دوست
گفت دیدی چگونه آزردم
دل زود آشنای ساده ی تو؟
گفتی دیدی که عاقبت کشتم
روح آزاد و افتاده ی تو
گفت دیدی چگونه بشکستم
اعتبار تو را ز خودخواهی؟
گفت دیدی که سو ختم آخر
خرمن دوستی ز گمراهی
گفت دیدی که دوستانه تو را
با چه نیرنگ, راندم از یاران
گفت دیدی که پاک فرسودم
تن غم پرورت چو بیماران
گفت دیدی که از تو ببریدم
عشق دیرین نازنین تو را
گفت دیدی به اشک و خون شستم
رنگ و بوی گل جبین تو را
گفت دیدی که جمله نیکی تو
با دورنگی, ز یاد خود بردم
گفت دیدی که بعد از آن همه صدق
کز تو دیدم,روانت آزردم
گفت دیدی که از سرت بیرون
کردم اندیشه ی وفاداری
گفت دیدی که در تو شد خاموش
آتش مهربانی و یاری
گفت دیدی که در زمانه ی ما
معنی دوستی دگرگون است
گفت دیدی که هر که این سودا
در سرش بود و هست,مغبون است
گفت دیدی که از حسادت و بغض
دوستی را ندیده بگرفتم
گفت دیدی که آنچه مدحم را
گفته ای ناشنیده بگرفتم
گفت آری یکایک اینها را
دیدم و اعتنا نکردم من
گله ی دوستانه ای هم , هیچ
از تو ای بی صفا,نکردم من
صبر کن, تا که عکس کرده ی خویش
اندر آیینه ی زمان بینی
من نباشم اگر,خدایی هست
هر چه دیدم یکان یکان بینی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)