پاییز ای فصلبرگ ریز
ای آنکه برجنازه گلهای باغ من
جزگریه
هیچ کاری نمیکنی
هر چند غیرمرگ
که سرنوشت مشترکبرگهاست _
بر ساکنانباغ مقرر نمی کنی
ایهمچو مرگ خوب و رهاننده و عزیز
پاییز !
گویم اگر دوستت دارم مثلبهار
باور نمیکنی
پاییز ای فصلبرگ ریز
ای آنکه برجنازه گلهای باغ من
جزگریه
هیچ کاری نمیکنی
هر چند غیرمرگ
که سرنوشت مشترکبرگهاست _
بر ساکنانباغ مقرر نمی کنی
ایهمچو مرگ خوب و رهاننده و عزیز
پاییز !
گویم اگر دوستت دارم مثلبهار
باور نمیکنی
شب رفت ومن بنشسته ام با گریه بیدارم هنوز
ازاشک های من مپرس چون جویبارانم هنوز
در کوچه های خاطره بیگانه با عشقم تویی مجنون و شیدایم هنوز
اواره دیدار توهرشب پریشانم هنوز عکس رخ زیبای تو بنشسته بر جانم هنوز
ای وای صبح امدو من با گریه بیدارهنوزم
من به این مهر سکوت
من به این تاریکی
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم
معترضم!!!
که چرا ... شوق آغاز مرا
و منی چون من را
ز خودم دزدیدند!
به کجا برگردم؟
حق بر گشتن را
ز تنم دزدیدند!
سفر آینه هم رنگی نیست
خواب رنگین مرا دزدیدند!!!
چه عاشق باشی چه مشوق یکی از فصلهای سال پاییزه و برگ همیشه رو درخت نمیمونه!
مهم اینه که یاد بگیری درخت باشی و استوار!
نه برگ باشی که له بشی زیر پاهای بی بند و بار....(از خودم بود)
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم تنهاست ماتم دارمامشب
غم آمد غصه آمد ماتمآمد
تو را در این میان کم دارمامشب
مرا امروز دل تنگاست
مرا راهي نشانمده.
به سوي اوج ويراني
به پيشت آشيانمده.
نه فردايم به ازامروز
نه امروزم به از ديبود؛
مرا خود رانده است ازخود
تو تنهايي پناهمده.
به مكر دلخوشيخفتم
به جنگ بي كسيرفتم
شگفتا!
دل فريبا بود
سپاه بي كسي بي تا
سپاه من پراز تنها
سلاحم خرده ي دلها
دگر هرگز نگويم اين سخن راهيچ
دگر هرگز نگويم،بي كسي بي كس تراز ما بود.
فغان و داد وفريادي
توتنهايي!
رفيق روزتنهايي؛
گزيري را نشانمده
هواي چشم منشرجي،
سماي قلب منابري،
زمين هستي امباير؛
تو خشكي را،توخورشيدي،
تو ابري را نشانمده.
فلك با من نميسازد
سياهي رنگرخسارم
تو اي پژواكتنهايي
جواب بي ريايمده
جواب بي ريايم ده
من به این مهر سکوت من به این تاریکی من به ما من به فرسودگی ذهن خودم معترضم!!! که چرا ****** شوق آغاز مرا و منی چون من را ز خودم دزدیدند! به کجا برگردم؟ حق بر گشتن را ز تنم دزدیدند! سفر آینه هم رنگی نیست خواب رنگین مرا دزدیدند!!!
و هميشه اين توئي که مي روي اين منم که مي مانم! بيداري کم است دوست دارم که تو در خواب هم با من باشي و هميشه اين توئي که مي روي اين منم که مي مانم******
بگذشت و نگه نکرد با من در پای کشان، ز کبر دامن دو نرگس مست نیم خوابش در پیش و به حسرت از قفا من ای قبلهی دوستان مشتاق گر با همه آن کنی که با من بسیار کسان که جان شیرین در پای تو ریزد اولا من گفتم که شکایتی بخوانم از دست تو پیش پادشا من کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من؟ دیدم که نه شرط مهربانیست گر بانگ برآرم از جفا من گر سر برود فدای پایت دست از تو نمیکنم رها من جز وصل توام حرام بادا حاجت که بخواهم از خدا من گویندم ازو نظر بپرهیز پرهیز ندانم از قضا من هرگز نشنیدهای که یاری بییار صبور بود تا من بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهی کار خویش گیرم
كاش ميشد هيچ کس تنها نبود کاش ميشد ديدنت رويا نبود گفته بودي با تو مي مانم ولي رفتي و گفتي که اينجا جا نبود ساليان سال تنها مانده ام شايد اين رفتن سزاي من نبود من دعا کردم براي بازگشت دست هاي تو ولي بالا نبود باز هم گفتي که فردا ميرسي کاش روز ديدنت فردا نبود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)