سارا به طرف اتاقش رفت و مشغول عوض کردن لباسش بود که مادرش وارد اتاقش شد
-وقت داری یه کم با هم دیگه صحبت کنیم ؟
-چرا که نه بفرمایید بنشینید
-عموت با ما درباره تاریخ عروسی صحبت کرده قرار شده اگه تو هم موافق باشی عروسی رو تابستان بگیریم . نظر تو چیه ؟
-اگه شما موافق باشید من حرفی ندارم
-ما که مخالفتی نداریم . ان شاله که خوشبخت شید
ممنونم
فاطمه خانم او را در آغوش گرفت گریه کرد و گفت :
-برام سخته که تو ازم درو باشی . نمی دونم چه جوری باید تحمل کنم
-غصه نخورید من و امید زود به زود میایم پیشتون حالا دیگه گریه نکنید .
-می دونم سرنوشت خواسته که تو ازمون دور باشی من هم که نمی تونم با سرنوشت بجنگیم
-به این چیزا فکر نکنید خدای نکرده مریض می شید
-باشه عزیزم .برای من و پدرت مهم تر از هر چیزی خوشبختی شدن توئه .مطمئنم که توی لباس عروس مثل یه تیکه ماه میشی
سارا لبخند زد و سرش را پایین انداخت .
***
امید با دسته گل به طرف سارا امد و گفت :
-به به خانم ما رو ببین شده ما ه تابان
سارا با سر اشاره به فیلم بردار کرد گفت :
-زشته امید دارن فیلم می گیرن
-مگه دارم دروغ می گم
بعد هر دو با راهنمایی فیلم بردار سوار ماشین شدند و به سمت خانه رفتند .
امید از اینه نگاهی به عقب انداخت و گفت :
-ببین تورو خدا به خاطر عروسی من تو چقدر آلودگی صوتی ایجاد کردند
-خب دارن نشون میدن که چقدر من و تو دوست دارن
-راست می گی ؟ نمی دونستم
بعد دستش را برروی بوق گذاشت گفت :
-پس این هم نشون دهنده علاقه من به شما
سارا به خند ه افتاد و گفت: امان از دست تو
بعد از رسیدن به خانه از ماشین پیاده شدند .
امید و سارا از حیاط که از همه طرف قابل دید بود نشسته بودند و مهمانان مشغول رقص و پذیرایی بودند . جشن باشکوهی بود وبه همگی خوش گذشت .
زینت خانم گفت :
مادر جون تصمیم تون چیه ؟ امشب بعد از جشن میرید مشهد یا فردا صبح
امید به سارا گفت :نظر تو چیه ؟
-امشب خیلی خسته ایم . فردا صبح بریم بهتره
زینب خانم گفت :اتفاقا این جوری بهتر چون بعد از این همه خستگی امید نمی تونستی رانندگی کنه . اون وقت ما نگران میشدیم
-ماما شما من و دست کم گرفتی ؟ مثل اینکه رانندگی من حرف نداره ها
-می دونم عزیزم تو به دل نگیر
زینب خانم به طرف مهمانان رفت
-خودمانیم مامانم راست می گفت این قدر خسته ام که اصلا نمی تونیم یه کیلومتر رانندگی چه برسه تا مشهد
-خب زن گرفتن و عروسی این چیزا رو هم داره
-راست می گی زن گرفتن تازه شروع کنایه و سرکوفت خوردنه
سارا نگاهی تند به امید کرد
امید گفت :البته من این مشکل رو ندارم .بقیه رو می گم
-مژده و ارش رو به انها گفتند .:نمی خواین یه افتخار بدید و برقصید
-نه تازه داره خستگی مون در می ره
-ا اقا امید مثلا شما عروس و داماد ید . باید برقصید
-می دوم مژده خانم حالا وقت زیاده
-می ترسم مهمون ها بگن عروس و داماد چقدر ولن اومده نیومده پریدن تو میدون
مژده با خنده گفت :هر جور که شما راحتین
سارا خطاب به امید گفت :امید ببین کیا اومدن
امید نگاه سارا را تعقیب کرد و مانی و نگار را دید که دوشادوش هم به سمت انها می امدند
امید و سارا به احترام انها بلند شدند .با یکدیگر رو بوسی کردند .نگار دسته گلی رو که اورده بودند به دست سارا داد و گفت:
-این گل ها رو وقتی داشتیم می گرفتیم گفتم حتما باید بدم به دست سارا جون در واقع سفارشیه .راستی چقدر خوشگل شدی
-مرسی ممنونم . خوش اومدین واقعاً از دیدن ون خوشحال شدیم .
آرش و مانی هم با همدیگر اشنا شدند . مژده و نگار هم همین جور .با هم خوب جور شده بودند . امید و سارا هم می خندید .
بعد از اتمام عروسی سارا و امید با تک تک مهمان ها خداحافظی کردند .مژده و ارش هم خداحافظی کردند
سارا گفت :مژده حالا امشب و می مو ندین فردا صبح می رفتین ؟
-دیر می شه سارا جان آرش دیگه مرخصی نداره ؟
سارا مژده را در آغوش کشید. و گفت: به هر حال خیلی لطف کردی اومدی امیدوارم بتونم جبران کنم
-این چه حرفیه.تا وقتی که من بیام حسابی مراقب خودت باش .
-تو هم همین طور
آقای محمود از آرش تشکر کرد .و گفت :خیلی لطف کردی پسرم . با احتیاط رانندگی کن
-چشم شما نگران نباشید
بعد از رفتن مژده و آرش سارا بغض کرد
امید گفت :چرا بغض کردی ؟
-غصه نخور تا چند وقت دیگه میان پیش خودمون اما اون وقت خدا به داد من و آرش برسه
سارا خندید و گفت :تو راه دیگه ای برای خندان من پیدا نکردی
-هر کسی یه اخلاقی داره
بعد همراه سارا وارد ساختمان شد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)