث ، در ذيل آيات 16 و 17 سوره حشر، داستانى درباره عابدى از قوم بنى اسرائيل به نام ((برصيصا)) آورده اند كه شاهد زنده اى براى اين مدعاست ، داستان گرچه معروف است ، امّا تكرارش خالى از صواب نيست :
    ...مرد عابد بنى اسرائيلى به خاطر سالها عبادتش ، به آن حد از مقام قرب الهى رسيده بود كه بيماران با دعاى او سلامت خود را بازمى يافتند و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود.
    روزى ، زن جوان زيبايى را كه بيمار بود، نزد او آوردند و به اميد شفا در عبادتگاه او گذاردند و رفتند.
    شيطان به وسوسه آن عابد مشغول شد و آن قدر صحنه گناه را در نظرش ‍ زينت داد كه عنان اختيار را از كف او ربود؛ آن چنان كه گويا عابد كَر و كور گشته و همه چيز را به دست فراموشى سپرده است . ديرى نپاييد كه آن عابد دامان ((عفت )) خويش را به گناه بيآلود. پس از ارتكاب گناه به خاطر اين كه احتمال داشت آن زن باردار شود و موجب رسوايى او گردد؛ باز شيطان و هواى نفس به او پيشنهاد كرد كه زن را به قتل رسانده و در گوشه اى از آن بيابان وسيع دفن كند. هنگامى كه برادران دختر، به سراغ خواهر بيمار خويش آمدند و عابد اظهار بى اطلاعى كرد؛ آنان نسبت به عابد مشكوك گشته و به جستجو برخاستند و پس از مدّتى ، سرانجام جسد خونين خواهر خويش را در گوشه بيابان از زير خاك بيرون كشيدند.
    اين خبر در شهر پيچيد و به گوش امير رسيد. او با گروه زيادى از مردم به سوى عبادتگاه آن عابد حركت كرد تا علّت اين قتل را بيابد. هنگامى كه جنايات آن عابد روشن شد؛ او را از عبادتگاهش فرو كشيدند تا بر دار بياويزند.
    در ادامه اين حكايت آمده است : هنگامى كه عابد در كنار چوبه دار قرار گرفت ؛ شيطان در نظرش مجسم شد و گفت : من بودم كه با وسوسه هاى خويش تو را به اين روز انداختم ؛ حال اگر آنچه را كه من مى گويم ، اطاعت كنى ، تو را نجات خواهم داد.
    عابد گفت : چه كنم ؟
    شيطان گفت : تنها يك سجده براى من كافى است .
    عابد گفت : مى بينى كه طناب دار را بر گردن من افكنده اند و من در اين حال توانايى سجده بر تو را ندارم .
    شيطان گفت : اشاره اى هم كفايت مى كند.
    عابد بيچاره نادان ، پس از اين كه با اشاره ، سجده اى بر شيطان كرد؛ طناب دار گلويش را فشرد و او در دم جان سپرد.
    آرى ! شهوت پرستى باعث شد تا آن عابد، ابتدا به زِنا آلوده شود و سپس ‍ قتل نفس انجام دهد و بعد دروغ بگويد و سرانجام مشرك گردد و بدين ترتيب محصول سال ها عبادت او بر باد رفته و نزد خاص و عام رسوا شود.
    همه رنج جهان از شهوت آيد كه آدم زان برون از جنت آيد (465)

    2- فساد عقل
    شهوت پرستى ، پرده هاى ضخيمى بر عقل و فكر انسان مى اندازد؛ حق را در نظر او باطل و باطل را در نظر او، حق جلوه مى دهد. در روايات گذشته نيز بيان داشتيم كه : ((طاعة الهوى تفسد العقل ؛ هواپرستى عقل را باطل مى كند.))(466) به همين دليل بسيارى از شهوت پرستان به هنگام غلبه شهوت ، كارهايى انجام مى دهند كه بعد از فرونشستن آتش شهوت ، از آن عمل خويش سخت پشيمان شده و گاه تعجّب مى كنند كه چگونه دست به انجام آن كار احمقانه و غلط زده اند.
    در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اذا اءبصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة ؛ هنگامى كه چشم ، مظاهر شهوت را ببيند، عقل از مشاهده عاقبت كار بازمى ماند)).(467)
    3- تضعيف شخصيّت اجتماعى انسان
    شهوت پرستى ، شخصيت و اجتماعى انسان را در هم مى شكند و او را به ذلّت مى كشاند؛ زيرا براى كاميابى هاى شهوانى بايد تمام قيد و بندهاى اجتماعى را شكست و تَن به هر پَستى داد. بديهى است كه انسان باشخصيّت ، در كشاكش شهوات ، بر سر دو راهى قرار مى گيرد يا بايد به خواست هاى شهوانى دل خويش برسد، يا شخصيّت و احترام خود را حفظ نمايد كه اغلب جمع ميان اين دو غيرممكن است !
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((زيادة الشّهواة تزرى بالمروّة ؛ افزون شدن شهوت ، شخصيّت انسان را لكه دار مى كند)).(468)
    4- اسارت نفس
    اسارت و بندگى در برابر خواست هاى نفسانى ، يكى ديگر از پيامدهاى شهوت پرستى است ؛ زيرا انسان شهوت پرست چنان اسير شهوات خود مى شود كه بازگشت و دورى جستن از آنها، برايش مشكل و گاهى نيز غيرممكن مى گردد.
    نمونه بارز آن ، زندگى خفت بار معتادان به موادّ مخدّر است كه در ظاهر آزادند؛ ولى در هر اسيرى ، اسيرترند. زنجير اعتياد ناشى از شهوت پرستى نيز آن چنان دست و پاى انسان را مى بندد كه گويا هرگونه حركت و تلاش ‍ براى دورى جستن از خواست هاى رذيله ، بسيار مشكل مى گردد؛ مخصوصا اگر هواپرستى ، به سر حد عشق هاى جنون آميز جنسى برسد كه در اين حال اسارت انسان به اوج خود مى رسد.
    حضرت اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد: ((عبد الشّهوة اءسير لاينفّك اءسره ؛ بنده شهوت چنان اسير است كه هرگز روى آزادى را نخواهند ديد)).(469)
    آن حضرت در تعبير ديگرى نيز مى فرمايند: ((و كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير؛ چه بسيار عقل ها و خِردها كه شهوات بر آن حكومت مى كند)).(470)
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #54
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    باز در حديث ديگرى مى فرمايند: ((الشّهوات تسترقّ الجهول ؛ شهوت ها، افراد نادان را بَرده خود مى سازند)).(471)
    5- رسوايى و بى آبرويى
    رسوايى ، يكى ديگر از پيامدهاى شهوت پرستى است . تاريخ بشر مملو از شرح زندگى كسانى است كه در جامعه داراى مقام و موقعيّت ممتاز بودند؛ ولى هنگامى كه اسير ((شهوت )) و هواى نفس شدند، كارشان به رسوايى كشيد.
    در اشعار شعرا نيز رابطه ((عشق )) و ((رسوايى )) يك رابطه معروف و مشهور است .(472)
    (رسوايى عالمى شدم از فرط عاشقى )
    در داستان يوسف و همسر عزيز مصر نشان مى دهد كه چگونه همسر عزيز مصر با وجود احترام فراوان - به علّت هواپرستى - رسواى خاص و عام شد.
    يوسف به صبر خويش پيمبر شد رسوا شتاب كرد زليخا را (473)

    و به گفته شاعر عرب :
    انّ الهوى هو الهوان قلب اسمه فاذا هويت فقد لقيت هوانا (474)

    هواپرستى همان پَستى است كه نام آن تغييريافته ، به همين دليل هر هواپرستى پَست مى شود.
    عوامل و اسباب شهوت پرستى
    بارها در مباحث مشابه گفته ايم كه براى درمان مفاسد اخلاقى ، بايد نخست علل و ريشه ها و اسباب آن را بيابيم . بزرگان علم اخلاق نيز، در مباحث اين علم ، به بحث از انگيزه ها، اهمّيّت فوق العاده اى داده اند؛ به همين دليل لازم است بحث دقيقى در مورد عوامل شهوت پرستى داشته باشيم .
    اميال و خواسته هاى درونى كه از آن به شهوات تعبير مى شود، - مخصوصا شهوت جنسى - يك امر طبيعى و خدادادى بوده و از عوامل حركت انسان ، براى پيشرفت زندگى بشمار مى آيد. به همين دليل ، گرچه نمى توان آنها را از ميان بُرد، امّا هرگز نبايد براى سركوبى آنها نيز تلاش كرد؛ زيرا اگر اين شهوات در حدّ اعتدال باشند؛ نه نتها مشكلى ايجاد نمى كنند، بلكه يكى از اسرار تكامل و تقدّم انسان نيز محسوب مى گردند.
    آنچه به صورت مُفسده اخلاقى ظاهر مى شود، همان طغيان شهوات و خارج شدن آنها از كنترل نيرويى عقل و خِرد است .
    حال بايد ملاحظه كرد كه چه عواملى سبب خارج شدن اميال و خواسته هاى درونى از تحت كنترل عقل گشته و به صورت نيرويى ويرانگر در مى آيد. به يقين ، امور زير تاءثير زيادى در اين مسئله دارد:
    1- ضعف ايمان
    ضعف ايمان ، علّت اصلى ناديده گرفتن فرمان هاى الهى است . اگر انسان ، خدا را حاضر و ناظر بداند و دادگاه بزرگ الهى را در قيامت با چشمان قلب خويش مجسم نمايد؛ هرگز حدود الهى را نمى شكند و از مرزها تجاوز نكرده و آلوده شهوات و مفاسد اخلاقى نمى گردد.
    اين همان برهان الهى است كه در بدترين شرايط زندگى حضرت يوسف عليه السّلام به سراغش آمد و او را از آلودگى به فحشا - كه تمام زمينه هاى ارتكاب ، موجود و موانعش مفقود بود - حفظ كرد.
    اگر ايمان ضعيف گشته و توجّه به مبداء و معاد كم گردد، زمينه طغيان شهوات كاملا فراهم مى شود كه انسان در چنين شرايطى مثل حيوان درنده اى كه از قفس خارج شده باشد و هيچ گونه مانعى در برابر خود نبيند، به همه جا حمله مى كند و اگر كسى در برابرش ظاهر شود، مى درد.
    در اين رابطه در حديث علوى آمده است : ((من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات ؛ كسى كه مشتاق به بهشت (و معتقد به آن ) باشد، شهوات سركش را به فراموشى مى سپارد)).(475)
    گاهى نيز انسان براى بهره گيرى از شهوات بدون قيد و شرط، سدّ ايمان را در هم مى شكند تا در شهوت پرستى آزاد باشد؛ قرآن مجيد مى فرمايد: ((بل يريد الاءنسان ليفجر اءمامه - يسئل اءيّان يوم القيامة (476)؛...بلكه انسان مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت ) در تمام عصر، گناه كند؛ (از اين رو) مى پرسد: قيامت كى خواهد بود؟! (سؤ الى كه نشانه انكار يا ترديد است ))).
    2- بى اعتنايى به حديث اجتماعى و شخصيّت انسانى
    بى اعتنايى به آبرو و حيثيت اجتماعى و ضعف شخصيت انسانى ، اغلب سبب آلودگى به انواع شهوات مى شود، در حالى كه آبرو و شخصيّت انسانى و توجّه به حيثيت اجتماعى ، انسان را - هر چند كه ايمان به خدا نيز نداشته باشد - در برابر طغيان شهوات ، كنترل مى كند.
    به همين دليل ، در جوامع غير دينى ، افراد آبرومند و باشخصيّت ، كمتر تسليم طغيان شهوات گشته و به ((شكم پرستى )) و شهوات بى قيد و شرط جنسى روى مى آورند؛ زيرا آبرو و حيثيت اجتماعى و شخصيت انسانى آنها، سدى است در برابر طغيان شهوات .
    بنابراين هميشه تنها افراد رذل و بى شخصيّت ، در چنگال اين امور گرفتار مى گردند.
    3- غفلت و بى خبرى
    غفلت و بى خبرى از پيامدهاى شهوت پرستى ، عامل ديگر آلودگى به اين رذيله اخلاقى است ؛ زيرا بيشتر رذايل اخلاقى ، آثار سوء جسمانى و بهداشتى دارد؛ مثلا، شكم پرستى ، انسان را به انواع بيمارى ها مبتلا مى سازد و يا افراط در شهوت جنسى ، نيرو و توان انسان را كاهش داده ، اعصاب را در هم مى كوبد و عمر را كوتاه نموده و در نهايت سلامت جسمى و روحى انسان را مختل مى سازد.
    به همين دليل ، در جوامع غيرمذهبى ، افراد زيادى مقيّد به رعايت اعتدال در خوردن و مسايل جنسى هستند؛ زيرا توصيه پزشكان را در اين زمينه پذيرفته و نتايج آن را درك كرده اند.
    مشكلات اجتماعى ناشى از شهوت پرستى نيز قابل انكار نيست . به يقين ((شكم پرستى )) گروهى از مردم سبب گرسنگى گروه هاى ديگرى خواهد شد.
    بى بندوبارى در مسائل جنسى نيز سبب ناامنى زن و فرزند اين افراد مى شود و چه بسا كه آلودگى به عمق خانه آنها نيز نفوذ مى كند.
    بنابراين هر كس كه بر اين امور توجّه كند، به يقين در كنترل شهوات خويش ‍ مى كوشد.
    4- معاشرت هاى نامناسب و محيطهاى آلوده
    معاشرت هاى نامناسب ، دوستان ناباب ، محيطهاى آلوده و فساد وسائل ارتباط جمعى يكى از عوامل ديگر آلودگى به شهوت پرستى است . اغلب انسان هاى ناباب ، دوستان خود را به گناه سوق داده و آنها را غرق گناه مى سازند و راه هاى مختلف ارتكاب گناه را به آنها مى آموزند، به گونه اى كه مى توان گفت : رايج ترين اسباب آلودگى به شهوت پرستى ، معاشرت با انسانهاى گناهكار و آلوده است .
    بدآموزى ناشى از وسائل ارتباط جمعى و محيطهاى آلوده نيز از عوامل مهمّ اين آلودگى است . در اين زمينه در بحث هاى مربوط به امور ((زمينه ساز مفاسد اخلاقى )) در جلّد اوّل به قدر كافى صحبت كرديم و به طور مشروح بيان داشتيم كه معاشرت هاى آلوده ، نه تنها انسان را آلوده گناه و مفاسد اخلاقى مى كند، بلكه تا سر حد كفر نيز پيش مى برد.
    قرآن مجيد نيز درباره بعضى از دوزخيان مى گويد: ((و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتّخذت مع الرّسول سبيلا - يا ويلتى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذ جائنى و كان الشّيطان للانسان خذولا(477)؛ و به خاطر بياور روزى كه ظالم دست خويش را از شدّت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش ! با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راهى برگزيده بودم . اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم ! او مرا از ذكر خدا گمراه ساخت ، بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه خواركننده انسان است . (او را گمراه مى سازد، سپس در بيراهه رهايش مى كند.)))
    محيطهاى آلوده ، پدران و مادران فاسد و منحرف ، از ديگر عوامل مؤ ثّر آلودگى به شهوت پرستى است كه تاءثير مخرّب آنها قابل انكار نيست . به همين دليل ، هنگامى كه بيشتر افراد پاك وارد چنين محيطهايى شوند، دين و ايمان خود را از دست داده و آلوده شهوات و مفاسد اخلاقى مى شوند.
    چون در جلد اوّل ، در بحث ((كليات مسايل اخلاقى )) اين امور را به عنوان زمينه سازهاى اخلاقى ، به طور مشروح مورد بحث قرار داده ايم ؛ در اينجا به همين مقدار بسنده مى كنيم .
    راه هاى درمان شهوت پرستى
    راه هاى درمان مفاسد اخلاقى به صورت اصولى تقريبا همه جا يكى است كه به طور كلى در دو راه علمى و عملى خلاصه مى شود.
    الف - راه علمى
    منظور از راه علمى ، اين است كه انسان در آثار و پيامدهاى شهوت پرستى بينديشد و ببيند كه چگونه تسليم شدن در برابر شهوات ، انسان را به ذلّت ، بدبختى ، اسارت ، تضعيف شخصيّت اجتماعى و دورى از خدا مى كشاند كه زندگى خفت بار افرادى كه آلوده شهوت شده اند، بيانگر اين واقعيّت است .
    بنابراين تاءمّل بر امور مذكور و انديشه پيرامون شرح حال ((اولياءاللّه )) و پيروان راستين آنها كه بر اثر مبارزه با شهوات به مقامات بالا در دنيا و نزد خدا رسيده اند، انسان را از شهوت پرستى باز خواهد داشت .
    علاوه بر اين كه تحكيم پايه هاى عقل و ايمان ، انسان را قادر به كنترل شهوات مى كند؛ در رابطه اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من كمل عقله استهان بالشّهوات ؛ كسى كه عقلش كامل شود، شهوت ها را كوچك و بى ارزش مى شمرد)).(478)
    در جاى ديگر نيز مى فرمايند: ((من غلب شهوته ظهر عقله ؛ كسى كه بر شهوات خود غالب شود، عقل و خِرد او ظاهر مى گردد)).(479)
    همچنين فرموده اند: ((كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة ؛ هر قدر حكمت و دانش انسان تقويت شود، شهوات و تمايلات سركش او ضعيف مى گردد)).(480)
    آن حضرت در پيام پُرمعناى ديگر مى فرمايند: ((اذكر مع كلّ لذّة زوالها و مع كلّ نعمة انتقالها و مع كلّ بليّة كشفها، فانّ ذلك اءبقى للنّعمة ، و اءنفى للشّهوة ، و اءذهب للبطر، و اءقرب الى الفرج و اءجدر بكشف الغمّة و درك الماءمول ؛ هرگاه در لذّت (حرامى ) باشى ، به ياد بياور كه روزى زايل مى شود، و اگر در هر نعمتى هستى ، به خاطر داشته باش كه روزى سلب خواهد شد. در بلاها نيز انتظار برطرف شدن آن را داشته باش ؛ زيرا اين يادآوريها، نعمت را پايدارتر مى كند و شهوات را دور مى سازد و مستى و غرور نعمت را زايل مى كند و به فرج و گشايش امور نزديكتر و در از ميان رفتن اندوه و رسيدن به مقصود، نزديكتر و شايسته است )).(481)
    به اين ترتيب ، انديشه در پيامدها، اثر عميقى در بازدارندگى از آلودگى به شهوت ها دارد؛ تمام تلاش رهبران الهى نيز اين بوده است تا عواقب شوم گرفتارى در چنگال شهوات را به انسانها گوشزد نموده و آنها را از كام شهوات نجات دهند.
    اين حديث از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، بيانگر اين معنى است : ((خَمس ان اءدركتموهنّ فتعوّذّوا باللّه منهنّ: لم تظهر الفاحشة فى قوم قطّ حتّى يعلنوها، الّا ظهر فيهم الطّاعون و الاوجاع الّتى لم تكن فى اءسلافهم الّذين مضوا و لم ينقصوا المكيال و الميزان الّا اءخذوا بالسّنين و شدّة المؤ نة و جور السّلطان ، و لم يمنعوا الزّكاة الّا منعوا المطر من السّماء، و لولا البهائم لم يمطروا و لم ينقضوا عهد اللّه و عهد رسوله الّا سلّط اللّه عليهم عدوّهم و اءخذوا بعض ما فى اءيديهم ، و لم يحكموا بغير ما اءنزل اللّه الّا جعل عزّوجلّ باءسهم بينهم ؛ پنج چيز است كه اگر با آنها رو به رو شويد، از آنها به خدا پناه ببريد؛ اعمال زشت و آشكار در هيچ قومى ظاهر نمى شود، مگر اين كه گرفتار طاعون و بيمارى هايى مى شوند كه در ميان پيشينيان آنها نبوده است و هيچ قومى كم فروشى نمى كنند مگر اين كه گرفتار قحطى و سختى زندگى و ظلم حاكمان مى شوند و هيچ قومى منع زكات نكردند مگر اين كه ، از باران رحمت الهى محروم شدند و اگر به خاطر حيوانات نبود، بارانى به آنها نازل نمى شد و هيچ جمعيّتى ، پيمان خدا و رسولش را نمى شكستند، مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلّط كرد و قسمتى از آنچه را كه آنها داشتند، از آنان گرفتند و هيچ گروهى به غير احكام الهى حكم نكردند، مگر اين كه خداوند اختلاف در ميان آنها افكند و با هم درگير شدند)).(482)
    بى شك ، تاءمّل و تدبير در اين پيامدها، تاءثير مستمر و يا موقّت در بازداشتن اعمال غيراخلاقى دارد.
    ب - راه عملى
    از نظر عملى راه هاى مختلفى براى درمان ((شهوت پرستى )) وجود دارد از جمله :
    1- يكى از بهترين راههاى عملى براى نجات از گرداب شهوت ، اشباح صحيح اميال و خواست هاى جنسى است ؛ زيرا اگر خواسته ها و اميالى كه در درون انسان وجود دارند از راه هاى صحيح ، اشباع گردند، ديگر زيانبار و مخرّب نخواهند بود؛ به تعبير ديگر، اين خواست ها را نمى توان و نبايد سركوب كرد، بلكه بايد از آنها در كانال هاى صحيح و سازنده استفاده كرد؛ در غير اين صورت ممكن است تبديل به سيلاب ويرانگرى شود كه حرث و نسل انسان را با خود خواهد برد.
    به همين دليل ، اسلام نه تنها تفريحات سالم و بهره گيرى معتدل از خواست هاى درونى را مجاز شمرده ، بلكه نسبت به آن تشويق نيز نموده است . خطبه معروفى كه از امام جواد عليه السّلام در مورد عقد همسرش ‍ نقل شده است ، شاهد گوياى اين مدعاست . آن حضرت در اين خطبه مى فرمايند: ((اءمّا بعد فقد كان من فضل اللّه على الاءنام اءن اءغناهم بالحلال عن الحرام ؛ يكى از نعمت هاى الهى بر بندگان اين است كه آنها را به وسيله حلال از حرام بى نياز ساخته است )).(483)
    اين حديث معروف نيز بر همين نكته اشاره دارد: ((للمؤ من ثلاث ساعات ، فساعة يناجى فيها ربّه ، و ساعة يرمّ معاشه ، و ساعة يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل ؛ انسان با ايمان ساعات زندگى اش را به سه بخش تقسيم مى كند؛ قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى كند و قسمت ديگر را در راه اصلاح معاش و به زندگى اش به كار مى گيرد قسمت سوّم را به بهره گيرى از لذّت هاى حلال و دلپسند اختصاص ‍ مى دهد)).(484)
    2- يكى ديگر از راه هاى نجات از شهوت پرستى ، برنامه ريزى دقيق براى برنامه هاى زندگى است ؛ زيرا، هرگاه انسان ، براى تمام اوقات خود برنامه داشته باشد (هر چند برنامه او در پاره اى از موارد جنبه تفريحى و ورزشى داشته باشد)، ديگر مجالى براى كشيده شدن به آلودگى هاى شهوانى باقى نمى ماند.
    3- برچيدن عوامل آلودگى نيز يكى از راه هاى درمان و يا پيشگيرى است ؛ زيرا امكان آلودگى به شهوات در محيطهاى آلوده فراوان است ؛ يعنى ، اگر محيط، آلوده شهوت شود و اسباب آن در دسترسى همه قرار گيرد و آزادى نسبى نيز وجود داشته باشد، نجات از آلودگى ، مخصوصا براى قشر جوان يا كسانى كه در سطح پايينى از ((معرفت )) دينى قرار دارند، بسيار دشوار خواهد شد.
    4- احياى شخصيّت معنوى و انسانى افراد جامعه نيز، از راه هاى مهم درمان يا پيشگيرى از آلودگى هاى شهوانى است ؛ زيرا انسان ، هنگامى كه از ارزش وجود و شخصيّت خود، آگاه شود و دريابد كه او عصاره جهان آفرينش و گُل سرسبد جهان خلقت و خليفه خدا در روى زمين است ؛ به اين سادگى خود را به شهوات نمى فروشند.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته ؛ كسى كه به ارزش وجود خويش پى بُرد، شهوات در برابر او بى ارزش مى شوند))(485) و در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام آمده است : ((من عرف شرف معناه صائه عن دنائة شهوته ...؛ كسى كه شرافت ذاتى خود را بشناسد، او را از پَستى شهوت مصون مى دارد!...)).(486)
    آخرين نكته اى كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد، اين است كه نه تنها در مسئله مبارزه با شهوات ، بلكه در تمام موارد مبارزه با مفاسد اخلاقى ، بايد به مسئله مبارزه عملى اهمّيّت داد؛ به اين معنى كه هر قدر انسان با خُلق و خُوى بد به مبارزه برخيزد و در جهت مخالفت آن حركت كند، آن خُلق و خُوها كم رنگ و ضعيف مى شود و اين مبارزه از صورت فعلى به صورت حالت و از صورت حالت به صورت عادت و از صورت عادت به صورت ملكه در مى آيد و خُلق و خُوى ثانوى در جهت مقابل شكل مى گيرد؛ مثلا، اگر انسان بخيل بذل و بخشش را تكرار كند، آتش بُخل به تدريج در درون او فروكش كرده و خاموش مى شود.
    اگر شهوت پرستان نيز در برابر طغيان شهوات ، مقاومت و ايستادگى نمايند، طغيان شهوت فرونشسته و روح عفّت جايگزين آن مى شود.
    اين نكته در سخن پُرمعنايى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است : ((قاوم الشّهوة بالقمع لها تظفر؛ در برابر شهوت و اميال نفسانى ، به قصد قلع و قمع مقاومت كن تا پيروز شوى )).(487)
    شكم پرستى و شهوت جنسى
    بزرگان علم اخلاق همچون فيض كاشانى در ((المحجّة البيضاء)) و محقّق نراقى در ((معراج السّعاده )) و مرحوم شبّر در كتاب ((اخلاق )) شكم پرستى و شهوت جنسى را به صورت مستقل ، مورد بحث قرار داده اند. در واقع از روايات اسلامى و اشاراتى كه در آيات قرآن مجيد است ، پيروى نموده و براى اين دو بخش اهمّيّت ويژه اى قائل شده اند.
    مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((المحجّة البيضاء)) مى گويد: ((بزرگترين عوامل هلاكت انسان ، شهوت شكم است ، همان بود كه آدم و حوّا را از بهشتى كه دارالقرار بود به دنيا كه دارنياز بود و افتقار است فرستاد...؛ در حقيقت شكم سرچشمه شهوات و منشاء دردها و آفات است ؛ زيرا حتّى شهوت جنسى نيز پيرو آن است و به دنبال اين دو، شهوت در جمع آورى مال و مقام است كه وسيله اى براى سفره هاى رنگين تر و زنان بيشتر محسوب مى شود و به دنبال آنها، تنازع در دسترسى به مال و مقام و كشمكش ها به وجود مى آيد و آفت ريا و خودنمايى و تفاخر و تكاثر و خودبرتربينى از آن متولّد مى گردد؛ سپس اين امور عاملى براى حسد، كينه ، عداوت و دشمنى مى شود و دارنده آن را به ارتكاب انواع ظلم ها و منكرات و فحشا مى كشاند...، حال كه چنين است ، لازم است به شرح آفات آن پرداخته شود و طرق مبارزه با آن روشن گردد)).(488)
    از اين خطرناك تر آن است كه انسان هاى شكم پرست و شهوت پرست ، دين و ايمان خود را در راه آن از دست داده اند. در ذيل آيه : ((و آمنوا بما اءنزلت مصدّقا لما معكم و لاتكونوا اوّل كافر به و لاتشتروا بآياتى ثمنا قليلا و ايّاى فاتّقون (489))) كه خداوند در آن يهود را به خاطر فروختن آيات الهى به بهاى ناچيز، مذمّت مى كند؛ آمده است : جمعى از علماى بزرگ يهود، به خاطر تشكيل مجالس ميهمانى پُر زرق و برقى از سوى يهودان براى آنها، آيات الهى را تحريف كردند و عملا آنها را به بهاى ناچيزى فروختند (و پيامبرى را كه تورات وعده ظهورش را داده بود و آنها سالها در انتظارش ‍ بودند، انكار كردند).
    در روايات اسلامى نيز بحث گسترده اى درباره خطرهاى اين دو نوع از شهوت ديده مى شود كه در ادامه به برخى موارد اشاره مى شود:
    1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ثلاث اءخافهنّ بعدى على امّتى اءلضّلالة بعد المعرفة و مضلّات اءلفتن و شهوة البطن و الفرج ؛ سه چيز است كه از آنها بر امّتم بعد از خودم مى ترسم ، گمراهى بعد از آگاهى و آزمايشهاى گمراه كننده و شهوت شكم و شهوت جنسى )).(490)
    منظور از گمراهى بعد از آگاهى ، اين است كه انسان بر اثر وسوسه هاى منحرفان و ايجاد شبهات گوناگون ، راه راستى را كه شناخته ، رها كند و در راه انحراف در آيد كه اين موضوع در هر زمان - مخصوصا در زمان ما - وجود داشته و دارد.
    منظور از ((مضلّات فتن )) امتحاناتى است كه خداوند براى بندگانش ‍ پيش مى آورد كه گاهى انسان ها به خاطر پيروى هواى نفس از عهده آن برنمى آيند؛ و منظور از ((شهوت بطن و فرج )) شكم پرستى و افراط در شهوت جنسى است .
    مفهوم حديث نشان مى دهد، خطرى كه از ناحيه اين سه امر، مردم را تهديد مى كند، بسيار جدّى است .
    2- پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جاى ديگر مى فرمايند: ((اءكثر ما تلج به امّتى النّار الاءجوفان البطن و الفرج ؛ بيشترين چيزى كه سبب دوزخى شدن امّت من مى شود، دو چيز ميان تهى است ، شكم و فرج )).(491)
    3- امام باقر عليه السّلام نيز در اين رابطه نيز مى فرمايند: ((اذا شبع البطن طغى ؛ هنگامى كه شكم سير شود، طغيان مى كند)).(492)
    4- آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايند: ((ما من شى ء اءبغض الى اللّه عزّ وجلّ من بطن مملوء؛ هيچ چيزى نزد خداوند، منفورتر از شكم پُر (و بيش از اندازه خوردن ) نيست )).(493)
    5- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((لايفسد التّقوى الّا بغلبة الشّهوة ؛ تقوا و پرهيزكارى را چيزى جز غلبه شهوت از بين نمى برد)).(494)
    6- حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام نقل شده است : ((لاتجتمع الحكمة و الشّهوة ؛ دانش و حكمت با شهوت پرستى جمع نمى شود)).(495)
    7- همان حضرت عليه السّلام در جاى ديگر فرموده اند: ((ما رفع امرءا كهمّته و لا وضعه كشهوته ؛ هيچ چيز مانند همّت ، انسان را بالا نمى برد و هيچ چيز مانند شهوت ، انسان را بر زمين نمى زند)).(496)
    15 : عفّت ؛ فضيلت بزرگ اخلاقى
    اشاره :
    ((عفّت )) نقطه مقابل ((شكم پرستى و شهوت پرستى )) است كه از مهمترين فضايل انسانى محسوب مى شود.
    ((عفّت )) به گفته راغب اصفهانى در كتاب ((المفردات ))، به معنى پديد آمدن حالتى در نفس است كه آدمى را از غلبه شهوت بازمى دارد و ((عفيف )) به كسى گفته مى شود كه داراى اين صفت و حالت باشد.
    صاحب ((مقاييس اللّغة )) مى نويسد: ((عفّت در اصل به دو معنى آمده است : نخست ، خوددارى از انجام كارهاى زشت و ديگر، كم بودن چيزى . لذا عرب به باقى مانده شير در پستان مادر ((عُفَّه )) (بر وزن مدّت ) مى گويد.)) ولى از كلام راغب اصفهانى در مفردات ، استفاده مى شود كه هر دو معنى به يك چيز بازمى گردد. (زيرا افراد عفيف به چيز كم قانع هستند.)
    مؤ لّف التّحقيق مى نويسد: ((اين مادّه در اصل ، به معنى حفظ نفس از تمايلات و شهوات نفسانى است ؛ همان گونه كه تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى باشد، بنابراين عفّت يك صفت درونى است ؛ در حالى كه تقوا ناظر به اعمال خارجى است )).
    علماى اخلاق نيز در تعريف ((عفّت ))، آن را صفتى حدّ وسط در ميان شهوت پرستى و خمودى دانسته اند.
    آنچه بيان شد، تفسير ((عفّت )) به مفهوم عام كلمه بود؛ زيرا بعضى براى معرّفى ((عفّت )) از نقطه مقابل آن ؛ يعنى ، پرده درى نيز استفاده كرده اند. به همين علّت در بسيارى از موارد، واژه ((عفّت )) را در مورد پرهيزكارى در خصوص مسايل جنسى استعمال كرده اند.
    به هر حال از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود كه ((عفّت )) - به هر دو معنى - از بزرگترين فضايل انسانى است و هيچ كس ‍ در سير الى اللّه ، بدون داشتن ((عفّت )) به جايى نمى رسد. در زندگى دنيا نيز آبرو و حيثيت و شخصيّت انسان در گرو عفّت است .
    با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و آيات ذيل را بررسى مى كنيم :
    1- للفقرآء الّذين اءحصروا فى سبيل اللّه لايستطيعون ضربا فى الاءرض ‍ يحسبهم الجاهل اءغنيآء من التّعفّف تعرفهم بسيماهم لايسئلون النّاس ‍ الحافّ و ما تنفقوا من خير فاءن اللّه به عليم (سوره بقره ، آيه 273)
    2- و راودته الّتى هو فى بيتها عن نفسه و غلّقت الاءبواب و قالت هيت لك قال معاذ اللّه انّه ربّى اءحسن مثواى انّه لايفلح الظّالمون (سوره يوسف ، آيه 23)
    3- و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن رءا برهان ربّه كذالك لنصرف عنه السّوء و الفحشآء انّه من عبادنا المخلصين (سوره يوسف ، آيه 24)
    4- قالت فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ و ليكونا من الصّاغرين - قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين - فاءستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السّميع العليم (سوره يوسف ، آيات 32 تا 34)
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #55
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    5- والّذين هم لفروجهم حافظون * الّا على اءزواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فاءنّهم غير ملومين - فمن ابتغى ورآء ذلك فاءولئك هم العادون (سوره مؤ منون ، آيات 5 تا 7)
    6- ...والحافظين فروجهم و الحافظات ... (سوره احزاب ، آيه 35)
    ترجمه :
    1- (انفاق شما مخصوصا بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجّه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمى دهد تا براى تاءمين هزينه زندگى ، دست به كسب و تجارت بزنند)؛ نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند) و از شدّت خويشتن دارى ، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند (اين است مشخصّات آنها!) و هر چيز خوبى را در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است .
    2- و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمنّاى كامجويى كرد؛ دَرها را بست و گفت : ((بيا (به سوى آنچه براى تو مهيّاست ))). (يوسف ) گفت : ((پناه مى برم به خدا! او (= عزيز مصر) صاحب نعمت من است ؛ مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم ؟!) مسلّما ظالمان رستگار نمى شوند!))
    3- آن زن قصد او كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى مى نمود! اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم ، زيرا او از بندگان مخلَص ما بود.
    4- (همسر عزيز مصر) گفت : ((اين همان كسى است كه به خاطر (عشق ) او مرا سرزنش كرديد! (آرى !) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد و اگر آنچه را دستور مى دهم ؛ انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و مسلّما خوار و ذليل خواهد شد!))
    (يوسف ) گفت : ((پروردگارا! زندان ، نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ؛ به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!))
    پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكر آنان را از او گردانيد؛ زيرا او شنوا و داناست .
    5- و آنها كه دامان خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى ) حفظ مى كنند. تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راه را طلب كنند، تجاوزگرند!
    6-... مردان پاكدامن و زنان پاكدامن ... .
    تفسير
    نيازمندان آبرومند
    در آيه نخست ، درباره بهترين مورد انفاق ، مى فرمايد: انفاق شما (مخصوصا) بايد براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا محصور شده (و از خانه و كاشانه خود آواره گشته اند و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمى دهد براى تاءمين زندگى خود تلاش كنند) و نمى توانند سفرى كنند (و سرمايه اى به دست آورند)؛ ((للفقراء الّذين احصروا فى سبيل اللّه لايستطيعون ضربا فى الاءرض ...)).(497)
    سپس به ويژگى مهم ديگرى از آنها اشاره مى كند: ((از شدّت خويشتن دارى و عفاف ، افراد بى اطلاع ، آنها را غنى مى پندارند؛ در حالى كه آنها را از چهره هايشان مى شناسى ؛...يحسبهم الجاهل اءغنياء من التّعفّف تعرفهم بسيماهم ...)).(498)
    آرى ! آنها رنجهاى درونى خود را كاملا حفظ مى كنند و زبان به شكوه نمى گشايند و در عين نيازمندى شديد، همچون بى نيازان گام برمى دارند، ولى براى آگاهان رنگ رخساره آنها از سرّ درونشان خبر مى دهد.
    باز به بيان ويژگى ديگرى پرداخته ، مى افزايد: ((هرگز با اصرار چيزى را از مردم نمى خواهند؛...لايسئلون النّاس الحافا...)).(499)
    تا حد امكان ، از كسى تقاضا نمى كنند و اگر كارد به استخوانشان رسد و ناچار شوند وامى از كسى بگيرند يا كمكى بخواهند، هيچ گونه اصرار به فرد مقابل نمى كنند.
    در پايان آيه مى فرمايد: ((و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند به آن آگاه است ؛...و ما تنفقوا من خير فانّ اللّه به عليم )).(500) آرى ! نفاق بسيار خوب است ، خصوصا بر كسانى كه عزّت نفس و طبع بلند دارند و خويشتن دار و عفيفند.
    بديهى است كه ((عفّت )) در اين آيه به معنى خويشتن دارى در مسايل مالى است ، نه امور جنسى . جمعى از مفسّران ، شاءن نزول آن را ((اصحاب صفّه )) دانسته اند. آنها يك گروه چهار صد نفرى از مسلمانان مكّه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه اى در مدينه داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند و نه كسب و كار؛ ولى در عين حال ، در نهايت تعفّف در محلّى كه به صورت سكوى بزرگ (501) در كنار مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، زندگى مى كردند. آنها مجاهدانى بودند كه به فرمان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميدان هاى جنگ حركت مى كردند و در عين گرسنگى و نيازمندى شديد، عزّت نفس و خويشتن دارى و عفّت خويش را حفظ مى كردند.
    به هر حال ، قرآن مجيد اين گروه از عفيفان را در آيه فوق با تعبيرات مختلف ستوده است و آنها را به عنوان الگو براى ساير مسلمانان معرّفى نموده است .
    در آيه دوّم و سوّم ، سخن از ((عفّت )) و پاكدامنى يوسف عليه السّلام است كه در سخت ترين شرايطى كه تمام اسباب گناه در آن آماده بود، خود را حفظ كرد. به خداوند خويش پناهنده شد و از كوره يك امتحان بزرگ الهى ، آبرومندانه بيرون آمد.
    طبق بيان قرآن كريم : ((آن زن كه يوسف عليه السّلام در خانه او بود؛از وى تمنّاى كامجويى كرد و تمام دَرها را بست و گفت : بشتاب به سوى آنچه كه براى تو مهيّاست .))
    يوسف عليه السّلام گفت : به خدا پناه مى برم ، او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم ؟)؛ به يقين ظالمان (و خائنان ) رستگار نمى شوند؛ ((و راودته الّتى هو فى بينها عن نفسه و غلّقت الاءبواب و قالت هيت لك ، قال معاذ اللّه انّه ربّى اءحسن مثواى انّه لايفلح الظّالمون ))(502)
    چهره زيبا و ملكوتى حضرت يوسف عليه السّلام ، نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرده بود، بلكه همسر عزيز مصر نيز به او علاقه مند شده بود. اين عشق و علاقه همسر عزيز مصر، پنجه در اعماق جانش داشت كه با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى شد؛ امّا حضرت يوسف عليه السّلام عفيف و پاكدامن و پرهيزكار، قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.
    همسر فريباى جوان و زيباى عزيز مصر، از تمام وسايل و روشها، براى رسيدن به مقصد خود استفاده كرد؛ وسايلى كه تنها بخشى از آنها براى تحريك يك جوان مجرّد هم سن و سال حضرت يوسف عليه السّلام كافى بود؛ ولى حضرت يوسف عليه السّلام در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و خود را به كِشتى لطف پروردگار سپرد كه اگر نمى سپرد، غرق شده بود، همان گونه كه آيه بعد مى فرمايد: ((آن زن قصد كامجويى را از او (حضرت يوسف عليه السّلام ) كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى مى نمود، اين چنين كرديم .
    (و يوسف را در برابر اين طوفان شديد تنها نگذاشتيم ) تا بدى و فحشا را از او دور سازيم ؛ زيرا او از بندگان مخلَص ما بود؛ و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن رءا برهان ربّه كذالك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصين )).(503)
    ((من عبادنا)) (از بندگان ما) و ((مخلصين )) (خالص شدگان )، تعبيرات بسيار پُرمعنايى است كه در اين آيه به عنوان نشان افتخار بر سينه حضرت يوسف عليه السّلام نصب شده است .
    گرچه حضرت يوسف عليه السّلام با وجود عفّت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود؛ ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤ منان پاكدامن را داده است توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود، به صورت معجزه آسايى ، او را نجات داد.
    آنچه بعضى از افراد نادان و بى خبر، در شرح اين آيات نوشته اند كه منظور از ((همّ بها)) اين است كه حضرت يوسف عليه السّلام نيز آماده كامجويى از زليخا شد، نه با مقام عصمت انبيا سازگار است و نه با لحن آيات فوق ؛ بلكه قرآن مى گويد: ((برهان پروردگار به يارى حضرت يوسف عليه السّلام آمد كه اگر نيامده بود، آماده مى شد؛ ولى چون به سراغش آمد، قصد گناه نكرد)).
    فخر رازى در تفسير اين آيه ، تعبير جالبى دارد. او مى نويسد: ((همه ، حتّى شيطان شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السّلام دادند؛ زيرا شيطان در همان زمانى كه رانده درگاه خدا شد، گفت : من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى كنم ؛ جز بندگان مخلَص تو؛ قال فبعزّتك لاغوينّهم اءجمعين * الّا عبادك منهم المخلَصين ))(504)
    سپس فخر رازى مى فرمايد: ((اگر گويندگان اين سخنان بى اساس و خرافى ، تابع خداوند هستند، خداوند شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السّلام داد و اگر پيرو شيطانند، شيطان نيز شهادت به پاكى او داده است )).(505)
    در چهارمين آيه كه ادامه شرح زندگى پُرماجراى حضرت يوسف عليه السّلام و بيان مقام والاى عفّت و پارسايى اوست ، ضمن اشاره به آزمون ديگرى كه مانند طوفانى سخت در برابر او پديدار شده بود، مى فرمايد: ((هنگامى كه آوازه عشق سوزان عزيز مصر به غلام كنعانش حضرت يوسف عليه السّلام ، در شهر پيچيد و زنان مصر، زبان به ملامت و سرزنش او گشودند؛ او براى اثبات بى گناهى خود، مجلس ميهمانى عظيمى ترتيب داد و او زنان سرشناس مصر دعوت كرد و در يك لحظه حسّاس ، حضرت يوسف عليه السّلام را وادار كرد كه وارد آن مجلس شود.
    هنگامى كه آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت يوسف عليه السّلام افتاد؛ زمام اختيار را از دست دادند و با كاردهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، بى اختيار دستهايشان را بريدند و همگى گفتند: اين جوان ، يك انسان نيست كه يك فرشته زيبا و عجيب است !))
    در آن هنگام كه همسر عزيز مصر خودش را پيروز مى ديد، رو به آنها كرد و گفت : ((اين همان كسى است كه مرا به خاطر (عشق ) به او سرزنش كرديد. (آرى !) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد. اگر آنچه را كه من دستور مى دهم ، انجام ندهد؛ به زندان خواهد افتاد و به يقين خوار و ذليل خواهد شد؛ ((قالت فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ و ليكونا من الصّاغرين ))(506)
    اين دوّمين امتحان سخت و سنگين حضرت يوسف عليه السّلام بود. او بر سر دو راهى قرار داشت ؛ يكى ، تسليم شدن در برابر در خواست همسر عزيز مصر و به كام دل رسيدن و از هرگونه ناز ونعمت و محبّت برخوردار شدن و ديگرى مقاومت كردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمّل نمودن .
    او بدون لحظه اى ترديد، راه خود را انتخاب كرد و به درگاه خداوند متعال رو آورد و گفت : ((پروردگارا! زندان (با آن همه مشكلات و رنجهايش ) نزد من ، محبوبتر است از آنچه اينها مرا به آن مى خوانند. اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ، قلب من متمايل به آنها خواهد شد و از جاهلان خواهم بود؛ قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين )).(507)
    از تعبيرات آيه روشن مى شود كه زنان آن مجلس نيز با همسر عزيز مصر هم صدا شدند و حضرت يوسف عليه السّلام را به تسليم در برابر آن زن دعوت مى كردند و هر كدام به نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزيز مصر فرامى خواندند. يكى مى گفت : اى جوان ! مگر جمال دل آرا و خيره كننده همسر عزيز مصر را نمى بينى ؟ مگر از عشق و زيبايى او لذّت نمى برى ؟!
    ديگرى گفت : اگر زيبايى خيره كننده او در قلب تو اثر نمى گذارد؛ ولى فراموش مكن كه او همسر عزيز مصر است ، اگر قلب او را به دست آورى ، هر چه از مال و مقام بخواهى ، در اختيار تو قرار خواهد داد.
    سوّمى به او هشدار مى داد كه اگر جمال و زيبايى و يا مال و مقام او براى تو اهمّيّت و ارزش ندارد؛ ولى بدان كه اگر آن زن ، خشمگين شود؛ به يك موجود خطرناك انتقام جو تبديل خواهد شد، آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى هميشه فراموش خواهى شد.
    چون آخرين راه ، همان زندان وحشتناك بود؛ حضرت يوسف عليه السّلام به درگاه خداوند عرضه داشت : ((من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاكى و تقوا و پارسايى و عفّت خويش ، حاضرم روزانه زندان وحشتناك گردم ؛ امّا آلوده خواست شوم آنها نشوم )).
    اين تهديد جدّى بود و عملى هم شد. حضرت يوسف عليه السّلام به زندان افتاد؛ ولى روح بلندش در محيط ننگين و آلوده كاخ عزيز مصر رهايى يافت . در ادامه همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقّى حضرت يوسف عليه السّلام قرار داد.
    سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو و تقوا، به همه چيز رسيد؛ در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشى بود كه خداوند در دنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد.
    قرآن كريم در ادامه مى فرمايد: ((پروردگار او، دعاى خالصانه اش را اجابت كرد و مكر و نقشه هاى شوم آنها را از او برگردانيد؛ زيرا او شنوا و داناست ؛ فاءستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السّميع العليم )).(508)
    عفت ، صفت بارز يك مؤ من
    در پنجمين آيه مورد بحث ، سخن از صفات برجسته مؤ منان است . قرآن در عبارت هاى كوتاه و بسيار پُرمعنى ، ضمن بيان بخش مهمّى از صفات مؤ منان ، پاكدامنى و عفّت را يكى از خصلت هاى برجسته آنها دانسته و مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه دامان خود را (از آلودگى به بى عفّتى ) حفظ مى كنند و تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان ، ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راهى را طلب كنند، تجاوزگرند؛ والّذين هم لفروجهم حافظون * الّا على اءزواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فاءنّهم غير ملومين - فمن ابتغى ورآء ذلك فاءولئك هم العادون )).(509)
    جالب اين كه ، قرآن در بيان صفات برجسته مؤ منان ، عفت را بعد از نماز و زكات و پرهيز از لغو مطرح كرده و حتّى آن را بر مسئله امانت و پايبندى به عهد و پيمان نيز مقدم داشته است .
    عفت ؛ كليد نجات
    در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن بيان مى كند كه خداوند، ده گروه از مردان و زنان برجسته را مورد مغفرت و اجر عظيم قرار مى دهد كه نهمين آنها مردان و زنانى است كه دامان خود را از آلودگى به بى عفّتى ، نگه داشته و پاكدامن و عفيفند.
    در بيان اوصاف دهمين گروه ، اشاره مى كند كه آنها بسيار ياد خدا مى كنند و بعيد نيست كه بيان اين مطلب ، دليل رابطه نزديكى ميان عفّت و ياد خدا بودن ، باشد كه نتيجه همه اينها، آمرزش الهى و اجر عظيمى است كه عظمتش را تنها خودش مى داند.
    در جاى ديگر اشاره شده است كه روزه نيز يكى از راه هاى مهار طغيان ((شهوت جنسى )) است ؛ بنابراين ميان عفّت و روزه ، رابطه مستقيم وجود دارد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((يا معشر الشّباب ان استطاع منكم الباءة فليتزوّج فانّه اءغضّ للبصر و اءحصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصّوم (510)؛ اى گروه جوانان ! كسى كه از شما توانايى بر ازدواج داشته باشد، ازدواج كند؛ زيرا ازدواج سبب مى شود كه از نواميس ‍ مردم چشم فروبندد و دامان خويش را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد؛ روزه بگيرد)).
    عفّت در روايات اسلامى
    در منابع حديثى ، اهمّيّت فوق العاده اى به ((عفّت )) داده شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
    1- امام اميرالمؤ منين عليه السّلام ، عفت را برترين عبادت شمرده شده است : ((اءفضل العبادة اءلعفاف (511))) تعبير به عفت در اين جا، ممكن است به معنى وسيع آن استعمال شده و يا ممكن است در مقابل شكم پرستى و شهوت جنسى به كار رفته باشد.
    2- امام باقر عليه السّلام مى فرمايند: ((ما عبداللّه بشى ء اءفضل من عفّة بطن و فرج ؛ هيچ عبادتى در پيشگاه خداوند، برتر از عفّت در برابر شكم و مسايل جنسى نيست ))(512)
    3- در روايت ديگرى از آن حضرت - كه تفسيرى بر روايت سابق است - آمده است كه مردى خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: اعمال و طاعات من ضعيف و روزه ام كم است ؛ ولى اميدوارم كه هرگز مال حرامى نخورده ام . امام عليه السّلام در پاسخ فرمود: ((اءىّ الاجتهاد اءفضل من عفّة بطن و فرج ؛ كدام تلاش در راه اطاعت خدا، برتر از عفّت در مقابل شكم و مسايل جنسى است )).(513)
    4- امام على بن ابيطالب عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((اذا اءراداللّه بعبد خيرا اءعفّ بطنه و فرجه ؛ هنگامى كه خداوند خير و خوبى براى بنده اش بخواهد؛ به او توفيق مى دهد كه در برابر شكم و شهوت پرستى عفّت پيدا كند)).(514)
    5- در حديث ديگرى كه مفضّل از امام صادق عليه السّلام ، در توصيف شيعيان واقعى نقل شده ، آن حضرت چنين مى فرمايند: ((انّما شيعة جعفر من عفّ بطنه و فرجه و اشتدّ جهاده و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا راءيت اولئك شيعة جعفر؛ پيروان حقيقى جعفربن محمد، كسانى هستند كه در برابر شكم پرستى و بى بندوبارى جنسى ، عفت و (در راه بندگى خدا) تلاش و كوشش فراوان دارند؛ به ثواب او اميدوارند و از عِقاب او بيمناك . (به همين دليل ، پيوسته ، در راه حق حركت مى كنند. هر گاه كسى را با اين صفات ببينى ) آنها پيروان و شيعيان جعفربن محمد عليه السّلام مى باشند)).(515)
    6- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((قدر الرّجل على قدر همّته ، و صدقه على قدر مروّته ، و شجاعته على قدر اءنفته و عفّته على قدر غيرته ؛ ارزش هر كس به اندازه همّت او و صداقت هر كس به اندازه شخصيّت او و شجاعت هر كس به اندازه زُهد و بى اعتنايى او به ارزشهاى مادى و عفّت هر كس به اندازه غيرت اوست )).(516)
    بديهى است ، افراد غيرتمند راضى نمى شوند كه كسى نگاه آلود به نواميس ‍ آنها كند؛ به همين دليل ، نسبت به نواميس ديگران نيز حسّاسند و متعرض ‍ آنها نمى شوند.
    7- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم ، آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين روايت ضمن بيان اين كه : ((سه چيز است كه بر امّتم از آن سه بيمناكم )) سوّمين آنها را ((شهوة البطن و الفرج ؛ شكم پرستى و شهوت پرستى جنسى ))(517) مى دانند.
    نتيجه
    آنچه از آيات و روايات فوق حاصل مى شود، اين است كه : اسلام اهتمام فوق العاده به مسئله پرهيزكارى در برابر شهوت شكم و بى بندوبارى جنسى دارد تا جايى كه آن را نشانه شخصيّت ، غيرت ، ايمان و پيروى از مكتب اهلبيت عليهم السّلام معرفى مى كند. تاريخ نيز سرچشمه بسيارى از گرفتارى هاى انسان را از همين دو امر (شهوت شكم و شهوت جنسى ) مى داند؛ زيرا شهوتِ شكم ، به انسان اجازه تفكر مشروع را نمى دهد تا به وسيله آن ، حقوق انسان ها را رعايت كند و در مسير عدالت گام بردارد. به همين علت ، انسان را به ارتكاب انواع گناهان وامى دارد.
    علاوه بر اينها، شهوت شكم ، سرچشمه بسيارى از بيمارى هاى جسمانى و اخلاقى است تا آنجا كه گاهى ، شكم به بت خطرناكى مبدّل شده و انسان را به پرستش و اطاعت خويش در همه زمينه ها وادار مى سازد.
    پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز، در اين رابطه ، درباره مردم آخرالزمان فرموده است : ((ياءتى على النّاس زمان بطونهم آلهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانيرهم دينهم ، و شرفهم متاعهم ، لايبغى من الايمان الّا اسمه و لا من الاسلام الّا رسمه و لا من القرآن الّا درسه ، مساجدهم معمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد كه شكم هاى آنها بت هاى آنهاست و زن هاى آنها قبله آنهاست و دينارهايشان دينشان و شرفشان متاعشان است ، در آن زمان از ايمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن ، جز درسى باقى نمى ماند، مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل هايشان از نظر هدايت خراب است )).
    در ذيل اين حديث آمده است : ((خداوند در چنان شرايطى ، آنان را به چهار بلا مبتلا مى كند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم واليان و حاكمان )).(518)
    فرق ميان ظلم و جور (كه در بسيارى از روايات در برابر هم قرار گرفته اند) ممكن است از اين جهت باشد كه واژه جور، در اصل به معنى انحراف از مسير حق است ؛ بنابراين جور سلطان به انحرافات صاحبان سُلطه و فرمانروايان اطلاق مى شود، در حالى كه ظلم به معنى بى عدالتى است .
    در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاءسقام و يثير العلل ؛ از پرخورى بپرهيز كه انواع بيمارى ها را تحريك كرده ، و سرچشمه مرض هاست )).(519)
    پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز فرموده است : ((هر كس از شرّ شكم و زبان و آلت جنسى خود در امان بماند، از همه بدى ها محفوظ مانده است )).(520)
    راه هاى پيشگيرى از بى عفتى
    براى كنترل شهوات - مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شكم - راه هاى بسيارى وجود دارد كه بخشى جنبه كلّى و عمومى دارد؛ يعنى ، در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است ، مانند: پاك بودن محيط، نقش ‍ معاشران و دوستان ، تربيت خانوادگى ، علم و آگاهى به پيامدهاى رذايل اخلاقى ، مسايل فرهنگى و مانند آن .
    اين بحث را به صورت گسترده و كامل در جلد اوّل تحت عنوان آمادگى هاى لازم براى پرورش فضايل اخلاقى مطرح كرديم .
    بخش ديگر، جنبه خصوصى دارد؛ يعنى ، مربوط به ((عفّت )) در مسايل جنسى و ساير خواست هاى نفسانى است كه امور زير را مى توان به عنوان عمده ترين راه كنترل در اين خصوص ذكر كرد:
    1- حجاب و ترك خودآرايى در انظار عموم
    بى شك ، يكى از امورى كه به شهوت جنسى دامن مى زند، ((برهنگى و خودآرايى زنان و مردان )) براى يكديگر است كه تاءثير آن ، به خصوص در ميان جوانان مجرّد، قابل انكار نيست ، به گونه اى كه مى توان گفت : آلودگى به بى عفّتى رابطه مستقيمى به بى حجابى ، برهنگى و خودآرايى در انظار عموم دارد؛ حتى طبق بعضى از آمارهاى مُستَند، هر قدر اين مسئله تشديد شود، به همان نسبت آلودگى به بى عفّتى بيشتر مى شود؛ مثلا، در تابستان كه به خاطر گرمى هوا، برهنگى زنان بيشتر مى شود، به همان نسبت مزاحمت هاى جنسى افزايش مى يابد و به عكس ، در زمستان كه زنان ، پوشش بيشتر دارند؛ اين گونه مزاحمت ها كمتر مى شود.
    به همين دليل ، دستور حجاب يكى از مؤ كدترين دستورهاى اسلام است . قرآن مجيد در آيات متعددى از جمله : آيات 31 و 60 سوره نور و آيات 33 و 53 و 59 احزاب ، بر مسئله حجاب تاءكيد كرده است كه گاهى زنان باايمان را مخاطب قرار مى دهد و گاهى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و گاهى نيز با استثنا كردن زنان پير و از كارافتاده ، تكليف بقيه را روشن مى سازد؛ به اين ترتيب با عبارات مختلف ، اهمّيّت اين وظيفه اسلامى را بازگو مى كند.
    بديهى است كه برداشتن حجاب ، مقدّمه برهنگى ، آزادى جنسى و بى بندوبارى است كه مشكلات و مفاسد ناشى از آن ، در عصر و زمان ما بر كسى پوشيده نيست .
    بى حجابى سبب مى شود كه گروهى از زنان ، در يك مسابقه بى پايان ، در نشان دادن اندام خود و تحريك مردان هوسباز شركت كنند. اين امر در عصر و زمان ما كه به خاطر گرفتارى هاى تحصيلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظيمى از جامعه را جوانان مجرّد تشكيل مى دهد، آثار بسيار زيانبارى دارد.
    بى حجابى ، علاوه بر اين كه از نظر اخلاقى سبب ناامنى خانواده ها و بروز جنايات مى شود، ضمنا سبب ايجاد هيجان هاى مستمر عصبى و حتّى بيمارى هاى روانى نيز مى گردد كه ثمره آن سستى پيوند خانواده ها و كاهش ‍ ارزش شخصيت زن در جامعه است .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #56
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    2- عدم اختلاط زن و مرد
    بى شك در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى توان زندگى زن و مرد نامحرم را به طور كامل از هم جدا كرد، ولى در مواردى كه ضرورتى نداشته باشد، چنان كه از اختلاط پرهيز شود، به يقين ، اصول عفت و پارسايى ، بهتر حفظ خواهد شد؛ دليل آن هم مفاسد بسيار وحشتناك و شرم آورى است كه از اختلاط پسران و دختران در كشورهاى غربى ديده مى شود.
    3- ديدن مطبوعات و رسانه هاى تصويرى
    مطبوعات و رسانه هاى تصويرى نقش بسيار مؤ ثرى در تحريك مسايل جنسى ، مخصوصا در ميان قشر جوان دارد. افراد سودجو و گروه هايى كه از اين راه به درآمدهاى هنگفت نامشروعى مى رسند، دست به انتشار مفتضح ترين فيلم ها، عكس ها، رمان ها و داستان هاى عشقى كثيف مى زنند و در شرايطى كه امواج رسانه ها به آسانى از يك گوشه جهان به گوشه ديگر منتقل مى شود، كنترل آنها كار آسانى نيست ؛ ولى به هر حال اگر اين امر به طور كامل ، امكان پذير نباشد، به طور ناقص امكان پذير است كه غفلت از آن ، موجب گرفتاريهاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است .
    با نهايت تاءسف ، گروهى از نويسندگان و ارباب علم و دانش نيز در اين مسئله به موضع انفعالى روى آورده اند و به خاطر اين كه شرايط زمان ، اجازه مخالفت با اين امور را نمى دهد و يا مخالفت با آنها، ما را از نسل جوان جدا مى سازد، يا در اذهان مردم متمدّن ، به عقب افتادگى متّهم مى شويم ؛ به همين دليل ، دست روى دست گذاشته و ماءيوسانه به امواج خطرناكى كه جوامع اسلامى را دربرگرفته ، نگاه مى كنند.
    16 : غفلت و بى خبرى
    اشاره :
    ((غفلت )) داراى مفهوم وسيع و گسترده اى است كه هرگونه بى خبرى از شرايط زمان و مكانى (كه انسان در آن زندگى مى كند) و از واقعيت هاى فعلى و آينده و گذشته خويش و از صفات و اعمال خود و از پيامها و آيات حق و همچنين هشدارهايى كه حوادث تلخ و شيرين زندگى ، به انسان ها مى دهد را شامل مى شود.
    بى خبرى از اين واقعيت ها و نداشتن موضع گيرى صحيح در برابر آنها، خطر بزرگى ، براى سعادت انسان ها است ؛ خطرى كه هر لحظه ممكن است ، دامان انسان را بگيرد و او را به كام نيستى فروبرد، خطرى كه مى تواند زحمات ساليان دراز عمر انسان را در يك لحظه برباد دهد.
    شايد بارها، شنيده باشيم كه فلان شخص با زحمت بسيار، اموال و سرمايه هاى عظيمى به دست آورده بود؛ اما بر اثر يك لحظه ((غفلت )) آتش سوزى عظيمى به وجود آمد كه تمام آنها را در كام خود فروبرد؛ انسان نيز در مسير سعادت چنين است . ممكن است ، افتادن در دام ((غفلت )) در يك لحظه كوتاه ، سرمايه هاى معنوى او را مبدل به خاكستر حسرت كند.
    به همين دليل علماى اخلاق ، بحث هاى وسيعى درباره ((غفلت )) و ذُكر و بيدارى (كه نقطه مقابل آن است ) در كتاب هاى خود آورده اند و از عواملى كه مى تواند پرده هاى ((غفلت )) را كنار نزند و انسان را از خواب ((غفلت )) بيدار كند، بحث نموده اند.
    با اين مقدمه ، به قرآن مجيد مراجعه مى كنيم و اهمّيّتى را كه اين كتاب بزرگ آسمانى بر اين امر قائل شده ، در آيات زير مورد بررسى قرار مى دهيم :
    1- ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون (سوره اعراف ، آيه 179)
    2- و اءقترب الوعد الحقّ فاذا هى شاخصة اءبصار الّذين كفروا يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا بل كنّا ظالمين (سوره انبيا، آيه 97)
    3- و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشىّ يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدّنيا و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا واءتّبع هواه و كان اءمره فرطا (سوره كهف ، آيه 28)
    4- انّ الّذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدّنيا واطماءنّوا بها و الّذين هم عن آياتنا غافلون * اولئك ماءواهم النّار بما كانوا يكسبون (سوره يونس ، آيه 7 و 8)
    5- يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (سوره روم ، آيه 7)
    6- ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايومنوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ،آيه 146)
    7- فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليمّ باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ،آيه 136)
    8- فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدّين فلّما نجّاهم الى البرّ اذاهم يشركون (سوره عنكبوت ،آيه 65)
    9- و من يعش عن ذكرالرّحمان نقيّض له شيطانا فهو له قرين (سوره زخرف ،آيه 36)
    10- انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون (سوره اعراف ،آيه 201)
    11- لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطآئك فبصرك اليوم حديد (سوره ق ،آيه 22)
    12- و اءنذرهم يوم الحسرة اذ قضى الاءمر و هم غفلة و هم لايؤ منون (سوره مريم ،آيه 39)
    ترجمه :
    1- به يقين ، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ، آنها دل ها (عقل ها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند. (زيرا با داشتن همه گونه امكانات هدايت ، باز هم گمراهند!)
    2- و وعده حق (قيامت ) نزديك مى شود، در آن هنگام چشم هاى كافران از وحشت ، از حركت بازمى ماند، (مى گويند) اى واى ! بر ما كه از اين (جريان ) در غفلت بوديم ؛ بلكه ما ستمكار بوديم !
    3- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم ، اطاعت مكن ! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است .
    4- آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند و به زندگى دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند و آنها از آيات ما غافلند - (همه ) آنها جايگاهشان آتش است ، به خاطر كارهايى كه انجام مى دادند!
    5- آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافلند!
    6- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به ) آيات خود منصرف مى سازم ! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند. اگر راه هدايت را ببينند آن را، راه خود انتخاب نمى كنند و اگر راه گمراهى را ببينند آن را، راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!
    7- سرانجام از آنها انتقام گرفتيم و آنان را در دريا غرق كرديم ، زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
    8- هنگامى كه سوار بر كِشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)؛ اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند!
    9- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم ؛ پس همواره قرين اوست !
    10- هنگامى كه پرهيزگاران ، گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند!
    11- (به او خطاب مى شود) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ ) غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا تيزبين است !
    12- آنان را از روز حسرت (روز رستاخيز كه براى همه مايه تاءسف است ) بترسان ، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند!
    تفسير و جمع بندى
    ((غفلت )) سرچشمه اصلى بدبختى ها
    در نخستين آيه ، به معرفى گروهى از بدترين افراد انسان پرداخته شده ؛ گروهى كه شايد بدتر از آنان در ميان انسان ها يافت نشود كه درباره اوصاف آنها مى فرمايد: ((ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ، آنها دل ها (و عقل هايى ) دارند كه با آن چيزى درك نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بيند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپايانند، بلكه بدترند. آنها همان غافلانند؛ ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون ))(521)
    در اين آيه عامل نهايى بدبختى اين گروه دوزخى را ((غفلت )) شمرده است . غفلتى كه از ترك انديشه و نداشتن چشم باز و گوش شنوا حاصل شده و انسان را به مرحله اى حتّى فروتر از چهارپايان سقوط مى دهد. زيرا اگر چهارپايان غافلند، استعداد غفلت زدايى را ندارند؛ ولى اگر انسان با داشتن منبع آگاهى در غفلت غوطه ور شود، به طور قطع از چهارپايان هم كمترند.
    مفهوم آيه بالا اين نيست كه خدا گروهى را به اجبار به دوزخ مى فرستد؛ بلكه همان گونه كه در آيه با صراحت آمده ، دوزخى شدن آنان از ناحيه خودشان است ، چون به آنها عقل داده شده ولى به كار نمى بندند، چشم و گوش دارند، اما با آن حقايق را نمى بينند و نمى شنوند.
    پس هر چه هست از ناحيه خود آنها است ، منتهى خداوند حكم مشروطى دارد و آن اين كه : كسانى كه استعدادهاى خدادادى را به كار نگيرند، سرنوشتشان آتش دوزخ است ! و حصول اين شرط بستگى به اراده خود انسان دارد.
    در دوّمين آيه سخن از كافران در آستانه رستاخيز است . در آن هنگام كه وعده خدا نزديك مى شود، چنان وحشتى سراسر وجودشان را فرامى گيرد كه چشمانشان از حركت بازمى ايستد و در اين جاست كه فرياد آنها بلند مى شود كه : ((اى واى ! بر ما، ما از اين صحنه در غفلت بوديم ، بلكه ظالم و ستمگر بوديم ؛ و اءقترب الوعد الحقّ فاذا هى شاخصة اءبصار الّذين كفروا يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا بل كنّا ظالمين )).(522)
    به اين ترتيب ، اين گروه از كافران ، عامل اصل انحراف خويش را ((غفلت )) معرفى مى كنند؛ غفلتى كه آنها را به ظلم كردن به خويشتن و ديگران دعوت نموده و حتى به انبيا الهى و كتب آسمانى ظلم و ستم روا داشتند.
    آنان اين سخن را زمانى مى گويند كه لرزشى ، سراسر جهان را فرامى گيرد و نشانه هاى رستاخيز ظاهر مى شود و پرده هاى ((غفلت )) در آن شرايط هولناك كنار مى رود، در حالى كه تمام درهاى توبه و بازگشت بسته شده است .(523)
    ((شاخصه )) از ماده ((شخوص )) بر وزن ((خلوص )) در اصل به معنى خروج از منزل يا از شهرى به شهر ديگر است و از آن جا كه انسان به هنگام وحشت شديد، چشم او از حركت بازمى ايستد و به جايى خيره مى شود، به گونه اى كه گويى از حَدَقه بيرون مى آيد؛ به اين حالت ((شخوص )) گفته شده است .
    در سوّمين آيه ، خطاب به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد كه با چه كسانى معاشر و همراه باشد و چه افرادى را از اطراف خويش بِراند: ((با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها ذات او را مى طلبند، هرگز چشم هاى خود را به خاطر زينت هاى دنيا از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم ، اطاعت مكن ؛ همانها كه پيروى هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است ؛ و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشىّ يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدّنيا و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا واءتّبع هواه و كان اءمره فرطا)).(524)
    در اين آيه ، اوصاف كسانى كه شايسته همنشينى پيامبر را در ايمان و عبادت و ذكر پروردگار در هر صبح و شام دارند، برشمرده و از اطاعت (و همنشينى با) كسانى كه دل هايشان از ذكر خدا غافل بوده و از هواى نفس پيروى نموده و كارشان به افراط گراييده است ، نهى مى نمايد.
    از تعبيرات اين آيه ، رابطه هواپرستى و افراط در آن ، با ((غفلت )) استفاده مى شود. آرى ! غافلان از ياد خدا، هواپرستند و در راه افراط گام برمى دارند و اگر در مذمّت ((غفلت )) چيزى جز اين نباشد، كافى است .
    طبق بيان آيه فوق كه : ((خداوند دل هاى آنها را غافل كرده ))، به يقين به خاطر اعمالشان است كه نتيجه آن مجازات الهى ؛ يعنى ، ((غفلت )) از ياد خداست .
    معروف است كه آيه فوق درباره جمعى از ثروتمندان متكبّر و خودخواه عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده كه به حضور حضرت رسيدند و گفتند: اى محمد! اگر تو در صدر مجلس بنشينى و اين گونه افراد كه بوى بدشان مَشام ما را آزار مى دهد و لباس هاى خشن و پشمينه بر تن دارند(525) از خود دورسازى ، مجلس تو، مجلس در خور اشراف و شخصيّت هايى همچون ما بشود، آن گاه ما نزد تو خواهيم آمد و از سخنانت بهره خواهيم گرفت ، ولى با وجود اين دو گروه ، ديگر جاى ما نيست !(526)
    ولى خداوند از درون اين گروه غافل و بى خبر آگاه بود و مى دانست كه اين گونه افراد پُرادّعا و بى محتوا، نه يار روز صُلح اند و نه سرباز روز جنگ . بر آنها نمى توان اعتماد كرد و از فكر آنها نيز نمى توان استفاده كرد، به همين دليل خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هشدار داد كه مراقب وسوسه هاى آنها باشد.
    در چهارمين آيه ، دوزخيان را با ذكر چند ويژگى ، معرّفى مى كند: ((كسانى كه اميد لِقاى ما را ندارند (به معاد و رستاخيز معتقد نيستند) و تنها به زندگى دنيا خوشنودند و به آن اطمينان دارند و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند، جايگاهشان آتش است ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند)).
    در اين آيات ، آخرين چيزى كه روى آن تكيه شده ((غفلت )) از آيات الهى است كه در واقع ، ريشه اصلى انكار معاد و اعتماد بر دنيا و فراموشى آخرت است . خلاصه اين كه ((غفلت )) ريشه اصلى همه بدبختى هاى انسان است ؛ در حالى كه ريشه خوشبختى بهشتيان ، آگاهى و بيدارى و ذكر خدا است كه در آيات بعد همين سوره ، به آن اشاره شده است .
    در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه ، در يك حديث قدسى ، چنين مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد: ((از سه گروه در شگفتم : از كسانى كه ايمان به آتش دوزخ دارند و مى دانند در پيش روى آنهاست ، چگونه مى خندند و از كسانى كه به دنيا دل بسته اند، در حالى كه مى دانند به زودى از آنها جدا مى شوند و از كسانى كه غافل اند و مى دانند (فرشتگان پروردگار) از آنها غافل نيستند، چگونه مشغول لهو و لعب هستند)).
    تفسير مذكور در ذيل همين حديث ، داستانى از ((نعمان بن منذر)) - يكى از پادشاهان حيره در عصر جاهليّت - نقل مى كند: روزى (پادشاه ) در زير درختى براى گستردن بساط لهو و لعب فرود آمد.
    عُدى ، - يكى از نزديكان او گفت : اى پادشاه ! اين درخت آوازى دارد، آيا مى دانى چه مى گويد؟ اين درخت مى گويد:
    ربّ ركب قد اءناخُوا حَولنا يمزجون الخمر بالماء الزّلال
    ثمّ اءضحوا اءسف الدّهر بهم و كذالك الدّهر حالا بعد حال
    چه بسيار سوارانى كه در اطراف ما از مَركَب فرود آمدند و بساط عيش و نوش گستردند و شراب را با آب زلال آميختند؛ ولى چيزى نگذشت كه طوفان هاى روزگار، آنها را از ميان برداشت و اين گونه است دنيا، در زمانى بعد از زمانى ديگر.(527)
    در پنجمين آيه ، سخن از افراد ظاهربينى است كه بر اثر ((غفلت )) و بى خبرى نه تنها اسرار جهان هستى را كه ما را با سرايى ديگر پيوند مى دهد، نمى بينند؛ بلكه از زندگى دنيا نيز تنها به ظاهر آن قناعت كردند، قرآن در اين رابطه بيان مى دارد: ((اين گروه (از كافران )، تنها ظاهر از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت غافلند؛ يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون )).(528)
    اگر غفلت و بى خبرى ، سايه شوم و سنگين خود را بر قلوب آنها بيفكنده بود، در جاى جاى زندگى دنيا، هم خدا را و هم معاد را مى ديدند. در قرآن مجيد، اسرار آفرينش موجودات و گوشه هايى از نظام جهان مادّه به عنوان نشانه ها و آيات خدا مطرح شده و زندگى انسان در رستاخيز نيز در لا به لاى همين زندگى دنيا و حوادثى كه در اطراف ما مى گذرد، نشان داده شده است ؛ منتها، فقط افراد بصير و بينا و آنها كه نغمه توحيد و معاد را از درون اين حوادث مى شنوند، به آن واقف مى گردند، نه غافلان كوردل و بى خبر.
    ضمنا تكرار ضمير ((هم )) در آيه ، تاءكيدى بر اين مطلب است كه اين ((غفلت )) سبب ظاهربينى و عدم وصول به عمق مسايل است .
    اين نكته قابل توجّه است كه واژه ((غفلت )) در جايى كه به كار مى رود كه اسباب و مقدّمات آگاهى فراهم باشد؛ ولى انسان بر اثر هواى نفس يا ضعف ايمان يا علل ديگر آنها را ناديده بگيرد. شاهد اين سخن آياتى است كه بعد از اين آيه در سوره روم آمده است ؛ خداوند به نمونه هايى از آثار توحيد و معاد كه در جهان هستى و در گرداگرد وجود ما قرار دارد، اشاره مى كند و غافلان را هشدار مى دهد.
    در ششمين آيه از خطرناك ترين گروه كافران سخن به ميان آمده ، كسانى كه علاوه بر كُفر آلوده به تكبّر و لجاجت شديد نيز شده اند. در پايان آيه ، دليل بدبختى آنها را غفلت از آيات الهى دانسته و مى فرمايد: ((به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از ايمان به آيات خود منصرف سازيم ؛ (به طورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينيد، به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند، راه خود را انتخاب نمى كنند و اگر راه گمراهى را ببينند راه خود را انتخاب مى كنند؛ (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند؛ ((ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايومنوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين )).(529)
    درباره جمله ((ساءصرف عن آياتى ))؛ (به زودى آنها را از آيات خود منصرف مى سازيم )، بحث هاى زيادى در ميان مفسّران ديده مى شود، شايد به اين دليل كه كار خداوند، هدايت به سوى آيات و نشانه هاى اوست ، و اساسا تمام انبيا و اوصيا براى همين آمده اند؛ با اين حال ، چگونه ممكن است خداوند گروهى را از آيات خودش ممنوع و محروم سازد؟ بر همين اساس دست به توجيهات زيادى زده اند كه بسيارى از آنها مشتمل بر تكلّف است .
    پاسخ اين سؤ ال با بررسى آيات ديگر قرآن روشن مى شود؛ زيرا، پاره اى از اعمال انسان ها مانند تكبّر در برابر حق و لجاجت و تعصّب شديد، به صورت حجاب و پرده تاريكى بر قلب انسان مى افكند و او را از مشاهده جمال زيباى حق بازمى دارد. در واقع اعمال و صفت زشت خود آنهاست كه ((حجاب )) آنها مى شود و اگر ((حجاب افكنى )) به خداوند نسبت داده شده ، به خاطر اين است كه خداوند، اين اثر را در اين گونه اعمال و صفات آفريده است و يا به تعبير ديگر، يكى از مجازات طبيعى كسانى كه داراى اين صفات و اعمالند، انصراف از آيات الهى است .
    قابل توجّه اين كه : در پايان آيه ، باز تاءكيد مى كند كه علّت منصرف ساختن آنها از آيات الهى ، همان اصرارشان بر تكذيب و غفلت و بى خبريشان از نشانه هاى خداست .
    در هفتمين آيه ، به دنبال آيات قبل از آن كه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر آيات الهى و بلاهاى مختلفى است كه به عنوان بيدار باش بر آن قوم نازل شد و به دعاى ((موسى بن عمران )) برطرف گرديد، مى فرمايد: (((هنگامى كه نَه معجزات الهى در آنها اثر گذاشت و نَه بلاهاى هشداردهنده ) سرانجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق نموديم ؛ زيرا، آنها آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند؛ فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليمّ باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين )).(530)
    همان گونه كه از آيه استفاده مى شود، سرچشمه بدبختى و هلاكت قوم فرعون ، تكذيب آيات الهى و ((غفلت )) بود.
    ممكن است ((غفلت )) سرچشمه تكذيب باشد؛ بنابراين ريشه اصلى ، همان ((غفلت و بى خبرى )) بوده است و يا اين كه بعضى از آيات را تكذيب كردند و بعضى را به فراموشى و ((غفلت )) سپردند كه در اين صورت هر كدام ، عامل مستقلى محسوب مى شوند.
    بعضى از مفسّران ضمير ((عنها)) را به نِقمَت و عذاب الهى بازگردانده اند كه در اين صورت تنها تكذيب آيات الهى موجب بدبختى آنها محسوب مى شود؛ ولى اين احتمال بسيار ضعيف است ؛ زيرا، اين ضمير در كنار آيات قرار گرفته و ظاهرا به آن بازگشت مى كند.
    بعضى از مفسّران در اين جا، سؤ الى مطرح كرده اند كه شايد همين سؤ ال سرچشمه احتمال بازگشت ضمير ((عنها)) به نِقمَت و عذاب باشد و آن اين كه ((غفلت )) از اختيار انسان بيرون است و چيزى نيست كه موجب عذاب الهى شود.
    ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است ؛ زيرا، در بسيارى از موارد، سرچشمه ((غفلت )) اختيارى است . هنگامى كه انسان به سراغ آيات الهى نرود و در آن تدبّر نكند و گوش به سخنان معلّمان الهى ندهد، طبيعى است كه حالت ((غفلت )) بر او چيره مى شود و از همين رو، بسيار ديده ايم كه افراد خطا كار را به خاطر غفلتشان مذمّت كرده اند.
    در هشتمين آيه گرچه از واژه ((غفلت )) سخن به ميان نيامده ؛ ولى محتواى آن مفهوم ((غفلت )) را مى رساند. اين آيه ، درباره مشركان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه گرفتار غفلت شديدى بودند و گاه از خواب غفلت بيدار مى شدند و به توحيد روى مى آوردند و گاه به كلّى در منجلاب شِرك غرق مى گشتند، مى فرمايد: ((هنگامى كه بر كِشتى سوار مى شوند (و با طوفان هاى شديد و گرداب هاى وحشتناك و امواج كوه پيكر دريا رو به رو مى گردند) خدا را با اخلاص مى خوانند (و بتها را به فراموشى مى سپارند)؛ امّا هنگامى كه خدا آنها را نجات مى دهد و به خشكى مى رساند، باز مشرك مى شوند؛ فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدّين فلّما نجّاهم الى البرّ اذاهم يشركون )).(531)
    آرى ! طوفان حوادث خطرناك ، پرده هاى ((غفلت )) و بى خبرى را كنار مى زند و چشم عقل را بينا و روشن مى سازد. گروهى اين بيدارى را مغتنم شمرده و به اصلاح خطاهاى خويش مى پردازند؛ ولى گروه بيشترى ، تنها در همان لحظات بيدارند، امّا بعد از پايان حادثه ، دوباره پرده هاى ((غفلت )) بر عقل و قلب آنها كشيده شده و به همان راه سابق بازمى گردند.
    بعضى از مفسّران در ذيل اين آيه نقل كرده اند: ((مشركان عرب به هنگام سفر دريا، بعضى از بتها را با خود مى بردند تا حافظ و نجات دهنده آنها باشد؛ امّا هنگامى كه با خطر رو به رو مى شدند و امواج كوه پيكر دريا را مى ديدند كه كِشتى آنها را همچون پَركاهى ، جا به جا مى كند، بتها را به دريا مى ريختند و صداى آنها به ((يا اللّه يا اللّه )) بلند مى شد)).(532)
    در نهمين آيه ، به صورت يك حكم كلّى و عمومى - كه درباره همه اقوام و افراد صادق است - مى فرمايد: ((هر كس از ياد خدا روى گردان شود (و غافل گردد)، شيطان را به سراغ او مى فرستيم تا همواره با او قرين باشد؛ و من يعش عن ذكرالرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين )).(533)
    آرى ! توجّه به خدا به مقتضاى ((انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ... )) سبب همنشينى با فرشتگان مى گردد؛ حال آن كه ((غفلت )) و بى خبرى از ياد او، شياطين را قرين انسان مى سازد. شياطينى كه بر گرده او سوار مى شوند و به هر راهى كه خواستند، مى برند. اين كه مى فرمايد: ((ما شيطانى را به سراغ او مى فرستيم تا قرين او باشد))، در واقع به اين معنى است كه عمل او؛ يعنى ، ((غفلت )) و بى خبرى در روى گردانى از خداوند رحمان ، چنين اثرى را به دنبال دارد و به تعبير ديگر، اين مجازاتى است كه در دنيا دامنگير اين افراد مى شود.
    با توجّه به اين كه ((يعش )) از ماده ((عشو)) (بر وزن نشر) به معنى ضعيف و كم نور شدن چشم است ؛ آن چنان كه گويى پرده اى بر آن افتاده كه مفهوم آن ، چيزى جز ((غفلت )) و بى توجّهى و اعراض نيست .
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #57
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى فرموده اند: ((اذا اءراد اللّه بعبد شَرّا قيّض له شيطانا قبل موته بسنة ، فلا يرى حسنا الّا قبّحه عنده حتّى لايعمل به ، و لايرى قبيحا الّا حسّنة حتّى يعمل به ؛ هنگامى كه خداوند شَرّ بنده اى را (به خاطر ((غفلت )) و بى خبرى از خدا) بخواهد، شيطانى را يك سال قبل از مرگ او سراغ او مى فرستد (كه همه چيز را در نظر او دگرگون مى سازد) آن گاه هيچ كار خوبى را نمى بيند، مگر اين كه آن كار در نظرش ، زشت جلوه مى كند و آن را رها مى سازد و هيچ كار بدى را نمى بيند، مگر اين كه آن كار در نظرش ، زيبا جلوه مى كند و آن را انجام مى دهد)).(534)
    بحث درباره اين آيه را با شعر مناسبى از تفسير روح البيان كه ذيل همين آيه نقل شده است ، پايان مى دهيم :
    دريغ و درد كه با نفس بدقرين شده ايم و از اين معامله با ديو همنشين شده ايم
    به بارگاه فلك بوده ايم و رشك ملك زجور نفس جفا پيشه اين چنين شده ايم
    در دهمين آيه ، سخن از پروردگارانى است كه هرگاه به خاطر غفلتى مختصر، امواج وسوسه هاى شيطان ، آنها را احاطه كند، پرده هاى ((غفلت )) را با ياد خدا، مى درند. آن گاه طوفان فرومى نشيند و پرده ها كنار مى رود و چشمشان بينا مى شود؛ خداوند در اين رابطه مى فرمايد: ((پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا) مى افتند و بينا مى گردند؛ انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون )).(535)
    اين تعبير نشان مى دهد كه ياد خدا، چشم قلب انسان را بينا مى كند؛ در حالى كه ((غفلت )) از ياد او، راه را براى نفوذ شياطين در دل انسان هموار مى سازد.
    ((طائف )) به معنى طواف كننده است و منظور از آن - همان گونه كه جمعى از مفسّران بزرگ گفته اند - همان وسوسه هايى است كه از ناحيه شيطان صادر مى شود و گويى اطراف قلب طواف مى كند تا راهى براى نفوذ در كعبه دل پيدا كند و آن را به بتخانه اى مبدل سازد كه اين نفوذ تنها در حال ((غفلت )) انسان از ياد خداست ؛ زيرا، به محض اين كه انسان به ياد خدا بيفتند، آن وسوسه ها و خطورات از قلب دور مى شود و نور رحمت حق بر آن متجلّى مى گردد.
    يازدهمين آيه ، از غافلانى سخن به ميان آمده است كه تا پايان عمر در عالم بى خبرى و ((غفلت )) به سر مى برند؛ اما هنگامى كه سيلى ((اجل )) به صورت آنها نواخته شود و در سكرات موت قرار گيرند و آثار اعمال خود را به چشم بنگرند (در وحشت و اضطراب شديدى فرومى روند) آن گاه به آنها گفته مى شود: ((اين همان چيزى است كه از آن فرار مى كرديد)). سپس ‍ اشاره به وضع آنها در قيامت مى كند كه هر انسان ، در حالى كه كسى وى را به پيش مى راند، وارد محشر مى شود و گواه (يا گواهانى ) نيز هستند (كه آماده اند تا در دادگاه عدل الهى ، اعمال او را بازگو كنند؛ در اين حالت اضطراب شديدى سرتاپاى او را فرامى گيرند؛ آن چنان كه گويى قالب تهى مى كند).
    در اين حال به او خطاب مى شود: ((گفته مى شود تو از اين موضوع غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا بينا شده است )). (در واقع حادثه تازه اى رخ نداده ، فقط چشم تو بينا شده است و پرده هاى ((غفلت )) كنار رفته و حقايق را، آن چنان كه هست ، مى بينى )؛ لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد)).(536)
    دو ماءمورى كه در قيامت با انسان همراهند، يكى او را به دادگاه عدل الهى مى راند و ديگرى به عنوان گواه اعمالش در دادگاه الهى با او همراه مى شود. احتمالا اين دو همان فرشته هايى هستند كه در دنيا دائما همراه او بودند و تمام اعمال كوچك و بزرگ او را مى نوشتند، در قيامت نيز دست مجرمان را گرفته و با پرونده اى كه همراه دارند، به دادگاه عدل الهى مى برند، آنها هرگز در دنيا اين دو فرشته الهى را نمى ديدند و اصلا به آنها ايمان نداشتند؛ در حالى كه پيوسته همراهش بودند؛ ولى در قيامت كه پرده هاى غفلت كنار مى رود و چشم آنها بينا مى شود، آنان را مى بينند.
    در دوازدهمين و آخرين آيه ، پيرامون روز قيامت و شرح حال غافلان ، در آن روز پُر حسرت و اندوه مى فرمايد: ((آنها را از روى حسرت بترسان ، روزى كه همه چيز پايان يافته ، در حالى كه آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند؛ و اءنذرهم يوم الحسرة اذ قضى الاءمر و هم فى غفلة و هم لايؤ منون )).(537)
    يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسرة است ؛ زيرا، غافلان و بى خبران از خواب غفلت بيدار شده و همه اعمال خود را مى بينند. نامه اعمال و پرونده جنايات آنها از يك سو، فرشتگان گواه بر اعمال ، از سوى ديگر و از همه دردناكتر، گواهى تك تك اعضاى بدن ، حتى پوست تنشان نسبت به اعمالشان ، آتش ندامت و پشيمانى را بر سر تا پاى وجودشان مستولى مى گرداند؛ امّا آنان راهى جز سوختن و ساختن در پيش ندارند، چون پرونده ها بسته شده و بازگشت به دنيا براى جبران غيرممكن است . از اين جهت ، حسرت و اندوه ، تمام وجود آنها را فرامى گيرد مخصوصا هنگامى كه فرشتگان الهى آنها را ملامت و سرزنش كرده و به آنها مى گويند: ((اينها همه نتيجه غفلت شماست )).
    روشن است كه اين غفلت ها مربوط به قيامت و حتّى عالم برزخ نيست ؛ زيرا، به محض قرار گرفتن در آستانه مرگ و انتقال از دنيا، پرده ها كنار رفته و انسان با چشم برزخى ، حقايق جهان را مى بيند كه در آن هنگام ديگر چيزى از ((غفلت )) باقى نمى ماند، همان طور كه در آيه 99 و 100 سوره مؤ منون آمده است : ((حتّى اذا جآء اءحدهم الموت قال ربّ اءرجعون * لعلّى اءعمل صالحا فيما تركت كلّا انّها كلمة هو قائلها و من ورآئهم برزخ الى يوم يبعثون ؛ (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنها فرارسد، مى گويد: پروردگار من ! مرا بازگردانيد تا آنچه را ترك كرده ام (و كوتاهى نموده ام ، عمل صالحى انجام دهم . به او مى گويند:) چنين نيست ! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد، (و اگر بازگردد اعمالش مانند سابق است ) و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند)).
    نتيجه
    از آيات بالا چنين مى توان نتيجه گرفت : خطرى كه به وسيله ((غفلت )) و بى خبرى از ((ياد خدا)) و مسايل سرنوشت ساز زندگى ، متوجّه سعادت انسان مى شود، بيش از آن است كه غالبا تصور مى كنيم . ((غفلت )) همه اركان سعادت ما را ويران مى سازد و مانند آتش سوزان ، خرمن زندگى را مى سوزاند و تمام امكانات و استعدادهاى خداداد را برباد مى دهد.
    ((غفلت )) در اخبار اسلامى
    از خواب غفلت بيدار شو!
    در منابع روايى اسلام ، روايات تكان دهنده اى پيرامون عواقب سوء ((غفلت )) و آثار زيانبار و مرگبار آن وارد شده است كه به خاطر كثرت ، گلچينى از آنها را در ذيل آورده ايم :
    1- هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به معراج رفت ، خطاب هايى از سوى خداوند به او شد، از جمله اين كه : ((يا اءحمد اءنت لاتغفل اءبدا من غفل عنّى لا ابالى باءىّ واد هلك ؛ اى احمد! هرگز غافل مشو؛ هر كس از من غافل شود، به نسبت به اين كه او در كدام راه هلاك و نابود مى شود، اعتنا نمى كنم .))(538) اين بيان به خوبى نشان مى دهد كه عاقبت ((غفلت )) از خداوند، هلاكت و نابودى است .
    2- امام اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام در عبارتى كوتاه و پُر معنى مى فرمايند: ((اءلغفلة اءضرّ الاءعداء؛ غفلت از بزرگترين دشمنان انسان است ))(539) زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان و معاصى است .
    3- آن حضرت در حديث ديگرى فرموده اند: ((اءلغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار؛ غفلت سبب غرور انسان مى شود، و مقدمات هلاكت او را فراهم مى سازد)).(540)
    4- باز از همان حضرت نقل شده است : ((اءلغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس ؛ غفلت مايه گمراهى افكار و سرلوحه نحوست هاست ))(541)؛ زيرا تنها راه نجات از گمراهى ، تفكّر و انديشه است ؛ ولى ((غفلت )) دشمن سرسخت آن مى باشد.
    5- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحمة و لم يستعد؛ واى ! بر كسى كه ((غفلت )) بر او غلبه كند و نتيجه سفر آخرت را به فراموشى بسپارد و آماده آن نشود)).(542)
    6- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((ان كان الشّيطان عدوّا فالغفلة لماذا؛ اگر شيطان ، دشمن اسلام است (كه هست )، پس غفلت براى چيست ؟)).(543)
    در احاديث گذشته ، گاه ((غفلت )) از خدا و گاه ((غفلت )) از روز قيامت و گاه ((غفلت )) از وسوسه هاى شيطان ، مطرح شده است .
    7- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديثى مى فرمايند: ((فيا لها حسرة على كلّ ذى غفلة اءن يكون عمره عليه حجّة و اءن تؤ دّيه اءيّامه الى الشّقوة ؛ اى واى ! بر غافلى كه عمرش ، حجتى عليه اوست و روزگارش او را به بدبختى كشاند))(544) منظور از ((غفلت )) در اين حديث ، ((غفلت )) از ترك انجام وظايف ، در طول عمر است .
    8- اين مسئله به قدرى داراى اهمّيّت است كه حتّى يكى از هدف هاى بعثت انبيا، درمان دردهاى ((غفلت )) شمرده شده است ؛ همان گونه كه در خطبه 108 نهج البلاغه در بيان اوصاف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((متتّبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است كه داروهاى خود را براى درمان موارد ((غفلت )) آماده ساخته و به دنبال بيمارانش مى گردد)).(545)
    9- در حديث ديگرى از همان بزرگوار در مورد آثار زيانبار غفلت چنين نقل شده است : ((بينكم و بين الموعظه حجاب من الغفلة و الغرّة ؛ حجاب غفلت و غرور، مانع از آن مى شود كه مواعظ و اندرزها در شما اثر كند)).(546)
    10- در روايات اسلامى در حالات ((عيسى بن مريم )) عليه السّلام آمده است : ((از كنار قريه اى عبور كرد كه همگى به غضب الهى نابود شده بودند. يكى از آنها را زنده كرد و از او سؤ ال نمود: اعمال شما چگونه بوده كه چنين بلايى دامنتان را گرفت . در پاسخ گفت : پرستش بت ، محبّت دنيا، ترس كم ، آرزوى دراز و غفلت آميخته با لهو و لعب )).(547)
    11- اميرمؤ منان عليه السّلام درباره جنبه اجتماعى غفلت فرموده اند: ((من دلائل الدّولة قلّة الغفلة ؛ از دلايل پيشرفت دولتها (يا پيشرفت در امور زندگى مادى و معنوى ) كمى غفلت است )).(548)
    آرى ! ((غفلت )) و بى توجّهى در امور اجتماعى ، ضايعه عظيمى به دنبال دارد.
    12- اين بحث را با حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام پايان مى دهيم كه مردم را با بيان رساى خويش مخاطب ساخته و مى فرمايند: ((اتّق اءيّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك ، و اختصر من عجلتك ؛ اى شنونده ! از مستى (مال و قدرت و مقام و نعمت ) بپرهيز و از خواب غفلت بيدار شو و از شتابزدگى بكاه )).(549)
    طبق بيان مولاى متقيان على عليه السّلام عامل بدبختى انسان ، سه چيز است : مستى شهوت ، غفلت از واقعيّت ها و شتابزدگى در كارها و امام نيز در اين بيان كوتاه ، هشدار مى دهد تا شنوندگانش (از هر گروه و هر جمعيّت ) از اين سه امر بپرهيزند تا خوشبخت شوند و اهل نجات گردند.
    نتيجه
    گرچه بيشتر مردم از آثار زيانبار ((غفلت )) غافلند؛ امّا پيشوايان بزرگ ما كه فاجعه حاصل از آن را مى ديدند، با عبارتهاى مختلف و تعبيرهاى گوناگون هشدار دادند و همان گونه كه در عبارت هاى گذشته بيان شد، اهمّيّت موضوع را گوشزد كردند.
    يادآورى اين موضوع نيز لازم است كه ((غفلت )) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد؛ يعنى ، شامل ((غفلت )) از خدا و ((غفلت )) از يوم المعاد و ناپايدارى دنيا و ((غفلت )) از شيطان و وسوسه هاى او مى شود و در يك بيان كلّى ، ((غفلت )) از تمام امورى كه به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد.
    نكات مهم درباره غفلت
    گرچه اين صفت در سرنوشت انسان تاءثير فوق العاده دارد و جز صفات رذيله محسوب مى شود؛ ولى چرا علماى اخلاق به سراغ آن نرفته و سخن درباره آن نگفته اند و يا اگر گفته اند، بسيار مختصر و كوتاه بوده است . به هر حال در اين بحث ، مسايلى وجود دارد كه بايد هر كدام جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
    1- عوامل غفلت
    الف - جهل و نادانى
    ((غفلت )) و بى خبرى سرچشمه هاى زيادى دارد كه نخستين عامل آن ، جهل و ناآگاهى است .
    عدم شناخت مقام پروردگار، بى توجّهى به مسئله قيامت ، ناآگاهى نسبت به بى اعتبارى مال و مقام و ثروت دنيا، بى خبرى از وسوسه هاى شيطان و شيطان صفتان ، از مهمترين عوامل غفلت است .
    امام اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((انّ من عرف الايّام لم يغفل عن الاستعداد؛ كسى كه وضع روزگار (و بى اعتبارى دنيا) را بداند از آمادگى براى سفر آخرت غافل نمى شود))(550). آرى ! جهل به هر يك از اين امور، سبب افتادن در گرداب ((غفلت )) و گرفتار شدن در عواقب شوم آن است .
    ب - غرور و خودبينى
    غرور يكى ديگر از عوامل ((غفلت )) و گاه ناشى از ((غفلت )) است ؛ زيرا، انسان مغرور تنها پيروزى هاى خود را مى بيند و به امتيازهاى خود مى بالد و گاه همه اينها را جاودان مى پندارد و همين امر، سبب ((غفلت )) او از واقعيّت ها مى گردد. اين ((غفلت )) عامل مؤ ثّرى براى شكست او خواهد شد.
    در طول تاريخ افراد زيادى ديده شده اند كه بر اثر غرور، در دام ((غفلت )) گرفتار شده و نتوانستند در برابر دشمنان مقاومت كنند، از اين رو ضربات دشمن ، آنها را از پاى درآورد.
    ج - مستى نعمت
    مستى نعمت (كه با غرور شباهت زيادى دارد، امّا در واقع چيزى جداى از آن است ) نيز انسان را در گرداب غفلت مى افكند.
    هنگامى كه افراد كم ظرفيت خود را در ناز و نعمت ديدند، گويى مست مى شوند و مستى آنها را در ((غفلت )) از واقعيت هايى كه اطراف او را گرفته است ، فرومى برد و اين بى خبرى و غفلت همچنان ادامه مى يابد تا سرانجام سيلى اجل در صورت او نواخته شود و بيدارش كند، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرموده اند: ((من غفل عن حوادث الايّام اءيقضه الحمام ؛ كسى كه از حوادث روزگار غافل شود، مرگ او را بيدار خواهد كرد)).(551)
    امام سجاد، على بن الحسين عليه السّلام نيز فرموده اند: ((انّ قسوة البطنة و فتر الميلة و سكر الشّبع ، و عزّة الملك ممّا يثبّط و يبطى عن العمل و ينسى الذّكر و يلهى عن اقتراب الاءجل حتّى كانّ المبتلى بحبّ الدّنيا به خبل من سكر الشّراب ؛ سنگدلى حاصل از شكم پرستى و پُرخورى ، سستى ميل (به دنيا) و مستى سيرى و غرور حاكميّت ، از امورى است كه انسان را از عمل بازمى دارد و ياد خدا را به فراموشى مى سپرد و او را از فكر نزديك شدن اَجل ، غافل مى كند تا آنجا كه گويى گرفتار حبّ دنيا، مست شراب است )).(552)
    د - عافيت و سلامت جسمانى
    عافيت و سلامت گرچه از نعمت هاى بزرگ خداست ؛ ولى به خصوص ‍ يكى از عوامل غفلت است ، به همين دليل يكى از الطاف خفيّه الهى آن است كه گه گاه عافيت و سلامت را از انسان مى گيرد و او را به درد و رنج مبتلا مى سازد تا پرده هاى ((غفلت )) از برابر چشم هاى او كنار رود و واقعيّت ها را با چشم دل ببيند و آمادگى براى عكس العمل مناسب در برابر آنها پيدا كند.
    به همين جهت در يكى از بيانات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى در فوايد و بركات بيمارى آمده است كه خطاب به سلمان فارسى به هنگام عيادتش فرمودند: ((در موقع بيمارى نعمتهايى نصيب مى شود، از جمله : اءنت من اللّه بذكر و دعاؤ ك فيه مستجاب ؛ تو به ياد خدا مى افتى و (پرده هاى غفلت كنار مى رود و به همين جهت ) دعاى تو به اجابت مى رسد)).(553)
    ه - - آرزوهاى دراز
    يكى ديگر از عوامل ((غفلت )) آرزوهاى دراز و دست يافتنى است ؛ زيرا تمام فكر انسان را مشغول ساخته و از ساير امور غافل مى سازد. اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه معروف به ديباج مى فرمايند: ((و اعلموا عباد اللّه انّ الاءمل يذهب العقل و يكذّب الوعد و يحثّ على الغفلة و يورث الحسرة ؛ بدانيد اى بندگان خدا! آرزوهاى دراز، عقل انسان را مى برد و وعده قيامت را دروغ مى شمارد و انسان را بر غفلت ترغيب مى كند و سرانجام ، حسرت به بار مى آورد)).(554)
    2- عواقب شوم غفلت
    ((غفلت )) و بى خبرى از خدا و روز جزا و سرنوشت انسان و بى مهرى زمانه و آثار سوء گناه ، همه چيز انسان را به سيلاب فنا و نيستى سپرده و باعث خسارت هاى جبران ناپذيرى مى گردد كه در بيانات معصومين عليهم السّلام اشارات پرمعنايى به آن شده است از جمله :
    الف : غفلت مايه قساوت قلب
    سنگدلى و قساوت قلب نتيجه غفلت و دورى از معارف الهى است زيرا، عامل مهم لطافت روح و انعطاف قلب در برابر حق ، ياد خداست . هنگامى كه ريزش باران رحمت ذكر الهى از سرزمين دل قطع شود، قلب او به صورت بيابان خشك و سوزانى درمى آيد كه پر از سنگلاخ وحشتناك است . همان گونه كه امام باقر عليه السّلام فرموده اند: ((ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب ؛ از غفلت بپرهيز كه مايه سنگدلى است )).(555)
    ب - غفلت و مرگ قلب
    غفلت قلب انسان را مى ميراند؛ يعنى ، پس از قساوت و سنگدلى ، مرگ قلب فرامى رسد، به گونه اى كه ديگر مواعظ و اندرزها تاءثيرى در آن نمى كند. در چنين حالتى ، راه بازگشت به او بسته مى شود و اميدى براى سعادت او باقى نمى ماند.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من غلبت عليه الغفلة مات قلبه ؛ كسى كه غفلت بر او چيره شود، قلبش مى ميرد)).(556)
    در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة ؛ ميان شما و موعظه و اندرز، حجابى از غفلت و غرور است )).(557)
    ج - غفلت و فساد اعمال
    ((غفلت )) موجب فساد اعمال انسان مى شود. افراد غافل و بى خبر به سراغ اعمال صالح كمتر مى روند و اگر بروند ديگر ((غفلت )) اجازه نمى دهد كه اعمال خالص با حضور قلب و جامع تمام شرايط و اجزا، براى خدا انجام دهند.
    از اين رو، اميرمؤ منان على عليه السّلام فرموده اند: ((ايّاك و الغفلة و الاغترار بالمهلة فانّ الغفلة تفسد الاءعمال ؛ از غفلت و غرور ناشى از مهلت الهى بپرهيز زيرا، غفلت اعمال آدمى را فاسد مى كند)).(558)
    اين احتمال نيز در تفسير اين حديث وجود دارد كه منظور، فساد اعمال گذشته انسان به خاطر غفلت هاى آينده است ؛ زيرا، غفلت موجب گناه است و گناه موجب حبط اعمال .
    د - غفلت و قرب الهى
    غفلت ، آمادگى لِقاى پروردگار و گام نهادن در بساط قرب او را از انسان مى گيرد؛ زيرا وصول به اين مقام والا، جز در سايه معرفت و آگاهى امكان پذير نيست .
    در يكى از مناجات هاى اميرمؤ منان على عليه السّلام كه مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است به اين موضوع اشاره نموده است : ((الهى ان اءنامتنى الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد للقائك فقد نبّهتنى المعرفة بكرم آلائك ؛ پروردگار من ! اگر غفلت مرا به خواب فرو برده و استعداد لقاى تو را از من گرفته ؛ شناخت كَرم نعمتهايت مرا از اين خواب غفلت بيدار ساخته است )).
    اين جمله ، بخشى از مناجات معروف ((شعبانيه )) است كه طبق گفته مرحوم علّامه مجلسى قدس سره مناجاتى است كه على عليه السّلام و امامان معصوم عليهم السّلام در ماه شعبان با آن ، با خدا راز و نياز مى كردند.(559)
    ه - - غفلت و هلاكت انسان
    غفلت سبب هلاكت در دنيا و آخرت است ؛ زيرا، انسان را از مصالح او (اعم از مادى و معنوى ) بى خبر مى سازد و با اين بى خبرى ، فرصتها را از دست مى دهد، امكانات را ضايع كرده و استعدادهاى خويش را بر باد خواهد داد. به همين جهت ، در حديثى از امام على عليه السّلام آمده است : ((من طالت غفلته تعجّلت هلكيه ؛ كسى كه غفلتش طولانى شود، هلاكت او به سرعت فرامى رسد)).(560)
    3- نشانه هاى غفلت
    ممكن است اين مسئله براى بسيارى از مردم ، مورد شَك و ترديد واقع شود كه آيا واقعا در صف غافلانند يا نه ؟ پس لازم است تا پويندگان راه خدا و سالكان سبيل الى اللّه ، در هر مرحله خود را بيازمايند تا مبادا در صف ((غافلان )) باشند؛ لذا بايد به علائم و نشانه هاى ((غفلت )) توجّه كنيم تا ناخواسته در دام آن گرفتار نشويم .
    خوشبختانه در روايات اسلامى ، علايم و نشانه هاى فراوانى براى غافلان ذكر شده است كه به چند نمونه اشاره مى كنيم :
    1- در حديث مشروحى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، در پاسخ ((شمعون بن لاوى )) - يكى از مسيحيان معروف زمان خود - آمده است ، هنگامى كه شمعون از علائم غافلان از حضرتش سؤ ال كرد، ايشان در جواب فرمودند: ((اءمّا علامة الغافل فاءربعة العمى و السّهو و اللّهو و النّسيان ؛ نشانه هاى غافل چهار چيز است : نابينايى (و بستن چشم بر روى حقايق ) و سهو و لهو و نسيان (به گونه اى كه گرفتار فراموشكارى و سردرگمى به شهوات و عدم توجّه به سرنوشت آينده خويش ‍ مى شود)).(561)
    همين مضمون در اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش ديده مى شود آنجا كه مى گويد: ((فرزندم هر چيزى نشانه اى دارد كه با آن شناخته مى شود... و غافل سه نشانه دارد: سهو و لهو و نسيان )).(562)
    تفاوت سهو و نسيان در اين است كه نسيان به معنى فراموش كردن چيزى است كه قبلا مى دانست ، ولى سهو به معنى عدم توجّه به امورى است كه بايد به آن توجّه كند.
    2- يكى ديگر از نشانه هاى ((غفلت )) همنشينى با فاسدان و مفسدان و دورى از مجالس عبادت است . امام حسن مجتبى عليه السّلام مى فرمايد: ((الغفلة تركك المسجد و طاعتك المفسد؛ غفلت آن است كه مسجد را ترك كنى و از مفسد اطاعت نمايى )).(563)
    3- از ديگر نشانه هاى مهم ((غفلت )) بى اعتنايى به عوامل هشداردهنده و بيداركننده است ؛ مثلا، هنگام عبور از قبرستان فكر نمى كنند كه ممكن است فردا، جايگاهشان همين جا باشد؛ يا اگر در تشييع جنازه يكى از دوستان يا آشنايان شركت كنند، فراموش مى كنند كه او را هم روزى ديگران تشييع كرده و در مراسم ياد بود او شركت مى كنند.
    در نهج البلاغه آمده است كه حضرت على عليه السّلام در تشييع جنازه مؤ منى شركت نموده بودند، ناگهان صداى خنده كسى را شنيدند، حضرت عليه السّلام ناراحت شدند و اين گفتار حكيمانه را بيان فرمودند: ((كاءنّ الموت فيها على غيرنا كتب و كاءنّ الحقّ فيها على غيرنا وجب و كاءنّ الّذى نرى من الاموات سفر عمّا قليل الينا راجعون ؛ گويى مرگ براى غير ما مقرّر شده و حق (تنها) بر ديگران واجب شده است ، و گويى (اين ) مُردگانى را كه مى بينيم (مثل ) مسافران هستند، به زودى به سوى ما بازمى گردند)).
    سپس افزودند: ((نبوّئهم اءجداثهم و ناءكل تراثهم كاءنّا مخلّدون بعدهم ما آنها را در قبرشان مى گذاريم و ميراثشان را مى خوريم ، گويى بعد از آنها، عمر جاودان داريم )).(564)
    4- يكى ديگر از نشانه هاى ((غفلت )) آن است كه انسان عمر خود را در امورى صرف كند كه براى آخرت او هيچ سودى ندارد؛ يا در امورى صرف كند كه نه سودى در دنيا دارد و نه در آخرت .
    اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايند: ((كفى بالرّجل غفلة اءن يضيع عمره فى ما لاينجيه ؛ براى غفلت انسان ، همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مايه نجات او نيست ، ضايع كند)).(565)
    و در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السّلام آمده است : ((كفى بالمرء غفلة اءن يصرف همّته فى ما لايعنيه ؛ براى ((غفلت )) انسان ، همين بس ‍ كه عمر خود را در چيزى كه مربوط به او نيست ، صرف كند)).(566)
    4- راه هاى زدودن غفلت
    ((غفلت )) از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است و براى درمان آن بايد از اصول كلّى حاكم بر اين مباحث استفاده كرد.
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #58
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    نخست اين كه : به عواقب و پيامدهاى ((غفلت )) بينديشيم و آنچه را كه در بحث هاى گذشته ، مخصوصا رواياتى كه در اين باب ذكر شد، مورد توجّه قرار دهيم ، كه تاءثير به سزايى در زدودن آثار ((غفلت )) و بازگشت به ((يقظه )) و بيدارى دارد؛ مثلا، براى ترك اعتياد به مواد مخدّر يا جلوگيرى از ابتلا به آن ، به اشخاصى اشاره مى كنيم كه به خاطر آن ، به روز سياه افتاده و آثار مرگبار آن ، روح و جسم و پيوندهاى خانوادگى و اجتماعيشان را نابود ساخته است تا از اين طريق ساير مبتلايان ، بيدار شوند و راه بازگشت را پيش گيرند و غير مبتلايان نيز به هوش باشند و در دام آن گرفتار نشوند. همچنين به سراغ ريشه ها رفت ؛ زيرا تا ريشه هاى يك بيمارى قطع نشود، درمان آن امكان ندارد.
    در بحث هاى گذشته ريشه هاى ((غفلت )) را مشروحا ذكر كرديم كه نياز به تكرار نيست . علاوه بر مطالب گذشته ، امور ذيل نيز براى زدودن اثرات زيانبار ((غفلت )) از وجود انسان بسيار مفيد و اثربخش است :
    1- عبرت از تاريخ ‌
    بايد تاريخ را با دقّت بررسى كرد. ايوان مدائن ها كه آينه عبرتند، كاخ كسراها كه ويرانه هايش با زبان بى زبانى با ما سخن مى گويند و اهرام مصر كه از فراعنه و سرنوشت آنها خبر مى دهد و خلاصه اين كه بايد در جاى جاى اين جهان ، از آثار باقى مانده پيشينيان ديدن كنيم و درس عبرت بگيريم .
    قبور درهم شكسته نيرومندان ديروز و اسيران خاك امروز و يا پيرمردان و پيرزنانى را در نظر بگيريم كه نه قدرت راه رفتن دارند و نه توان نشستن و نه حوصله سخن گفتن و به ياد آوريم كه همه اينها روزى جوان و نيرومند و با نشاط بودند؛ امّا گذشت روزگار آنان را به چنين سرنوشتى گرفتار ساخته است و بدانيم كه ما هم ، همين راه را در پيش داريم .
    به يقين هر چه درباره اين موضوعات و تحوّل روزگار و جابجا شدن حكومتها و قدرتها و ثروتها و عزّتها بيشتر بينديشيم ، كمتر گرفتار ((غفلت )) خواهيم شد.
    امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((انّ من عرف الاءيّام لم يغفل عن الاستعداد؛ آن كسى كه وضع روزگار را بشناسد، از آمادگى (براى سفر آخرت ) غافل نمى شود)).(567)
    در حديث ديگرى امام صادق عليه السّلام چنين فرموده اند: ((اءغفل النّاس من لم يتّعظ بتغيّر الدّنيا من حال الى حال ؛ غافلترين مردم كسى است كه از تغيير و تحوّل روزگار از حالى به حال ديگر، پند نگيرد)).(568)
    2- استمرار و دوام ذكر
    عامل مؤ ثر ديگر براى زدودن آثار ((غفلت )) استمرار و دوام ذكر است ؛ زيرا، ياد خدا دل را بيدار مى كند، روح را صفا مى بخشد و چشم بصيرت را بينا مى سازد و در پرتوى آن ، انسان ، حق را حق مى بيند و باطل را باطل و قادر به تشخيص دوست و دشمن سعادت خود مى شود.
    لذا اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة ؛ با استمرار ياد خدا، آثار غفلت زدوده مى شود)).(569)
    3- نماز با حضور قلب
    اداى نماز در وقت مقرّر و با حضور قلب و توجّه به محتواى راز و نياز و مناجات با خدا، قلب را صيقل داده و زنگار ((غفلت )) را از آينه روح مى زدايد.
    طبيعت زندگى دنيا، غفلت زا است كه گاهى انسان را چنان به خود مشغول مى سازد كه همه چيز را فراموش مى كند؛ حتى ، خويشتن خويش را. نماز فرصت بسيار خوبى براى بازنگرى در اعمال و بازيافتن خويشتن خويش و نجات از چنگال اهريمن ((غفلت )) است .
    امام باقر عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: (( اءيّما مؤ من حافظ على الصّلوات المفروضة فصلّاها لوقتها فليس هذا من الغافلين ؛ (اگر) هر فرد باايمانى ، نمازهاى واجب را به موقع و به طور صحيح انجام دهد، از غافلان نخواهد بود)).(570)
    4- تفكّر و انديشه
    راه ديگر پيشگيرى و درمان ((غفلت )) تفكر و انديشه است . هرگاه انسان به كارهاى خوب و آثار مثبت آن و همچنين به كارهاى بد و نتايج سوء آن بينديشد، امواج ظلمانى ((غفلت )) از روح و جانش دور مى شود.
    روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب به ابوذر فرمودند: ((يا اءباذر! همّ بالحسنة و ان لم تعملها لكى لاتكتب من الغافلين ؛ اى ابوذر تصميم به كارهاب نيك بگير، هر چند توفيق عمل به آن براى تو حاصل نشود تا در زمره غافلان نوشته نشوى )).(571)
    فكر مرگ و پايان زندگى از جمله افكارى است كه در زدودن زنگار ((غفلت )) از آينه روح آدمى بسيار مؤ ثّر است ؛ مخصوصا اگر هنگام عبور از آرامگاه مُردگان ، اين شعر يا مانند آن را با خود زمزمه كند:
    هر كه باشى و به هر جا برسى آخرين منزل هستى اين است
    اين فكر و انديشه به يقين جلوى سرچشمه هاى اصلى ((غفلت )) را كه هواپرستى و خودخواهى و فزون طلبى است ، مى گيرد.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام در يكى از وصاياى خويش به فرزندش امام حسين عليه السّلام فرمودند: ((اءى بنىّ الفكرة تورث نورا و الغفلة ظلمة اى فرزندم ! تفكّر، نورانيّت مى بخشد و ((غفلت )) ظلمت و تاريكى )).(572)
    5- تغيير محيط
    بسيارى از محيطها به طور طبيعى غفلت زاست . مجالس غافلين و بطّالين (بيهوده كاران )، جلسات لهو ولعب ، خانه هاى پُر زرق و برق و اشرافى ، انسان را به سوى ((غفلت )) مى كشاند؛ حتّى بسيارى از شهرها در دنياى امروز، مبدّل به كانون ((غفلت )) و فساد شده است .
    يكى از راه هاى رهايى از چنگال ((غفلت )) ترك شركت در اين گونه جلسات و اماكن و هجرت از شهرهاى آلوده به فساد است ؛ در غير اين صورت ، رهايى از ديو ((غفلت )) بسيار مشكل است .
    امام سجّاد عليه السّلام در دعاى ابوحمزه ، به هنگام مناجات با خدا در بيان يكى از عوامل سلب توفيق ، عرض مى كنند: ((اءو لعلّك راءيتنى آلف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى ؛ شايد مرا علاقه مند به مجالس ‍ غافلين ديدى و مرا در ميان آنها رها ساختى )).
    اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم : ((احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه ؛ از منزلگاهاى ((غفلت )) و خشونت و جايى كه يار و مددكارى بر اطاعت خدا نداريد، بپرهيز)).(573)
    5- يقظه و بيدارى
    ((يقظه )) نقطه مقابل غفلت ، به معناى خود آگاهى است . بعضى از عارفان آن را يكى از منازل آغازين سير و سلوك ذكر كرده اند.
    ((يقظه )) در اصطلاح عارفان اسلامى ، بيدارى از خواب ((غفلت )) و توجّه به اعمال و كردارهاى گذشته ، براى جبران خطاها و جهت گيرى هاى صحيح در آينده است .
    امام خمينى قدس سره در كتاب ((جهاد اكبر يا مبارزه با نفس )) ضمن اينكه ((يقظه )) را گام اوّل در تهذيب نفس مى دانند؛ ذيل اين عنوان چنين نوشته اند: ((تا كى مى خواهيد در خواب ((غفلت )) به سر بريد و در فساد و تباهى غوطه ور باشيد، از خدا بترسيد و از عواقب امور بپرهيزيد، از خواب ((غفلت )) بيدار شويد. شما هنوز بيدار نشديد، هنوز قدم اوّل را برنداشتيد، قدم اوّل در سلوك ((يقظه )) است ، ولى شما در خواب به سر مى بريد، چشم ها باز و دل ها در خواب فرو رفته است ، اگر دل ها خواب آلود و قلبها بر اثر گناه سياه و زنگ زده نمى شد، اين طور آسوده خاطر و بى تفاوت به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمى داديد، اگر قدرى در امور اخروى و عقابت هولناك آن فكر مى كرديد، به تكاليف و مسؤ ليت هاى سنگينى كه بر دوش شماست ، بيشتر اهمّيّت مى داديد)).(574)
    يقظه آمد نوم حيوانى نماند انعكاس حس خود از لوح خواند
    همچو حس آن كه خواب او را ربود چون شد او بيدار عكس او نمود
    آيات و روايات فراوانى به همين منظور، از منبع وحى يا از سرچشمه قلب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادر شده است . اساسا تمام آيات انذار و بشارت ، براى رسيدن به همين هدف است ؛ يعنى ، هدفش زدودن آثار ((غفلت )) و بيدار ساختن افراد و اقوامى است كه در خواب بى خبرى فرو رفته اند.
    هشدارهاى قرآن مجيد با جمله هايى مانند ((افلاتعقلون (575)؛ آيا انديشه نمى كنيد و عقل خود را به كار نمى اندازيد)) و ((اءفلا تذكّرون (576) آيا انديشه نمى كنيد)) و ((اءو لم يتدبّروا القرآن )) و مانند اينها، همه به منزله بانگ هايى است كه رهبر بيدار دل ، به پيروانى كه در خواب سنگين فرو رفته اند، مى زند تا بيدار شوند و آماده حركت به سوى مقصد گردند.
    همچنين آياتى كه تاءكيد بر ذكر خدا دارد و اعراض از ذكر حق را منشاء تباهى انسان و ((معيشت ضنك )) در اين جهان و نابينا محشور شدن در آن جهان مى شمرد، مسلمانان را از اسباب لهو؛ يعنى ، آنچه كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، بر حذر مى دارد، همه براى رسيدن به اين مقصود؛ يعنى ، حالت ((يقظه )) و بيدارى است .
    در روايات اسلامى نيز به طور گسترده به مسئله ((يقظه )) اشاره شده است ، از جمله :
    1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه اى كه اشاره به هدف بعثت پيامبر اكرم عليه السّلام دارد، مى فرمايند: ((اءيّها النّاس انّ اللّه اءرسل اليكم رسولا ليزيح به علّتكم و يوقظ بها غفلتكم ؛ خداوند پيامبرى به سوى شما فرستاد تا بيماريهاى (روحى و اخلاقى و اجتماعى ) شما را برطرف سازد و شما را از خواب غفلت بيدار كند)).(577)
    نه تنها پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بلكه تمام انبيا، براى همين منظور مبعوث شده اند؛ يا حدّاقل يكى از اهداف اصلى آنها، ايجاد حالت ((يقظه )) مى باشد.
    2- امام حسن مجتبى عليه السّلام در خطبه اى كه براى مردم كوفه خواند، چنين فرمود:
    ((اءيّها النّاس تيقّظوا من رقدة الغفلة و من تكاشف الظّلمة ، فوالّذى خلق الحبّة و برء النّسمة و تردّى بالعظمة ، لئن قام الىّ منكم عصبة بقلوب صافية و نيّات مُخلصة ، لايكون فيها شوب نفاق و لانيّة افتراق لاجاهدنّ السّيف قدما قدما و لاضيّقنّ من السّيوف جوانبها و من الرّماح اءطرافها و من الخيل سنابكها فتكلّموا رحمكم اللّه ؛ اى مردم ! از خواب ((غفلت )) بيدار شويد و از تراكم ظلمت بى خبرى بپرهيزيد. سوگند! به كسى كه دانه را در زير خاك شكافته و بندگان را آفريده ، و رداى عظمت پوشيده ، هرگاه گروهى از شما با دل هاى پاك و نيّت هاى خالص كه در آن آلودگى به نفاق نباشد و قصد افتراق در آن راه نيابد، بپاخيزند (و مرا يارى كنند)، من با شمشير، گام به گام جهاد مى كنم و با ضربات شمشيرهاى خود، عرصه را بر آنها تنگ مى سازم و نوك سرنيزه ها را بر پيكرشان كُند مى كنم و سُم اسبها را در اين راه ، فرسوده مى سازم ؛ پس سخن بگوييد، خدا رحمتتان كند (و از دشمن نترسيد))).(578)
    امام مجتبى عليه السّلام اين سخن را در حالى بيان داشتند كه خواب ((غفلت )) بر كوفيان غلبه كرده بود و آن حضرت هر چه آنان را دعوت به جهاد با غارتگران شام و لشكر معاويه مى فرمودند، آنها اجابت نمى كردند.
    3- در كتاب ((فلاح السّائل )) دعايى كه مورد تاءييد امام صادق عليه السّلام نيز قرار گرفته ، پيرامون جبران خطاها و غفلتهاى نماز، چنين بيان مى دارد: ((فصلّ على محمّد و آله و اءجعل مكان نقصانها تماما و عجّلنى تثبّتا و تمكّنا و سهوى تيقّظا و غفلتى تذكّرا و كسلى نشاطا؛ پس درود بر محمد و آلش بفرست و هر نقصانى در نماز من رُخ داده ، كاملش فرما و به زودى به من ثبات قدم و توانايى عنايت كن (تا كاستى ها را جبران كنم ) و سهو مرا به بيدارى و ((غفلتم )) را به يادآورى و كسالتم را به نشاط مبدّل فرما)).(579)
    4- امام اميرمؤ منان عليه السّلام در نهج البلاغه خطاب به انسان هاى بى درد مى فرمايد: ((اءمّا من دائك بلول اءم ليس من نومك يقظة ؛ آيا درد تو را درمان و خواب تو بيدارى نيست )).(580)
    5- در حديث ديگرى ، همان بزرگوار مى فرمايد: ((اءلا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته ؛ آيا كسى نيست كه از خواب غفلتش بيدار شود، قبل از مدّت پايان عمرش ؟)).(581)
    در تمام اين روايات ((غفلت )) به نوعى خواب و گاهى به مستى و ((تذكّر)) به نوعى بيدارى و هشيارى تشبيه شده است . اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((سكر الغفلة و الغرور اءبعد افاقة من سكر الخمور؛ مستى ((غفلت )) و غرور، هشياريش از مستى شراب دورتر است )).(582)
    6- اين بحث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام كه ((يقظه )) را به چراغ نورانى تشبيه فرموده ، پايان مى دهيم : ((فاستصبحوا بنور يقظة فى الاءبصار و الاءسماع و الاءفئدة ؛ با نور يقظه و بيدارى ، چشم و گوش و قلب را روشن سازيد)).(583)
    تغافل مثبت
    همان گونه كه ((غفلت )) در امور زندگى ، مايه بدبختى است ، ((تغافل )) نسبت به اين امور نيز همين گونه است ؛ يعنى ، انسان ، واقعيت ها را بداند و باور داشته باشد كه زندگى دنيا ناپايدار است و اين جهان گذرگاهى است كه بايد از آن بگذرند، و به سرايى ديگر بشتابند و مرگ قانون تخلّف ناپذيرى است ، و هيچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نيست ؛ ولى با اين حال ، چنان از كنار اين مسائل مى گذرند كه گويى هيچ چيزى نمى داند و نمى بيند.
    اين تغافل منفى است كه آثار زيانبارش از ((غفلت )) هم بيشتر است ؛ زيرا، غافلان ، ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار مى شوند؛ امّا ((تغافل كنندگان )) با آگاهى در اين دام قدم مى گذارند كه مسؤ ليت الهى اش بيشتر و نكوهش مردم درباره آن شديدتر است .
    تغافل مثبت نيز داريم و آن اين است كه انسان ، چيزهايى را بداند كه پنهان كردن آن لازم يا پسنديده است ؛ يعنى ، فردى خود را نسبت به مسئله اى كه اظهارش عواقب نامطلوب دارد، به ناآگاهى و بى اطلاعى بزند و با بزرگوارى از كنار آن بگذرد تا باعث حفظ آبروى ديگران شود.
    از جمله مواردى كه ((تغافل )) در آن پسنديده است ، پنهان ساختن عيوب ديگران است . هر كس عيب يا لغزشى دارد، لذا سعى دارد تا مردم آن را بدانند؛ ولى گاهى افراد هوشمند از آن آگاه مى شوند. ((تغافل )) در اين گونه موارد، در حقيقت يك نوع عيب پوشى است كه جز در موارد امر به معروف و نهى از منكر، آن هم به صورت محرمانه و لطيف ، بسيار پسنديده است .
    اگر در مواردى پرده درى شود و آبرو و حيثيت اشخاص بر باد رود، افراد تشويق به گناه مى شوند و طبق منطق ((من كه رسواى جهانم ، غم دنيا سهل است )) رسوايى را مجوّزى براى گناه مى شمرد و به بيان ديگر، اگر پرده حياى گنهكاران دريده شود، دست به هر كارى مى زنند؛ پس در اينجا جز با ((تغافل )) نمى تواند جلوى اين پديده شوم اجتماعى را گرفت .
    در يك بيان كلّى مى توان گفت : يكى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه ، همين مسئله ((تغافل )) است ، به ويژه مديران بايد از اين مسئله در حل بسيارى از مشكلاتشان بهره بگيرند؛ يعنى ، هر جا كه احتياج به اخطار و هشدار است بايد اخطار و هشدار دهند و هر جا كه با ((تغافل )) مشكلات حل مى شود، از اين طريق وارد شوند. به يقين اگر مديران اصل ((تغافل )) را از زندگى خود حذف كنند، گرفتار دردسرهاى بى دليل خواهند شد.
    به همين دليل ، پيشوايان بزرگ اسلام در گفتار و عمل ، نسبت به اين مسئله تاءكيد كرده اند. ((تغافل )) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بعضى از موارد باعث خرده گيرى بعضى از افراد ناآگاه مى شد؛ مثلا، اعتراض ‍ مى كردند به اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خيلى سريع تحت تاءثير سخنان اين و آن قرار گيرند و اگر گفته شود كه فلان كس پشت سر شما چنين و چنان مى گويد، مى پذيرد و به سراغ آن شخص مى فرستد، امّا هنگامى كه او قسم ياد مى كند كه چنين چيزى را نگفته ام ، سخن او را نيز مى پذيرد.
    قرآن مجيد نيز در آيه 61 سوره توبه به اين مطلب اشاره مى كند: ((و منهم الّذين يؤ ذون النّبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤ من باللّه و يؤ من للمؤ منين و رحمة للّذين آمنوا منكم ...؛ از آنها كسانى هستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوش باورى است ، بگو: خوش باورى او به نفع شماست ، او ايمان به خدا دارد و مؤ منان را تصديق مى كند و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند)).
    مسلّم است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن هوش و كياست و درايت كه دوست و دشمن به آن معترفند، آدم ساده انديش و خوش باور نبوده است ، بلكه در بسيارى از موارد وظيفه خود را ((تغافل )) مى ديد. اين ((تغافل )) مايه رحمت براى همه مؤ منان محسوب مى شد.
    تغافل در بيان معصومين عليه السّلام
    1- در حديث معروفى كه هم از امام سجّاد عليه السّلام و هم از امام باقر عليه السّلام و هم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است ، پيرامون ((تغافل )) چنين مى فرمايند: ((صلاح آل التّعايش و التّعاشر ملاء مكيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل ؛ مصلحت همزيستى سالم و معاشرت با مردم در پيمانه اى است كه دو سوم آن هوشيارى و يك سوم آن تغافل باشد)).(584)
    اين روايت ، در واقع ضمن تاءكيد بر تغافل مثبت ، از تغافل منفى بر حذر دارد. ابتدا تاءكيد به هوشيارى و بيدارى و ترك ((غفلت )) مى كند و سهم آن را دو سوّم مى داند و مفهوم آن اين است كه انسان نبايد از مسايل مهم زندگى بى خبر بماند؛ بلكه بايد با كمال دقّت ، مراقب آنچه كه خير و صلاح او در آن است ، باشد. از سوى ديگر نسبت به امورى كه لازم است مورد بى اعتنايى و بى توجهى قرار گيرد، دستور به ((تغافل )) مى دهد؛ مانند فكر و دقت در مسايل جزئى زندگى كه اهمّيّت چندانى ندارد، انسان را از تفكّر در امور مهم بازمى دارد و همچنين مخفى كردن عيوب پنهانى ديگران در مواردى كه مصلحت ايجاب مى كند، كار پسنديده اى است .
    2- اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((من اءشرف اءعمال الكريم غفلته عمّا يعلم ؛ يكى از باارزشترين كارهاى كريمان ، ((تغافل )) از چيزهايى است كه از آن آگاهند))(585) (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است ).
    3- در حديث ديگرى آن امام بزرگوار عليه السّلام مى فرمايند: ((من لم يتغافل و لايغضّ عن كثير من الامور تنغّصت عيشته ؛ كسى كه ((تغافل )) و چشم پوشى از بسيارى امور نكند، زندگى براى او ناگوار خواهد شد)).(586)
    بديهى است ، زندگى انسان ها خالى از امورى كه برخلاف توقّع باشد، نيست . اگر انسان جزئيات زندگى ديگران را با كنجكاوى و دقّت پيدا كند و آنها را مورد بازخواست قرار دهد، زندگى برايش تلخ و دوستان از اطراف او پراكنده مى شوند.
    اين بحث را با حديثى از همان بزرگوار عليه السّلام پايان مى دهيم : ((و عظّموا اءقداركم بالتّغافل عن الدّنّى من الامور... و لاتكونوا بحّاثين عمّا غاب عنكم ، فيكثر عائبكم ... و تكرّموا باتّعامى عن الاستقصاء؛ قدر و منزلت خود را با ((تغافل )) نسبت به امور پست و كوچك بالا بريد... و زياده از امورى كه پوشيده و پنهان است تجسّس نكنيد كه عيب جويان شما زياد مى شوند... و با چشم برهم نهادن از دقت بيش از حد در جزئيات ، بزرگوارى خود را ثابت كنيد)).(587)
    از اين حديث و بعضى از احاديث ديگر، به خوبى موارد ((تغافل )) روشن مى شود و نشان مى دهد كه مربوط به امور مهم و سرنوشت ساز زندگى نيست ، بلكه مربوط به امور جزئى و كم اهمّيّت است كه در زندگى وجود دارد.
    بنابراين ((تغافل )) منافاتى با امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد سازنده ندارد؛ زيرا، ((امر به معروف و نهى از منكر)) مربوط به واجبات و محرمات است كه از محدوده ((تغافل )) بيرون است و انتقاد سازنده مربوط به امورى است كه در سرنوشت فرد و جامعه . اثر قابل ملاحظه اى دارد، در حالى كه ((تغافل )) مربوط به امور جزئى و كم ارزش و يا عيوبى است كه مصلحت در آن است كه در پرده بماند.
    17 : بخل و امساك
    اشاره :
    نعمتها و مواهبى كه پروردگار در اختيار انسان ها گذاشته ، در بسيارى از موارد، بيش از نياز آنهاست ، به گونه اى كه مى توانند ديگران را نيز در آن سهيم كنند، بدون آن كه زيانى به زندگى خودشان برسد؛ ولى گروهى به خاطر صفت رذيله ((بخل )) از اين كار امتناع ورزيده و هيچ كس را در اين مواهب خدادادى سهيم نمى كنند. گاه نيز با نمايش ثروت و قدرت به محرومان ، نمك بر جراحات قلبشان پاشيده و گويى از اين كار زشت و غيرانسانى خويش لذّت هم مى برند.
    گاه اين صفت ((انحصارطلبى )) و ((خودبرتربينى )) و ((حرص و آز)) نيز آميخته شده و زشتى آن را چند برابر مى كند.
    اگر نگاهى به جهان آفرينش بيندازيم ، همه جا سخاوت و انفاق و بذل و بخشش را مشاهده مى كنيم . خورشيد دائم مى سوزد و بخشى از وجودش را تبديل به نور و حرارت مى كند و آن را به تمام منظومه شمسى مى رساند و با نور و گرماى خود به همه مخلوقات ، زندگى مى بخشد.
    زمين با انواع مواهبى كه در دل دارد، از مواد غذايى گرفته تا معادن گران بها و آب هاى زيرزمينى ، همه را رايگان در اختيار بشر نهاده و سخاوتمندانه انسان را يارى مى دهد. ساير موجودات جهان نيز هر كدام دستهاى سخاوتمند خود را سوى انسان ها گشوده اند تا سخاوت خويش را نشان دهند.
    علاوه بر عالم كبير در عالم صغير؛ يعنى ، وجود يك انسان نيز همين مسئله حكم فرماست . قلب ، دستگاه تنفس ، معده ، چشم ، گوش ، دست و پا هيچ كدام تنها براى خودشان كار نمى كنند و هرگز در خدمت به ساير اجزاء بدن ، ((بخل )) نمى ورزند، بلكه آنچه را كه دارند سخاوتمندانه در ميان خود و تمام سلولهاى بدن تقسيم مى كنند.
    در جهانى كه همه جا ((سخاوت )) حكم فرماست ، آيا جايى براى انسان بخيل وجود دارد؟ آيا ناهماهنگى با عالم هستى او را به فساد و مرگ نمى كشاند؟
    روى اين اصل ، نكوهش ((بخل )) و مدح و ستايش ((سخاوت )) به طور گسترده در آيات و روايات اسلامى به چشم مى خورد كه در آنها ((جود و سخاء)) به عنوان يكى از بارزترين صفات فعلى الهى و يكى از ويژگى هاى پيشوايان معصوم عليه السّلام معرفى شده است .
    با اين اشاره ، به آيات قرآنى بازمى گرديم و بازتاب گسترده ((بخل )) و ((سخاوت )) را در بخشى از آيات قرآن مورد بررسى قرار مى دهيم .
    1- انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوّة قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ الفرحين* و ابتغ فيما اءتاك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لاتبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين . (سوره قصص ، آيات 76 تا 77)
    2- انّا بلوناهم اءصحاب الجنّة اذ اءقسموا ليصرمنّها مصبحين * و لايستثنون* فطاف عليها طائف من ربّك و هم نائمون * فاءصبحت كالصّريم (سوره قلم ، آيات 17 تا20)
    3- و منهم من عاهد اللّه لئن آتانا من فضله لنصّدّقنّ و لنكوننّ من الصّالحين - فلمّا آتاهم من فضله بخلوا به و تولّوا و هم معرضون * فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (سوره توبه ، آيات 75 تا 77)
    4- و لايحسبنّ الّذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شَرّ لهم سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة و للّه ميراث السّماوات و الاءرض و اللّه بما تعملون خبير (سوره آل عمران ، آيه 180)
    5- الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبُخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا (سوره نساء، آيه 37)
    6- و اءمّا من بخل و استغى * و كذّب بالحسنى * فسنيسّره للعسرى (سوره الليل ، آيات 8 تا 10)
    7- ها اءنتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانّما يبخل عن نفسه و اللّه الغنىّ و اءنتم الفقراء و ان تتولّوا يستبدل قوما غيركم ثمّ لايكونوا اءمثالكم (سوره محمّد، آيه 38)
    8- ...و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون (سوره تغابن ،آيه 16و سوره حشر، آيه 9)
    9- والّذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان ، آيه 67)
    10- قل لو اءنتم تملكون خزائن رحمة ربّى اذا لاءمسكتم خشية الانفاق و كان الانسان قتورا (سوره اسراء، آيه 100)
    ترجمه :
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #59
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    1- قارون از قوم موسى بود، امّا بر آنان ستم كرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود! (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد!- و در آنچه خداوند به تو داده ، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش ‍ مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن و هرگز در زمين به دنبال فساد مباش كه خدا مُفسدان را دوست ندارد.
    2- ما آنها را آزموديم ، همان گونه كه ((صاحبان باغ )) را آزمايش كرديم ، هنگامى كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان ) بچينند - و هيچ از آن استثنا نكنند - امّا عذابى فراگير (شب هنگام ) بر (تمام ) باغ آنها فرود آمد، در حالى كه همه در خواب بودند و آن باغ سرسبز مانند شب سياه ظلمانى شد!
    3- بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه : ((اگر خداوند ما را از فضل خود، روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران ) خواهيم بود!)) - امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد ((بخل )) ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند - اين عمل ، (روح ) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دل هايشان برقرار ساخت ، اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند، و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند.
    4- كسانى كه بخل مى ورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به آنان داده ، انفاق نمى كنند اين كار به سود آنهاست ؛ بلكه براى آنها شَرّ است ، به زودى در روز قيامت آنچه را نسبت به آن ((بخل )) ورزيدند، همانند طوقى بر گردنشان مى افكنند و ميراث آسمانها و زمين ، از آن خداست و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
    5- آنها كسانى هستند كه ((بخل )) مى ورزند و مردم را به ((بخل )) دعوت مى كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت ) خود به آنها داده كتمان مى نمايند (اين عمل ، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته ) و ما براى كافران عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم .
    6- امّا كسى كه ((بخل )) ورزد و (از اين راه ) بى نيازى طلبد؛- و پاداش نيك الهى را انكار كند - به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم .
    7- آرى ! شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد، بعضى از شما (بخل ) ورزد، نسبت به خود ((بخل )) كرده است و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچى كنيد؛ خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد؛ پس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندان در راه خدا انفاق مى كنند.)
    8-...و كسانى كه از ((بخل )) و حرص خويشتن مصون بمانند، رستگارانند!
    9- و كسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف مى نمايند و نه سخت گيرى ، بلكه در ميان اين دو حدّ اعتدال دارند.
    10- بگو: ((اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد، در آن صورت ، (به خاطر تنگ نظرى ) امساك مى كرديد؛ مبادا انفاق مايه تنگ دستى شما شود)) و انسان تنگ نظر است !
    تفسير و جمع بندى
    سرنوشت بخيلان
    آيات نخست اين بحث به ماجراى عبرت انگيز يكى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائيل اشاره مى كند كه بر اثر ((بُخل )) و تكبّر و خودبزرگ بينى به سرنوشت بسيار دردناكى مبتلا شد.
    ((قارون )) از خويشاوندان نزديك حضرت موسى عليه السّلام و از چهره هاى سرشناس و ثروتمند بنى اسرائيل و به ظاهر از نخستين مؤ منان به آن حضرت نيز بود كه آگاهى فراوانى از تورات داشت ؛ امّا او مثل بسيارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بى خبر، علاقه فراوانى به نمايش دادن ثروت خويش در برابر ديدگان فقراى بنى اسرائيل داشت كه هر گاه اموال و دارايى عظيم و عجيب خويش را به نمايش مى گذاشت ، دل هاى دنياپرستان را به تپش در مى آورد تا جايى كه تنها آرزوى مهم آنها اين بود كه روزى مثل قارون ، صاحب چنين ثروتى شوند!
    قرآن مجيد در اين آيات مى گويد: ((قارون از قوم موسى عليه السّلام بود، ولى بر آنها ستم كرد؛ انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ...))(588)
    ستم او بر قومش هم به خاطر ((بُخل )) شديدش بود كه راضى نبود كسى از ثروت او بهره اى ببرد و هم به خاطر نمايش ثروت و به رخ كشيدن آن و هم به خاطر مخالفت شديد با حضرت موسى عليه السّلام و همكارى با فرعونيان ، هنگامى كه حضرت موسى عليه السّلام از او طلب زكات كرده بود.
    اصولا ثروتمندان دنياپرست ، علاقه دارند كه قدرتهاى اجتماعى بيشترى در اختيار بگيرند كه اين علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دليل ترسى است كه از قدرتهاى سياسى و اجتماعى ديگر دارند كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسيب ببيند؛ به همين دليل هميشه با پيامبران كه مردم را زير چتر حكومت الهى قرار مى دادند، به مخالفت برمى خاستند.
    قرآن در ادامه آيه در مورد ثروت ((قارون )) مى فرمايد: ((آن قدر گنج به او داديم كه حمل كليدهاى صندوق هاى (جواهرات و درهم و دينار و اشيا قيمتى ) او براى يك گروه زورمند، مشكل بود؛ و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوّة ...))(589)
    ((قارون )) از وضع خود بسيار اظهار شادمانى مى كرد و همواره به عيش و نوش مشغول بود و غم بينوايان و رنج محرومان را هرگز احساس نمى كرد؛ حتّى هنگامى كه (عاقلان مؤ من ) قومش به او گفتند: ((اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند، شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد و در آنچه خدا به تو داده ، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش منما (كه اين امانت ، بيش از چند روزى دست تو نخواهد بود) و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، تو نيز به بندگان او نيكى كن و ثروت عظيم خود را وسيله فساد در زمين قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد؛...اذ قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ الفرحين * وابتغ فى ما آتاك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لاتبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين ))(590)
    اين دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه ، نه تنها در دل سياه ((قارون )) اثر نكرد، بلكه بر طغيان او افزود تا آنجا كه به صراحت ، توحيد افعالى خداوند را انكار كرد و گفت : ((اين ثروتهاى عظيم ، نتيجه لياقت و آگاهى و كاردانى خودم مى باشد)).
    قرآن مجيد در آيات ديگر همين سوره ، به يكى ديگر از رذايل اخلاقى ((قارون )) كه تقريبا به صورت يك جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بى خبر آمده است ، مى پردازد و مى گويد: ((او در مقابل چشم قوم خود (در برابر ديدگان محرومان و بينوايان ) به نمايش ثروت پرداخت و تمام توان خود را درايت نمايش جنون آميز غيرانسانى به كار گرفت . اسبهاى گران قيمت ، با زين هاى طلايى و كنيزان زيبا و غرق در انواع زينت آلات و جواهرات و ساير اموال و دارايى را كه بسيار فريبنده بود به نمايش گذاشت و به جاى اين كه به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد و مرهمى بر جراحتهاى قلب بينوايان بگذرد؛ بلكه با عناد و مخالفت با آگاهان قومش ‍ نمك بر زخم قلب فقرا مى پاشيد و با نمايش ثروتش همه را در حيرت فرو مى برد.))
    هنگامى كه طغيان او فزونى گرفت ، خداوند بيش از آن ، به او مهلت نداد و با ايجاد زلزله اى - تنها در محل كاخ قارون - او را به همراه تمام ثروتش در كام زمين فرو برد و با حركت ديگر شكاف را بست و بدين سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسانها در طول تاريخ گشت .
    ريشه اصلى بدبختى ((قارون )) همان ((بُخل )) او بود. بُخلى كه سرچشمه انكار عملى او نسبت به نبوت حضرت موسى عليه السّلام و توحيد پروردگار شد و به دنبال آن به فكر متهم ساختن پيامبر بزرگ خدا حضرت موسى عليه السّلام ، به عمل منافى عفت با يك زن بدكار افتاد كه خداوند به زودى او را رسوا كرد. او مى پنداشت كه با داشتن اين مال و ثروت عظيم ، هيچ كس را قدرت رساندن آسيب به او نيست ؛ به همين گونه از هيچ گونه ظلم و ستمى بر قوم بنى اسرائيل دريغ نداشت تا اين كه سرانجام به كيفر زشت كارهاى خود رسيد.
    در بخش دوّم از آيات ، به داستان عبرت انگيز ديگرى از گروه بخيلان و سرنوشت سياه آنها اشاره مى كند. گروهى كه قرآن مجيد از آنها، به اصحاب الجنّه (صاحبان باغ ) ياد كرده ، به نظر بعضى از مفسّران ، گروهى از بنى اسرائيل بودند كه در ((يمن )) در نزديكى ((صنعا)) زندگى مى كردند. بعضى از محققان ، وجود كلمه ((حرد)) را در ادامه اين آيات كه به معنى ((منع )) مى باشد و با واژه هاى متداول ((يمن )) است ، اشاره به اين معنى مى دانند كه آنها اهل يمن بودند.
    آنها ده نفر بودند كه باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند، پدرشان مرد نيكوكار و سخاوتمندى بود و هنگامى كه ميوه ها و ثمره هاى باغ نمايان مى گشت ، درِ باغ را بر روى مستمندان مى گشود تا آنها بهره كافى ببرند كه اين امر مايه بركت و وسعت اموال پدر گشته بود.
    ولى فرزندان بخيل و ناخَلَف ، به گمان اين كه بخش زيادى از اين درآمد به جيب فقرا و نيازمندان مى ريزد و دليلى هم ندارد كه اموال خودشان را اين گونه ببخشند؛ تصميم گرفتند اجازه ندهند حتّى يك فقير هم وارد باغ آنها شود. به همين خاطر تصميم گرفتند كه يك روز صبح ، بى سر و صدا با جمعى كارگر زُبده به باغ بروند و پيش از آن كه فقرا بيدار شده و باخبر گردند، تمام محصول را چيده و منتقل نمايند.
    ((برسوئى )) در ((روح البيان )) مى گويد: ((اين ماجرا مربوط به زمان كمى بعد از حضرت مسيح عليه السّلام است . آنها پدرى داشتند بسيار سخاوتمند كه از آن باغ به اندازه نياز سال خود برمى داشت و بقيه را به نيازمندان مى داد و به اين ترتيب ، مقدار قابل ملاحظه اى نصيب فقرا مى شد كه روزهاى زيادى از آن براى معيشت خود بهره مى گرفتند؛ ولى هنگامى كه پدر از دنيا رفت ، فرزندان گفتند: اگر ما كار پدرمان را ادامه دهيم ، زندگى بر ما مشكل مى شود؛ در حالى كه ما عيالمنديم و در ميان خود سوگند ياد كردند كه در آغاز صبح ، هنگامى كه هنوز تاريكى به طور كامل از بين نرفته ، ميوه ها را بچينند؛ حتّى براى اين سخن خود، ان شاءاللّه هم نگفتند)).(591)
    خداوند نيز مجازات سخت و دردناكى براى آنها قرار داد؛ ((هنگام شب ، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند، عذابى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد؛ فطاف عليها طائف من ربّك و هم نائمون )).(592)
    آرى ! آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار، چنان بر آن باغ فرود آمد كه ((آن باغ خرّم و سرسبز به صورت خاكستر سياه در آمد؛ فاءصبحت كالصّريم )).(593)
    احتمال ديگر نيز وجود دارد كه ((صريم )) به معنى درخت بدون ميوه باشد؛ يعنى ، ((صاعقه )) فقط تمام ميوه ها را از بين بُرد و تنها چوبى از درختان باقى ماند. و صبح زود بعد، هنگامى كه خوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند؛ به محض ورود به باغ ديدن آن منظره وحشتناك ، فرياد كشيدند و گفتند: ((ما راه را گم كرده ايم ، ما همه چيز را از دست داديم ، بلكه ما محروميم ؛ فلمّا راءوها قالوا انّا لظالّون * بل نحن محرومون )).(594)
    ممكن است تعبير ((انّا لضالّون )) اشاره به اين داشته باشد كه آنها در آغاز باور نداشتند كه اين باغ سوخته ، همان باغ سرسبز و پُرميوه آنهاست ، ولى هنگامى كه دقّت نمودند از قرائن فهميدند كه اين باغ ، همان باغ خودشان است كه چنين نابود شده است . لذا گفتند: ((بل نحن محرومون )).
    احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گم كردن راه خداست ؛ زيرا آنها سعادت و خوشبختى خود را در ((بُخل )) مى پنداشتند، در حالى كه راه صحيح همان راه پدر سخاوتمندشان بود.
    در ادامه اين آيات آمده است : اين گروه بخيلان به زودى از خواب ((غفلت )) بيدار شدند و به ملامت يكديگر پرداختند و اعتراف به گناه كردند و تصميم گرفتند در آينده اين كار را تكرار نكنند و از خداوند، باغى بهتر از آن را خواستند. در بعضى از روايات آمده است كه خداوند، توبه آنها را قبول كرد و باغى بهتر و پُربارتر به آنها عنايت فرمود.
    به هر حال آيه فوق ، بيانگر عواقب دردناك ((بُخل )) و انحصارطلبى است كه حتّى در دنياى مادّى نيز ((بُخل )) كارساز نيست .
    قابل توجّه است كه قرآن در آغاز اين آيات ، مى گويد: ((ما مردم مكّه را نيز با چنين امتحانى آزموديم ؛ همان گونه كه ((اصحاب الجنّه )) را آزمايش ‍ كرديم )) و گويا اين تعبير، اشاره به قحطى و خشكسالى شديدى است كه در مكّه بر اثر ((بُخل )) و ترك انفاق روى داد و ثروتمندان بخيل را به روز سياه نشاند.
    در سوّمين آيه سخن از سرنوشت فرد بخيلى در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . مطابق بسيارى از تفاسير، مردى از انصار به نام ((ثعلبة بن حاطب )) كه در آغاز مرد بسيار تهى دستى بوده و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود؛ به همين خاطر به اصرار فراوان از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تقاضا كرد كه براى او دعا كند تا مال فراوانى به دست آورد.
    پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: ((داشتن مقدار كم كه بتوانى حقّش را ادا كنى بهتر از مقدار زياد است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى ))؛ يعنى ، به زندگى ساده ات بساز و شاكر باش . ولى او گفت : با خدا عهد مى كنم ، اگر ما را از فضل خود بهره مند سازد، به طور قطع صدقه خواهيم داد و از صالحان (شاكران ) خواهيم بود؛ ((و منهم من عاهد اللّه لئن آتانا من فضله لنصدّقنّ و لنكوننّ من الصّالحين )).(595)
    سرانجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اين مرد پُرمدعاى كم ظرفيت ، بنا به اصرار خودش دعا كرد تا صحنه آزمونى براى او و سايرش ‍ باشد. چيزى نگذشت كه به بركت دعاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، ثروت زيادى كه انتظار آن را نداشت ، به او رسيد و روز به روز فزونى يافت .
    صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق گرفت . امّا هنگامى كه آيه زكات نازل شد؛ به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از اين اموال را به عنوان زكات ، در اختيار نيازمندان بگذارى ، آن مرد ((بُخل )) كم ظرفيت ، پيمان خود را با خدا و پيامبرش به دست فراموشى سپرده و از پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد.
    قرآن در اين جمله كوتاه چنين مى فرمايد: ((هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش به آنان داد؛ ((بُخل )) ورزيدند و سرپيچى كردند و روى گردان شدند؛ فلمّا آتاهم من فضله بخلوا به و تولّوا و هم معرضون )).(596)
    گرچه ((ثعلبه )) يك نفر بيش نبود، ولى هنگامى كه كار و ثروتش رونق گرفت ، از گروه بسيارى براى حفظ اموالش كمك مى گرفت ، لذا ممكن است صيغه هاى جمع در آيه ، اشاره به همين مطلب داشته باشد.
    احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گونه درخواست ها را تنها ((ثعلبه )) از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نكرد و اين آزمايش نيز تنها براى او رخ نداد؛ بلكه افراد زيادى چنين تقاضايى را داشتند كه نتوانستند از امتحان الهى ، سرافراز بيرون آيند.
    به هر حال نتيجه پيمان شكنى و بُخلشان ، آن شد كه روح نفاق به طور پايدار در دل آنان ريشه كند و تا قيامت ادامه يابد؛ زيرا، عهدى را كه با خدا بسته بودند، شكستند و دروغ گفتند؛ ((فاءقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ماوعدوا و بما كانوا يكذبون )).(597)
    آرى ! مردى كه يك روز جزء عبّاد بود و او را حمامه مسجد(598) مى ناميدند و پيشانى او مانند زانوى شتر پينه بسته بود، بر اثر ((بُخل )) و انحصار قلبى ، روياروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفت و حتّى به طور كنايه بر آيين اسلام و قانون زكات خرده گرفت و آن را شبيه جزيه اهل كتاب شمرد و به اين ترتيب در صف منافقان قرار گرفت و همه مسلمين نيز او را از جامعه اسلامى طرد كردند.
    در چهارمين آيه ، خداوند مجازات سنگين ((بخيلان )) را بيان مى نمايد، مجازاتى كه در قرآن مجيد، تنها در اين مورد به كار رفته و درباره هيچ گناه ديگرى ديده نمى شود، مى فرمايد: ((آنها كه ((بخل )) مى ورزند، آنچه را خداوند از فضل خويش به آنها داده ، انفاق نمى كنند، گمان نكنند به نفع آنهاست ، بلكه براى آنها شَر است ؛ ((و لايحسبنّ الّذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شَرّ لهم ...))(599)
    سپس مى افزايد: ((به زودى آنچه را كه آنها درباره آن ((بخل )) ورزيدند، در روز قيامت همانند طوقى به گردن آنان مى افكنند (به صورت بار بسيار سنگينى كه قدرت حركت را از آنان مى گيرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مى سازد.)؛...سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة ...)).(600)
    در انتهاى آيه مى فرمايد: ((ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است ؛...و للّه ميراث السّماوات و الاءرض و اللّه بما تعملون خبير)).(601)
    اين آيه اشاره به اين دارد كه نگهدارى اموال ((بُخل )) كردن چه سودى دارد؛ در حالى كه بايد همه آنها را بگذاريد و برويد.
    گرچه بعضى از روايات ، آيه فوق را به مسئله منع ((زكات )) تفسير كرده اند، ولى در ظاهر مفهوم آيه ، عام است و انواع ((بُخل )) را شامل مى شود؛ حتّى به گفته بعضى از مفسّران علاوه بر ((بُخل )) در اموال ، ((بُخل )) در علم و دانش و مانند آن را نيز شامل مى شود.
    در اين كه به چه صورتى طوقى به گردن آنها مى افتد، بايد گفت : مطابق بعضى از روايات ، آن اموال به صورت طوق آتشين در مى آيد. چنان كه تفسير عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند: ((هر كس زكات مال خود را نپردازد، خدا آن را به صورت اژده هايى از آتش مبدّل مى كند و به گردن او مى افكند و پيوسته او را مى گزد (و به او گفته مى شود، همان گونه كه در دنيا اين اموال را هرگز از خود دور نمى كردى ، اكنون آنها را بردار و به گردن بيفكن ))).(602)
    از تعبير بالا به خوبى روشن مى شود كه تعبير به ((طوق )) در واقع تجسّمى از اعمال آنها در دنياست ؛ زيرا ((طوق )) چيزى است كه از انسان دور نمى شود. به هر حال ، تعبيرات مختلف آيه ، همه حكايت از زشتى ((بُخل )) و خوبى ((انفاق )) در راه خدا و ((سخاوت )) در اموال و مواهب خداداد مى كند.
    قابل توجّه اين كه ، اموال ((بخيلان )) نه تنها در قيامت ، طوقى برگردن آنها مى شود، بلكه در دنيا نيز هميشه بايد بار سنگين حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر گردن نهند و سپس آن را رها ساخته و به سراى ديگر براى پاسخ ‌گويى بشتابند.
    در پنجمين آيه ، خداوند بخيلانى را كه نه تنها خود بخيلند، بلكه ديگران را نيز به ((بخل )) دعوت مى كنند، مورد نكوهش قرار داده است ؛ زيرا آنها به عنوان مصداق روشنى از ((مختال فخور(603))) معرفى گرديده اند و در چنين آيه از قرآن مجيد تصريح شده است كه خداوند ((مختال فخور)) را دوست ندارد. خداوند در مورد اين گروه مى فرمايد: ((مختال فخور، همان كسانى هستند كه ((بخل )) مى ورزند و مردم را نيز دعوت به ((بخل )) مى نمايند و هر كس از اين فرمان روى گردان شود (به خدا زيانى نمى رساند)؛ زيرا خداوند غنى و حميد است ؛ ((الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبُخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا)).(604)
    بديهى است كه خداوند، هرگز انسانى را كه هميشه در تضاد مطلق با صفات ((جلال )) و ((جمال )) خداست ، دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنايات خاص خود نخواهد نمود.
    جالب توجّه اين كه ، در آيات قبل از آن ، اشاره به مصائب مختلف زندگى انسانها كرده و مى فرمايد: فلسفه اين مصائب آن است كه به زندگى مادّى خود دلبسته نباشيد؛ يعنى ، از امكانات مادّى مغرور نشويد و بدانيد ((بُخل )) شما را ثروتمند نمى كند، بلكه با وزش نسيمى ، دفتر ايّام بر هم مى خورد و ثروتمندترين مردم ممكن است در يك شب به فقيرين مردم تبديل شود؛ پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد و ((بُخل )) چه مشكلى را حل مى كند؟
    نكته مهم ديگر اين كه دعوت بخيلان از ساير مردم به ((بُخل )) به خاطر آن است كه مى خواهند همه ، همرنگ آنها باشند تا در ميان جمعيّت رسوا نشوند، به علاوه چون اين گونه افراد، عواطف انسانى را زير پا گذارده اند، افرادى بى رحم و سنگ دلند؛ حتّى از ((سخاوت )) و ترحم ديگران به فقرا و نيازمندان ، احساس رنج و ناراحتى مى كنند.
    در اين رابطه امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((اميرمؤ منان عليه السّلام دستور داد كه پنج ((وسق ))(605) خرما براى شخصى بفرستند و اين شخص مرد سخى و بخشنده اى بود كه نيازمندان از او بهره مى بردند و هرگز نه از على عليه السّلام و نه از ديگران ، چيزى طلب مى كرد. شخص (بخيلى كه در آنجا بود) عرض كرد: اى اميرمؤ منان ! اين شخص تقاضايى از شما نكرده بوده ، به علاوه يك وسق كافى است . اميرمؤ منان عليه السّلام فرمودند: ((لاكثّر اللّه فى المؤ منين ضربك ، اعطى اءنا و تبخل اءنت ...؛ خداوند در ميان مؤ منان مانند تو را زياد نكند. من دارم مى بخشم ، تو دارى بُخل مى ورزى ، خدا خيرت دهد، اگر من به كسى كه اميد بخشش را دارد، تنها بعد از درخواست كمك كنم ، در حقيقت بهاى چيزى را كه از او گرفته ام ، داده ام ؛ زيرا، آبروى خود را نزد من ريخته است )).(606)
    در ششمين آيه ، ضمن اشاره به مجازات شديد بخيلان ، مى فرمايد: ((امّا كسى كه ((بُخل )) ورزيده و از اين راه ، بى نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى ) را تكذيب كند، ما او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم و آن هنگام كه (در جهنم ) سقوط مى كند، ديگر اموال او به حالش سودى نخواهد داشت ؛ و اءمّا من بخل و استغى * و كذّب بالحسنى * فسنيسّره للعسرى - و ما يغنى عنه ماله اذا تردّى )).(607)
    از اين تعبير به خوبى روشن مى شود:
    اوّلا ((بُخل )) سبب بى نيازى و ثروت نمى شود؛ بلكه پيمودن اين راه ، كار را در دنيا و آخرت بر انسان مشكل مى كند (توجّه داشته باشيد كه واژه ((العسرى )) در آيه مطلق است و هرگونه مشكلى را در دنيا و آخرت شامل مى شود).
    ثانيا، به فرض كه از اين راه ثروت عظيمى بياندوزد و آن را در آخرت با خود ببرد، در آن هنگام كه در جهنّم سقوط مى كند، چه سودى به حال او خواهد داشت .
    در تفسير ((يُسر)) كه نقطه مقابل ((عُسر)) است ، مفسّران بزرگ ، احتمالات زيادى داده اند كه نقطه مقابل اين احتمالات ، در مورد ((عُسر)) نيز صادق است . نخست اين كه منظور از آن زمينه هاى توفيق و آسان شدن راه اطاعت خداست - در برابر واژه ((عُسر)) كه درباره سلب توفيق و پيچيدگى راه طاعت است - بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى ، راه بهشت و پاداشهاى بزرگ الهى و بعضى ديگر به معنى امدادهاى غيبى و مانند آن شمرده اند؛ ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد، ((عُسر)) - و همچنين يُسر - مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام امورى را كه مربوط به دنيا و آخرت است ، شامل مى شود.
    در هفتمين آيه ، خداوند ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مخاطب ساخته و بخيلان را مورد نكوهش شديد قرار داده و مى فرمايد: ((آرى ! شما همان جمعيّتى هستيد كه براى انفاق در راه خدا فراخوانده مى شويد، بعضى از شما ((بُخل )) مى ورزند و هر كس بُخل كند، نسبت به خودش ‍ بُخل كرده است ؛ ها اءنتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانّما يبخل عن نفسه ))(608) و براى اين كه ناآگاهان تصوّر نكنند، خداوند نيازى به اين انفاقها دارد، در ادامه اين آيه مى فرمايد: ((خداوند بى نياز است و شما همه نيازمند و فقير هستيد؛ ...و اللّه الغنىّ و اءنتم الفقراء...)).(609)
    بنابراين آنچه را انفاق مى كنيد، در واقع امانتهاى الهى است كه چند روزى نزد شما براى آزمون و امتحان و تعليم و تربيت قرار داده شده و خدا دستور داده ، بخشى از اين امانت را به بندگان فقيرش بسپاريد يا در راه جهاد مصرف كنيد.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #60
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در انتهاى آيه ، افراد ((بخيل )) را تهديد مى كند كه : ((هرگاه از دستورهاى خداوند (درباره انفاق فى سبيل اللّه ) سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را به جاى شما مى آورد كه مانند شما نباشند؛ ...و ان تتولّوا يستبدل قوما غيركم ثمّ لايكونوا اءمثالكم )).(610)
    به اين ترتيب ((بخيلان )) تهديد به نابودى گرديده اند و اين شديدترين تهديدى است كه درباره ((بخيلان )) شده است .
    گرچه مصداق انفاق در راه خدا، به تناسب قرائنى كه در آيات وجود دارد، انفاق در راه ((جهاد)) است ؛ ولى مفهوم گسترده آن ، هر كار خيرى را شامل مى شود.
    بسيار از مفسّران شيعه و اهل سنّت ، در ذيل آيه مورد بحث چنين نقل كرده اند كه بعد از نزول آيه فوق ، جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كردند: منظور گروهى كه خداوند در قرآن به آنها اشاره كرده كه در صورت ((بُخل )) ورزيدن و سرپيچى از دستورات الهى جايگزين شما مى كند، كيست ؟
    پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست خود را بر شانه سلمان - يا به روايت ديگر بر پاى سلمان - كه نزديك او نشسته بود زد و فرمودند: ((هذا قومه والّذى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريّا لتناوله رجال من فارس (611)؛ منظور خداوند، اين مرد و قوم اوست ؛ به خدايى كه جانم در دست اوست ، سوگند! اگر ايمان به ثريّا (در دورترين نقطه آسمان ) بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند)).
    در هشتمين آيه ، بعد از دستور به ((انفاق )) و تاءكيد بر اين كه ((انفاق )) خير و خوبى براى شما به ارمغان مى آورد، مى فرمايد: ((آنها كه از ((بُخل )) و حرص خويش مصون بمانند، رستگارند؛...و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون )).(612)
    به گفته راغب اصفهانى در كتاب ((مفردات ))، ((شح )) - بر وزن مخ - به معنى بُخلى است كه با حرص آميخته باشد و به صورت عادت در آيد.
    ((فلاح )) نيز به معنى شكافتن و بريدن است كه در هر نوع خوشبختى ، رستگارى ، پيروزى و رسيدن به مقصد به كار رفته است كه آن را به فلاح مادّى و فلاح معنوى تقسيم كرده اند.
    قبل از آيه فوق ، قرآن كريم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مى دهد كه گويا با اين بيان ، موانع انفاق را معرّفى مى كند؛ زيرا، گاهى وسوسه هاى فرزندان كه مبادا بخششهاى پدر و مادرشان خللى در ارث آنها وارد كند و گاهى نيز وسوسه هاى درونى خود انسان نسبت به آينده فرزندانش كه مبادا بعد از او، گرفتار فقر شوند، مانع انفاقشان مى شود كه به يقين تمام اين وسوسه ها از موانع ((فلاح )) و رستگارى است و سبب حرص و ((بُخل )) مى شود.
    در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه ايشان از سر شب تا به صبح ، طواف خانه خدا مى كرد و پيوسته مى فرمودند: ((اللّهم قنى شحّ نفسى ؛ خداوندا! مرا از ((بُخل )) و حرص نفسم نگاه دار.)) راوى مى گويد، عرض كردم : فدايت شوم ! امشب دعايى غير از اين نفرمودى ؟ فرمود: ((و آىّ شى ء اءشدّ من شح النّفس انّ اللّه يقول و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون ؛ چه چيزى بدتر از حرص و ((بُخل )) نفسانى است ؛ نفس خويش در امان باشند، رستگارند)).(613)
    بنابراين ((بُخل )) از موانع مهم رستگارى است و اهمّيّت اين امر تا جايى است كه امام صادق عليه السّلام از سر شب تا صبح ، در خانه خدا و در ضمن طواف خود پيوسته اين دعا را مى خواند و به عنوان مهمترين حاجت خويش آن را از خدا مى طلبد.
    تعبير ((خيرا لانفسكم )) بعد از امر به انفاق ، اشاره به اين نكته لطيف دارد كه سخاوت و انفاق در راه خدا، آثار مفيدش عايد خود انسان مى شود؛ روح را پرورش مى دهد و دل را از تيرگى هاى حرص و ((بُخل )) پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به خانه انسان سراريز مى كند.
    اين بحث را با ذكر حديثى در تفسير معنى ((شح )) به پايان مى بريم . امام صادق عليه السّلام از ((فضيل بن عياض )) سؤ ال فرمود: آيا مى دانى ((شحيح )) چه كسى است ؟ او در جواب عرض مى كند: همان بخيل است . امام عليه السّلام فرمود: ((الشّح اءشدّ من البُخل انّ البخيل يبخل بما فى يده و الشّحيح يشحّ على ما فى اءيدى النّاس و على ما فى يده حتّى لايرى فى اءيدى النّاس شيئا الّا تمنىّ اءن يكون له بالحلّ و الحرام ، لايشبع و لايقنع بما رزقه اللّه عزّوجلّ؛ شح از ((بُخل )) شديدتر است . ((بخيل )) كسى است كه در آنچه دارد ((بُخل )) مى ورزد، ولى ((شحيح )) هم نسبت به آنچه در دست مردم است ((بُخل )) مى ورزد و هم آن چه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند، آرزو مى كند كه آن را به چنگ آورد، خواه از راه حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده ، نيست )).(614)
    در نهمين ، آيه ضمن طرح مسئله ((بُخل )) تحت عنوان تقتير، مى فرمايد: ((يكى از ويژگى هاى ((عبادالرّحمن )) - بندگان خاص خداوند بخشنده - اين است كه هنگامى كه انفاق مى كنند، نه اسراف دارند و نه سختگيرى ؛ بلكه در ميان اين دو، حد اعتدال دارند؛ والّذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما)).(615)
    ((يقتروا)) از مادّه ((قَتر)) (بر وزن صبر) به معنى (تنگ گرفتن ) است كه نقطه مقابل اسراف مى باشد و گاه ((اسراف )) ((اقتار)) را در مقابل يكديگر قرار مى دهند. يكى آن است كه بيش از حد لازم و ديگرى آن است كه كمتر از مقدار لازم انفاق كنند.
    در واقع ((قتر)) و ((اقتار)) مراحل ضعيف ((بُخل )) است ؛ زيرا حدّاقل چيزى انفاق مى شود، هر چند كمتر از مقدار شايسته باشد؛ در حالى كه در مراحل شديدتر ((بُخل )) هيچ گونه انفاقى در كار نيست . با اين حال ، خداوند بندگان ويژه خود را از اين صفت نيز پاك و مبرّا مى داند.
    بسيارى از مفسّران ((اقتار)) را به معنى ((بُخل )) يا ((شحّ)) و مانند آن تفسير كرده اند و در روايتى كه در تفسير ((على بن ابراهيم )) از امام صادق عليه السّلام نقل شده ((لم يقتروا)) به معنى ((لم يبخلوا فى حقّ اللّه عزّوجلّ)) تفسير شده است .(616)
    در بعضى از تفاسير آمده است كه يكى از خلفا مى خواست دخترش را به يكى از امراى دولتش بدهد. هنگامى كه از داماد سؤ ال كرد: مقدار هزينه عروسى را چه اندازه در نظر گرفته اى ؟ در پاسخ در تعبير جالبى گفت : ((الحسنة بين السّيئتين ))؛(617) سپس آيه گذشته را تلاوت كرد.(618)
    در دهمين و آخرين آيه مورد بحث ، خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((به آنها (مشركان ) بگو، اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد، به يقين (به خاطر بُخل و تنگ نظرى ) امساك مى كرديد. مبادا انفاق كردن مايه فقر و تنگدستى شما شود؛ قل لو اءنتم تملكون خزائن رحمة ربّى اذا لاءمسكتم خشية الانفاق )).(619)
    در پايان آيه مى فرمايند: ((انسان ، موجود بخيلى است ؛ كان الاءنسان فتورا)). در اين جا واژه ((انسان )) اشاره به انسان هاى تربيت نايافته اى است كه در مسير ((بُخل )) و امساك و ((تقتير)) قرار مى گيرند والّا انسانى كه تحت تعليم و تربيت ((اولياء اللّه )) قرار گرفته و يا حتى انسانى كه فطرت خداداد خود را حفظ نموده است ، بخيل و ممسك و قتور نخواهد بود.
    از تعبير آيه فوق استفاده مى شود كه ((بُخل )) هميشه به خاطر نيازهاى شخصى يا گروهى نيست ؛ بلكه اين رذيله اخلاقى ، گاهى به صورتى در مى آيد كه اگر انسان تمام خزائن خداوندى را در اختيار داشته باشد، باز هم ((بُخل )) مى ورزد، هر چند نيازش با مقدار كمى از آن برطرف مى شود.
    تعبير به ((كان الاءنسان قتورا؛ انسان موجود بخيلى است )) در آيه فوق به صورت مطلق ، نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد؛ مانند:
    ((انّ الاءنسان لربّه لكنود(620)))؛...((انّ الاءنسان لكفور(621)))؛ ((انّ الاءنسان لكفور مبين (622)))؛ ((انّ الاءنسان لظلوم كفّار))(623) و امثال اين تعبيرات ، همه اشاره به انسانهايى دارد كه فطرت پاك اوليه خويش را از دست داده و از تربيت انبيا و اوليا و مربيان اخلاقى دور مانده اند وگرنه هيچ انسانى در ذات خود، ناپاك ، آلوده ، بخيل ، ظالم كفران كننده آفريده نشده است .
    نظام آفرينش بر پاكى و سعادت انسان ها بنا نهاده شده است ، نه برزشتى و آلودگى آنها.(624)
    نتيجه
    آيات فوق به خوبى ديدگاه و بينش اسلام را نسبت به چهره ((بُخل )) نشان مى دهد؛ نمونه هايى از كارهاى بخيلان و سرنوشت شوم آنها و آثار و پيامدهاى ((بُخل )) را در زندگى مادّى و معنوى مشخص مى كند و از ((بُخل )) به عنوان يك رذيله مهم اخلاقى نام مى برد. رذيله كه با ((فلاح )) و رستگارى و سعادت انسان ها هرگز سازگار نيست .
    بُخل در آينه روايات اسلامى
    در احاديث اسلامى ، روايات تكان دهنده اى درباره ((بُخل )) ديده مى شود، از جمله :
    1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى مى فرمايند: ((البخيل بعيد من اللّه من النّاس ، قريب من النّار(625)؛ بخيل از خدا دور است ، از مردم نيز دور است و به آتش دوزخ نزديك است )). همين مضمون (با مختصر تفاوتى ) از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده است .
    2- در حديث ديگرى ، امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمليند: ((النّظر الى البخيل يقسى القلب (626)؛ نگاه كردن به بخيل ، انسان را سنگدل مى كند)). اين تعبير نشان مى دهد كه باطن بخيلان آن قدر تاريك و آلوده است كه بازتاب آن در چهره آنان ، سبب سنگدلى نگاه كننده مى شود.
    3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه ((آن حضرت در حال طواف خانه خدا بود، مردى را مشاهده كرد كه در پرده خانه كعبه در آويخته و مى گويد: خداوندا! به حرمت اين خانه سوگند مى دهم كه گناهان مرا ببخش )).
    رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب به آن مرد فرمودند: مگر گناه تو چيست ؟ آن را توصيف كن .
    عرض كرد: بزرگتر از آن است كه بتوانم توصيف كنم .
    حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: واى بر تو! گناه تو بزرگتر است يا خشكى ها؟!
    عرض كرد: گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
    حضرت فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا درياها؟!
    عرض كرد: گناه من اى رسول خدا!
    حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا آسمانها؟!
    عرض كرد: گناه من .
    باز حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا عرش خدا؟!
    عرض كرد: گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
    حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: (بگو ببينم ) گناه تو بزرگتر است يا خداوند؟!
    عرض كرد: خدا بزرگتر و بالاتر و گرامى تر است .
    حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: واى بر تو! بگو ببينم چه گناهى كرده اى (كه از آن به بزرگى ياد مى كنى )؟
    عرض كرد: اى رسول خدا! من آدم ثروتمندى هستم ؛ ولى هنگامى كه نيازمندى به سراغم مى آيد، گويى شعله آتشى را در برابر من قرار داده اند. (آرى ! من از ديدن نيازمندان وحشت دارم و متنفّرم ).
    پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان . سوگند! به خدايى كه مرا به هدايت و كرامت مبعوث كرده ، اگر در ميان ركن و مقام (گراميترين نقاط روى زمين در كنار خانه خدا) بايستى و دو هزار سال عبادت كنى و گريه كنى ، به حدى كه از چشمت نهر آب جارى شود و درختان را سيراب كند، سپس بميرى ، در حالى كه لئيم و بخيل هستى ، خداوند تو را به صورت در آتش خواهد افكند، آيا نمى دانى كه خداوند مى گويد: هر كس ((بُخل )) كند، درباره خود ((بُخل )) كرده و هر كس از ((بُخل )) خويش در امان باشد، رستگار است )).(627)
    اين حديث نشان مى دهد كه ((بُخل )) سرچشمه انواع گناهان و مفاسد مى شود كه انسان را تا اين حد از خدا دور مى سازد.
    4- در حديث ديگرى ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((يقول قائلكم الشّحيح اءعذر من الظّالم و راءىّ ظلم اءظلم عند اللّه من الشحّ حلف اللّه بعزّته و عظمته و جلاله لايدخل الجنّة شحيح و لابخيل ؛ بعضى از شما مى گويند: بخيل از ظالم معذورتر است ، ولى چه ظلمى نزد خدا از بُخل برتر مى باشد؛ خداوند به عزّت و عظمت و جلال خود سوگند ياد كرده است كه هرگز حريص و بخيل وارد بهشت نشود)).(628)
    5- در حديث ديگرى ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الشّح و الايمان لايجتمعان فى قلب واحد؛ بُخل و حرص باايمان در يك قلب جمع نمى شود (آنجا كه پاى حرص و ((بُخل )) در ميان آيد، ايمان از آنجا رخت بر مى بندد)).(629)
    6- در جاى ديگر نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((اءلبخل شجرة تنبت فى النّار فلايلج النّار الّا بخيل ؛ بُخل درختى است كه در آتش دوزخ مى رويد و به همين جهت ، تنها بخيلان وارد دوزخ مى شوند)).(630)
    7- نقل شده است كه يكى از ياران پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جهاد شهيد شد؛ زنى از آشنايانش براى او مى گريست و مى گفت : وا شهيدا!، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((از كجا مى دانى او شهيد از دنيا رفته ؛ فلعلّه كان يتكلّم بما لايعنيه اءو يبخل بما لاينقصه ؛ شايد او درباره مسايلى كه به وى مربوط نبوده ، سخن مى گفته است يا نسبت به چيزى كه كمبودى براى او ايجاد نمى كرده ((بُخل )) مى ورزيده است )).(631)
    اين حديث نشان مى دهد كه سخنان بيهوده و ((بُخل )) مخصوصا در جايى كه لطمه اى به انسان نمى زند، سبب مى شود كه بزرگترين افتخار يك انسان ؛ يعنى ، ((شهادت )) را كمرنگ يا بى رنگ كند.
    8- از آن حضرت نقل شده كه فرمود: ((جاهل سخىّ الى اللّه من عابد بخيل و اءدواى الدّاء البخل ؛ جاهل با سخاوت نزد خدا، از عابد بخيل محبوبتر است و بدترين دردها درد ((بُخل )) است )).(632)
    اين حديث بيانگر آن است كه ((بُخل )) آثار عبادت عبّاد را نيز از ميان مى برد.
    9- باز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: ((الموبقات ثلاث شح مطاع و هوى متبّع و اعجاب المرء بنفسه ؛ سه چيز باعث هلاكت است ، ((بُخل )) و ((حرصى )) كه انسان از آن اطاعت كند و ((هواى نفسى )) كه از آن تبعيت نمايد و ((خودپسندى )) انسان نسبت به خويش )).(633)
    10- هر چند پيرامون اين موضوع ، روايات زيادى وجود دارد؛ اما، اين بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم .
    در اين حديث چنين آمده است : ((گروهى از اسيران (خطرناك ) را خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند؛ حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت على عليه السّلام دستور داد، همه آنها را گردن بزنند؛ ولى يكى از آنها را استثنا كردند.
    آن مرد پرسيد: چرا مرا از يارانم جدا كردى ، در حالى كه گناه ما يكسان بوده است ؟
    حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: به اين علت كه خداوند متعال به من وحى فرستاده است كه تو سخاوتمند قوم خود هستى و من تو را (به اين جهت ) نمى كُشم . آن مرد مسلمان شد و شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داد)).(634)
    ريشه و نشانه هاى بُخل
    ريشه اصلى اين رذيله اخلاقى ، مانند بسيارى از رذايل ديگر، ضعف مبانى ايمان و ((معرفة اللّه )) است . كسى كه خداوند را بر همه چيز قادر مى داند و معتقد است كه ريشه تمام خيرات و بركات ، ذات پاك حق تعالى است ، بايد به طور قطع به وعده هاى الهى در مورد آثار مادى و معنوى ((انفاق )) در راه خدا اعتقاد داشته باشد كه با اين اعتقاد، امكان ندارد گرفتار اين خوى زشت گردد.
    امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((البخل بالموجود سوءالظنّ بالمعبود؛ بُخل ورزيدن نسبت به آنچه انسان دارد، به خاطر سوءظن به خداست (سوءظن به وعده هاى او و قدرتش بر همه چيز))).(635)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است ((ان كان الخلف من اللّه عزّوجلّ حقّا فالبخل لماذا؛ اگر جانشينى از سوى خداوند متعال ، حق است ؛ پس بُخل براى چيست ؟))(636)
    در كتاب ((فقه الرضا)) آمده است : ((ايّاكم و البخل فانّها عاهة لاتكون فى حرّ و لامؤ من انّها خلاف الايمان ؛ از بُخل بپرهيزيد؛ زيرا ((بُخل )) آفتى است كه در انسان آزاده و باايمان هرگز نخواهد بود، ((بُخل )) خلاف ايمان است )).(637)
    در حديث قدسى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه خداوند مى فرمايد: ((يا عبدى اءتبخلنى اءم تظنّ اءنّى عاجز غير قادر على اثابتك (638)؛ بنده من ! آيا نسبت به من ((بُخل )) مى ورزى يا مرا متهم مى سازى يا گمان مى كنى كه من عاجزم و توانايى ندارم به تو پاداش ‍ دهم .))
    آرى ! آزادگان و مؤ منان و آنهايى كه به وعده هاى الهى ، دلگرم و مطمئن هستند و آنهايى كه قدرت خدا را بر هرگونه پاداش ، باور كرده اند، هرگز هنگام انفاق در راه خدا، دستشان نمى لرزد و ((بُخل )) را راه وصول به بى نيازى مى دانند؛ بلكه تا آنجا كه در توان دارند، به بندگان خدا، جود و بخشش مى كنند و عوض را از كسى مى طلبند كه هم سخاوتمند است و هم از همه چيز آگاه و هم بر همه چيز قادر.
    از نشانه هاى ديگر ((بُخل )) آوردن عذرهاى گوناگون ، براى خوددارى از كمك به ديگران است . بخيلان براى پوشاندن رذيله اخلاقى خود در برابر مردم ، به عذرهاى واهى متوسل مى شوند و حتى گاهى با همين عذرها، خود را فريب مى دهند؛ مثلا با اين كه پول فراوانى دارد، اما حاضر نيست مقدار كمى از آن را ببخشد يا اين كه وام دهد؛ بلكه به عذرهايى مانند اين كه شايد برايم مشكلى پيش آيد يا احتمال دارد فرزندم بيمار شود و يا احتمال دارد ميهمانهايى برايم بيايند يا در آينده وضع بازار از نظر اقتصادى به كسادى گرايد، متوسل مى گردد.
    امام على بن ابيطالب عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((اءلبخيل متحجّج بالمعاذير و التّعاليل ؛ شخص بخيل متوسل به عذرها و علتهاى (واهى ) مى شود)).(639)
    در جاى ديگر نيز مى فرمايند: ((كثرة العلل آية البخل ؛ كثرت تعلّل و عذرهاى واهى ، نشانه ((بُخل )) است )).(640)
    از نشانه هاى ديگر افراد بخيل ، پوشاندن نعمتهاست . آنها به بهانه هاى مختلف سعى دارند، نعمتهاى خدادادشان را از ديد مردم دور نگه دارند، مبادا كسى از آنها تقاضايى كند. البته در بسيارى از اوقات پوششهاى كاذبى از قبيل چشم زخم مردم و تنگ نظريها به احتمال بروز خطر براى آن درست مى كنند.
    نشانه ديگر ((بُخل )) آن است كه هر گاه در راه خدا چيزى را انفاق كند، سخت نارحت مى شود؛ گويى بار سنگينى بر دوش او نهاده و يا عزيزى از عزيزانش از دست رفته است .
    آثار و پيامدهاى بُخل
    در ميان صفات نكوهيده و رذايل اخلاقى كمتر صفتى به اندازه ((بُخل )) مشكل آفرين بوده و هست و پيامدهاى سوء داشته و دارد، از جمله اين كه : گرچه بخيل در حفظ اموال خود مى كوشد ولى بيش از آن ، آبروى خود را از دست مى دهد. در اين رابطه نيز در روايات اسلامى اشاره هايى شده است كه اجمالا در ذيل مطرح مى نماييم :
    1- حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل يسمح من عرضه باءكثر ممّا اءمسك من عرضه ؛ بخيل بيش از آنچه كه از متاع دنيا براى خود نگهدارى مى كند، از عرض و آبروى خود مى بخشد)).(641)
    2- بخيل زود دوستانش را از دست مى دهد و در زندگى در برابر انبوه مشكلات غريب و تنها مى ماند. اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((ليس لبخيل حبيب ؛ بخيل يار و دوست ندارد!))(642)
    اگر بخيل زمان كوتاهى دوستانى داشته باشد، ((بُخل )) او سبب ذلّت دوستان و عزّت دشمنانش مى شود. همان گونه كه از امام على عليه السّلام نقل شده است : ((اءلبخل (البخيل ) يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه )).(643)
    3- ((بخيل ))، هميشه زحمت مى كشد و ثمره كارش را وارثانش مى برند؛ در دنيا بر خود سخت مى گيرد و در آخرت نيز گرفتاريش به خاطر اندوختن اموال فراوان ، زياد است . حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل خازن لورثته ؛ بخيل خزانه دار ورثه خويش است (وارثانى كه گاه يك درهم از اموال او را برايش انفاق نمى كنند).(644)
    4- ((بخيل )) زندگى فقيرانه اى دارد؛ زيرا، هنگامى كه ((بُخل )) انسان شدت مى يابد، نسبت به خويشتن هم بخيل مى شود و آسايش زندگى اش از بين مى رود؛ زيرا، هميشه در فكر حفظ اموال خويش و افزودن آن است . گاهى نيز گرفتار حالات روانى زشت و سوءظن هاى شديد نسبت به اطرافيان خود مى شود؛ مثلا مى پندارد كه مردم چشم طمع در اموال او دوخته اند و با حسادت و عداوت به او مى نگرند.
    احاديث اسلامى اشارات زيبايى به اين مسئله دارد، از جمله در حديثى ، اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((عجبت لشقىّ اءلبخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب و يفوته الغنى الّذى ايّاه طلب فيعيش فى الدّنيا عيش ‍ الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاءغنياء؛ از بخيل بدبخت در شگفتم ! به سرعت ، سوى فقر پيش مى رود كه از آن مى گريزد غنا و بى نيازى را كه مى طلبد، از دست مى دهد؛ در دنيا فقيرانه زندگى مى كند و در آخرت بايد حساب اغنيا را بپردازد)).(645)
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((اءقل النّاس راحة البخيل ؛ آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است )).(646)
    5- ((بُخل )) موجب بدنامى و سوء شهرت و لعن و نفرين مردم مى شود؛ همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمودند: ((بالبخل تكثر المسبّة ؛ به خاطر بخل ، بدگويى و دشنام مردم زياد مى شود)).(647)
    6- ((بُخل )) جامع بسيارى از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده است و بسيارى از رذايل اخلاقى از آن منشاء مى گيرد؛ مانند سوءظن ، حسد، ترس ، جُبن ، از دست دادن اخلاص نيّت و صفاى باطن و گرفتارى در چنگال قساوت قلب ؛ حضرت على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((النّظر الى البخيل يقسى القلب )).(648)
    حديث پُرمعناى ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است : ((البُخل جامع لمساوى العيوب و هو زمام يقاد به الى كلّ سوء؛ بُخل جامع تمام عيبها و زمامى است كه انسان را به هر بدى مى كشد)).(649)
    درجات بُخل
    ((بُخل )) مانند تمام صفات رذيله ، داراى درجاتى است . بعضى از مراحل آن به قدرى ضعيف است كه ممكن است از ديد بسيارى از افراد، مخفى بماند و بعضى از مراحل آن به قدرى آشكار است كه هر كس ، حتى كودكان نيز آن را درك مى كنند.
    بعضى نسبت به اموال خود بخيلند؛ يعنى حاضر نيستند كمترين بهره اى به ديگران برسانند.بعضى از آنها هم فراتر رفته ، نسبت به اموال مردم بخيلند؛ يعنى اگر ببينند كسى به ديگرى احساس قابل ملاحظه اى مى كند، ناراحت مى شوند. بعضى از آن نيز فراتر رفته ، هرگاه ببينند افراد اموالشان را براى خودشان به طور گسترده مصرف مى كنند، ناراحت مى شوند و اين بدترين و عجيبترين نوع بُخل است .
    از سوى ديگر، بعضى در امور مادّى بخيلند و بعضى در امور معنوى ؛ مانند كسى كه نسبت به علم و دانش ديگران ((بُخل )) مى ورزد. بعضى در موضوعات مهم بخيلند؛ مانند بخشيدن اموال زياد، در حالى كه بعضى در كوچكترين مسائل ((بُخل )) مى ورزند؛ مانند سلام كردن ! بعضى در انجام انفاقهاى مستحب ((بُخل )) نشان مى دهند؛ در حالى كه بعضى در واجبات ، مانند اداى خمس و زكات ((بُخل )) مى ورزند.
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 6 از 11 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/