صفحه 6 از 8 نخستنخست ... 2345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 74

موضوع: بوستان سعدی

  1. #51
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    بزارید وقتی زنی پیش شوی
    که دیگر مخر نان ز بقال کوی
    به بازار گندم فروشان گرای
    که این جو فروش است گندم نمای
    نه از مشتری کز ز حام مگس
    به یک هفته رویش ندیده‌ست کس
    به دلداری آن مرد صاحب نیاز
    به زن گفت کای روشنایی، بساز
    به امید ما کلبه این جا گرفت
    نه مردی بود نفع از او وا گرفت
    ره نیکمردان آزاده گیر
    چو استاده‌ای دست افتاده‌گیر
    ببخشای کانان که مرد حقند
    خریدار دکان بی رونقند
    جوانمرد اگر راست خواهی ولی است
    کرم پیشهٔ شاه مردان علی است

  2. #52
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    شنیدم که پیری به راه حجاز
    به هر خطوه کردی دو رکعت نماز
    چنان گرم رو در طریق خدای
    که خار مغیلان نکندی ز پای
    به آخر ز وسواس خاطر پریش
    پسند آمدش در نظر کار خویش
    به تلبیس ابلیس در چاه رفت
    که نتوان از این خوب تر راه رفت
    گرش رحمت حق نه دریافتی
    غرورش سر از جاده برتافتی
    یکی هاتف از غیبش آواز داد
    که ای نیکبخت مبارک نهاد
    مپندار اگر طاعتی کرده‌ای
    که نزلی بدین حضرت آورده‌ای
    به احسانی آسوده کردن دلی
    به از الف رکعت به هر منزلی

  3. #53
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
    که خیز ای مبارک در رزق زن
    برو تا ز خوانت نصیبی دهند
    که فرزند کانت نظر بر رهند
    بگفتا بود مطبخ امروز سرد
    که سلطان به شب نیت روزه کرد
    زن از ناامیدی سر انداخت پیش
    همی گفت با خود دل از فاقه ریش
    که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
    که افطار او عید طفلان ماست
    خورنده که خیرش برآید ز دست
    به از صائم الدهر دنیا پرست
    مسلم کسی را بود روزه داشت
    که درمنده‌ای را دهد نان چاشت
    وگرنه چه لازم که سعیی بری
    ز خود بازگیری و هم خود خوری؟

  4. #54
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    یکی در بیابان سگی تشنه یافت
    برون از رمق در حیاتش نیافت
    کله دلو کرد آن پسندیده کیش
    چو حبل اندر آن بست دستار خویش
    به خدمت میان بست و بازو گشاد
    سگ ناتوان را دمی آب داد
    خبر داد پیغمبر از حال مرد
    که داور گناهان از او عفو کرد
    الا گر جفا کردی اندیشه کن
    وفا پیش گیر و کرم پیشه کن
    یکی با سگی نیکویی گم نکرد
    کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
    کرم کن چنان کت برآید زدست
    جهانبان در خیر بر کس نبست
    به قنطار زر بخش کردن ز گنج
    نباشد چو قیراطی از دسترنج
    برد هر کسی بار در خورد زور
    گران است پای ملخ پیش مور

  5. #55
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت کرم مردان صاحبدل

    یکی را کرم بود و قوت نبود
    کفافش بقدر مروت نبود
    که سفله خداوند هستی مباد
    جوانمرد را تنگدستی مباد
    کسی را که همت بلند اوفتد
    مرادش کم اندر کمند اوفتد
    چو سیلاب ریزان که در کوهسار
    نگیرد همی بر بلندی قرار
    نه در خورد سرمایه کردی کرم
    تنک مایه بودی از این لاجرم
    برش تنگدستی دو حرفی نبشت
    که ای خوب فرجام نیکو سرشت
    یکی دست گیرم به چندی درم
    که چندی است تا من به زندان درم
    به چشم اندرش قدر چیزی نبود
    ولیکن به دستش پشیزی نبود
    به خصمان بندی فرستاد مرد
    که ای نیک نامان آزاد مرد
    بدارید چندی کف از دامنش
    و گر می‌گریزد ضمان بر منش
    وزان جا به زندانی آمد که خیز
    وز این شهر تا پای داری گریز
    چو گنجشک در باز دید از قفس
    قرارش نماند اندر او یک نفس
    چو باد صبا زان میان سیر کرد
    نه سیری که بادش رسیدی به گرد
    گرفتند حالی جوانمرد را
    که حاصل کن این سیم یا مرد را
    به بیچارگی راه زندان گرفت
    که مرغ از قفس رفته نتوان گرفت
    شنیدم که در حبس چندی بماند
    نه شکوت نبشت و نه فریاد خواند
    زمانها نیاسود و شبها نخفت
    بر او پارسایی گذر کرد و گفت:
    نپندارمت مال مردم خوری
    چه پیش آمدت تا به زندان دری؟
    بگفت ای جلیس مبارک نفس
    نخوردم به حیلت گری مال کس
    یکی ناتوان دیدم از بند ریش
    خلاصش ندیدم بجز بند خویش
    ندیدم به نزدیک رایم پسند
    من آسوده و دیگری پای بند
    بمرد آخر و نیک نامی ببرد
    زهی زندگانی که نامش نمرد
    تنی زنده دل، خفته در زیر گل
    به از عالمی زندهٔ مرده دل
    دل زنده هرگز نگردد هلاک
    تن زنده دل گر بمیرد چه باک؟

  6. #56
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گفتار اندر گردش روزگار

    تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت
    که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
    گر از پا درآید، نماند اسیر
    که افتادگان را بود دستگیر
    به آزار فرمان مده بر رهی
    که باشد که افتد به فرماندهی
    چو تمکین و جاهت بود بر دوام
    مکن زور بر ضعف درویش و عام
    که افتد که با جاه و تمکین شود
    چو بیدق که ناگاه فرزین شود
    نصیحت شنو مردم دور بین
    نپاشند در هیچ دل تخم کین
    خداوند خرمن زیان می‌کند
    که بر خوشه چین سرگران می‌کند
    نترسد که نعمت به مسکین دهند
    وزان بار غم بر دل این نهند؟
    بسا زرومندا که افتاد سخت
    بس افتاده را یاوری کرد بخت
    دل زیر دستان نباید شکست
    مبادا که روزی شوی زیر دست

  7. #57
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت در معنی رحمت بر ضعیفان و اندیشه در عاقبت

    بنالید درویشی از ضعف حال
    بر تندرویی خداوند مال
    نه دینار دادش سیه دل نه دانگ
    بر او زد به سرباری از طیره بانگ
    دل سائل از جور او خون گرفت
    سر از غم برآورد و گفت ای شگفت
    توانگر ترش روی، باری، چراست؟
    مگر می‌نترسد ز تلخی خواست؟
    بفرمود کوته نظر تا غلام
    براندش بخواری و زجر تمام
    به ناکردن شکر پروردگار
    شنیدم که برگشت از او روزگار
    بزرگیش سر در تباهی نهاد
    عطارد قلم در سیاهی نهاد
    شقاوت برهنه نشاندش چو سیر
    نه بارش رها کردو نه بارگیر
    فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک
    مشعبد صفت، کیسه و دست پاک
    سراپای حالش دگرگونه گشت
    بر این ماجری مدتی برگذشت
    غلامش به دست کریمی فتاد
    توانگر دل و دست و روشن نهاد
    به دیدار مسکین آشفته حال
    چنان شاد بودی که مسکین به مال
    شبانگه یکی بر درش لقمه جست
    ز سختی کشیدن قدمهاش سست
    بفرمود صاحب نظر بنده را
    که خشنود کن مرد درمنده را
    چو نزدیک بردش ز خوان بهره‌ای
    برآورد بی خویشتن نعره‌ای
    شکسته دل آمد بر خواجه باز
    عیان کرده اشکش به دیباجه راز
    بپرسید سالار فرخنده خوی
    که اشکت ز جور که آمد به روی؟
    بگفت اندرونم بشورید سخت
    بر احوال این پیر شوریده بخت
    که مملوک وی بودم اندر قدیم
    خداوند اسباب و املاک و سیم
    چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
    کند دست خواهش به درها دراز
    بخندید وگفت ای پسر جور نیست
    ستم بر کس از گردش دور نیست
    نه آن تند روی است بازارگان
    که بردی سر از کبر بر آسمان؟
    من آنم که آن روزم از در براند
    به روز منش دور گیتی نشاند
    نگه کرد باز آسمان سوی من
    فرو شست گرد غم از روی من
    خدای ار به حکمت ببندد دری
    گشاید به فضل و کرم دیگری
    بسا مفلس بینوا سیر شد
    بسا کار منعم زبر زیر شد

  8. #58
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    یکی سیرت نیکمردان شنو
    اگر نیکبختی و مردانه رو
    که شبلی ز حانوت گندم فروش
    به ده برد انبان گندم به دوش
    نگه کرد و موری در آن غله دید
    که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید
    ز رحمت بر او شب نیارست خفت
    به مأوای خود بازش آورد و گفت
    مروت نباشد که این مور ریش
    پراگنده گردانم از جای خویش
    درون پراگندگان جمع دار
    که جمعیتت باشد از روزگار
    چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
    که رحمت بر آن تربت پاک باد
    میازار موری که دانه‌کش است
    که جان دارد و جان شیرین خوش است
    سیاه اندرون باشد و سنگدل
    که خواهد که موری شود تنگدل
    مزن بر سر ناتوان دست زور
    که روزی به پایش در افتی چو مور
    نبخشود بر حال پروانه شمع
    نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
    گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است
    تواناتر از تو هم آخر کسی است

  9. #59
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گفتار اندر ثمره جوانمردی

    ببخش ای پسر کآدمی زاده صید
    به احسان توان کرد و، وحشی به قید
    عدو را به الطاف گردن ببند
    که نتوان بریدن به تیغ این کمند
    چو دشمن کرم بیند و لطف و جود
    نیاید دگر خبث از او در وجود
    مکن بد که بد بینی از یار نیک
    نیاید ز تخم بدی بار نیک
    چو با دوست دشخوار گیری و تنگ
    نخواهد که بیند تو را نقش و رنگ
    وگر خواجه با دشمنان نیکخوست
    بسی بر نیاید که گردند دوست

  10. #60
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت در معنی صید کردن دلها به احسان

    به ره در یکی پیشم آمد جوان
    بتگ در پیش گوسفندی دوان
    بدو گفتم این ریسمان است و بند
    که می‌آرد اندر پیت گوسفند
    سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
    چپ و راست پوییدن آغاز کرد
    هنوز از پیش تازیان می‌دوید
    که جو خورده بود از کف مرد وخوید
    چو باز آمد از عیش و بازی بجای
    مرا دید و گفت ای خداوند رای
    نه این ریسمان می‌برد با منش
    که احسان کمندی است در گردنش
    به لطفی که دیده‌ست پیل دمان
    نیارد همی حمله بر پیلبان
    بدان را نوازش کن ای نیکمرد
    که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
    بر آن مرد کندست دندان یوز
    که مالد زبان بر پنیرش دو روز

صفحه 6 از 8 نخستنخست ... 2345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/