صفحه 6 از 11 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 109

موضوع: مهدي سهيلي

  1. #51
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    مادر! مرا ببخش .
    فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
    مادر! حلال كن كه سرا پا نامت است
    با چشم اشكبار، ز پيشم چو ميروي
    سر تا بپاي من
    غرق ملامت است.
    ***
    هر لحظه در برابر من اشك ريختي
    از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي
    بيچاره من، كه به همه ي اشكهاي تو
    هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
    ***
    تو گوهري كه در كف طفلي فتاده اي
    من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام
    گاهي بسنگ جهل، گهر را شكسته ام
    گاهي بدست خشم بخاكش كشيده ام
    ***
    مادر! مرا ببخش.
    صد بار از خطاي پسر اشك ريختي
    اما لبت به شكوه ي من آشنا نبود
    بودم در اين هراس كه نفرين كني ولي ــ
    كار تو از براي پسر جز دعا نبود.
    ***
    بعد از خدا ، خداي دل و جان من توئي
    من،بنده اي كه بار گنه مي كشم به دوش
    تو، آن فرشته اي كه زمهرت سرشته اند
    چشم از گناهكاري فرزند خود بپوش.
    ***
    اي بس شبان تيره كه در انتظار من ـــ
    فانوس چشم خويش ــ به ره ، بر فروختي
    بس شامهاي تلخ كه من سوختم زه تب ـــ
    تو در كنار بستر من دست بر دعا ـــ
    بر ديدگان مات پسر ديده دوختي
    تا كاروان رنج مرا همرهي كني ـــ
    با چشم خواب سوز ـــ
    چون شمع دير پاي ـــ
    هر شب، گريستيئ ـــ
    تا صبح ، سو ختي.
    ***
    شبهاي بس دراز نخفتي كه با پسر ـــ
    خوابد به ناز بر اثر لاي لاي تو.
    رفتي به آستانه مرگ از براي من
    اي تن به مرگ داده، بميرم براي تو.
    ***
    اين قامت خميده ي در هم شكسته ات ـــ
    گوياي داستان ملال گذشته هاست
    رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات ـــ
    ويرانه اي ز كاخ جمال گذشته هاست.
    ***
    در چهره تو مهرو صفا موج مي زند
    اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت
    در هم شكسته چهره تو، معبد خداست
    اي بارگاه قدس خدا! مي پرستمت.
    ***
    مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زاي ـــ
    بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام
    دور از تو هر چه هست، سياهيست ، نور نيست
    من در پناه روي چو ماه تو آمده ام
    مادر ! مرا ببخش
    فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
    مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
    با چشم اشكبار ز پيشم چو مي روي ـــ
    سر تا به پاي من ـــ
    غرق ملامت است

  2. #52
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    در روزگاران خوشايند جواني ـ
    اين زندگي در چشم من درياچه اي بود
    درياچه اي آرام و روشن ـ
    درياچه اي پيروزه گون و آسمان رنگ
    درياچه اي با رقص خوش آهنگ « قو» ها
    آكنده بود آغوش اين درياچه سبز ـ
    از ماهيان سرخ رنگ « آرزو » ها
    ***
    من آن زمان « صياد » نيرومند بودم
    هر روز و هر شب چون عقابي تيز پرواز ـ
    با « دام » خود دنبال ماهي ها دويدم
    چون مرغكان دنبال « ماهي » پر كشيدم
    تا قعر دريا پيش ماهي ها رسيدم
    اما بيكبار
    حتي بيكبار ـ
    در « تور » ـ تصويري هم از « ماهي » نديدم .
    ***
    يكعمر بگذشت
    از چشم من بگريخت خورشيد جواني ـ
    بي باده شد پيمانه هاي زندگاني ـ
    مهتاب پيري گرد سيمين بر سرم ريخت ـ
    آمد بديدارم زمان ناتواني .
    ***
    امروز هم اين زندگي در ديده من
    درياست ـ دريا
    اما چه دريائيست ؟ دريائي كف آلود
    درياي ابر اندود و پر طوفان و پر موج
    دانم كه ماهي هاي سرخ « آرزو »‌ها ـ
    صدها هزاران در دل درياچه خفته است
    دانم كه در هر گوشه درياي پر موج
    دور از نگاه من، بسي « ماهي » نهفته است
    ***
    اما چه حاصل ؟
    امروز، من « صياد » پيرم
    در چنگ نيرومند پيري ها اسيرم
    من پير ماهيگير بي تاب و توانم
    با دست لرزان ـ
    با پاي خسته ـ
    امروز، آن صياد نيرومند ديروز ـ
    از پا نشسته
    نيروي ديدنها ز چشمم رخت بسته
    از هر نسيم و موج، ميلغزم بسختي
    بس « تار‌» ها از « تور» صيد من گسسته
    در دستهايم قوت « پارو زدن » نيست
    از سوي ديگر ـ
    بس « تخته »‌ها از « قايق » عمرم شكسته
    با خويش ميگويم كه: افسوس ـ
    صياد نيرومند ديروز ـ
    امروز « پير » است
    درياي من درياي پر موج و شرير است
    با اينچنين « دريا » و اين « فرتوتي » من ـ
    ديگر شكار ماهيان آرزوها ـ
    بسيار دير است
    بسيار دير است .

  3. #53
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    اي شمع خاموش ـــ
    اي بخت خفته ـــ
    اي مادرم، اي بوستان رفته برباد ـــ
    اي بلبل بي نغمه در چنگال پائيز ـــ
    اي مرغ عرشي كز پس عمري اسيري ـــ
    سوي خدا با جاطري شاد ــ
    پرواز كردي زين قفس، آزاد آزاد
    جاي تو خالي
    پنداشتي آن مهر ها را بردم از ياد؟ -
    نه ... اين فسانه است -
    هرگز فراموشت نخواهم كرد، مادر !
    ***
    اي واي بر من
    تا با تو بودم

  4. #54
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    تو هم، همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي !
    تو بي برگي و منهم چون تو بي برگم
    چو مي پيچد ميان شاخه هايت هوي هوي باد ـ
    بگوشم از درختان هاي هاي گريه مي آيد
    مرا هم گريه ميبايد ـ
    مرا هم گريه ميشايد
    كلاغي چون ميان شاخه هاي خشك تو فرياد بردارد
    بخود گويم كلاغك در عزاي باغ عريان تعزيت خوان است
    و در سوك بزرگ باغ، گريان است
    ***
    بهنگام غروب تلخ و دلگيرت ـ
    كه انگشتان خشك نارون را دختر خورشيد ميبوسد
    و باغ زرد را بدرود ميگويد ـ
    دود در خاطرم يادي سيه چون دود ـ
    بياد آرم كه: با « مادر » مرا وقتي وداع جاوداني بود
    و همراه نگاه ما ـ
    غمين اشك جدائي بود و رنج بوسه بدرود .
    ***
    تو هم، همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي !
    دل هر گلبنت از سبزه و گلها تهي مانده ـ
    و دست بينواي شاخه هايت خالي از برگ است
    تنت در پنجه مرگ است
    مرا هم برگ و باري نيست
    ز هر عشقي تهي ماندم
    نگاهم در نگاه گرم ياري نيست.
    ***
    تو از اين باد پائيزي دلت سرد است ـ
    و طفل برگها را پيش چشمت تير باران ميكند پائيز
    كه از هر سو چو پولكهاي زرد از شاخه ميريزند
    تو ميماني و عرياني ـ
    تو ميماني و حيراني .
    ***
    الا اي باغ پائيزي
    دل منهم دلي سرد است
    و طفل برگهاي آرزويم را
    دست نااميدي تير باران ميكند پائيز
    ولي پائيز من پائيز اندوه است ـ
    دلم لبريز اندوه است .
    چنان زرينه پولكهاي تو كز جنبش هر باد ميبارد ـ
    مرا برگ نشاط از شاخه ميريزد
    نگاه جانپناهي نيست ـ
    كه از لبهاي من لبخند پيروزي بر انگيزد
    ***
    خطا گفتم، خطا گفتم
    تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي ؟!
    ترا در پي بهاري هست ـ
    اميد برگ و باري هست
    همين فردا ـ
    رخت را مادر ابر بهاري گرم ميشويد ـ
    نسيم باد نوروزي ـ
    تنت را در حرير ياس مي پيچد ـ
    بهارين آفتاب ناز فروردين ـ
    بر اندامت لباس برگ ميپوشد ـ
    هنرور زرگر ارديبهشت از نو ـ
    بر انگشت درختانت نگين غنچه ميكارد ـ
    و پروانه، مي شبنم ز جام لاله مينوشد ـ
    دوباره گل بهر سو ميزند لبخند ـ
    و دست باغبان گلبوته ها را ميدهد پيوند .
    در اين هنگامه ها ابري بشوق اين زناشودي ـ
    به بزم گل، تگرگ ريز، جاي نقل ميپاشد ـ
    و ابري سكه باران به بزم باغ ميريزد
    درختان جشن مي گيرند
    ز رنگارنگ گلها ميشود بزمت چراغاني
    وزين شادي لبان غنچه ها در خنده ميآيد
    بهاري پشت سر داري ـ
    تو را دل شادمان بايد
    ***
    الا اي باغ پائيزي !
    غمت عزم سفر دارد
    همين فردا دلت شاد است ـ
    ز رنج بهمن و اسفند آزاد است
    تو را در پي بهاري هست
    اميد برگ و باري هست
    ولي در من بهاري نيست
    اميد برگ و باري نيست .
    ***
    تو را گر آفتاب بخت نوروزي
    لباس برگ ميپوشد
    مرا هرگز اميد آفتابي نيست
    دلم سرد است و در جان التهابي نيست
    تو را گر شادمانه ميكند باران فروردين ـ
    مرا باران بغير از ديده تر نيست .
    تو را گر مادر ابر بهاري هست ـ
    مرا نقشي ز مادر نيست .
    ***
    تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي ؟!
    تو بزمت ميشود از تابش گلها چراغاني
    ولي در كلبه تاريك جان من ـ
    نشان از كور سوئي نيست
    نسيم آرزوئي نيست
    گل خوش رنگ و بوئي نيست
    اگر در خاطرم ابريست ابر گريه تلخست ـ
    كه گلهاي غمم را آبياري ميكن شبها
    اگر بر چهره ام لبخند مي بيني
    مرا لبخند انده است بر لبها
    تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي ؟!


  5. #55
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    اي خدا!بشنو ز «طور» سينه ام فرياد تلخم را
    برسرم سنگيني كوه است
    سينه ام «سينا» ي اندوه است
    اي پناه بي پناهان!
    من چو «موسا» در ميان قوم خود تنهاي تنهايم
    بر فراز كوه غمها اشك در پاي تو ميريزم
    سينه مالان ميخزم برقله هاي شعر-
    تا به اعجاز سخن،اين مرده جانان را بر انگيزم
    بارالها!
    در كوير روحشان ره كوره اي از دين و دانش نيست
    باچنين غربت خدايا با كدامين كس در آميزم؟
    ***
    اي سخن را زندگي از تو!
    شعر من «الواح» گويائي در چنگم
    شعر من گوياترين «فرمان» من،كز «آتش طور» دلم خيزد
    ليكن اين آلودگان كور باطن را-
    هيچ نيرو برنينگيزد
    ***
    در سخن دارم «يد بيضا» ولي اين قوم خفاشند
    معجزم را در سخن ناديده ميگيرند
    اين جماعت،راهشان تا شهر دل دور است
    چون«كليم» از آستينم ميتراود نور
    اي دريغ اين گرگ طبعان چشمشان بيگانه با نور است
    ميدمم جان در سخن ها
    از «عصائي» اژدها سازم
    ليكن اينان معجزم را سحر انگارند
    اي خدا اين جمع،چشم عقلشان كور است
    ***
    كردگارا،اين بد انديشان كج پندار
    همچو «قارون» جز طلا حرفي نميدانند
    غير نقش سيم و زر نقشي نمي جويند
    جز بت زرين،خدائي را نميخوانند
    ***
    بي همانندا!
    اين سيه انديشگان راه گم كرده-
    چشم دل بر «سامري» دارند
    تابجنباند بدست شعبده «گوساله ي زر»را
    آن زمان چون بندگان برخاك ميافتند
    ازطلا معبود ميسازند
    آزمودم بارها اين زر پرستان ثناگر را
    هرزمان بانگ طلا در گوششان پيچد
    مي نهند ازبهر سجده برزمين سر را
    ***
    دادخواها!
    اين سيهكاران بد فرجام را جز زر خدائي نيست
    جز بسوي «سامري» از اين جماعت رد پائي نيست
    گر در آميزم سخن رابا صفاي چشمه ي مهتاب
    از سخن،اين تيره جانان را صفائي نيست
    ***
    اي خدا!بشنو ز «طور» سينه ام فرياد تلخم را
    برسرم سنگيني كوه است
    سينه ام «سينا» ي اندوه است
    اي پياه بي پناهان!
    من چو «موسا» در ميان قوم خود تنهاي تنهايم
    بر فراز كوه غمها اشك در پاي تو ميريزم
    سينه مالان ميخزم بر قله هاي شعر-
    تا به اعجاز سخن اين مرده جانان را بر انگيزم
    بار الها!
    در كوير روحشان ره كوره اي از دين و دانش نيست
    باچنين غربت خدايا با كدامين كس در آميزم؟

  6. #56
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    ديشب آئينه رو به رويم گفت:
    كاي جوان ! فصل پيري تو رسيد
    از دل موي هاي شبرنگت ـــ
    تارهايي به رنگ صبح ، دميد
    از درخت ، جلوه ي زمان شباب ـــ
    همچو مرغي ز دام جسته، پريد
    روي پيشاني تو دست زمان
    خط پيري سه چار بار كشيد
    بي خبر! جلوه شبابت كو؟
    چهره همچو آفتابت كو؟
    واي ، آمد خزان زندگي
    وز كف من، گل جواني رفت.
    كام نابرده ، كام ناديده
    خوشترين دوره كامراني رفت
    زرد روئي بماند و از كف من
    چهره گلگون ارغواني رفت
    رفت عمرم چو تندباد، ولي ـــ
    همه با رنج و سخت جاني رفت
    روزگار جواني ام طي شد
    وين ندانم، كي آمد و كي شد؟
    آه ، اين زندگي كه من ديدم ـــ
    حسرتي ، محنتي ، عذابي بود
    بهره ي من ز جان ساقي عمر
    خون دل بود، اگر شرابي بود
    خشك هر طرف دويدم ليك ـــ
    چشمه زندگي ، سرابي بود
    خانه اي را كه ساختم ز اميد ـــ
    چون حبابي بر روي آبي بود
    زندگاني، چو تند باد گذشت
    زندگاني نبود، خرابي بود!
    گر كه با زندگي، جواني نيست
    نقش زيباي زندگاني چيست؟
    آشنانيان عمر من بودند:
    رنجها ، دردها، جدائيها
    غير بيگانگي نبردم سود ـــ
    ز آشنايان و آشنائيها
    هر گلندام و گلرخي ديدم ـــ
    داشت بوئي ز بي وفائيها
    دل چو آئينه با صفا كردم ـــ
    شد عيان نقش بي صفائيها
    با جفا پيشگان وفا كردم
    دل به بيگانه، آشنا كردم
    ياد باد آن زمان كه روز و شبان ـــ
    داشتم گوشه ي فراموشي
    شام من بود، در سر زلفي
    صبح من بود در بنا گوشي
    مست بودم ، ز نرگس مستي
    گرم بود، ز گرم آغوشي
    خوشه چين بودم ، از رخ ماهي
    بوسه چين بودم، از لب نوشي
    بر دلم نور عشق مي دادند ـــ
    چشم گويان ، لبان خاموشي
    از گلستان من بهار، گذشت
    شادي و رنج روزگار گذشت.

  7. #57
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    خدايا ، بنده اي درد آ شنايم
    بسر افتاده اي بي دست وپايم
    ز غمها سينه ام درياست، دريا
    گواهم گريه هاي هايهايم
    به در گاه تو مي نالم به زاري
    مرا بگذار با اين ناله هايم
    مرا در آتش عشقت بسوزان
    مكن زين شعله ي سركش رهايم
    از اين آتش، دلم را شعله ور كن
    بسوزان، سوز دل را بيشتركن
    به آه در گلو بشكسته، سو گند
    بسوز سينه هاي خسته سوگند
    به غم پرورده ي محنت نصيبي
    كه در خون جگر بنشسته، سوگند
    به اشك مادري كز داغ فرزند ـــ
    فرو ريزد برخ پيوسته سوگند
    به بيماري كه در هنگامه ي مرگ ـــ
    برآيد ناله اش آهسته ، سوگند
    به آن برگشته ايام نگون بخت

  8. #58
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    خداوندا! به دلهاي شكسته
    به تنهايان در غربت نشسته
    به آن عشقي كه از نام تو خيزد
    بدان خوني كه در راه تو ريزد
    به مسكينان از هستي رميده
    به غمگينان خواب از سر پريده
    به مرداني كه در سختي خموشند
    براي زندگي جان مي فروشند
    همه كاشانه شان خالي از قوت است
    سخنهاشان نگاهي در سكوت است
    به طفلاني كه نان آور ندارند ـ
    سر حسرت ببالين ميگذارند
    به آن « درمانده زن » كز فقر جانكاه ـ
    نهد فرزند خود را بر سر راه
    بآن كودك كه ناكام است كامش
    ز پا ميافكند بوي طعامش
    به آن جمعي كه از سرما بجانند
    ز « آه » جمع، « گرمي » ميستانند
    به آن بيكس كه با جان در نبرد است
    غذايش اشك گرم و آه سرد است
    به آن بي مادر از ضعف خفته ـ
    سخن از مهر مادر ناشنفته
    به آن دختر كه ناديدي گناهش
    عبادت خفته در شرم نگاهش
    به آن چشمي كه از غم گريه خيز است
    به بيماري كه با جان در ستيز است
    به داماني كه از هر عيب پاك است
    به هر كس از گناهان شرمناك است ـ
    دلم را از گناهان ايمني بخش
    به نور معرفت ها روشني بخش


  9. #59
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    به نامردمان مهر كردم بسي
    نچيدم گل مردمي از كسي
    بسا كس كه از پا در افتاده بود
    سراسر توان را زكف داده بود
    نه نيروش در تن، نه در مغز، راي
    دو دستش گرفتم كه خيزد بپاي
    چو كم كم به نيروي من پا گرفت
    مرا در گذرگاه، تنها گرفت ـ
    بحيلت گري خنجري از پشت زد
    بخونم ز نامردي انگشت زد
    شكستند پشتم نمكخوار گان
    دورويان بيشرم و پتيارگان
    گره زد بكارم سر انگشتشان
    تبسم بلب، تيغ در مشتشان
    ندارم هراسي ز نيروي مشت
    مرا ناجوانمردي خلق، كشت
    محبت به نامرد، كردم بسي
    محبت نشايد به هر ناكسي
    تهي دستي و بيكسي درد نيست
    كه دردي چو ديدار نامرد نيست


  10. #60
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    دردمندان را دوايي نيست در ميخانه ها
    ساده دل آنكس كه پيمان بست با پيمانه ها
    مست توحيدم نه مست باده انديشه سوز
    سر خوشي ها را نجويم از در ميخانه ها
    عكس روي باغبان پيداست در هر برگ گل
    سير كن نقش خدا را در پروانه ها
    داستان اهل دنيا را به دنيا دار گوي
    گوش من آزرده شد از جور اين افسانه ها
    گر كه جويي روشني، در خاطر بشكسته جوي
    رونق مهتاب باشد در دل ويرانه ها
    سر بپاي بينوايان منهم تا زنده ام
    چون خدا را ديده ام در كنج محنت خانه ها .


صفحه 6 از 11 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/