از هر نظری بولهبی در پیش است
ما غافل از الاعجبی در پیش است
از هر نفسی تیره شبی در پیش است
از هر قدمی بیادبی در پیش است
از هر نظری بولهبی در پیش است
ما غافل از الاعجبی در پیش است
از هر نفسی تیره شبی در پیش است
از هر قدمی بیادبی در پیش است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبهناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی را دل تف از درد بسوخت
صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
پروانه چو شمع را دلی سوخته دید
با سوختهای موافقت کرد بسوخت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان باز فرست
در بازاری که جان ز من، دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان باز فرست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
بر جان من از بار بلا چیست که نیست
بر فرق من از تیر قضا چیست که نیست
گویند تو را چیست که نالی شب و روز
از محنت روز و شب مرا چیست که نیست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
گر سایهی من گران بود در نظرت
من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت
هم زحمت من ز سایهی من برخاست
هم زحمت سایهی من از خاک درت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
سلطان ز در قونیه فرمان رانده است
بر خاقانی در قبول افشانده است
سیمرغ که وارث سلیمان مانده است
شهباز سخن را به اجابت خوانده است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
بینی کله شاه که مه قوقهی اوست
گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست
عفریت ستم زو که سلیمان نیروست
دربند چو کوزهی فقع بسته گلوست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست
چون نان تو موری نخورد مائده چیست
چون منقطعان راه را نان ندهی
پس ز آمدن فید بگو فائده چیست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)