ای وای ازآن اسیری کز یاد رفته باشد
در بند مانده باشد صیاد رفته باشد...
ای وای ازآن اسیری کز یاد رفته باشد
در بند مانده باشد صیاد رفته باشد...
يک نفر
آنطرف پنجره بسته
تو را مي خواند
و نسيم
لاي اين پرده آويخته را مي کاود
تا تو را در يابد
نور خورشيد که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو
در يک قدمي مي ماند
قلب اين پنجره از دست غم پرده
به تنگ آمده است
پرده را برداريم
دل اين پنجره را باز کنيم
تا که آن نور سپيد
به سلامي آرام
لب اين قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن
يک نفر در تو
تو را مي خواند
و خدايت آرام
در دل تنگ تو
آهسته تو را مي کاود
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم , تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد , من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم
« طعم دلتنگی »
شنبههای تازگی، یکشنبههای سردرگمی، دوشنبههای روزمرگی، سهشنبههای پریشانی، چهارشنبههای دلتنگی، پنجشنبههای بارانی، جمعههای بیسرپناهی، جمعههای غریبی، جمعههای چشم به راهی و جمعههای انتظار... .
صدا را میشنوی؟ دستهای دعا را میبینی؟ کدام دست را برای اجابت میفشاری؟
بوی آشنایی به مشام میرسد. برخیز! کوچهها را آب و جارو کن، چراغانی کن. شمعدانیها را قدم به قدم بچین. مهمان عزیزی در راه است. عطر آمدنش، از سر کوچه، از آنسوی شهر، از آن سمت مرزهای فاصله میآید.
خواب دیدهام؟! نه!
من معنای بیداری را در تک تک پلکهای خیس و پر اشتیاق چشیدهام. کدام خواب؟ کدام رویا؟ کدام خیال؟
آقا، بیقراریهامان رنگ اشتیاق دارند و طعم دلتنگی. دلتنگ آمدنت هستیم؛ التماس نگاهمان را ببین و بیا!
ای که تا آمدنت چیزی نمانده! تا انفجار زمان فاصلهای نیست؛ زودتر بیا.
در گذر... ثانیه ها تنهایم
و در این لحظه و این حادثه ها تنهایم
صاعقه می شکند قامت تنهای مرا
و در این معبد سنگی به خدا تنهایم
سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست
چه کنم با همه ی خاطره ها... تنهایم
و تو در بی خبری های دلت خواهی رفت
پشت درد همه ی فاصله ها تنهایم
و تو امشب به نبودن چه شباهت داری
و من امشب ته این قافیه ها تنهایم......
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
آدمک آخر دنياست بخند
آدمک مرگ همينجاست بخند
دست خطي که تو را عاشق کرد
شوخي کاغذي ماست بخند
آدمک خر نشوي گريه کني
آن خدايي که بزرگش خواندي
بخدا مثل تو تنهاست بخند…
..........
......
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی)
..........
......
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)