_
چرا؟مگه تو نفهمیدي آقا شهرام چکار کرد؟بیچاره مدارها که باید اینقدر براي بچه هاشون خون دل بخورند.آقا شهرام که
عین خیالش نیست.امروز صبح چنان خوشحال سلام و احوالپرسی کرد که تعجب کردم.
با بی خیالی در حال شانه زدن موهایم گفتم
:
_خوب اون نشد یکی دیگه!
_بله دختر زیاده ولی کو گوش شنوا!دلم براي زن عموت میسوزه.دیشب جلوي سر و همسر سکه یه پول شد.
خندیدم،خنده اي از سر سرخوشی و رضایت
.مادر گفت:
_هیچ!آرومتر دختر.چته؟
_
هیچی نیست مادر.شما بفرمایید منم اومدم.
از اتاق خارج شدم
.هم هنگام بهزاد هم از اتاقش خارج شد و سلام داد.گونه اش را کشیده و با خوشحالی گفتم_علیک
سلام.چطوري داداش؟
_
چه عجب یک بار مثل آدمیزد احوال پرسی کردي.
خندیدم و ز پله ها سرازیر شدم
.صورتم رو شسته و نزد مادر رفتم.مادر با دیدنم گیفت:
_اومدي مادر؟بیا بشین.
آرام پرسیدم
:
_یعنی حالا زن عمو با پسر عمو قهره؟
_
والا اگر منم بودم قهر میکردم.
_نه مادر.اگر شما بودید این کارو نمیکردید.
در حال حرف زدن با مادر بودم که با شنیدن صداي آشنایی قلبم ریخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)