صفحه 6 از 20 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 193

موضوع: زندگی نامه و اشعار هوشنگ ابتهاج

  1. #51
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آزادی

    ای شادی
    آزادی
    ای شادی آزادی
    روزی که تو بازایی
    با این دل غم پرورد
    من با تو چه خواهم کرد ؟
    غم هامان سنگین است
    دل هایمان خونین است
    از سر تا پامان خون می بارد
    ما سر تا پا زخمی
    ما سر تا پا خونین
    ما سر تا پا دردیم
    ما این دل عاشق را
    در راه تو آماج بلا کردیم
    وقتی که زبان از لب می ترسید
    وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
    حتی حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
    ما نام تو را در دل
    چون نقشی بر یاقوت
    می کندیم
    وقتی که در آن کوچه تاریکی
    شب از پی شب می رفت
    و هول سکوتش را
    بر پنجره فروبسته فرو می ریخت
    ما بانگ تو را با فوران خون
    چون سنگی در مرداب
    بر بام و در افکندیم
    وقتی که فریب دیو
    در رخت سلیمانی
    انگشتر را یکجا با انگشتان می برد
    ما رمز تو را چون اسم اعظم
    در قول و غزل قافیه می بستیم
    از می از گل از صبح
    از اینه از پرواز
    از سیمرغ از خورشید
    می گفتیم
    از روشنی از خوبی
    از دانایی از عشق
    از ایمان از امید
    می گفتیم
    آن مرغ که در ابر سفر می کرد
    آن بذر که در خک چمن می شد
    آن نور که در اینه می رقصید
    در خلوت دل با ما نجوا داشت
    با هر نفسی مژده دیدار تو می آورد
    در مدرسه در بازار
    درمسجد در میدان
    در زندان در زنجیر
    ما نام تو را زمزمه می کردیم
    آزادی آزادی آزادی
    آن شبها آن شب ها آن شب ها
    آن شبهای ظلمت وحشت زا
    آن شبهای کابوس
    آن شبهای بیداد
    آن شبهای ایمان
    آن شبهای فریاد
    آن شبهای طاقت و بیداری
    در کوچه تو را جستیم
    بر بام تو را خواندیم
    آزادی آزادی آزادی
    می گفتم
    روزی که تو بازایی
    من قلب جوانم را
    چون پرچم پیروزی
    برخواهم داشت
    وین بیرق خونین را
    بر بام بلندتو
    خواهم افراشت
    می گفتم
    روزی که تو بازایی
    این خون شکوفان را
    چون دسته گل سرخی
    در پای توخواهم ریخت
    وین حلقه بازو را
    در گردن مغرورت
    خواهم آویخت
    ای آزادی بنگر آزادی
    این فرش که در پای تو گسترده ست
    از خون است
    این حلقه گل خون است
    گل خون است
    ای آزادی
    از ره خون می ایی اما
    می ایی و من در دل می لرزم
    این چیست که در دست تو پنهان است ؟
    این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
    ای آزادی ایا با زنجیر
    می ایی ؟
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #52
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ارغوان

    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
    آسمان تو چه رنگ است امروز؟
    آفتابی ست هوا؟
    یا گرفته است هنوز ؟
    من در این گوشه که از دنیا بیرون است
    آفتابی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می بینم دیوار است
    آه این سخت سیاه
    آن چنان نزدیک است
    که چو بر می کشم از سینه نفس
    نفسم را بر می گرداند
    ره چنان بسته که پرواز نگه
    در همین یک قدمی می ماند
    کورسویی ز چراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانی ست
    نفسم می گیرد
    که هوا هم اینجا زندانی ست
    هر چه با من اینجاست
    رنگ رخ باخته است
    آفتابی هرگز
    گوشه چشمی هم
    بر فراموشی این دخمه نینداخته است
    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد
    ارغوانم آنجاست
    ارغوانم تنهاست
    ارغوانم دارد می گرید
    چون دل من که چنین خون ‌آلود
    هر دم از دیده فرو می ریزد
    ارغوان
    این چه راز ی است که هر بار بهار
    با عزای دل ما می اید ؟
    که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
    وین چنین بر جگر سوختگان
    داغ بر داغ می افزاید ؟
    ارغوان پنجه خونین زمین
    دامن صبح بگیر
    وز سواران خرامنده خورشید بپرس
    کی بر این درد غم می گذرند ؟
    ارغوان خوشه خون
    بامدادان کهکبوترها
    بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
    جان گل رنگ مرا
    بر سر دست بگیر
    به تماشاگه پرواز ببر
    آه بشتاب که هم پروازان
    نگران غم هم پروازند
    ارغوان بیرق گلگون بهار
    تو برافراشته باش
    شعر خونبار منی
    یاد رنگین رفیقانم را
    بر زبان داشتهباش
    تو بخوان نغمه ناخوانده من
    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #53
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آه ایینه

    او را ز گیسوان بلندش شناختند
    ای خک این همان تن پک است ؟
    انسان همین خلاصه خک است ؟
    وقتی که شانه می زد
    انبوه گیسوان بلندش را
    تا دوردست اینه می راند
    اندیشه خیال پسندش را
    او با سلام صبح
    خندان گلی ز اینه می چید
    دستی به گیسوانش می برد
    شب را کنار می زد
    خورشید را در اینه می دید
    اندیشه بر آمدن روز
    بارانی از ستاره فرو می ریخت
    در آسمان چشم جوانش
    آنگاه آن تبسم شیرین
    در می گشود بر رخ اینه
    از باغ آفتابی جانش
    دزدان کور اینه افوس
    آن چشم مهربان را
    از آستان صبح ربودند
    آه ای بهار سوخته
    خکستر جوانی
    تصویر پر کشیده ایینه تهی
    با یاد گیسوان بلندت
    ایینه در غبار سحر آه می کشد
    مرغان باغ بیهوده خواندند
    هنگام گل نبود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #54
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    دیباچه خون

    نه هراسی نیست
    من هزاران بار
    تیرباران شده ام
    و هزاران بار
    دل زیبای مرا از دار آویخته اند
    و هزاران بار
    با شهیدان تمام تاریخ
    خون جوشان مرا
    به زمین ریخته اند
    سرگذشت دل من
    زندگی نامه انسان است
    که لبش دوخته اند
    زنده اش سوخته اند
    و به دارش زده اند
    آه ای بابک خرم دین
    تو لومومبا را می دیدی
    و لومومبا می دید
    مرگ خونین مرا در بولیوی
    راز سرسبزی حلاج این است
    ریشه در خون شستن
    باز از خون رستن
    در ویتنام هزاران بار
    زیر تیغ جلاد
    زخم برداشته ام
    وندر ‌آن آتش و خون
    باز چون پرچم فتح
    قامت افراشته ام
    آه ای آزادی
    دیرگاهی ست ک از اندونزی تاشیلی
    خک این دشت جگر سوخته با خون تو می آمیزد
    دیرگاهی ست که از پیکر مجروححح فلسطین شب و روز
    خون فرو می ریزد
    و هنوز از لبنان
    دود برمیخیزد
    سالها پیش مرا با کیوان کشتند
    شاه هر روز مرا میکشت
    و هنوز
    دست شاهانه دراز است پی کشتن من
    هم از آن دست پلید است که در خوزستان
    در هویزه بستان سوسنگرد
    این چنین در خون آغشته شدم
    و همین امروز با مسلمان جوانی که خط پشت لبش
    تازه سبزی می زد کشته شدم
    نه هراسی نیست
    خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده ست
    دست تاریخ ظفرنامه انسان را
    زیب دیباچه خون کرده ست
    آری از مرگ هراسی نیست
    مرگ در میدان این آرزوی هر مرد است
    من دلم از دشمن کام شدم شدن می سوزد
    مرگ با دشنه دوست ؟
    دوستان این درد است
    نه هراسی نیست
    پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
    مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
    من به این باغ می اندیشم
    که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کرده ست
    دوستان گوش کنید
    مرگ من مرگ شماست
    مگذارید شما را بکشند
    مگذارید که من بار دگر
    در شما کشته شوم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #55
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    زندگی نامه

    یادها انبوه شد
    در سر پر سرگذشت
    جز طنین خسته افوس
    رفته ها را بازگشت
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #56
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    زندگی

    چه فکر می کنی؟
    که بادبان شکسته زورق ب گل نشسته ای ست زندگی ؟
    در این خراب ریخته
    که رنگ عافیت ازو گریخته
    به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی ؟
    چه سهمنک بود سیل حادثه
    که همچو اژدها دهان گشود
    زمین و آسمان ز هم گسیخت
    ستاره خوشه خوشه ریخت
    و آفتاب درکبود درههای آب غرق شد
    هوا بد است
    تو با کدام باد می روی؟
    چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
    که با هزار سال بارش شبانه روز هم
    دل تو وا نمی شود
    تو از هزاره های دور آمدی
    در این درازنای خون فشان
    به هر قدم نشان نقش پای توست
    در این درشتنک دیولاخ
    ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
    بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
    به خون نوشته نامه وفای توست
    به گوش بیستون هنوز
    صدئای تیشه های توست
    چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
    چهدارها که از تو گذشت سربلند
    زهی سکوه فامت بلند عشق
    که استوار ماند در هجوم هر گزند
    نگاه من
    هنوز آن بلنددور
    آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
    کهربای آرزوست
    سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
    به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
    سزد اگر هزار بار
    بیفتی از نشیب راه و باز
    رو نهی بدان فراز
    چه فکر می کنی ؟
    جهان چو آبگینه شکسته ای ست
    که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
    جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
    زمان بی کرانه را
    تو با شمار گام عمر ما مسنج
    به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
    به سان رود
    که در نشیب دره سر به سنگ می زند
    رونده باش
    امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #57
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    شاعر

    شبی
    کدام شب ؟
    شبی
    شبی ستاره ای دهان گشود
    چه گفت ؟
    نگفت از لبش چکید
    سخن چکید ؟
    سخن نه اشک
    ستاره میگریست
    ستاره کدام کهکشان ؟
    ستاره ای که کهکشان نداشت
    سپیده دم که خک
    در انتظار روز خرم است
    ستاره ای که در غم شبانه اش غروب کرد
    نهفته در نگاه شبنم است
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #58
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    پند رودکی

    گفتم اگر پر نتوانست یا نخواست
    من
    هموار کرد خواهم گیتی را
    فرزند من به عجب جوانی تو این مگوی
    من خواتسم ولی نتوانستم
    تا خود چه خواهی و چه توانی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #59
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    تصویر

    خانه خالی تنهایی
    مثل اینه بی تصویر
    در شب تنگ شکیبایی
    عکسی آویخته بر دیوار
    مثل یادی سبز
    مانده در ذهن شب پاییز
    دختری
    گردن افراشته با بارش گیسوی بلند
    پسری
    در نگاهش غم خاموش پدر
    و زنی رعنا اما دور
    در شب تنگ شکیبایی مردی تنها
    مثل اینه بی تصویر
    خالی خانه تنهایی
    سایه ی خاموش
    در شب اینه می گرید
    آه هرگز صد عکس
    پر نخواهد کرد
    جای یک زمزمه سکت پا را بر فرش
    این که همراه تو می گرید ایینهست
    تو همین چهره تنهایی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #60
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سرگذشت

    بازباران است و شب چون جنگلی انبوه
    از زمین آهسته می روید
    با نواهایی به هم پیچیده زیر ریزش باران
    با خود او را زیر لب نجواست
    سرگذشتی تلخ می گوید
    کوچه تاریک است
    بانگ پایی می شود نزدیک
    شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
    اشک باران می چکد بر شیشه تاریک
    من نشسته پیش آتش در اجاقم هیمه می سوزد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره می جنباندش مادر
    شب گران بار است و باران همچنان یکریز می بارد
    سایه باریک اندام زنی افتاده بر دیوار
    بچه اش را می فشارد در بغل نومید
    در دلش انگار چیزی را
    می کنند از ریشه خون آلود
    لحظه ای می ایستد خم می شود آهسته با تردید
    رعد می غرد
    سیل می بارد
    آخرین اندیشه مادر
    چه خواهی شد ؟
    آسمان گویی ز چشم او فرو می بارد این باران
    باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
    بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
    با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر لب نجوا
    من نشسته تنگ دل پیش اجاق سرد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره اش آرام
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 6 از 20 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/