صفحه 50 از 57 نخستنخست ... 40464748495051525354 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 491 تا 500 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #491
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رهگذر
    یکی مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
    نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی
    که من در سالهای پیش
    همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
    هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش
    و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم
    گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم
    ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست
    گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
    نسیم گرم دستی حلقه ای را نرم می لغزاند
    در انگشت سیمینم
    لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید
    و مردی می نهاد آرام با من سر بروی سینه ی خاموش
    کوسنهای رنگینم
    کنون مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
    آه من باید به خود
    هموار سازم تلخی زهر عتابش را
    و مست از جامهای باده می خواند که ایا هیچ
    باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست
    یا برای رهروی خسته
    در دل این کلبه خاموش عطر آگین زیبا
    جای خوابی هست ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #492
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نگه دگر به سوي من چه مي كني، چو در بر رقيب نسشته اي
    به حيرتم كه بعد از آن فريبها ، تو هم پي فريب من نشسته اي
    به چشم خويش ديدم آنشب اي خدا، كه جام خود به جام ديگري زدي
    چو فال حافظ آن ميانه باز شد، تو فال خود به نام ديگري زدي
    برو برو به سوي او مرا چه غم، تو آفتابي، او زمين ، من آسمان
    بر او بتاب، زانكه من نشسته ام به ناز روي شانه ستارگان
    بر او بتاب، زانكه گريه مي كند در اين ميانه قلب من به حال او
    كمال عشق باشد اين گذشتنها، دل تو مال من؛ تن تو مال او
    تو كه مرا به پرده ها كشيده اي ، چگونه ره نبرده اي به زار من
    گذشتم از تن تو ، زانكه در جهان تني نبود مقصد نياز من
    اگر به سويت اين چنين دويده ام، به عشق عاشقم نه بر وصال تو
    به ظلمت شبان بي فروغ من ، خيال عشق خوشتر از خيال تو
    كنون كه در كنار او نشسته اي ، تو و شراب و دولت وصال او
    گذشت و رفت و آن فسانه كهنه شد، تن تو ماند و عشق بي زوال او
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #493
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ز راهی دور
    دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
    از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
    نه به ره پرتو مهتاب امیدی
    نه به دل سایه ای از راز نهانی
    دشت تف کرده و بر خویش ندیده
    نم نم بوسه باران بهاران
    جاده ای گم شده در دامن ظلمت
    خالی از ضربه پاهای سواران
    تو به کس مهر نبندی مگر آن دم
    که ز خود رفته در آغوش تو باشد
    لیک چون حلقه بازو بگشایی
    نیک دانم که فراموش تو باشد
    کیست آن کس که ترا برق نگاهش
    می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
    یا در آن خلوت جادویی خامش
    دستش افروخته فانوس گناهی
    تو به من دل نسپردی که چو آتش
    پیکرت را زعطش سوخته بودم
    من که در مکتب رویایی زهره
    رسم افسونگری آموخته بودم
    بر تو چون ساحل آغوش گشودم
    در دلم بود که دلدار تو باشم
    وای بر من که ندانستم از اول
    روزی اید که دل آزار تو باشم
    بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
    نه درودی نه پیامی نه نشانی
    ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
    ز آنکه دیگر تو نه آنی تو نه آنی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #494
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بازگشت
    عاقبت خط جاده پایان یافت
    من رسیدم ز ره غبار آلود
    نگهم پیشتر ز من می تاخت
    بر لبانم سلام گرمی بود
    شهر جوشان درون کوره ظهر
    کوچه می سوخت در تب خورشید
    پای من روی سنگفرش خموش
    پیش میرفت و سخت می لرزید
    خانه ها رنگ دیگری بودند
    گرد آلوده تیره و دلگیر
    چهره ها در میان چادرها
    همچو ارواح پای در زنجیر
    جوی خشکیده همچو چشمی کور
    خالی از آب و از نشانه او
    مردی آوازه خواان ز راه گذشت
    گوش من پر شد از ترانه او
    گنبدی آشنای مسجد پیر
    کاسه های شکسته را می ماند
    مومنی بر فراز گلدسته
    با نوایی حزین اذان می خواند
    می دویدند از پی سگها
    کودکان پا برهنه سنگ به دست
    زنی از پشت معجری خندید
    باد نا گه دریچه ای را بست
    از دهان سیاه هشتی ها
    بوی نمنک گور می آمد
    مرد کوری عصا زنان می رفت
    آشنایی ز دور می آمد
    دری آنجا گشوده گشت خموش
    دستهایی مرا بخود خواندند
    اشکی از ابر چشمها بارید
    دستهایی مرا زخود راندند
    روی دیوار باز پیچک پیر
    موج می زد چو چشمه ای لرزان
    بر تن برگهای انبوهش
    سبزی پیری و غبار زمان
    نگهم جستجو کنان پرسید
    در کدامین مکان نشانه اوست ؟
    لیک دیدم اتاق کوچک من
    خالی از بانگ کودکانه اوست
    از دل خک سرد اینه
    ناگهان پیکرش چو گل رویید
    موج زد دیدگان مخملیش
    آه در وهم هم مرا میدید
    تکیه دادم به سینه دیوار
    گفتم آهسته : این تویی کامی ؟
    لیک دیدم کز آن گذشته تلخ
    هیچ باقی نمانده جز نامی
    عاقبت خط جاده پایان یافت
    من رسیدم ز ره غبار آلود
    تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
    شهر من گور آرزویم بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #495
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گره
    فردا اگر ز راه نمی آمد
    من تا ابد کنار تو میماندم
    من تا ابد ترانه عشقم را
    در آفتاب عشق تو میخواندم
    در پشت شیشه های اتاق تو
    آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
    دالان دیدگان تو در ظلمت
    گویی به عمق روح تو راهی داشت
    لغزیده بود در مه اینه
    تصویر ما شکسته و بی آهنگ
    موی تو رنگ ساقه گندم بود
    موهای من خمیده و قیری رنگ
    رازی درون سینه من می سوخت
    می خواستم که با تو سخن گوید
    اما صدایم از گره کوته بود
    در سایه بوته هیچ نمیروید
    ز آنجا نگاه خسته من پر زد
    آشفته گرد پیکر من چرخید
    در چارچوب قاب طلایی رنگ
    چشم مسیح بر غم من خندید
    دیدم اتاق درهم و مغشوش است
    در پای من کتاب تو افتاده
    سنجاقهای گیسوی من آنجا
    بر روی تختخواب تو افتاده
    از خانه بلوری ماهیها
    دیگر صدای آب نمی آمد
    فکر چه بود ؟ گربه پیر تو
    کاو را به دیده خواب نمی آمد
    بار دگر نگاه پریشانم
    برگشت لال و خسته به سوی تو
    میخواستم که با تو سخن گوید
    اما خموش ماند بروی تو
    آنگاه ستارگان سپید اشک
    سو سو زدند در شب مژگانم
    دیدم که دستهای تو چون ابری
    آمد به سوی صورت حیرانم
    دیدم که بال گرم نفسهایت
    ساییده شده به گردن سرد من
    گویی نسیم گمشده ای پیچید
    در بوته های وحشی درد من
    دستی درون سینه من می ریخت
    سرب سکوت و دانه خاموشی
    من خسته زین کشکش درد آلود
    رفتم به سوی شهر فراموشی
    بردم ز یاد انده فردا را
    گفتم سفر فسانه تلخی بود
    نا گه بروی زندگیم گسترد
    آن لحظه طلایی عطر آلود
    آن شب من از لبان تو نوشیدم
    آوازهای شاد طبیعت را
    آنشب به کام عشق من افشاندی
    ز آن بوسه قطره ابدیت را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #496
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ظلمت
    چه گریزیت ز من ؟
    چه شتابیت به راه ؟
    به چه خواهی بردن
    در شبی این همه تاریک پناه ؟
    مرمرین پله آن غرفه عاج
    ای دریغا که زما بس دور است
    لحظه ها را دریاب
    چشم فردا کور است
    نه چراغیست در آن پایان
    هر چه از دور نمایانست
    شاید آن نقطه نورانی
    چشم گرگان بیابانست
    می فرومانده به جام
    سر به سجاده نهادن تا کی ؟
    او در اینجاست نهان
    می درخشد در می
    گر بهم آویزیم
    ما دو سرگشته تنها چون موج
    به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
    اندر آن لحظه جادویی اوج !
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #497
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بلور رویا
    ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
    در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
    سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
    خامش بر آستانه محراب عشق بود
    من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
    بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
    هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم
    بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید
    گویی فرشتگان خدا در کنار ما
    با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
    درعطر عود و ناله ی اسپند و ابر دود
    محراب را زپکی خود رنگ میزدند
    پیشانی بلند تو در نور شمع ها
    آرام و رام بود چو دریای روشنی
    با ساقهای نقره نشانش نشسته بود
    در زیر پلکهای تو رویای روشنی
    من تشنه صدای تو بودم که میسرود در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
    چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند
    افسانه های کهنه لبریز راز را
    آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
    بال بلور قوس قزح های رنگ رنگ
    در سینه قلب روشن محراب می تپید
    من شعله ور در آتش آن لحظه درنگ
    گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
    لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو
    اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
    در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #498
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صدا
    در آنجا بر فراز قله کوه
    دو پایم خسته از رنج دویدن
    به خود گفتم که در این اوج دیگر
    صدایم را خدا خواهد شنیدن
    به سوی ابرهای تیره پر زد
    نگاه روشن امیدوارم
    ز دل فریاد کردم کای خداوند
    من او را دوست دارم دوست دارم
    صدایم رفت تا اعماق ظلمت
    بهم زد خواب شوم اختران را
    غبار آلوده و بی تاب کوبید
    در زرین قصر آسمان را
    ملائک با هزاران دست کوچک
    کلون سخت سنگین را کشیدند
    ز طوفان صدای بی شکیبم
    به خود لرزیده در ابری خزیدند
    ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
    درختان در مه سبزی شناور
    صدایم پیکرش را شستوش داد
    ز خک ره درون حوض کوثر
    خدا در خواب رویا بار خود بود
    بزیر پلکها پنهان نگاهش
    صدایم رفت و با اندوه نالید
    میان پرده های خوابگاهش
    ولی آن پلکهای نقره آلود
    دریغا تا سحر گه بسته بودند
    سبک چون گوش ماهی های ساحل
    به روی دیده اش بنشسته بودند
    صدا صد بار نومیدانه برخاست
    که عاصی گردد و بر وی بتازد
    صدا می خواست تا با پنجه خشم
    حریر خواب او را پاره سازد
    صدا فریاد می زد از سر درد
    بهم کی ریزد این خواب طلایی
    من اینجا تشنه یک جرعه مهر
    تو آنجا خفته بر تخت خدایی
    مگر چندان تواند اوج گیرد
    صدایی دردمند و محنت آلود
    چو صبح تازه از ره باز آمد
    صدایم از صدا دیگر تهی بود
    ولی اینجا به سوی آسمانهاست
    هنوز این دیده امیدوارم
    خدایا صدا را میشناسی
    من او را دوست دارم دوست دارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #499
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دیر
    در چشم روز خسته خزیده است
    رویای گنگ و تیره خوابی
    کنون دوباره باید از این راه
    تنها بسوی خانه شتابی
    تا سایه سیاه تو اینسان
    پیوسته در کنار تو باشد
    هرگز گمان نبر که در آنجا
    چشمی به انتظار تو باشد
    بنشسته خانه تو چو گوری
    در ابری از غبار درختان
    تاجی بسر نهاده چو دیروز
    از تارهای نقره باران
    از گوشه های سکت و تاریک
    چون در گشوده گشت به رویت
    صدها سلام خامش و مرموز
    پر میکشند خسته به سویت
    گویی که میتپد دل ظلمت
    در آن اتاق کوچک غمگین
    شب میخزد چو مار سیاهی
    بر پرده های نازک رنگین
    ساعت بروی سینه دیوار
    خالی ز ضربه ای ز نوایی
    در جرمی از سکوت و خموشی
    خود نیز تکه ای ز فضایی
    در قابهای کهنه تصاویر
    این چهره های مضحک فانی
    بیرنگ از گذشت زمانها
    شاید که بوده اند زمانی !
    ایینه همچو چشم بزرگی
    یکسو نشسته گرم تماشا
    برروی شیشه های نگاهش
    بنشانده روح عاصی شب را
    تو خسته چون پرنده پیری
    رو میکنی به گرمی بستر
    با پلک های بسته لرزان
    سر می نهی به سینه دفتر
    گریند در کنار تو گویی
    ارواح مردگان گذشته
    آنها که خفته اند بر این تخت
    پیش از تو در زمان گذشته
    ز آنها هزار جنبش خاموش
    ز آنها هزار ناله بی تاب
    همچون حبابهای گریزان
    بر چهره فشرده مرداب
    لبریز گشته کاج کهنسال
    از غارغار شوم کلاغان
    رقصد بروی پنجره ها باز
    ابریشم معطر باران
    احساس میکنی که دریغ است
    با درد خود اگر بستیزی
    می بویی آن شکوفه غم را
    تا شعر تازه ای بنویسی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #500
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پوچ
    دیدگان تو در قاب اندوه
    سرد و خاموش
    خفته بودند
    زودتر از تو ناگفته ها را
    با زبان نگه گفته بودند
    از من و هرچه در من نهان بود
    می رمیدی
    می رهیدی
    یادم آمد که روزی در این راه
    ناشکیبا مرا در پی خویش
    میکشیدی
    میکشیدی
    آخرین بار
    آخرین بار
    آخرین لحظه تلخ دیدار
    سر به سر پوچ دیدم جهان را
    باد نالید و من گوش کردم
    خش خش برگهای خزان را
    باز خواندی
    باز راندی
    باز بر تخت عاجم نشاندی
    باز در کام موجم کشاندی
    گر چه در پرنیان غمی شوم
    سالها در دلم زیستی تو
    آه هرگز ندانستم از عشق
    چیستی تو
    کیستی تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 50 از 57 نخستنخست ... 40464748495051525354 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/